• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
 
 
 
 
 
 

ماموران برآورد محصول خيبر

نـوشته اند كه رسول خدا (ص ), «عبداللّه بن رواحه » را براى برآورد محصول «خيبر»مى فرستاد هـر گاه مى گفتند: اجحاف كردى , مى گفت : خواستيد با اين برآورد مال ما,نخواستيد مال شما يـهوديان هم عدالت وى را مى ستودند, اما «عبداللّه » در سال هشتم هجرت در غزوه «مؤته » به شهادت رسيد و جز يك سال اين كار را برعهده نداشت .

سـپـس «جـبـاربـن صـخـر» به جاى «عبداللّه » براى برآورد محصول خيبر مى رفت ويهوديان همچنان در املاك خيبر كار مى كردند و مسلمانان هم از طرز كارشان راضى بودند.

رسيدن جعفربن ابى طالب از حبشه

روز فتح خيبر بود كه «جعفربن ابى طالب » از حبشه رسيد و رسول خدا ميان دو ديده او را بوسيد و او را در آغـوش كـشـيد و گفت : نمى دانم , به كدام يك از اين دو پيشامدخوشحالترم , آيا به فتح خيبر يا به رسيدن جعفر.

انتقال مسلمانان مقيم حبشه به مدينه

رسـول خـدا «عـمـروبن اميه » را با نامه اى به حبشه فرستاد و از «نجاشى » خواست تامسلمانان مانده در حبشه را به مدينه فرستد و او هم 16 مرد مسلمان را در دو كشتى به مدينه روانه ساخت :

1 ـ جعفربن ابى طالب 

2 ـ خالدبن سعيد 

3 ـ عمروبن سعيد 

4 ـ معيقيب بن ابى فاطمه

5 ـ ابوموسى اشـعـرى  

6 ـ اسـودبـن نـوفـل  

7 ـ جـهم بن قيس 

8 ـ عامربن ابى وقاص

9 ـ عتبة بن مسعود 

10 ـ حـارث بـن خـالـد 

11 ـ عـثـمـان بـن ربيعه  

12 ـ محمية بن جز 

13 ـمعمربن عبداللّه عدوى  

14 ـ ابوحاطب بن عمرو 

15 ـ مالك بن ربيع  

16 ـ حارث بن عبدقيس .

زنانى هم بودند كه شوهرانشان در حبشه وفات يافته بودند و در اين دو كشتى به مدينه آمدند.

سريه تربه بر سر هوازن

شـعـبان سال هفتم : رسول خدا(ص ), «عمربن خطاب » را با سى مرد در تعقيب قبيله «هوازن » رهسپار «تربه » ساخت كه در ناحيه «عبلا» در راه «صنعا» و «نجران » يمن واقع است مردان اين سريه شبها راه مى رفتند و روزها پنهان مى شدند, اما «هوازن » خبريافتند و گريختند و زد و خوردى روى نداد «270».

سريه نجد (سريه بنى كلاب )

«ابوبكر» با جمعى از اصحاب , مامور اين سريه شدند (در مقابل طايفه اى ازهوازن ) و تا «ضريه » در سـرزمـين «نجد» پيش رفتند, در اين سريه , زد و خوردى روى داد و «سلمة بن اكوع » هفت نـفـر از مـشـركـان را كـشت و دخترى از «فزاريها» را اسيرگرفت رسول خدا همان دختر را از «سلمه » گرفت و به مكه فرستاد و در مقابل , اسيرانى از مسلمانان را كه در دست مشركان بودند بازخريد «271».

سريه «بشيربن سعد»

شـعـبـان سال هفتم : رسول خدا (ص ), «بشيربن سعد» را با سى مرد بر سر طايفه «بنى مره » به «فدك » فرستاد وى با شتران و گوسفندانى كه گرفت , مى خواست به مدينه بازگردد, اما شبانه مردان «بنى مره » بر آنان حمله بردند وهمراهان «بشير» همگى به شهادت رسيدند و خود بشير هـم در مـيـان كشته ها افتاد و «علبة بن زيد حارثى » اين خبراسف انگيز را به مدينه آورد و سپس بشير خود به مدينه رسيد «272».

سريه «زبيربن عوام »

رسول خدا(ص ) پس از شهادت يافتن مردان سريه «بشيربن سعد», «زبيربن عوام »را با دويست مـرد بـر سـر «بـنـى مـره » فـرسـتـاد «273» , امـا در طـبـقـات آمـده اسـت كـه رسـول خدا«غالب بن عبداللّه » را به جاى «زبير» فرستاد «274».

سريه (غالب بن عبداللّه »

رمـضان سال هفتم : بنى عوال و بنى عبدبن ثعلبه در «ميفعه » (واقع در ناحيه نجد)بودند, رسول خدا(ص ), «غالب بن عبداللّه » را با صد وسى مرد بر سر آنان فرستاد وشبانه بر دشمن حمله بردند و چند نفر را كشتند و شتران و گوسفندانى را غنيمت گرفتند وبه مدينه بازگشتند.

در هـمـيـن سريه بود كه «اسامة بن زيدبن حارثه » مردى را با وجود آن كه لااله الااللّه گفته بود, كـشـت و رسـول خـدا(ص ) رنجيده خاطر گشت , چرا كه اقرار زبانى او, ملاك مسلمانى اوست و خون او را بايد محترم مى شمرد.

مسعودى مى نويسد: در همين سريه و به همين جهت , آيه 94 سوره نسا نازل گشت .

سريه «بشيربن سعدانصارى » به «يمن » و «جبار»

شوال سال هفتم : رسول خدا(ص ) خبر يافت كه گروهى از قبيله «غطفان » در«جناب » فراهم آمده اند و «عيينة بن حصن فزارى » هم به آنان وعده همراهى داده است تا همداستان با رسول خدا بجنگند.

رسـول خـدا «بـشـيربن سعد» را با سيصد مرد روانه ساخت تا در حدود «جناب » به «يمن » و «جـبـار» رسـيدند و در «سلاح » فرود آمدند و به سوى دشمن پيش رفتند, امادشمن پراكنده گـشـت و گـريـخت و فقط دو اسير گرفتند و چهارپايان بسيارى به غنيمت به دست مسلمانان افتاد «275».

عمرة القضا

عمرة القضا «276».

ذى قـعـده سال هفتم : رسول خدا(ص ) در ششم ذى قعده سال هفتم , به جاى عمره اى كه در سال گذشته نتوانست انجام دهد با همان عده از اصحاب كه در حديبيه شركت داشتند به عنوان عمره رهـسـپـار مكه شد و شصت شتر قربانى و صد اسب و مقدارى اسلحه نيز با خود برد و چون نزديك مكه رسيد اسبها و سلاحها را در«بطن ياجج » به جاى گذاشت .

اهـل مـكـه بـا شـنـيـدن رسيدن رسول خدا, مكه را خالى گذاشتند و رسول خدا در حالى كه بر شتر«قصوا» سوار بود و مسلمانان شمشير بسته پيرامون وى را گرفته بودند سواره طواف كرد و «حـجـرالاسود» را با چوبدستى خود استلام كرد و«عبداللّه بن رواحه » كه مهار شتر او را گرفته بود و پيشاپيش رسول خدا مى رفت رجز مى خواند:

  • خلوا بنى الكفار عن سبيله خلوا فكل الخير فى رسوله «277».

  • خلوا فكل الخير فى رسوله «277». خلوا فكل الخير فى رسوله «277».

«اى كافرزادگان از سر راه او كنار رويد, همه خوبى در رسول خداوند است ».

الخ .

رسـول خـدا (ص ) طـبـق قـرار داد, سـه روز در مـكه ماند و در همين مدت با «ميمونه »دختر «حارث بن حزن هلالى » ازدواج كرد و روز چهارم با مسلمانان از مكه بيرون رفت .

سريه «ابن ابى العوجا» بر سر بنى سليم

ذى حـجـه سـال هـفـتـم : «ابـن ابى العوجا» با پنجاه مرد بر سر قبيله «بنى سليم » رفت وچون جاسوسى از قبيله دشمن همراه «ابن ابى العوجا» بود, پيش از رسيدن وى آنان رابر حذر داشت و «بـنـى سـلـيـم » آماده جنگ شدند و از قبول اسلام سرباز زدند و به دنبال جنگ شديدى كه در گرفت همه افراد سريه به شهادت رسيدند و فرمانده سريه كه درميان كشته ها بيرمق افتاده بود, در اول ماه صفر سال هشت به مدينه بازگشت «278».

سريه «عبداللّه بن ابى حدرد اسلمى »

ذى حـجـه سال هفتم : رسول خدا(ص ) خبر يافت كه «رفاعة بن زيد «279» جشمى » باجمعيت انبوهى در «غابه » فراهم شده اند و در نظر دارند كه با وى بجنگند, پس «عبداللّه بن ابى حدرد» را بـا دو مرد براى تحقيق فرستاد اينان غروب آفتاب نزديك دشمن رسيدند و چون «رفاعة بن زيد» در جستجوى شبانى كه دير كرده بود, تنها بيرون آمده بود, ناگهان بر وى تاختند و او را كشتند و شتران وگوسفندانى به غنيمت گرفتند و به مدينه بازگشتند.

سريه «محيصة بن مسعود» به ناحيه فدك

ذى حجه سال هفتم : مسعودى اين سريه را بعد از سريه «عبداللّه بن ابى حدرد» به «غابه » و پيش از سريه «عبداللّه » به «اضم » نوشته است «280».

سريه «عبداللّه بن ابى حدرد» به اضم

سريه «عبداللّه بن ابى حدرد» به اضم «281».

ذى حـجـه سـال هـفـتـم : «ابـوقـتاده » و «محلم بن جثامه » در اين سريه بوده اند و «محلم », «عامربن اضبطاشجعى » را با آن كه اظهار اسلام كرده بود براى آنچه در جاهليت ميان آن دو روى داده بود, كشت و چنان كه گفته اند: به همين مناسبت آيه 94 سوره نسا نازل گشت «282».

حـلبى مى نويسد: پس از اين واقعه «محلم » با ديده اشكبار نزد رسول خدا آمد وگفت : براى من آمرزش بخواه , اما رسول خدا سه بار گفت : «محلم » را ميامرز «283».

سال هشتم هجرت (سنة الفتح )

سريه «غالب بن عبداللّه كلبى ليثى » بر سر بنى ملوح

صفر سال هشتم : جندب بن مكيث جهنى مى گويد: رسول خدا(ص ), «غالب بن عبداللّه كلبى » را فـرمـانـدهـى سـريـه اى داد كه من هم در آن شركت داشتم او را فرمود تا بر«بنى ملوح » كه در «كـديـد» بودند, غارت برد, رهسپار شديم تا به «قديد» رسيديم , درآن جا «ابن برصاليثى » را دستگير كرديم , سپس رهسپار شديم تا به «كديد» رسيديم ,آنگاه مرا به عنوان ديده بان فرستادند و مـن شـب هنگام به پشته اى رسيدم كه مشرف به دشمن بود, روى پشته به پهلو آرميده بودم در هـمـيـن مـوقـع مـردى از دشمن از خيمه خودبيرون آمد و به همسرش گفت : روى تپه سياهى مى بينم , كمان مرا با دو تير بيرون بياور وزن تير و كمان وى را آورد, تيرى رها كرد و بر پهلوى من نـشست «284» , اما آن رادرآوردم و بر جاى ماندم سپس تيرى ديگر رها كرد كه بر شانه من جاى گـرفـت , آن را هـم درآوردم و همچنان برجاى ماندم , مرد به همسرش گفت : اگر كسى مى بود حركت مى كرد, سپس داخل خيمه شد و به خواب رفتند, سحرگاهان بر آنان غارت برديم وكسانى از ايـشـان را كـشـتيم و چهارپايان را غنيمت گرفتيم و بازگشتيم , اما دشمن درتعقيب ما پيش تـاخت و به ما بسيار نزديك شد در اين هنگام بى آن كه ابر و بارانى ببينيم , خداى متعال آب سيلى فـرسـتاد كه گذشتن از آن امكان پذير نبود مردان «بنى ملوح » در آن طرف رودخانه ماندند, در حالى كه يك نفر از ايشان هم نمى توانست از آن بگذرد و تعقيب ايشان بى نتيجه ماند و ما به سلامت وارد مدينه شديم .

سريه «غالب بن عبداللّه ليثى »

صـفـر سـال هـشـتـم : رسـول خـدا(ص ) ابتدا «زبيربن عوام » را با دويست مرد آماده ساخت تا از «بـنى مره » انتقام گيرد در همين حال «غالب بن عبداللّه ليثى » از سريه اى كه خدا آنان را پيروز سـاخـتـه بـود بـازگـشـت , رسـول خدا به جاى «زبير», «غالب بن عبداللّه » رافرستاد ايشان بر «بنى مره » تاختند و عده اى را كشتند و چهارپايانى را به غنيمت گرفتند,در همين سريه بود كه «مـرداس بن نهيك » با اين كه كلمه توحيد را بر زبان جارى ساخته بود به دست «اسامة بن زيد» شهيد شد «285».

سريه «كعب بن عميرغفارى »

ربـيـع الاول سـال هـشـتـم : رسـول خـدا(ص ) «كـعـب بـن عـمـيـر» را بـا پـانزده نفر فرستاد تـابه «ذات اطلاح » از اراضى شام رسيدند و با گروهى از دشمن برخورد كردند و آنها ازپذيرفتن اسـلام امتناع ورزيدند و مسلمانان را تيرباران كردند و همگى به شهادت رسيدند, فقط يك نفر كه در ميان كشته ها افتاده بود رسول خدا را از پيش آمد با خبرساخت «286».

سريه «شجاع بن وهب اسدى »

ربيع الاول سال هشتم : رسول خدا(ص ), «شجاع بن وهب » را با بيست و چهارمرد, برسر جمعى از «هـوازن » فرستاد كه در «سى » واقع در ناحيه «ركبه » منزل داشتند, از آن جا تا به مدينه پنج روز راه بود, در اين سريه چهارپايان و گوسفندان بسيارى به غنيمت آوردند سهم هر مردى پانزده شتر شد و ده گوسفند را به جاى يك شتر حساب كردند «287».

سريه «قطبة بن عامربن حديده »

رسـول خـدا(ص ), «قـطـبة بن عامر» را با بيست مرد بر سر طايفه اى از «خثعم »فرستاد كه در ناحيه «تباله » منزل داشتند, پس از جنگى سخت , اسيران و چهارپايانى به مدينه آوردند.

غزوه «مؤته »

غزوه «مؤته «288» ».

جـمـادى الاولـى سـال هـشـتم : رسول خدا(ص ), «حارث بن عميرازدى » را با نامه اى نزدپادشاه «بصرى » فرستاد و چون «حارث » به سرزمين «مؤته » رسيد «شرحبيل بن عمرو»او را كشت كـشته شدن «حارث » سخت بر رسول خدا دشوار آمد و مردم را به جهادفراخواند و سه هزار مرد فـراهـم گـشـت رسـول خـدا «زيـدبن حارثه » را بر آنان امارت داد وفرمود تا به همان جايى كه «حـارث » شـهـادت يافته است رهسپار شوند و مردم آن سرزمين را به اسلام دعوت كنند و اگر نپذيرفتند به يارى خدا با آنان بجنگند.

«عـبـداللّه بـن رواحـه » گفت : اى رسول خدا! مرا دستورى فرما تا آن را حفظ كنم و به كار بندم فـرمـود: فردا به سرزمينى مى رسى كه سجده خداوند در آن سرزمين كم است ,پس بسيار سجده كـن گـفـت : بيشتر بفرما فرمود: خدا را ياد كن كه ياد خدا در راه رسيدن به مطلوب ياور تو است «عـبداللّه » بار ديگر گفت : نصيحتى ديگر بر آن دو نصيحت كه فرمودى بيفزا رسول خدا فرمود: اى پـسـر رواحه ! از هر كارى كه عاجز ماندى از اين كارعاجز مشو, كه اگر ده كار بد مى كنى , يك كـار نـيـك هـم انجام دهى عبداللّه گفت : ديگرپس از اين سخن كه فرمودى از تو چيزى نخواهم پرسيد «289».

«عـبـداللّه » كه از شعراى صحابه بود اشعارى گفت به اين مضمون كه : آرزوى من جزآمرزش و شهادت نيست و اميدوارم كه نااميد بازنگردم «290».

سـپـس مردان سريه رهسپار شدند تا در سرزمين شام به «معان » رسيدند و آن جا خبريافتند كه «هرقل » پادشاه روم در سرزمين «بلقا» با صد هزار رومى فرود آمده است و ازقبايل مختلف نيز صـدهـزار نـفـر به فرماندهى «بلى » و طايفه «اراشه » «291» به نام «مالك بن زافله » «292» بديشان پيوسته است .

مـسلمانان خواستند, رسول خدا را كه در «ثنية الوداع » مانده بود, از شماره دشمن باخبر سازند, امـا «عـبـداللّه بن رواحه » مردم را دلير ساخت و گفت : ما به اتكاى شماره ونيرو و فزونى سپاه با دشـمـن نـمى جنگيم و تنها اتكاى ما به اين دينى است كه خدا ما رابدان سرافراز كرده است , پس پيش رويد, يا پيروزى بر دشمن يا شهادت يافتن مردم همگى پذيرفتند و رهسپار شدند.

روز جنگ

مسلمانان پيش مى رفتند تا در مرزهاى «بلقا» با سپاهيان «هرقل » از روم و عرب روبرو شدند و چون دشمن نزديك شد, مسلمانان خود را به قريه «مؤته » كشيدند وهمان جا روز جنگ فرارسيد.

جـنـگ بـه سـختى درگرفت و «زيدبن حارثه » پياده جنگ كرد تا در ميان نيزه داران دشمن به شهادت رسيد, سپس «جعفربن ابى طالب » پيش تاخت و همچنان مى جنگيد ورجز مى خواند و در حالى كه نود و چند زخم برداشته بود به شهادت رسيد.

نـوشـتـه انـد كـه «جعفر»(ع ) در اين جنگ دو دست خود را از دست داد و خدا وى رابه جاى دو دستى كه در راه خدا داد, دو بال عنايت فرمود تا در هر جاى بهشت كه بخواهد با آن دو پرواز كند.

پس از شهادت «جعفربن ابى طالب », «عبداللّه بن رواحه » رايت را برگرفت و پيش تاخت و سوار بـراسـب خـويـش مـى جـنگيد در اين هنگام چون ترديدى براى وى پيش آمد,در چند شعرى كه گـفـت «293»

خـود را مـلامت كرد و همچنان پيش مى تاخت سرانجام به شهادت رسيد پس از شهادت سه امير سريه , «ثابت بن ارقم » گفت : اى مسلمانان ! مردى را از ميان خود به فرماندهى برگزينيد, «خالدبن وليد» را به فرماندهى برگزيدند, او هم مسلمانان را به مدينه بازگرداند.

در ايـن جـنـگ «مـالك بن زافله » فرمانده روميان , به دست «قطبة بن قتاده » كشته شدپس از بـازگـشـت اصحاب سريه به مدينه , رسول خدا به عده اى با استقبال آنان بيرون شدند, مسلمانان مدينه به روى اصحاب سريه خاك مى پاشيدند و مى گفتند: اى گريزندگان , از جهاد در راه خدا گـريـخـتـيـد؟ امـا رسـول خـدا مـى گـفـت : اينان گريختگان نيستند, بلكه اگر خدا بخواهد حمله كنندگانند «294».

«حسان بن ثابت » اشعارى در مرثيه شهيدان «مؤته » سروده است .

شهداى غزوه مؤته

1 ـ جعفربن ابى طالب  

2 ـ زيدبن حارثه 

3 ـ مسعودبن اسود 

4 ـ وهب بن سعد 

5 ـعبداللّه بن رواحه  

6 ـ عبادبن قيس 

7 ـ حارث بن نعمان 

8 ـ سراقة بن عمرو 

9 ـ ابوكليب

10 ـ جابر: پسر عمروبن زيد 

11 ـ عمرو 

12ـ عامر: پسر سعدبن حارث 

13 ـ زيدبن عبيد

14 ـ سويدبن عمرو 

15 ـ عبادة بن قيس 

16 ـ مسعودبن سويد 

17 ـ هباربن سفيان .

سريه ذات السلاسل

سريه ذات السلاسل «295».

جـمـادى الاخـره سـال هشتم : رسول خدا (ص ) خبر يافت كه گروهى از قبيله «قضاعه »فراهم گـشـته اند و مى خواهند نسبت به مسلمانان دستبردى بزنند, پس «عمروبن عاص »را با سيصد مـرد از بزرگان مهاجر و انصار كه سى اسب داشتند, روانه ساخت و تا نزديك دشمن پيش تاختند, «عمرو» در آن جا خبر يافت كه جمعيتى بسيارند, پس به رسول خدا پيام فرستاد و كمك خواست رسـول خدا «ابوعبيدة بن جراح » را با دويست مردفرستاد, از جمله «ابوبكر» و «عمر» را همراه وى گسيل داشت و آنها را فرمود تا به «عمرو» ملحق شوند و اختلاف نكنند.

«ابـوعـبـيـده » بـه «عمرو» پيوست و «عمرو» همچنان پيش مى تاخت تا سرانجام باجمعى از مـشـركـان بـرخـورد كـرد و مـسلمانان بر آنان حمله بردند و به شكست مشركان انجاميد, سپس «عمرو» راه مدينه را در پيش گرفت .

ابن اسحاق مى نويسد: «غزوه (سريه ) ذات السلاسل » در سرزمين «عذره » روى داد.

«ذات الـسـلاسل » يا «ذات السلسل » آبگاهى بود پشت «وادى القرى » كه ميان آن تا مدينه ده روز راه بوده است .

در همين سريه بود كه «رافع بن ابورافع طائى » با «ابوبكر» رفيق شد و در بازگشتن به مدينه از «ابـوبـكر» درخواست چند نصيحت كرد و «ابوبكر» او را به پرستش خداى يگانه و نماز و روزه و زكات و حج اندرز داد.

شـيخ مفيد مى نويسد: بسيارى از سيره نويسان ذكر كرده اند كه سوره «والعاديات ضبحا» درباره همين غزوه بر رسول خدا(ص ) نزول يافت .

در تـفـسـيـر مـجـمـع الـبـيـان بـه نـقـل از امـام صـادق (ع ) آمـده اسـت : ايـن غـزوه را بـدان جـهـت «ذات الـسـلاسل » گفته اند كه على (ع ) از دشمنان اسير گرفت و اسيران را چنان شانه بـسـت كـه گـويـى : بـه زنـجـيـرها «سلاسل » بسته شده اند و چون سوره مذكور نازل گشت , رسـول خـدا(ص ) در نماز صبح آن را تلاوت كرد و اصحاب پرسيدند كه اين سوره رانمى شناسيم , پـس گـفـت : خـدا على را بر دشمنان ظفر داد و جبرئيل بشارت آن را براى من آورد و چون چند روزى گذشت , على (ع ) با غنيمتها و اسيران وارد مدينه شد «296».