• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
 
 
 
 
 
 

اسلام عباس بن مرداس سلمى

«مـرداس » را بتى بود از پاره سنگ و به پسرش «عباس » وصيت كرد كه پس از او,آن را پرستش كـنـد «عـباس » هم بر عبادت آن ثابت قدم بود تا آن كه در سال فتح مكه برحسب پيش آمدى به خود آمد و بت را آتش زد و خدمت رسول خدارسيد واسلام آورد «312».

سريه هاى بعد از فتح

رسـول اكـرم (ص ) پـس از فـتـح مكه , سريه هايى براى شكستن بتها و دعوت قبايل به اطراف مكه فـرسـتـاد و بتهايى كه در خانه ها بود و به عنوان تيمن و تبرك دست به آن مى ماليدند يكى پس از ديگرى شكسته شد, حتى «هند» دختر «عتبه » بتى را كه در خانه داشت با تيشه در هم شكست , اكنون , اين سريه ها را به ترتيب تاريخى ذكر مى كنيم :.

سريه «خالدبن وليد» براى شكستن بت عزى

رمـضـان سـال هشتم : رسول خدا(ص ), «خالدبن وليد» را براى ويران ساختن «بتخانه عزى » با سى سوار از اصحاب خويش به «نخله يمانيه » گسيل داشت «خالد» رفت وبت «عزى » را كه بـزرگترين بت قريش و همه طوايف «بنى كنانه » بود, ويران ساخت وخادم «سلمى » چون خبر يـافـت كـه «خالد» براى كوبيدن بتخانه فرامى رسد شمشيرى برگردن عزى آويخت و اشعارى بـديـن مـضـمون گفت : «اگر مى توانى خالد را بكش و ازخود دفاع كن » و سپس به بالاى كوه گريخت » «313».

سريه «عمروبن عاص » براى شكستن بت سواع

رمـضـان سـال هشتم : «سواع » بت قبيله «هذيل », در سرزمين «رهاط» بود, رسول خدا(ص ) «عـمـروبن عاص » را براى ويران ساختن آن فرستاد, ولى خادم بت «عمرو» رااز كشتن آن منع كـرد «عمرو» گفت : واى بر تو! مگر اين بت مى شنود يا مى بيند؟ پس نزديك رفت و آن را در هم شكست , اما در مخزن و جاى نذورات آن چيزى نيافتند,خادم بت هم دست از بت پرستى برداشت و مسلمان شد «314».

سريه «سعدبن زيد» بر سر مناة

«مـنـاة » در «مـشـلـل » بـود و بـه دو قـبـيـله «اوس » و «خزرج » و قبيله «غسان » تعلق داشـت رسـول خـدا(ص ) «سـعـدبن زيد اشهلى » را با بيست سوار براى شكستن و ويران ساختن آن فرستاد, آنان بت را شكستند و در مخزن بتخانه چيزى نيافتند.

سريه «خالدبن سعيدبن عاص » به عرنه

رمـضـان سـال هشتم : نوشته اند كه رسول خدا(ص ), «خالدبن سعيدبن عاص » را باسيصد مرد از صحابه به طرف «عرنه » فرستاد «315».

سريه «هشام بن عاص » به يلملم

رمضان سال هشتم : رسول خدا(ص ) پس از فتح مكه «هشام بن عاص » را با دويست مرد از صحابه رهسپار «يلملم » ساخت .

سريه «غالب بن عبداللّه » بر سر بنى مدلج

پس از فتح مكه , سال هشتم : رسول خدا (ص ), «غالب بن عبداللّه » را بر سر«بنى مدلج » فرستاد تـا آنـان را بـه خـداى عزوجل دعوت كند آنان گفتند: نه ما طرفدارشماييم و نه با شما سر جنگ داريـم مـردم گـفـتند: اى رسول خدا با اينان جنگ كن , فرمود:اينان را سرورى است بزرگوار و خـردمـنـد و بـسا مجاهدى از«بنى مدلج » كه در راه خدا به شهادت رسد يعقوبى نيز اين سريه را بدون ذكر تاريخ نوشته است «316».

سريه «عمروبن اميه » بر سر بنى ديل

پس از فتح مكه , سال هشتم : رسول خدا(ص ) «عمروبن اميه ضمرى » را بر سر«بنى ديل » فرستاد تـا آنان را به سوى خدا و رسولش دعوت كنند, اما آنان به هيچ وجه به قبول اسلام تن ندادند مردم پـيـشـنهاد جنگ دادند, ولى رسول خدا گفت : «بنى ديل » راواگذاريد, زيرا سرور ايشان اسلام مى آورد و نماز مى خواند و به ايشان مى گويد: «اسلام آوريد و آنان هم مى پذيرند» «317».

سريه «عبداللّه بن سهيل » بر سر بنى محارب

پـس از فـتـح مكه , سال هشتم : رسول خدا(ص ) «عبداللّه بن سهيل بن عمرو» را با پانصدنفر بر سر «بـنى معيص » و «محارب بن فهر» و ساحل نشينان اطرافشان فرستاد و چون به اسلام دعوتشان كرد چند نفرى همراه وى آمدند «318» طبرسى مى گويد: «بنى محارب » اسلام آوردند و چند نفر هم نزد رسول خدا آمدند «319».

سريه «نميلة بن عبداللّه ليثى » بر سر بنى ضمره

شايد پس از فتح مكه , سال هشتم : رسول خدا(ص ), «نميله » را بر سر «بنى ضمره »فرستاد آنان گـفـتـنـد: نـه بـا او مـى جنگيم و نه نبوت او را باور مى كنيم و نه او را دروغگومى شماريم مردم پـيشنهاد جنگ دادند, ولى رسول خدا گفت : «ايشان را واگذاريد كه درايشان فزونى و سرورى اسـت و چه بسا پيرمردى شايسته كار از «بنى ضمره » كه مجاهدراه خدا است » (تاريخ دقيق اين سريه مشخص نيست ).

سريه «خالدبن وليد» به غميصا بر سر بنى جذيمه

شوال سال هشتم : ابن اسحاق مى نويسد: رسول خدا(ص ), سريه هايى پيرامون مكه فرستاد تا مردم را بـه سـوى خـداى عـزوجـل دعـوت كـنـنـد و آنـان را دسـتـور جـنگ و خونريزى نداد, از جمله «خالدبن وليد» را به سوى بنى جذيمه فرستاد, اما «خالد» بنى جذيمه رامورد حمله و هجوم قرار داد و كسانى ازايشان را كشت و عده اى را هم اسير گرفت چون اين خبر به رسول خدا(ص ) رسيد, دسـتـهـا را بـه آسـمـان بـرداشـت و گـفت : «خداى از آنچه «خالد» كرده است نزد تو بيزارى مى جويم » «320».

رسـول خدا(ص ) «على بن ابى طالب » را خواست و به او فرمود: «نزد «بنى جذيمه »برو و در كار ايـشـان بـنـگر و سوابق جاهليت را زير پاى خويش بنه » على (ع ) با مالى كه رسول خدا همراه وى ساخت رهسپار شد و ديه كشتگان آنها را پرداخت و غرامت هرخسارتى را كه به آنان رسيده بود داد و چـون نزد رسول خدا بازآمد, آنچه را انجام داده بود گزارش داد رسول خدا گفت : آفرين , خوب كـارى كرده اى سپس به پاخاست و رو به قبله ايستاد و چنان دستها را بلند كرد كه زير شانه هايش ديده مى شد و گفت : «خدايا! ازكار «خالدبن وليد» نزد تو بيزارى مى جويم ».

يـعـقـوبـى مـى نـويـسد: در همان روز بود كه رسول خدا به «على » گفت : «پدر و مادرم فداى توباد» «321».

غزوه حنين و هوازن

شـوال سـال هـشـتـم : پـس از انـتـشـار خـبـر فـتـح مـكـه , قـبـيـلـه «هـوازن » بـه فـرمـانـدهـى «مـالك بن عوف نصرى » كه مردى سى ساله بود با زنان و فرزندان و اغنام و احشام واموال خويش براى جنگ با رسول خدا(ص ) حركت كردند و در «اوطاس » فرود آمدند«دريدبن صمه » كه پيرى فرتوت بود و او را براى استفاده از تجاربش همراه برده بودند, به «مالك » گفت : چـرا مـردم را با اموال و زنان و فرزندان كوچانده اى ؟ گفت :خانواده هر كس را پشت سر وى قرار دادم تـا نـاچـار بـراى حفظ آنها بجنگد و از مال وخانواده خويش دفاع كند «دريد» گفت : اگر جـنـگ بـه نـفـع تو باشد جز از نيزه و شمشيرمردان بهره مند نخواهى بود و اگر جنگ بر زيان تو برگزار شود به رسوايى اسير شدن زن و فرزند و از دست رفتن مال گرفتار خواهى شد, پس اينان را بـه جـايـشان بازگردان , آنگاه به كمك مردان اسب سوار با مسلمانان جنگ كن تا اگر جنگ را باختى دارايى وخانواده ات در امان باشند «مالك » گفت : به خدا قسم : چنين كارى نخواهم كرد, تـو پـيـرشـده اى و عـقـلـت هـم فرتوت شده است , اى گروه «هوازن »! يا فرمان مرا ببريد يا بر ايـن شـمـشـيـر تـكـيـه مـى كـنـم تـا از پـشـتم به در آيد گفتند: همگى به فرمان توايم گفت : هرگاه مسلمانان را ديديد غلافهاى شمشيرها را بشكنيد و يكباره و همداستان حمله كنيد.

دستور تحقيق

رسـول خـدا(ص ) بـا خـبـر يافتن از جنبش «هوازن », «عبداللّه بن ابى حدرداسلمى » «322»

را فـرسـتـاد تـا نـاشـنـاس در مـيان آنان وارد شود و گفتگوى آنان را بشنود و پس از بررسى كامل بـازگـردد «عـبـداللّه » رفـت و پـس از تـحـقيق كافى نزد رسول خدا بازآمد و درستى وصحت گزارشى را كه رسيده بود به عرض رسانيد.

تصميم حركت

رسول خدا(ص ), پس ازروشن شدن مطلب تصميم گرفت واز«صفوان بن اميه » كه امان يافته بود و هنوز مشرك بود, صد زره با ديگر وسايل آن عاريه گرفت وضامن شدكه پس از خاتمه جنگ آنها را سالم به وى باز دهد.

حركت به سوى حنين

رسـول خـدا(ص ) بـراى دفـع «هـوازن » بـا دوازده هزار سپاهى رهسپار شد, مقريزى مى نويسد: مردانى بيدين از مكه همراه رسول خدا نيز بودند و نگران بودند كه در اين جنگ كه پيروز مى شود و نـظـرى جز رعايت احتياط و به دست آوردن غنيمت نداشتند,از جمله «ابوسفيان بن حرب » و پسرش «معاويه » كه «ازلام » را در جعبه تير خود همراه داشت و به دنبال سپاه حركت مى كرد و هرگاه سپرى يا نيزه اى يا چيز ديگرى مى افتاد,مى ديد جمع آورى مى كرد و بر شتر مى گذاشت .

ذات انواط

«حـارث بـن مـالـك » مى گويد: كافران قريش را درخت سبزبزرگى بودكه آن را«ذات انواط» مـى گـفـتـنـد و هـر سـال بـه زيارت آن مى رفتند اسلحه خود را بر آن مى آويختند و آنجاقربانى مـى كـردند در راه حنين نيز به درخت سدرى بزرگ برخورديم و به رسول خداگفتيم : چنان كه مشركان عرب «ذات انواط» دارند, براى ما هم «ذات انواط» قرارده رسول خدا گفت : اللّه اكبر! بـه خـدا قسم همان سخنى را گفتيد كه قوم موسى به موسى گفتند: «براى ما هم بتى قرار ده چـنان كه اينان بتهايى دارند» و موسى در پاسخ آنان گفت : «شما مردمى نادانيد «323» » اين روش گذشتگان بود كه شما هم البته به روش آنان مى رويد «324».

مقدمات جنگ

رسـول خـدا(ص ), شب سه شنبه دهم شوال به حنين رسيد, سحرگاهان سپاهيان اسلام را آماده جنگ ساخت , از جمله پرچمى از مهاجران به دست «على بن ابى طالب »(ع ) داد, سه پرچم از انصار به دست «حباب بن منذر» و «سعدبن عباده » و «اسيدبن حضير» و نيز هر طايفه اى از طوايف را پـرچـمـى بـود كه مردى از آن طايفه در دست داشت و رسول خدا از همان روز حركت «خالدبن وليد» را بر قبيله «سليم » فرماندهى داد و به عنوان مقدمه پيش فرستاد.

نوشته اند كه رسول خدا خود بر استر سفيد خود «دلدل » سوار شده , دو زره پوشيده وخود بر سر نهاده بود «325».

هجوم ناگهانى هوازن و فرار مسلمانان

در تـاريكى صبح بود كه سپاهيان اسلام به وادى «حنين » سرازير شدند, اما مردان «هوازن » كه قبلا در دره ها و تنگناهاى وادى «حنين » پنهان شده بودند ناگهان برمسلمانان حمله ور شدند و بيدرنگ سواران «بنى سليم » رو به گريز نهادند و ديگران هم به دنبال ايشان گريزان و پراكنده گـشتند و چنان كه خداى متعال در قرآن مجيد خبر داده است , فراخناى زمين بر آنها تنگ آمد و هراسان و گريزان پشت به جنك دادند «326» و جز ده نفر با رسول خدا كسى باقى نماند: نه نفر از بنى هاشم و «ايمن » پسر «ام ايمن » و چون «ايمن » به شهادت رسيد, همان نه نفر هاشمى در مـيـدان جـنگ پايدار ماندند, تا فراريان نزد رسول خدا باز آمدند ويكى پس از ديگرى برگشتند و ديگر بار جنگ به نفع آنان درگرفت .

رسول اكرم در ميدان جنگ

رسـول اكـرم (ص ) بـا گـريـخـتن مسلمانان از ميدان جنگ , همچنان ثابت قدم بود ومى گفت : «مـردم ! كجا مى گريزيد؟ بياييد و بازگرديد كه منم پيامبر خدا و منم «محمدبن عبداللّه » و به عـمـوى خود «عباس » كه آوازى بس بلند داشت , فرمود: فريادكن : اى گروه انصار! اى اصحاب درخت خار «327» ! اى اصحاب سوره بقره !».

شماتت مكيان

در مـوقـعـى كـه بيشتر مسلمانان گريختند, مردانى از اهل مكه كه همراه رسول خدا(ص ) آمده بـودنـد, زبـان بـه شماتت مسلمانان گشودند, از جمله :«ابوسفيان بن حرب » كه مى گفت : اين فـراريـان تا لب دريا مى گريزند و ديگر: «كلدة بن حنبل » كه هنوز مشرك بود و براى مدتى امان يـافته بود, گفت : امروز جادوگرى باطل شد و ديگر «شيبة بن عثمان » كه پدرش در جنگ احد كشته شده بود, مى گفت : امروزخون پدرم را مى گيرم و محمد را مى كشم .

زنانى كه مردانه مى جنگيدند

«ام عماره » شمشيرى به دست داشت و از رسول خدا دفاع مى كرد و مردى از«هوازن » را كشت و شمشير او را برگرفت «328».

«ام سليم » نيز با خنجرى دست به كار بود, «ام سليط» و «ام حارث » نيز جهادمى كردند.

بازگشت فراريان

بـا پـايدارى رسول اكرم (ص ) و فريادهاى «عباس بن عبدالمطلب », مسلمانان يكى پس از ديگرى بازمى گشتند تا آن كه شماره آنان به صد نفر رسيد و جنگ ديگرباردرگرفت و رسول خدا گفت : الان حمى الوطيس «329» و نيز مى گفت :.

اناالنبى لا كذب ـــــ انا ابن عبدالمطلب .

«من پيامبرم دروغ نيست , من فرزند عبدالمطلب ام ».

نزول فرشتگان

صـريـح قـرآن مـجـيـد و روايـات اسلامى , آن است كه : روز «حنين » فرشتگان خدابراى نصرت مسلمانان فرود آمدند و همدوش آنان به جنگ پرداختند «330».

نهى از كشتن زنان و كودكان

رسـول خـدا(ص ) در جنگ «حنين » زنى كشته ديد و چون از او جويا شد, گفتند:زنى است كه «خالد بن وليد» او را كشته است پس كسى را فرمود تا خود را به «خالد»برساند و بگويد: رسول خدا تو را از كشتن كودك يا زن يا مزدور نهى مى كند «331».

سرانجام هوازن

مردانى از هوازن كشته شدند از جمله : «ذوالخمار» كه پرچمدار بود و ديگر:«عثمان بن عبداللّه » و همچنين «دريد بن صمه » و «ابوجرول » كه پيشاپيش سپاه رجزخوانى مى كرد و باكشته شدن او به دست على (ع ) مشركان منهزم شدند و مسلمانان فرارى نيز فراهم گشتند.

على (ع ) به تنهايى چهل نفررا كشت «332» و ششهزار نفر از هوازن و ديگر قبايل ,اسير مسلمانان شدند و باقيمانده نيز گريختند.

اسيران و غنائم

رسـول خدا(ص ) فرمود تا ششهزار اسير و بيست و چهار هزار شتر و بيش از چهل هزار گوسفند و چهار هزار اوقيه نقره را جمع آورى كنند و «مسعودبن عمروغفارى » رابرغنائم گماشت و سپس غنائم را تقسيم و اسيران را آزاد فرمود.

شهداى غزوه حنين

1 ـ ا يـمـن بن عبيد 

2 ـ يزيدبن زمعه 

3 ـ سراقة بن حارث 

4 ـ ابوعامراشعرى  

5 ـزهيربن عجوه  

6 ـ زيدبن ربيعه  

7 ـ سراقة بن ابى حباب 

8 ـ آبى اللحم غفارى  

9 ـمرة بن سراقه .

شيما خواهر شيرى رسول خدا

نـوشـتـه انـد كه رسول خدا در جنگ حنين فرمود: اگر «بجاد» را ديديد از دست شمابدر نرود, مـسـلـمـانـان بـر وى ظـفر يافتند و او را با خانواده اش اسير كردند, در اين ميان «شيما» دختر حـارث بـن عـبدالعزى , خواهر شيرى رسول خدا را نيز با وى اسير گرفتند وهر چه مى گفت : من خـواهر پيامبرم مسلمانان باور نمى داشتند, تا او را نزد رسول خداآوردند گفت : من خواهر شيرى شـمـايـم رسول خدا از او نشانى خواست , پس از دادن نشانى , او را فرمود: يا نزد وى عزيز و محترم بـمـانـد و يـا بـه قـبـيـلـه اش بـازگـردد «شـيـمـا»صـورت دوم را بـرگـزيد و نزد قبيله اش بازگرديد «333».

سريه «ابوعامراشعرى » به اوطاس

سريه «ابوعامراشعرى » «334» به اوطاس .

شـوال سال هشتم : رسول خدا(ص ) خبر يافت كه دسته اى از فراريان هوازن در«اوطاس » فراهم شده اند, پس «ابوعامراشعرى » (عموى ابوموسى اشعرى ) را در تعقيب آنان گسيل داشت و جنگ مـيـان آنـان درگـرفـت و «ابوعامر» به وسيله تيرى كه گويند:«سلمة بن دريد» از كمان رها ساخت به شهادت رسيد «335».

سريه «طفيل بن عمرودوسى »

شـوال سـال هـشـتـم : چـون رسـول خـدا(ص ) خـواست رهسپار طائف شود, «طفيل » رابر سر «ذى الكفين » بت «عمروبن حممه دوسى » فرستاد او بر سر بتخانه رفت و بت را به آتش كشيد و سپس با چهارصد نفر از قبيله خويش با شتاب راه طائف را در پيش گرفت و به رسول خدا پيوست و براى مسلمانان دبابه و منجنيق آورد «336».

سريه «ابوسفيان » بر سر طائف

بـعد از فتح حنين : عده اى از مشركان , پس از جنگ حنين به «طائف » گريختند, ازجمله قبيله «ثـقيف » كه رسول خدا(ص ) «ابوسفيان » را بر سر آنان فرستاد, اما«ابوسفيان » از قبيله ثقيف هزيمت يافت و نزد رسول خدا بازآمد رسول خدا خودرهسپار طائف گشت «337».

سريه «اميرمؤمنان على بن ابى طالب »

بـراى شكستن بتها در طائف : رسول خدا(ص ) در ايام محاصره طائف , على (ع ) راباسپاهى فرستاد كـه بر بت پرستان حمله برد و بتها را بشكند على رهسپار شد و با سپاه انبوه خشعم روبرو گشت و مـيـان آنـان جـنـگ درگـرفـت مردى از دشمن به نام «شهاب » هماوردخواست و چون كسى داوطـلـب نـشد, خود به جنگ وى بيرون شتافت و او را كشت و پس از شكستن بتها به طائف نزد رسول خدا بازگشت رسول خدا با رسيدن وى تكبير گفت ومدتى با وى در خلوت نشست .

يك داستان عبرت انگيز

هـنـگام رفتن به «جعرانه », «ابورهم غفارى » كه نعلين درشتى در پاى داشت وشترش پهلوى شتر رسول خدا(ص ) حركت مى كرد, كنار نعلين او ساق پاى آن حضرت را آزرده ساخت رسول خدا گفت : پاى مرا به درد آوردى آنگاه تازيانه اى بر پاى «ابورهم » زد و فرمود: پاى خود را عقب ببر.

«ابورهم » مى گويد: بسيار نگران شدم كه مبادا درباره من آيه اى نازل شود و چون به «جعرانه » رسـيـديـم , رسـول خـدا مرا احضار فرمود و گفت : پاى مرا به درد آوردى وتازيانه بر پاى تو زدم , اكـنون اين گوسفندان را بگير و از من راضى شو «ابورهم »مى گويد: رضاى او نزد من از دنيا و آنچه در آن است بهتر بود «338».

سراقة بن مالك

«سراقة بن مالك » نزد رسول خدا(ص ) آمد و نوشته اى را كه از موقع هجرت دردست داشت , بلند كـرد و گفت : منم «سراقه » و اين نوشته اى است كه در دست دارم رسول خدا گفت : امروز روز وفـا و نـيـكـى اسـت , «سـراقـه » نزديك آمد و اسلام آورد واز رسول خدا پرسيد كه اگر شتران گـمشده اى را از حوضى كه براى شتران خود پرآب كرده ام , آب دهم اجرى خواهد داشت ؟ رسول خدا گفت : آرى , براى هر جگر تشنه اى اجرى است «339».

غزوه طائف

شـوال سـال هـشتم : رسول خدا(ص ) پس از فراغت از كار «حنين » از راه «نخله يمانيه » كه در سرزمين «ليه » واقع است به قصد طائف رهسپار شد و در سر منزل آخرمسجدى بنا كرد و در آن جـا نـماز خواند و در «ليه » برج «مالك بن عوف » را در هم كوبيد و نزديك طائف فرود آمد و در آن جـا اردو زد مسلمانان با تيرباران دشمن مواجه گشتند و با اين كه بيست روز اهل طائف را در مـحاصره داشتند, نتوانستند وارد شهر شوندو آن جا را فتح كنند در اين غزوه جمعى از مسلمانان به شهادت رسيدند.