• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
 
 
 
 
 
 

10 ـ وفـد بـنـى كـلاب :

سـيـزده مـرد از قـبـيـلـه «بـنـى كـلاب » از جـمـله «لبيدبن ربيعه » و«جـبـاربـن سـلـمـى » در سـال نـهـم نـزد رسـول خـدا(ص ) آمـدنـد و اظهار اسلام كردند و گـفتند:«ضحاك بن سفيان » در ميان ما به كتاب خدا و سنتى كه فرموده بودى عمل كرد و مارا به خدا و رسولش دعوت فرمود و ما هم پذيرفتيم .

11 ـ وفـد رؤاس بـن كـلاب :

مردى از قبيله «بنى رؤاس » به نام «عمروبن مالك » نزدرسول خدا (ص ) آمد و اسلام آورد و سپس نزد قبيله اش بازگشت و آنان را به اسلام دعوت كرد.

12 ـ وفـد بنى عقيل بن كعب :

سه نفراز«بنى عقيل » نزد رسول خدا آمدند و اسلام آوردند و با تعهد اسـلام و انـقـيـاد ديـگـر افراد قبيله خويش , با رسول خدا بيعت كردندرسول خدا سرزمين عقيق «بـنـى عـقيل » را به آنان داد و براى آنها سندى نوشت , ديگر سران اين قبيله «لقيطبن عامر» و «ابوحرب بن خويلد» و «حصين بن معلى » نيز آمدند و اسلام آوردند.

13 ـ وفد جعدة بن كعب :

 «رقادبن عمرو» از سوى «بنى جعده » نزد رسول خدا آمد واسلام آورد و رسول خدا در «فلج » آب و زمينى به او داد و براى وى سندى نوشت .

14 ـ وفـد قـشيربن كعب :

 پيش از حجة الوداع و پس از غزوه «حنين » چند نفر از«بنى قشير» از جـمـلـه «ثـوربـن عروه » بر رسول خدا وارد شدند و اسلام آوردند و رسول خدابه «ثور» قطعه زمينى بخشيد و براى وى سندى نوشت و نيز «قرة بن هـبيره » را جايزه اى و بردى مرحمت فرمود و او را سرپرست زكاتهاى قبيله قرار داد «384».

15 ـ وفـد بنى بكا:

 در سال نهم هجرت نه نفر از طايفه «بنى بكا» از جمله «معاوية بن ثور» كه در آن تـاريخ مردى صد ساله بود و پسرش «بشر» بر رسول خدا(ص ) وارد شدند و رسول خدا دستور داد تـا آنـان را در خانه اى منزل دادند و پذيرايى كردند و آنان را جايزه داد و آنگاه نزد قبيله خويش بازگشتند.

16 ـ وفـد بنى كنانه :

«واثلة بن اسفع » از سوى «بنى كنانه » در سال نهم در موقعى كه رسول خدا براى سفر تبوك آماده مى شد, به مدينه آمد و به عرض رسانيد كه آمده ام تا به خدا و رسولش ايمان آورم , رسول خدا گفت : «پس بر آنچه من دوست دارم و كراهت دارم بيعت كن » واثله بيعت كرد و نزد خانواده خويش بازگشت و از اسلام خويش آنان رابا خبر ساخت , پدرش از قبول اسلام امتناع ورزيد, اما خواهرش اسلام آورد واثله به مدينه بازگشت و براى سفر تبوك به رسول خدا ملحق شد و ملازم خدمت او بود.

17 ـ وفـد بـنى عبدبن عدى :

مردانى از قبيله «بنى عبدبن عدى » بر رسول خدا(ص )وارد شدند و گـفـتـنـد: اى مـحـمـد! مـا اهـل حرم و ساكن آن و نيرومندترين كسان آن سرزمين هستيم , ما نـمـى خواهيم با تو بجنگيم و اگر جز با قريش جنگ مى كردى ما هم همراه تومى جنگيديم , اما با قـريـش نـمـى جـنگيم و تو و تبار تو را دوست مى داريم قرار ما بر آن كه اگر كسى از ما را به خطا كشتى , ديه اش را بدهى , اگر ما هم از اصحاب تو را كشتيم ,ديه اش را بپردازيم رسول خدا گفت : آرى و سپس اسلام آوردند.

18 ـ وفد اشجع :

 در سال «خندق » صد مرد از قبيله «اشجع » به رياست «مسعودبن رخيله » به مـديـنـه آمدند و در كوه «سلع » منزل كردند رسول خدا نزد آنان رفت و دستور فرمود تا بارهاى خـرمـا به ايشان دادند پس گفتند: اى محمد! ما از جنگ با تو وقوم تو به تنگ آمده ايم و خواستار صلح و متاركه ايم , پس رسول خدا با آنان صلح كرد وسپس اسلام آوردند.

19 ـ وفـد بـاهله :

پس از فتح مكه «مطرف بن كاهن باهلى » به نمايندگى قبيله خويش نزد رسول خدا(ص ) رسيد و اسلام آورد و امان نامه اى براى طايفه خود گرفت , سپس «نهشل بن مالك » (از قـبيله باهله » به نمايندگى قبيله خويش نزد رسول خدا(ص ) آمد واسلام آورد, رسول خدا براى هر يك از آنها نامه اى نوشت كه احكام و شرايع اسلام درآن بيان شده بود.

20 ـ وفد سليم :

«قيس بن نشبه سلمى » كه با كتابهاى آسمانى آشنا بود از سوى «بنى سليم » نزد رسـول خـدا(ص ) آمـد و گـفت : من فرستاده و نماينده قبيله خويشم و آنان فرمانبردار منند وى سـؤالاتـى پيرامون وحى الهى از رسول خدا كرد ورسول خدا به تمام آنها پاسخ داد و شرايع اسلام و واجـبـات و مـحـرمـات را براى وى بيان كرد «قيس » گفت :جز به نيكى امر نمى كنى , گواهى مـى دهـم كه تو پيامبر خدايى و رسول خدا او را«حبربنى سليم » ناميد «قيس » نزد قوم خويش بازگشت و به آنان گفت : درباره محمد,حرف مرا بشنويد و اسلام آوريد.

در سـال هـشـتم و پيش از فتح , نهصد يا هزار مرد از قبيله «بنى سليم » از پى رسول خدا رهسپار شـدنـد و در «قـديد» به او پيوستند و اسلام آوردند و گفتند: ما را در مقدمه سپاه خود قرار ده , رسول خدا چنان كرد و در فتح مكه و جنگ حنين و طائف همراه رسول خدا بودند.

21 ـ وفـد هـلال بن عامر:

 چند نفر از طايفه «بنى هلال » از جمله «عبدعوف بن اصرم »كه رسول خـدا او را «عبداللّه » ناميد, نزد آن حضرت رسيدند و«زيادبن عبداللّه بن مالك » كه در خانه خاله خـود «مـيمونه » فرود آمد جزو آنان بود ورسول خدا او را با خود به مسجد برد و پس ازنماز او را پيش طلبيد و دست بر سر وى كشيد و تا زنده بود اثر نورانيت آن در روى وى هويدابود.

22 ـ وفد بنى عامربن صعصعه :

 مردان «بنى عامر» از جمله «عامربن طفيل » و«اربدبن قيس » و «جباربن سلمى » نزد رسول خدا رسيدند و عامر در نظر داشت رسول خدا را غافلگير كند و بكشد بـه «اربـد» گـفـت : هنگامى كه نزد اين مرد رسيديم , من او رابه گفتگو مشغول مى كنم و در همان حال شمشيرى بر وى فرود آور و او را بكش .

چـون نزد رسول خدا رسيدند, عامر گفت : اى محمد با من خلوت كن و رسول خداگفت : مگر به خداى يگانه ايمان آورى بار ديگر سخن خود را تكرار كرد و منتظر بود كه «اربد» كار خود را انجام دهد, اما «اربد» چنان شده بود كه نمى توانست سخنى گويد وكارى انجام دهد.

«عـامـر» پس از گفتگوى طولانى با رسول خدا, آخرين سخنى كه به آن حضرت گفت , اين بود كه : مدينه را از پياده و سواره اى كه بر سرت مى آورم پر خواهم كرد اين سخن را گفت و از محضر رسول خدا رفت .

رسول خدا دعا كرد و گفت : «خدايا!شر «عامربن طفيل » ـ يا شر اين دو يعنى : عامرو اربد ـ را از سر من دور گردان , خدايا! بنى عامر را به اسلام هدايت فرما و اسلام را ازعامر بى نياز گردان ».

نوشته اند كه «عامربن طفيل » نرسيده به قبيله خويش گرفتار بيمارى سختى شد و درخانه زنى از سلول مرد و «اربد» چند روز پس از ورود, با شتر خود به صاعقه آسمانى هلاك شد.

ابـن هـشـام روايـت مـى كـنـد كـه آيـات

8 ـ 13 سوره رعد درباره «عامر» و «اربد» نزول يافته است «385».

23 ـ وفد ثقيف :

رسـول خـدا(ص ) در سـال هـشـتـم از طـائف بـه مـكـه بازگشت و از آن جا رهسپار مدينه شد, «عروة بن مسعودثقفى » در پى حضرت رهسپار شد و پيش از رسيدن رسول خدا به مدينه شرفياب گـشت و اسلام آورد و اجازه خواست كه نزد قبيله خويش باز گردد, ولى رسول خدا به او گفت : «تـورامـى كـشـند» عروه گفت :آنان مرا دوست دارند و رهسپارطائف گشت و در مقام دعوت قـبـيـلـه خـود به اسلام بر آمد, ولى آنان «عروه » را تيرباران كردند و به شهادت سرافراز گشت رسول خدا گفت : «مثل عروه در ميان قبيله اش , مثل صاحب ياسين است در ميان قومش ».

چـنـد مـاه پـس از شـهادت عروه , قبيله بنى ثقيف در مقابل پيشرفت اسلام خود راعاجز يافتند و تـصـمـيـم گـرفتند نمايندگانى به مدينه براى مذاكره با رسول خدا گسيل دارندآنها شش نفر بودند:

1ـ عـبـديـالـيـل بـن عـمـرو2ـ حـكـم بـن عمرو3ـ شرحبيل بن غيلان 4ـعثمان بن ابى العاص5ـ اوس بن عوف  6ـنميربن خرشهوفـد ثـقـيـف وارد مـديـنـه شـد, رسول خدا«خالدبن سعيد» را براى پذيرايى آنان معين فرمود نمايندگان ثقيف دومطلب رابه رسول خداپيشنهاد كردند: يكى آن كه پس ازاسلام , براى سه سال بـتـخـانـه «لات » را ويـران نـكـند و و ديگر آن كه از نماز خواندن معاف باشند اما رسول خدا به خـواسته هاى آنان تن نداد, سرانجام نمايندگان ثقيف اسلام آوردند و مسلمان شدند و رسول خدا «عثمان بن ابى العاص » رابراى آموختن احكام اسلام وآيات قرآن بر آنان امير ساخت .

نـمـايـنـدگـان ثـقـيف رهسپار بلاد خويش گشتند و رسول خدا(ص ),«ابوسفيان بن حرب » و «مغيرة بن شعبه » را براى ويران ساختن بتخانه لات همراه آنان فرستاد و پس از خراب كردن بت و بتخانه , اموالى كه متعلق به لات بود جمع آورى شد وبه خواهش «ابومليح » (فرزند عروه ) و به دستور رسول خدا, قروض «عروة بن مسعودثقفى » و نيز «اسودبن مسعود» پرداخت شد.

24 ـ وفد عبدالقيس :

در سـال فـتـح مـكـه , بـيست مرد از مردم بحرين , از جمله : «جارود و منقذبن حيان »نزدرسول خـدا(ص ) رسيدند و رسول خدا درباره آنان گفت : «خوش آمدند, «عبدالقيس »خوب قبيله اى است «386» ».

آنـان ده روز از طـرف رسـول خدا پذيرايى شدند و جارود هم كه مرد نصرانى بود به دعوت رسول خدا اسلام آورد و خوب مسلمانى شد رسول خدا به آنان جوايزى مرحمت فرمود.

25 ـ وفـد بـكـربـن وائل :

بـه هـمـراه ايـن وفـد «بـشـيـربـن الـخصاصيه », «عبداللّه بن مرثد» و«حسان بن هوط» نيز بودند كه بر رسول خدا (ص ) وارد شدند مردى از فرزندان حسان گفت :.

انا ابن حسان بن حوط و ابى .

رسول بكر كلها الى النبى .

«من فرزند حسان بن حوط هستم و پدر من فرستاده همه مردم بكر است به سوى پيامبر».

«عبداللّه بن اسود» كه در «يمامه » سكونت داشت , اموال خود را در يمامه فروخت و با همين وفد به مدينه مهاجرت كرد و رسول خدا براى او از خداوند بركت خواست «387».

26 ـ وفـد تـغـلـب :

شانزده نفر مرد تغلبى از مسلمانان و نصرانيانى كه برخود صليب زرين آويخته بـودنـد, بـر رسول خدا(ص ) وارد شدند, رسول خدا با نصرانيان مصالحه كردكه بر دين خود باقى بمانند, ولى فرزندان خود را به نصرانيت در نياورند, مسلمانان را هم جوايزى اعطا فرمود «388».

27 ـ وفـد بنى حنيفه :

حدود سيزده تا نوزده مرد از بنى حنيفه , بر رسول خدا وارد شدندسرپرستى ايـن وفـد را «سلمى بن حنظله » عهده دار بود, آنان (جز مسيلمة بن حبيب كه به نگهدارى اثاث و شـتـران گماشته شده بود) در مسجد به حضور رسول خدا(ص ) رسيدندو بر او درود فرستادند و اسـلام آوردنـد, چون پس از چند روز تصميم به بازگشت گرفتند,رسول خدا دستور داد, به هر يـك پـنـج اوقيه نقره جايزه دهند و براى «مسيلمة » كه اثاث و شتران را نگهدارى كرده بود, نيز فـرمود: او مقامى پايين تر از شما ندارد, پس به او مانندديگران جايزه مرحمت فرمود, با اين عنايت رسـول خـدا وجه بر «مسيلمه » اشتباه شد وپنداشت كه رسول خدا او را در پيامبرى شريك خود سـاخـتـه است , چون به يمامه بازگشتند «مسيلمه » ادعاى پيامبرى كرد و اين واقعه گمراهى بسيارى از مردم را در پى داشت «389».

28 ـ وفد طيى :

پانزده مرد از قبيله «طيى » براى ديدار رسول خدا(ص ) به مدينه آمدند, سرورى اين گروه را «زيدالخيل بن مهلهل » به عهده داشت , رسول خدا اسلام را برايشان عرضه داشت و چون اسلام آوردند به هر يك پنج اوقيه «390» جايزه داد و به زيدالخيل دوازده و نيم اوقيه و او را به فضل ستود «زيدالخير» ناميد و سرزمينهاى «فيد»را براى ارتزاق به او واگذار كرد و در اين بـاره بـه او نـوشته داد زيد با قوم خود بازگشت ودر بين راه به تب مبتلا گشت و پس از سه روز درگذشت .

29 ـ وفـد تـجـيـب

: «391» سـيـزده مـرد از مردم تجيب با صدقات واجبه اموال خود نزدرسول خدا(ص ) آمدند, رسول خدا شاد شد و به آنان خوش آمد گفت و مقام و منزلتشان گرامى داشت و بـه بلال دستور داد به نيكى از ايشان پذيرايى كند و جايزه دهد, گويند:رسول خدا بيش از آن كه بـه سـاير وفدها جايزه مى داد به اين وفد مرحمت فرمود, سپس گفت : آيا كس ديگرى باقى مانده است ؟ گفتند: آرى , غلامى كه از همه ما كم سن وسالتر است و او را بر سر بار و بنه خود نهاده ايم , فـرمـود: او را بـيـاوريد, غلام آمد و گفت :همچنان كه حوايج آنان برآوردى , حاجت مرا نيز برآور, فـرمـود: چـه حـاجت دارى ؟گفت : از خداوند بخواه مرا بيامرزد و بى نيازى مرا در دلم قرار دهد رسـول خدا همين دعارا در حق او كرد و بعد دستور داد همانند ديگران به او جايزه دهند و دعاى حضرت درباره او نيز مستجاب شد.

30 ـ وفـد خـولان «392»

: در شـعـبان سال دهم ده نفر از مردم «خولان » نزد رسول خدا(ص ) آمـدنـد و گـفـتـند: براى آمدن نزد تو رنج سفر هموار كرديم , اكنون به خداوندايمان مى آوريم و فـرستاده او را نيز تصديق مى كنيم رسول خدا به آنان وعده ثواب دادوسپس از وضع «عم انس » (نام بت قبيله خولان ) جويا شد, گفتند: بد است و اگربرگرديم او را درهم مى شكنيم , زيرا ما از نـاحـيـه او گول خورديم و در فتنه افتاديم و چون بازگشتند بت را درهم شكستند و به حلال و حرام خدا گردن نهادند «393».

31 ـ وفد جعفى :

قبيله جعفى خوردن گوشت دل را حرام مى دانستند و چون «قيس بن سلمه » و «سـلـمـة بـن يزيد» (برادران مادرى و فرزندان مليكه ) از سوى قبيله خودنزد رسول خدا آمده و اسـلام آوردنـد, رسول خدا دستور داد, دل بريان شده اى آوردند و به «سلمة بن يزيد» داد, سلمه دستش بلرزيد و در عين حال به دستور آن حضرت بخورد,سپس قيس و سلمه گفتند: اى رسول خـدا! مـادر ما: مليكه رنجديده را از رنج نجات بخش , زير او نيازمند را اطعام مى كرد و بر مسكين شـفـقت مى آورد, ولى در حالى از دنيارفت كه دخترك خود را زنده به گور كرده بود, فرمود: در آتش دوزخ است , خشمناك برخاستند و گفتند: به خدا قسم : كسى كه به ما گوشت دل خورانيد و مـعتقد است مادر مادر آتش دوزخ است شايسته است از او پيروى نشود, چون برفتند در بين راه بـه مـردى ازاصـحـاب كـه شـتـرى از صـدقـه بـا خود داشت برخوردند, مرد را ببستند و شتر را براندند,چون اين خبر به رسول خدا رسيد بر آنها لعنت فرستاد.

نـقـل شـده است كه «ابوسبره » با دو فرزندش «سبره » و «عزيز» بر پيامبر گرامى اسلام وارد شدند, رسول خدا از عزيز پرسيد: نام تو چيست ؟ گفت : عزيز, فرمود: جزخداوند عزيزى نيست و او را عبدالرحمان ناميد.

«ابوسبره » و فرزندانش اسلام آوردند و رسول خدا آنها را دعا فرمود و وادى «جردان » را در يمن به او واگذار كرد «394».

32 ـ وفد صدا

 «395» در سال هشتم هجرت , رسول خدا(ص ), «قيس بن سعد» را باچهارصد نفر بـه نـاحيه يمن فرستاد و در وادى قنات اردو زدند مردى از صدا از مقصدآنان جويا شد و با شتاب نـزد رسول خدا آمد و از آن حضرت خواست دستور بازگشت سپاه دهد و تعهد كرد قوم خود را به انـقـيـاد وادارد, رسول خدا سپاه را بازگرداند, آنگاه پانزده مرد از مردم صدا نزد آن حضرت آمده اسلام آوردند و به سرزمين خود بازگشتندو اسلام در بين آنان رواج يافت «396».

33 ـ وفد مراد:«397»

«فروة بن مسيك مرادى » از ملوك كنده بر رسول خدا(ص ) وارد شد و از آن حضرت پيروى كرد و بـه فـراگـرفـتن قرآن و احكام اسلام پرداخت , رسول خدا او را دوازده اوقيه جايزه داد و بر شترى بـرگـزيـده سـوار كرد و حله اى از بافته عمان بخشيد و او را عامل خود بر قبيله هاى مراد, زبيد و مذحج گردانيد و خالدبن سعيدبن العاص راهمراه او براى دريافت صدقات فرستاد, فروه همچنان عامل صدقات بود تا رسول خدا (ص ) وفات يافت «398».

34 ـ وفـد زبيد:

 ده نفر از قبيله «بنى زبيد» به رياست «عمروبن معديكرب » به مدينه نزد رسول خـدا(ص ) وارد شدند, «عمرو» با يارانش اسلام آوردند و از آن حضرت جايزه دريافت داشتند و به سـرزمين خويش بازگشتند, چون رسول خدا وفات يافت عمرو مرتد شد و سپس اسلام آورد و در بسيارى از فتوحات اسلامى عهد خليفه اول ودوم شركت داشت «399».

35 ـ وفدهاى ديگرى

 حضور آن حضرت رسيدند كه به علت ضيق مجال و تطويل كلام از ذكر آنها صـرف نـظر مى كنيم , طالبين به كتب تواريخ و سير از جمله , جلد اول كتاب «الطبقات الكبرى » مراجعه كنند.

ايـن كـتـاب كـه در عـين اختصار در تاريخ حيات پيامبر گرامى اسلام (ص ) از مزاياى كم نظيرى برخوردار است , متاسفانه از شرح بعضى از حوادث مهم تاريخى , مانندحجة الوداع , واقعه غديرخم و واقـعـه وفات و نيز پاره اى از خصوصيات و صفات آن حضرت كه در ماخذ اصلى ما ذكرى به ميان نيامده , خوددارى شده است , اميد است درچاپهاى بعدى اين مهم جبران شود.

در پـايـان از آقـاى رضا ارغيانى كه در فهرست بندى و تنظيم عناوين اين كتاب مرا يارى كرده اند, سپاسگزارم .