• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
 
 
 
 
 
 

گفتمش: سلسله زلف بُتان از پى چيست؟ گفت: حافظ گله اى از دل شيدا مى كرد. (اتّصال به فعل) زير سينه كش كوه، درّه اى هست كه بهشمى گند غربال بيز. (اتّصال به حرف) دو نكته نگارشى:

1. در نوشته ادبى، مناسب تر است ضمير ميان پيشوند و جزء صرفى در فعل پيشوندى قرار نگيرد: اين سَعى بَرَتمى گردانَد به هزار و چهارصد سال پيش.

2. گاه ضمير متّصل به صورت حَشْو (= زايد) به كار مى رود. از چنين كاربُردى، اگر چه در آثار مشاهير هم ديده شود، بايد پرهيز كرد: چو او را بديدش جهان شهريار نشاندش بَرِ خويشتن نامدار (فردوسى) تو تَحديدِ ترياك [= در اداره مبارزه با مصرف ترياك]، عضو دون رتبه بودش.

دو. ضمير مشترك = ضميرى كه همواره يك صورت دارد و براى همه ساخت ها مشترك است: خود،خويش،خويشتن. ضمير مشترك جمع بسته نمى شود. اين ضمير گاهى نقش بدلى دارد و در اين حال، بايد ميان دو ويرگول نهاده شود: تو، خود، حيات دگر بودى اى نسيم وصال خطا نگر كه دل امّيد در وفاى تو بست سه تا شش. ضميرهاى اشاره، پرسشى، مبهم، و تعجّبى: همان صفت هايى كه قبلاً با اين چهار عنوان برشمرديم، اگر داراى موصوف نباشند، ضمير قلمداد مى شوند.

ضمير اشاره: اينرا نه عصا كه اژدهايى بدان كه به اشاره اى به اصل خويش بازمى گردد. ضمير پرسشى: كدامرا مى پسندى: دنياى بيدرد يا آخرت سبز را؟ ضمير مبهم: چندمى گردى به دور خويشتن؟

1.ديوان حافظ/88. اين كاربرد، بيش تر در آثار پيشين ديده مى شود. در ميان همروزگارانِ ما، «جلال آل احمد» از اين گونه فراوان استفاده مى كرد: «زمستان 1341 خواسته بود ببيندم.» (غربزدگى/128); «غربى ها خاورميانه اى مى نامندمان.» (همان/70).

2.از رنجى كه مى بريم/25.

3.خسى در ميقات/90.

4. حاجى آقا/36.

5.ديوان حافظ/23.

6. سفر ششم/67.