• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
 
 
 
 
 
 

2. آسا: رعدآسا = مانندِ رعد.

3. گونه: گُلگونه = مانندِ گُل.

4. گون: مهتابگون = مانندِ مهتاب.

5. فام: مينافام = به رنگِ مينا.

6. ديس: تَنْديس = مانندِتَن(مجسّمه).

7. وَش: پَريوَش = مانندِ پَرى.

8. سار: چشمه سار = جاى چشمه هاى فراوان; ديوسار= مانندِديو; رُخسار = قسمتِ رُخ.

9. مان: شادمان = داراى روحيّه شاد.

10. سير: سردسير = مكان سرد.

11. يار: هشيار = كمك گيرنده از هوش.

12. وار: ديوانهوار = مانندِ ديوانه; اُميدوار = داراى اميد; گوشوار = لايقِ گوش.

سه. گروه وصفى = صفتى كه از يك هسته به اضافه يك يا چند وابسته ساخته شده باشد: نان به نرخ روزخور (هسته= خور)، تو دل برو (هسته = برو)، خوش آب و رنگ (هسته = خوش). نكته هايى در باره كاربرد صفت: يكم. معمولا ميان موصوف و صفت كسره مى آيد. امّا گاه اين كسره حذف مى شود: پدرْبزرگ،آدمْ آهنى. دوم. در موصوف و صفت مفرد و نكره، مناسب تر است ياى نكره به موصوف داده شود: به تر است قلم را با شعرى پُر مغز(نه: شعر پُر مغزى) در مدح مولاى متّقيان تطهير كنيم. البتّه اگر موصوف جمع باشد، نه تنها مناسب تر، بلكه لازم است كه چنين شود: به رسم سوغات، از ميدان هاى مين آجين، اسباب بازى كودكانت را نياورده اى. سوم. گاهى صفتى كه از لحاظ نوع، پَسين است، پيش از موصوف مى آيد: پيرْمرد (در اصل: مردِ پير)، سِيَهْ جامه (در اصل: جامه سيه)، سپيدبخت (در اصل: بختِ سپيد). چهارم. صفت هيچ گاه به صورت جمع نمى آيد. اگر چنين شود، بايد دانست كه آن كلمه ديگر صفت نيست، بلكه با ظاهر صفتى، كاربُرد غير صفتى پيدا كرده است. در اين حال، كلمه از لحاظ صرفى صفت ناميده نمى شود و نوعى ديگر از انواع كلمه شمرده مى شود و معمولاً هم «اسم» است: در گورستانى كه مردگانبراى زندگان ساخته اند، نشيمن نكنيد.

1. بوسه بر خاك پى حيدر/582.

2. نافله ناز/92.

3. پيامبر/44. توضيح: «مرده» و«زنده» ساختِ صفتى دارند (بن فعل + ه)، امّا در اين جا اسم هستند.