• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
 
 
 
 
 
 

پيشينيان تفحص نمايد سپس جنجالى برپا كند كه من ريشه اين عقيده خرافى را پيداكردم. آيا مى شود گفت: چون ايرانيان قديم به يزدان عقيده مند بودند و راستى را از اخلاق نيك مى شمردند ، خداپرستى بايد افسانه باشد و راستى را هم نبايد از اخلاق نيك شمرد؟! پس تنها براى اين كه ملل ديگر نيز در انتظار مصلح و نجات دهندهء غيبى بوده اند، دليل بطلان و سند جرم نيست، چنانكه دليل صحتش نيز نخواهد بود.

علل پيدايش مهدويت

علل پيدايش مهدويت فهيمى : يكى از نويسندگان ، داستان پيدايش عقيدهء مهدويت را خوب توجيه نموده است اگر اجازه بفرمائيد اجمالش را عرض كنم؟ حاضرين : بفرماييد. فهيمى : آنرا با مختصر تصرفى خلاصه مى كنم : اصل داستان مهدويت را شيعيان از ملل ديگر گرفته چيزهايى بدان افزودند تا به صورت كنونى درآمد. دو موضوع را بايد از عوامل رشد و نمو آن عقيده دانست : الف: عقيده به پيدايش و ظهور نجات دهندهء غيبى ، در بين جهودان شايع بوده وهست. آنان عقيده داشتند كه الياس بآسمان صعود نموده ودر آخرالزمان براى نجات بنى اسرائيل به زمين برمى گردد. مى گويد : « ملكصيدق » و« فنحاس بن العاذار» تا به امروز زنده ميباشند. در صدر اسلام ، گروهى از يهود ، براى استفاده هاى مادي، گاهى هم به منظور تخريب اساس اسلام اظهار اسلام نمودند ، عده اى هم با حيله و تزوير كه از صفات بارز اين قوم است در بين مسلمين موقعيت و مقامى كسب نمودند ، ولى در واقع جز ايجاد اختلاف و پخش عقائد خود و سودجويى مقصدى نداشتند كه عبدالله بن سبا را بايد از افراد برجستهء آنان دانست. ب: پس از در گذشت رسول اكرم(ص) خانواده و خويشانش ، و از جمله على بن ابيطالب (ع) خودشان را براى خلافت از ديگران سزاوارتر مى دانستند. معدودى از اصحاب هم از آنان طرفدارى مى نمودند اما برخلاف خواستهء آنان، خلافت از خانواده رسول خدا بيرون رفت و همين حادثه سبب آزردگى و رنجش آنان گرديد. تا اينكه خلافت به على بن ابيطالب منتقل شد. هوادارانش خشنودگشتند و اميدوار بودند كه خلافت از اين خانواده بيرون نرود، ولى على هم چون به جنگهاى داخلى مبتلا شد كارى از پيش نبرده عاقبت به دست ابن ملجم شهيد گشت. فرزندش حسن هم موفقيتى به دست نياورده عاقبت خلافت را تحويل بنى اميه داد.

حسن و حسين دو فرزند رسول خدا خانه نشين بودند ولى حكومت و قدرت اسلام به دست ديگران بود. اولاد رسول خدا و هوادارانشان در فقر و فاقه بسر مى بردند ولى غنائم سرشار و بيت المال مسلمين در هوسرانى بنى اميه و بنى عباس مصرف مى شد. اين حوادث سبب شد ، كه روز بروز بر تعداد طرفداران آنان افزوده گردد و صداى اعتراضات ازگوشه و كنار بلند شود، اما شاغلين مقام خلافت به عوض دلجويى ، درصدد زجر و شكنجه و اعدام و تبعيد آنان برآمدند. خلاصه : بعد از رحلت رسول اكرم(ص) نسبت به اهل بيت و طرفداران آنها حوادث ناگوارى واقع شد فاطمه ازميراث پدر محروم شد. خلافت على به تأخير افتاد، حسن بن على را مسموم نمودند. حسين بن عـلى را با جوانان و اصحابش در كربلا به قتل رسانيده خانواده اش را اسير كردند. مسلم بن عقيل وهانى را پس از امان دادن كشتند. ابوذرغفارى به ربذه تبعيد شد. حجربن عدى و عمروبن حمق و ميثم تمار و سعيدبن جبير و كميل بن زياد و صدها تن مانند آنان را كشتند. به دستور يزيد مدينه قتل عام شد و صدها ازاين حوادث ننگين كه صفحات تاريخ اسلام را سياه كرده است . در اين ايام تلخ جان هواداران اهل بيت بستوه آمده هر روز در انتظار فرج بودند. گاهى يكى از علويين براى گرفتن حق و مبارزه با غاصبين قيام مى نمود ولى بالاخره كشته مى شد و توفيقى نصيبش نمى گشت. اين حوادث ناگوار سبب شد كه اقليت طرفدار اهل بيت، از تمام جهات مأيوس شوند و درهاى موفقيت را برروى خويش بسته ببينند و از هر سو دنبال يافتن روزنهء اميدى برآيند. طبعاً معلوم است كه اين اوضاع و حوادث ، زمينه را براى پذيرفتن عقيدهء نجات دهندهء غيبى ومهدويت كاملاً آماده گردانيد.

در اين هنگام بود كه جهودان تازه مسلمان و مغرضين ، از فرصت استفاده نموده به ترويج عقيده خويش يعنى نجات دهندهء غيبى مشغول گشتند. شيعيان از همه جا مأيوس هم براى تسكين دردهاى روحى و جبران شكست هاى ظاهرى خويش ، آن عقيده را مناسب ديده از جان و دل پذيرفتند ليكن تصرفى نمودهگفتند: آن مصلح جهانى حتما از اهل بيت مظلوم خواهد بود. كم كم پيرايه هايى بدان بستند تا به صورت مهدى كنونى درآمد

نيازى به توجيه ندارد

نيازى به توجيه ندارد هوشيار : محروميت ها و گرفتارى هايى را كه در مورد اهل بيت و هوادارانشان فرموديد كاملاً درست است ، ليكن در صورتى محتاج به اين توضيحات و تحليلات بوديم كه سرچشمه و منشاء اصلى مهدويت را نمى دانستيم ، ولى چنانكه بياد داريد : اثبات نموديم كه شخص پيغمبر اسلام (ص) اين عقيده را در بين مسلمين پخش كرده نويد پيدايش چنين مصلحى را داده بود و احاديث آنرا نه تنها شيعيان بلكه اهل سنت نيز در كتب صحاح خود جمع آورى نموده اند. اخلاق نيك شمرد با اثبات اين مطلب ديگر براى توجيه مذكور جايى باقى نخواهد ماند. در بخش اول سخن فرموديد: اين عقيده در بين جهودان شايع بوده است. اين سخن نيز درست است ليكن اينكه فرموديد : عقيدهء مذكور به وسيلهء (ابن سباي) يهودى و امثالش در بين مسلمين راه يافته ، مطلب مردودى است ، زيرا چنانكه قبلاً گفتيم : شخص نبى اكرم مروج و حامى و بشارت دهندهء به پيدايش چنين مصلح جهانى بوده است. البته ممكن است مسلمانان يهودى الاصل نيز آن را تأييد كرده باشند.

داستان عبدالله بن سبا

داستان عبدالله بن سبا موضوع ديگرى را نيز لازم است تذكر دهم كه : وجود عبدالله بن سباى يهودى با اين نام و نشان ، از موضوعات مسلم تاريخ نيست. بعضى از دانشمندان اصل وجودش را موهوم ومجعول دشمنان شيعه مى دانند. برفرض اينكه اصل وجودش محرز باشد اما نسبت هايى كه باو داده شده بدون شاهد و برهان است ، زيرا هيچ عاقلى نمى تواند باور كند كه يك نفر يهودى تازه مسلمان ، چنان نبوغ خارق العاده و سياست مرموز و موقعيت ممتازى را واجد شود كه بتواند در آن محيط اختناق كه هيچ كس جرئت نداشت از فضائل اهل بيت سخنى بگويد ، بيك رشته اقدامات اساسى دست بزند و به واسطهء تبليغات سرى و تشكيلات وسيع و

مهدى در ساير اديان

دامنه دار خويش ، مردم را به سوى اهل بيت دعوت كند ، برخليفهء وقت بشوراند و چنان بلوايى برپا كند كه مردم بريزند و خليفهء وقت را به قتل رسانند ولى مأمورين سرى و علنى خليفه از تحريكات واقدامات او بى اطلاع بمانند. به قول خود اين آقايان ، يك نفر يهودى تازه مسلمان اساس دين آنها را منهدم سازد ولى هيچ كس دم نزند. چنين وجودى را با اين گونه اعمال ، جز در عالم خيال نمى توان تصور كرد. طالبين تحقيق بكتاب «نقش وعاظ در اسلام» تأليف دكتر على الوردى ترجمه خليليان ص 1.11 ـ 137 و كتاب«عبدالله بن سبا» تأليف سيد مرتضى عسكرى و كتاب «على و فرزندانش» تأليف دكتر طه حسين ترجمهء خليلى ص 1.39 ـ 143 مراجعه نمايندمهندس : عقيدهء به مهدى موعود به مسلمانان اختصاص دارد يا در ساير اديان نيز چنين عقيده اى هست؟ هوشيار : عقيدهء مذكوربه مسلمانان اختصاص ندارد بلكه تمام اديان و مذاهب آسمانى در اين عقيده شركت دارند. پيروان همهء اديان عقيده دارند كه در يك عصر تاريك و بحرانى جهان ، كه فساد و بيدادگرى و بى دينى همه جا را فرا گيرد يك نجات دهندهء بزرگ جهانى طلوع مى كند و به واسطهء نيروى فوق العاده غيبى اوضاع آشفته جهان را اصلاح مى كند و خدا پرستى را بر بى دينى و ماديگرى غلبه مى دهد. اين نويد خوش را نه تنها در تمام كتاب هايى كه به عنوان كتاب آسمانى باقى مانده مانند كتاب زندوپازند و كتاب جاماسبنامه كه از كتاب هاى مقدس زردشتيان مى باشند، كتاب تورات و ملحقات آن كه كتاب مقدس يهود شمرده مى شود و كتاب انجيل عيسويان ، مى توان پيدا كرد ، بلكه در كتاب هاى مقدس براهمه و بودائيان نيز كم و بيش ديده مى شود. همه ارباب ملل و اديان اين عقيده را دارند و در انتظار چنين موعود نيرومند غيبى بسر مى برند. هر ملتى او را با لقب مخصوصى مى شناسد. زردشتيان او را بنام سوشيانس(نجات دهندهء جهان) جهودان بنام سرور ميكائيلى ، عيسويان بنام مسيح موعود، مسلمانان بنام مهدى منتظر مى نامند. ليكن هر ملتى آن نجات دهندهء غيبى را از خودش محسوب مى دارد. زردشتيان او را ايرانى و از پيروان زردشت مى دانند، جهودان ، از بى اسرائيل و پيروان موسى مى شمارند، عيسويان او را همكيش خودشان مى دانند و مسلمانان ، از دودمان بنى هاشم وفرزند پيغمبرش مى شمارند. در اسلام بطور كامل معرفى شده ليكن در ساير اديان چنين نيست. نكته قابل توجه اينست كه علائم و مشخصاتى كه در ساير اديان براى آن نجات دهندهء بزرگ ذكر شده ، در مورد مهدى موعود اسلام يعنى فرزند بلافصل امام حسن عسكرى نيز قابل انطباق است. مى توان او را از نژاد ايرانى شمرد زيرا مادر حضرت سجاد كه جد امام زمان است ، يك شاهزاده خانم ايرانى بوده بنام شهربانو دختر يزدگرد پادشاه ساسانى. از دودمان و خاندان بنى اسرائيل نيز شمرده مى شود ،زيرا بنى هاشم و بنى اسرائيل هر دو از نسل حضرت ابراهيم بوجود آمده اند ،بنى هاشم از فرزندان اسماعيل هستند و بنى اسرائيل از اولاد اسحاق پس بنى هاشم و بنى اسرائيل در واقع از يك خاندان محسوب مى شوند. به عيسويان نيز نسبت دارد زيرا بر طبق بعض روايات، مادر حضرت صاحب الامر يك شاهزاده خانم رومى بوده بنام نرجس (نرگس) كه به صورت يك داستان شگفت انگيزى در كتابها ديده مى شود. اصولا ً اين مطلب درست نيست كه مهدى نجات دهندهء جهان را به يك ملت معينى اختصاص دهيم. او مى آيد كه با عناوين اختلاف انگيز از قبيل : اين نژاد و آن نژاد ، اين دين و آن دين ، اين ملت و آن ملت. اين كشور و آن كشور ، مبارزه كند بنابراين بايد او را مهدى موعود جهانيان شمرد نجات دهنده و حمايت كننده حزب خداپرستان مى باشد پيروزى او پيروزى تمام انبياء و پيمبران و مردان صالح است. از دين اسلام يعنى دين تكامل يافته آئين حضرت ابراهيم و موسى و عيسى و ساير اديان آسمانى حمايت مى كند و از دين واقعى موسى و عيسى كه به وجود محمد و نبوت او بشارت داده اند طرفدارى مى نمايند. ناگفته نماند كه ما نمى خواهيم براى اثبات مهدى موعود، به بشارت هاى كتب قديم استدلال كنيم واصولاً احتياجى بدانها نداريم. بلكه مى خواهيم بگوئيم كه عقيدهء به ظهور يك نجات دهندهء فوق العادهء جهانى ، يك عقيدهء مشترك دينى است كه از مصدر وحى سرچشمه گرفته و همهء پيمبران بدان بشارت داده اند. و همهء ملل در انتظار آن هستند ليكن در تطبيق آن خطا شده است.

فهيمى : داستان مهدويت اگر صحت داشت ، بايد در قرآن كريم ذكرى از آن شده باشد در صورتيكه حتى لفظ مهدى هم در آن كتاب آسمانى ديده نميشود. هوشيار : اولا لازم نيست هر موضوع صحيحى با تمام خصوصيات و مشخصاتش در قرآن كريم وارد شده باشد. چه بسيار جزئيات صحيح و درستى داريم كه آن كتاب آسمانى اصلاً متعرضش نشده است. و ثانياً آياتى چند، در آن كتاب مقدس وجود دارد كه اجمالاً، روزى رانويد مى دهد كه :حق پرستان و حزب خداپرست و طرفداران دين و مردم شايستهء جهان ، قدرت و حكومت زمين را قبضه مى نمايند و دين اسلام برتمام اديان غالب مى گردد. از باب نمونه : در سوره انبياء مى فرمايد: .ولقد كتبنا فى الزبور من بعد الذكران الارض يرثها عبادى الصالحون،آيه105در سوره ء نور مى فرمايد:. وعدالله الذين آمنوا منكم وعملوالصالحات ليستخلفنهم فى الارض كمااستخلف الذين من قبلهم و ليمكنن لهم دينهم الذى ارتضى لهم و ليبد لنهم من بعد خوفهم امناً يعبدوننى لا يشركون بى شيئاً، آيه 55 .ونريد ان نمن على الذين استضعفوا فى الارض و نجعلهم ائمة ونجعلهم الوارثين ،آيه 4.

قرآن و مهدويت

در سوره صف فرموده:.هوالذى ارسل رسوله بالهدى و دين الحق ليظهره على الذين كله و لو كره المشركون،آيه 9.از اين آيات اجمالاً استفاده مى شود كه : دنيا روزى را در پيش دارد كه قدرت وادارهء زمين به دست مؤمنين و رجال شايسته افتاده پيشوا و پيشرو تمدن بشريت مى گردند و دين اسلام بر تمام اديان غالب مى شود و يكتاپرستى جايگزين شرك مى گردد. آن عصر درخشان، همان روز نهضت مصلح غيبى و منجى بشريت و مهدى موعود مى باشد و آن انقلاب جهانگير و همه جانبه ، توسط مسلمين شايسته انجام مى يابد.

نبوت عامه و امامت

فهيمي: نمى دانم شما شيعيان چه اصرارى داريد كه وجود امامى را حتماً اثبات كنيد؟ به طورى در عقيدهء خودتان پافشارى مى كنيد كه اگر در ظاهر هم امامى وجود نداشت ، ميگوييد: غائب است. با توجه به اينكه پيغمبران احكام خدا را براى مردم بيان نموده اند ، دستگاه آفرينش اصلاً چه احتياجى به وجود امام دارد؟ هوشيار : همان برهانيكه براى اثبات نبوت عامه اقامه مى شود و فرستادن احكام را بر خدا ايجاب مى كند ، عين همان برهان ، وجود امام و حجت و حافظ احكام را نيز اقتضا دارد. براى توضيح و اثبات مدعا ناچاريم ابتدائاً برهان نبوت عامه را اجمالاً بيان كنيم سپس باثبات مقصد بپردازيم. شما اگر در مقدماتى كه در جاى خود به اثبات رسيده و حالا هم مى خواهم آنها را به طور اجمال تذكر بدهم، توجه و دقت كامل بفرماييد موضوع نبوت عامه برايتان روشن مى گردد. 1: آفرينش ويژهء انسان جوريست كه نمى تواند به تنهايى چرخ زندگى خويش را بچرخاند بلكه به همكارى و تعاون همنوعانش نيازمند مى باشد. باصطلاح ، مدنى واجتماعى آفريده شده ناچار است به حالت اجتماعى زندگى كند. ناگفته پيداست كه تزاحم در منافع و حصول اختلاف ، از ثمرات زندگى اجتماعى است زيرا هر فردى از افراد اجتماع ، جديت مى كند كه تا سرحد قدرت و توانايى از منافع محدود مادى برخوردار گردد و موانع وصول به مقصد را از پيش پاى خود برطرف سازد، در صورتى كه ديگران نيز در صدد رسيدن به همين مقصد مى باشند. ازاينجهت است كه تزاحم در منافع و تجاوز و تعدى به حقوق همديگرپيش آمد مى كند.از اين رهگذر است كه وجود قانون براى ادارهء اجتماع ضرورى مى گردد تا به بركت وجود قانون حقوق افراد محفوظ بماند و از تجاوز زورمندان جلوگيرى شود و اختلاف و اختلال مرتفع گردد. لذا مى توان گفت كه: وجود قوانين بهترين گنجى است كه بشريت تا كنون بدان راه يافته است و مى توان حدس زد كه : بشر ازهمان اوائل تشكيلات اجتماعى خويش ، كم و بيش، از وجود قانون برخوردار بوده و همواره بدان احترام مى گذاشته است. 2: بشر به نيروى استكمال مجهز شده و توجه به كمال و سعادت ، ارتكازى و فطرى اوست. در تمام كوشش هاى مداوم خويش ، جز تحصيل كمالات حقيقى هيچ هدف ومقصدى ندارد. تمام افعال و حركات و جديتهاى خستگى ناپذيرش در اطراف آن هدف عالى دور مى زند. 3: چون انسان در مسير ترقى و تكامل واقع شده و توجه به كمالات حقيقى در نهادش گذاشته شده است بايد وصول به آن غايت برايش ميسر باشد، زيرا كار عبث و لغو در دستگاه آفرينش وجود ندارد. 4: اين موضوع نيز به اثبات رسيده كه انسان از جسم و روح تركيب يافته ، از جنبهء جسم ، مادى است ، ليكن روحش درعين حاليكه شدت ارتباط واتصال را با بدن دارد و به وسيلهء آن ، تكامل مى يابد ، خودش از عالم مجردات محسوب مى گردد. 5: چون انسان از تن و روح تركيب يافته قهراً دو نوع زندگى هم خواهد داشت : يكى حيات و زندگى دنيوى كه مربوط به تن اوست ، ديگرى زندگى نفسانى و معنوى كه به روانش ارتباط دارد. در نتيجه، نسبت به هريك از آن دوزندگى ، سعادت و شقاوتى خواهد داشت. 6: چنانكه در ميان بدن و روح شدت اتصال وارتباط و يگانگى برقرار است همچنين بين زندگى دنيوى و زندگى نفسانى نيزارتباط و اتصال كامل وجود دارد. يعنى كيفيت زندگى دنيوى و حركات و افعال بدنى انسان ، در روح وى تأثير مى كنند چنانكه حالات و ملكات و صفات نفسانى نيز، نسبت به صدور افعال ظاهرى مؤثرند. 7: بشر چون در صراط تكامل واقع شده و توجه به كمال فطرى و طبيعى اوستو خلقت خدا هم عبث نيست ، بايد وسيلهء رسيدن به غايت و كسب كمالات انسانيت ، در دسترسش قرار گرفته باشد و بتواند راه وصول بآن غايت و طريق احتراز از انحراف را تشخيص دهد. 1. 8: بشر طبعاً خودخواه ومنفعت جوست و بغيرازمصالح و منافع خويش اصلاً منظورى ندارد. بلكه جديت مى كند كه همنوعانش را نيز استثمار كند وازنتيجهء كوشش آنان بهره مند گردد. 9: بشر در عين حاليكه هميشه دنبال كمالات واقعى خويش مى گردد و در جستجوى آن حقيقت ، هر درى را مى كوبد ، ولى غالباً از تشخيص آنها عاجز مى ماند زيرا اميال و خواسته هاى نفسانى و احساسات درونى وى غالباً راه تشخيص حقيقت و صراط مستقيم انسانيت را برعقل عملى تاريك مى نمايند و او را به سوى انحراف و وادى هاى شقاوت سوق مى دهند.

چه قانونى بشر را سعادتمند مى كند؟

چه قانونى بشر را سعادتمند مى كند؟ چون بشر ناچار است به حالت اجتماعى زندگى كند و تزاحم در منافع و تعدى و استخدام همنوع ، از لوازم حتمى زندگى اجتماعى است، بايد قانونى در بين بشر حكومت كند تا از حدوث اختلال و پراكندگى مانع گردد. آن قانون در صورتى مى تواند جامعه را به خوبى اداره كند كه واجد شرائط ذيل باشد: 1: آن قوانين بطورى جامع و كامل باشند كه در تمام شئون اجتماعى و انفرادى اشخاص نفوذ و دخالت داشته باشند، تمام حالات و احتياجات بشر مراعات شده باشد و نسبت به هيچ موضوعى غفلت و سهل انگارى واقع نشده باشد. چنين قوانينى بايد بر طبق احتياجات واقعى و طبيعى افراد جعل و تدوين گردد و از متن حقيقت و خارج گرفته شود. 2 2: آن قوانين بايد بشر را به سوى سعادت و كمالات واقعى سوق دهند نه سعادت و كمالات پندارى و خيالي. 3: بايد سعادت جهان بشريت در آن قوانين مراعات شده باشد و محدود به تأمين منافع افراد معينى نباشد. 4: بايد اجتماع را بر پايه هاى فضائل و كمالات انسانيت بنا نهد و آنها را به