• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
 
 
 
 
 
 

انگليسى و برگرفته از satiraو saturaلاتينى به معنى ظرف پر از ميوه هاى مختلف است كه به يكى از ايزدان كشاورزى هديه مى كردند. طنز در ادبيّات غرب به دو نوع مستقيم و غير مستقيم تقسيم مى شود: الف) در طنز مستقيم، سخنگو اوّل شخص است. اين «من» امكان دارد بىواسطه يا به واسطه شخصى ديگر سخن گويد كه كار وى شرح و تفسير طنزهاى سخنگو است. ب)در طنز غير مستقيم، گروهى از شخصيّت هاى متكبّر و فضل فروش وجود دارند كه نمايندگان شاخه هاى مختلف فكرى و فلسفى هستند و طىّ بحثى، آرا و عقايد روشنفكرانه ديگران را به نفع خود، به مسخره مى گيرند. در اين نوع طنز، قهرمانانِ اثر، خود و عقايد خود را به سخره مى گيرند و گاه نويسنده هم با آن ها همراه شده، با گزينش سبك روايى ويژه، مسخرگى آن را برجسته تر مى كند. كانديد اثر ولتر(1694 ـ 1778م) نمونه اين گونه طنز است. افزون بر اين دو نوع، نوع ديگرى از طنز هم به نام زهرخند(1) وجود دارد كه جنبه غم انگيز و در عين حال مضحك زندگى را نشان مى دهد. در ادبيّات كلاسيك ايران، طنز به صورت نوعى اثر مستقلّ ادبى و اصلاح گرايانه، به علّت نداشتن ديد انتقادى و اجتماعى و نيز وابستگى به دربار، بسيار نادر است و آنچه هست گفتارها و حكايت هاى طنزآميزى است كه در كنار هجو و هزل باليده است. با دور شدن از دوره نخست شعر فارسى بر تعداد اين رگه هاى طنز آميز افزوده مى شود. در سده پنجم هجرى، از طنز تلخ و گزنده خيّام مى توان ياد كرد كه نشان دهنده نگرش او به كلّ جهان آفرينش است. درخور يادآورى است كه صوفيّه نيز با طنز فلسفى يا اجتماعى خود درِ ديگرى بر روى طنزنويسى ايران گشودند. طنز صوفيّه بازتاب عتاب و حاكى از طغيان انسانِ آگاهى است كه در برابر بى عدالتى هاى اجتماعى قد علم مى كند. نمونه اين طنز را در حكايتى از الاهى نامهى عطّار نيشابورى بدين مضمون مى توان يافت: ديوانه اى به نيشابور مى رفت. دشتى ديد پر از گاو. پرسيد: اين ها از آنِ كيست؟ گفتند: از آن عميد نيشابور است. از آن جا گذشت، صحرايى ديد پر از اسب. گفت: اين اسب ها از آن كيست؟ گفتند: از عميد. چون به شهر آمد، غلامان ديد، بسيار. پرسيد: اين غلامان از كيستند؟ گفتند: بندگان عميدند. درون شهر سرايى ديد آراسته كه مردم به آن جا مى رفتند و مى آمدند. پرسيد: اين سراى كيست؟ گفتند: اين اندازه ندانى كه سراى عميد نيشابور است؟ ديوانه دستارى بر سر داشت كهنه و پاره پاره; از سر برگرفت، به آسمان پرتاب كرد و گفت: اين را هم به عميد نيشابور ده، از آن كه همه چيز را به وى داده اى. در تاريخ ادب پارسى ، نام عبيد زاكانى در صحيفه طنز به خوبى مى درخشد، گرچه وى گاه هزل و هرزه گويى را نيز در لايه هاى طنز خود راه داده است. پس ازمشروطيّت، طنزنويسان فارسى زبان فزونى

.romuh kcalb..