يكديگر هماهنگند و هم از نظر مفهوم و معنى به هم نزديك و مربوطند. مثلا در اين جمله، سر و پا كه دو اندام بدنند چنين رابطه اى دارند: شهيدان
سرخود را فداى
پايدارى اسلام كردند. اكنون به نمونه هايى از صنعت مراعات نظير در نثر پارسى نظر كنيد: گفت: «من بدانستم كه
آب بازى نيست و تو به نادانى، بچّگان را به
باددادى». روشنايى ديده مرا در
خاك كردى و روشنايى
چشمخود را بر
باددادى.
آتش غم بر
سر من ريختى و
آب روى خود ريختى. خانه هميشه بر گذرگاه
سيل حدثان بوده است و در معرض
طوفانطغيان ظلم.
پنج. سَجْع (4): آوردن واژه هاى آهنگين در نوشتار يا گفتار، خواه در كنار هم و خواه به طور طولى در يك جمله يا ميان جمله هاى گوناگون. اين آهنگ، گاه از تكرار واژه هاى همنوا و مسجَّع پديد مى آيد; گاه از تكرار يك كلمه; گاه از توالى يك يا چند حرف; و... . سجع، خود، بر سه قسم است:
متوازى، متوازن، و
مُطَرَّف. سجع متوازى
(5) آن است كه در آخر دو عبارت يا جمله، كلماتى قرار گيرند كه از نظر وزنو تعداد حروف و حرف رَوى يكسان باشند، مانند «بشويد» و «بگويد» در اين جمله
گلستان سعدى: هر كه دست از جان
بشويد، هر چه در دل دارد
بگويد. سجع متوازن
(6) چنان است كه كلمات فقط در وزن يكسان باشند، مثلِ اين جمله از
گلستان سعدى : يك شب تأمّلِ ايّام گذشته
مى كردم و بر عمر تلف كرده حسرت
مى خوردم. سجع مُطَرَّف
(7) آن است كه كلمات فقط در حرف رَوى يكسان باشند، امّا وزنشان متفاوت باشد. مثال باز هم از
گلستان سعدى: هر نَفَسى كه فرو مى رود مُمِدِّ
حياتاست و چون برمى آيد مُفَرِّحِ
ذات. يكى از رموز ماندگارى و تأثير مناجات ها و زيارات يا دعاهاى رسيده از امامان معصوم ما استفاده از همين آهنگ زيبا و سجع مؤثّر در بسيارى از آن ها است. براى نمونه، به بخشى زيبا از زيارتنامه حضرت عسكرى(عليه السلام) عنايت كنيد: