• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
 
 
 
 
 
 

بر هر فردى مبرهن و واضح است... . بر هيچ كس پوشيده نيست... . علاوه بر تازگى و جذّابيّت، بايد ارتباط منطقى با متن و موضوع آن نيز در گزينش بند و جمله آغازين مدّ نظر باشد. نمونه اى از اين طراوت و پيوند را در بند آغازين نوشته اى درباره «پاييز» بنگريد: زنگ تلفن به سرعت برق هزار خيال خوب و بد را در خاطرم راه انداخت. گوشى را سنگين برداشتم. صداى لطيفى به گوشم رسيد و چشم هايم به هم آمد. صداى دوستى با صفا بود: گويى با بهشت حرف مى زنم. كار دنيا، همه، را فراموش كردم. جانم از قيد زندگى خلاص شد... گفت: اگر بدانيد شميران چقدر قشنگ شده! هر كارى داريد، زمين بگذاريد و بياييد با هم پاييز را تماشا كنيم... . حُسن اين مطلع آن است كه همچون نوشته هاى معمولى، وصف پاييز را آغاز نمى كند، بلكه نُخست زمينه اى مى چيند كه خواننده خود را همپا و همراه با نويسنده احساس كند. نمونه ديگر از مَطْلَع هاى زيبا، آغاز مقدّمه ابوالقاسم پاينده است بر ترجمه خويش از قرآن شريف. اين مقدّمه با عباراتى آغاز مى شود سرشار از عاطفه و صفا كه خود، دريچه اى است به باغ آن كلمات نورانى. اكنون چند جمله از آن مقدّمه را مى خوانيم: به زحمت الفبا آموخته بودم كه با «قرآن مجيد»، اين كتاب شگفت انگيز، كه كتاب نيست، بلكه دريايى ژرف و كرانه ناپيدا است، آشنا شدم و چه فرخنده آشناى فرّخ پى همايونفالى بود. در دوران ما، طفل نوآموز كه گاهى كم تر ازهفت ساله مكتبى مى شد، بلافاصله پس از الفبا، اين رمز حيرت انگيز ثبت و ضبط افكار، تعليم قرآن را از چند سوره كوتاه كه خاص مكتبيان نوآموز بود، آغاز مى كرد. و من بنده اين دوران را به سربرده و تمام قرآن را به قرائت عادى و چند جزء را به تفاريق، با رموز تجويد، از آن شيخ استاد حافظ ثقه كم نظير كه همه يك عمر هفتاد ساله را تقريباً بدون طفره به تعلّم و تعليم قرائت و تجويد و شرح و تفسير آيه هاى قرآن طى كرده بود آموختم. چه مردى بود; از آن مردان خدا كه به همّت چو كوهند و به رفعت چو آسمان و به حوصله چون دريا و به افتادگى چو خاك. جهانى بود به گوشه اى نشسته، از خلق گسسته و به خالق پيوسته. قرآن را چون آب در ضمير خويش روان داشت و آيه هاى شريف را با لحنى كه هنوز پس از روزگارى دراز طنين آن در گوش جان من است و گويى زمزمه فرشتگان عالم بالا است مى خواند و هنگام تلاوت