• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
 
 
 
 
 
 

است كه گوهرى زيبا و نفيس را در بسته اى بگذاريم و گرداگرد آن را با تيغ و خارهاى گزنده بپوشانيم! البتّه گوهرشناسان تيزبين كه از پشت آن خارها، درخشندگى گوهر را مى نگرند، به سوى آن جلب مى شوند و مى كوشند با كنار زدن خارها راهى به جانب آن بيابند; امّا غالبِ بينندگان از نزديك شدن به آن چشم مى پوشند. مثلاً نوشته زير با آن كه از تازگى ها و زيبايى هايى بهره مند است، به دليل برخوردارى از «تعقيد معنوى»، روان و زلال نيست و از اين رو، خوانندگانى معدود را به سوى خود جلب مى كند: در خانقاه لحظه، خلسه خرناسه مى كشد و در سپيده خاكسترى رنگِ سرايشِ چكامه اى شطحوار، صداقت سيّال سكوت جارى است... در ازدحام مفرغى ثانيه هاى سُربين، سنگينى فضا بر دوش قلم سايه هاى دهشتناك گسترده و جيغ هاى خوف انگيز اهل قبور از عمق گورهاى حفر ناشده، تفأّل هماره ملتهب جنون ورزانِ بومى است در حضور ولوله انگيز خاطرات تلخ تاريخ معصوميّت و ايمان... . در مقابل، ملاحظه كنيد كه متن مناجاتى زير با اين كه از آنِ خواجه عبداللّه انصارى و مربوط به قرن ها پيش است، چه اندازه ساده و روان و هموار است: اِلاهى! آب عنايت تو به سنگ رسيد; سنگ بار گرفت. سنگ درخت رويانيد; درخت ميوه و بار گرفت. درختى كه بارش همه شادى، طعمش هم اُنس، بويش همه آزادى. درختى كه بيخ آن در زمين وفا، شاخ آن بر هواى رضا، ميوه آن معرفت و صفا، حاصل آن ديدار و لقا. اِلاهى! از جود تو هر مفلسى را نصيبى است. از كرم تو هر دردمندى را طبيبى است. بر سر هر مؤمن از تو تاجى است. در دل هر مُحِب از تو سِراجى است. و نيز به اين دو نمونه بنگريد كه چقدر ساده و روان و زلال و صميمى اند. هر كسى مى تواند آن ها را به روانى بخواند و از آن ها لذّت ببرد; امّا هر كسى نمى تواند همانند آن ها را پديد آوَرَد: بهار، فصل خوش و معتدل بود. درخت ها شكوفه مى كرد، تك و توك مرغ ها مى خواندند. ده از سكوت سنگين زمستانى خود بيرون مى آمد. يك درختِ بهْ توى باغچه ما بود و چيدن و خوردن شكوفه بِهْ يكى از سرگرمى هاى من بود; هم بوى خوش داشت و هم طعم خوش، ولى شكوفه هاى ديگر تلخ بودند. آن گاه مرغ كوكو (فاخته) مى آمد و روى تيرهاى بادگير مى نشست و لاينقطع كوكو مى كرد. مى گفتند با صداى او توت مى رسد و من روزشمارى مى كردم براى رسيدن توت.