• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
 
 
 
 
 
 

ديگر نيز صدق مى كند. اكنون بعضى از اين واژه ها چنان با زبان فارسى آميخته شده اند كه گاه بسيارى مى پندارند اين كلمات فارسى اند. به نمونه هايى از اين واژه ها عنايت ورزيد: تركى و مغولى: آقا، خانم، بالش، داداش، سنجاق، اردو. هندى: آش، جنگل، چاپ، نيلوفر، كافور. يونانى و رومى: ترياك، فنجان، قفس، كبريت، فردوس، فيلسوف. روسى: اسكناس، استكان، نعلبكى، سماور، قورى، صندلى، ميز، گارى. انگليسى: بُترى (بُطرى)، پارك، پَنچَر، رادار، زيپ، ساندويچ، فَنَر، كيك. فرانسوى: تابلو، آسفالت، بالكُن، بِليت، بودجه، پالتو، ديكته، سالاد، شيك، فلاسك. پس روش عاقلانه و ذوقمندانه اين است كه با پاسدارى دلسوزانه از حريم زبان، بهره گيرى از واژه ها و تعابير بيگانه را تا حدّى آزاد بشمريم كه هم حضورى چشمگير در زبان ما نيابند و هم به تبادل فرهنگى كمك كنند. امّا آن جا كه واژه بيگانه سهمى در تبادل فرهنگى ندارد و برابرِ دقيق و خوب پارسى را مى توان به جاى آن نهاد، نبايد به انديشه فضل فروشى بود و روح زبان را با به كار گرفتن آن واژه نامأنوس بيگانه آزرده ساخت. با اين حال، برخى از عَرَب ستيزان، تنها به كار بستن واژه هاى فارسى را نيكو مى شمرند. پيدا است كه واژه هاى غريبه و قديم پارسى، امروز ديگر جوابگوى ذوق و منطق و نياز مخاطب نيستند. روشن است كه نمى توان مخاطب امروزين را واداشت كه با واژه هايى از اين قبيل، به دليل فارسى بودنشان، اُنس پيدا كند: كاچال (= لوازم ضرور خانه)، وَخشور (= پيامبر)، فرشيم (= فصل)، كاليوه (= نادان و سرگشته)، آميغ (= حقيقت، آميزش). آيا تلاش براى زنده ساختن واژه هاى مهجور فارسى، به سود زبان زنده ما است؟ در پايان اين درس، سزاوار است چهارنمونه از نثر روان و زلال، با ويژگى هاى برشمرده شده در اين بخش را ارائه دهيم. هر يك از نمونه هاى ارائه شده حال و هوا و مضمون و بلكه زاويه ديدى خاص دارد، امّا همه در اين جنبه مشتركند كه خواننده خود را سر در گم و افسرده رها نمى كنند. عبارات محكم و كم عيب، آميخته با زلالى و شفّافيّت، اين نثرها را هم استوار و هم ساده جلوه مى دهد: ذخائر زير زمين روزى به پايان مى رسد. قرن بيستم بيش از تمام دوران پيش از خود كه همه