• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
 
 
 
 
 
 

شور و تعهّد و حماسه، اگر با عرفان و معنويّت درآميزد، ثمره اى بس مبارك خواهد داشت. به ظاهر، نويسنده اى كه اهل مبارزه است نبايد با عرفان ميانه اى داشته باشد. امّا ويژگى نويسنده متعهّد مذهبى اين است كه حتّى مناجاتش نيز رنگى از شور و شرر داشته باشد: اى خداى بزرگ! آن قدر به ما عظمت روح و تقوا عطا كن كه همه وجود خود را با عشق و رغبت، قربانى حق كنيم. خدايا! آن چنان تار و پود وجود ما را به عشق خود عجين كن كه در وجودت محو شويم. خدايا! ما را از گرداب خودخواهى و از گردباد هوا و هوس نجات ده و به ما قدرت ايثار عطا كن. شايد تاريخ ادبيّات ما، در عرصه مكتوب و مصوّر، هرگز دستنوشته هاى شهيد سيّد مرتضى آوينى را از خاطر خود محو نكند; همان دستنوشته هايى كه مجموعه تصويرى عالى و اَعلاى «روايت فتح» از آن برآمد. متبرّك كنيم اين صفحات را به گزيده اى از شور و تعهّد جارى در يكى از متون روايت فتح: غروب روز بيستم بهمن 1364، حاشيه اَروند رود: غروب نزديك مى شود و تو گويى تقدير تاريخى زمين از همين حاشيه اروند رود جارى مى گردد. و مگر به راستى جز اين است؟ تاريخ، مشيّت بارى تعالى است كه از طريق انسان ها به انجام مى رسد و تاريخ فرداى كره زمين به وسيله اين جوانان تحقّق مى يابد; همين بچّه هايى كه اكنون در حاشيه اروند رود گرد آمده اند و با اشتياق منتظر شب هستند تا به قلب دشمن بتازند... . ساعتى بيش به شروع حمله نمانده است و اين جا آيينه تجلّى همه تاريخ است. چه مى جويى؟عشق؟ همين جا است. چه مى جويى؟ انسان؟ اين جا است. همه تاريخ اين جا حاضر است. بدر و حنين و عاشورا اين جا است. اكنون بنگريد كه چگونه شور و هدفمندى و تعهّد در روزهاى آغاز پيروزى انقلاب اسلامى ايران، قلم يك نويسنده بزرگ معاصر را شكوه بخشيده و او را به تالار معزّز واژه هايى راه داده است كه كم تر نويسنده اى صاحب نام، خواه در آن روزگار و خواه در اين دوران، به آن راه برده است. راستى، اكنون پس از گذشت سال هاى سال، نقش اين قلم هاى متعهّد ملموس تر نيست: ساعت هشت شب; صف دو رديفىِ طويل براى اهداى خون از راهروهاى بيمارستان تا كمركش خيابان باقرخان ادامه دارد. ازدحام است و مهربانى. مى گويند: جلو دانشگاه تهران، سى چهل نفر كشته شده اند و زخمى زياد است. آمبولانسى آژيركشان مى آيد و وارد بيمارستان مى شود. پيرمردى، جوانى، روىِ دوشش است; خودش رنگ به رو ندارد، امّا روى صورت جوان

1. از مناجات هاى شهيد دكتر مصطفى چمران; برگرفته از: ادبيّات فارسى، سال اوّل نظام جديد آموزش متوسّطه (شماره 1/201)، ص 191.

2. مجلّه ادبيّات داستانى، شماره 12، مهر 1372.