• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
 
 
 
 
 
 

2. معناي ادب

قَبل تَأديبِهِ بِلِسانه، و مُعلِّمُ نفسِه و مؤدِّبُها أحَقُّ بِالإجلال من مُعلّمِ النّاسِ وَ مُؤَدِّبِهِمْ.(1)نيز امام صادق(عليه السلام) به شقرانى فرمود:يا شقراني، إنّ الحسن مِن كُلِّ أحد حسنٌ، وإنّه منك أحسنُ; لمكانك منّا. وإنّ القبيح مِن كُلِّ أحد قبيحٌ، وإنّه منك أقبحُ.(2)

2 . معناى ادب

حفظ حدّ و اندازه هر چيزى و تجاوز نكردن از آن را ادب آن چيز گويند; مثلا انسان بايد چيزى را كه باعث ذلّت اوست بر زبان نياورد. بنابراين، اگر كسى ناسزا بگويد چون زبان او حدّ و مرز خود را رعايت نكرده از ادب زبان خارج شده و مى توان او را بى ادب ناميد.

مادّه «ادب» در لغت و محاورات به معانى مختلفى اطلاق شده است، همچون روش پسنديده، خوى خوش، صرف و نحو و معانى و بيان و كلمات لغويان. بعضى آن را ملكه و قوه اى دانسته اند كه صاحبش را از كارهاى ناشايست باز مى دارد. برخى از آن به عنوان رياضت ستوده اى كه به واسطه آن انسان به فضيلتى آراسته گردد، ياد كرده اند. چنانكه به معناى نگهدارى حدّ هر چيز نيز گفته اند. به همين جهت، به كسى كه حدود و قواعد زبان و دانشهاى ادبى را بداند اديب مى گويند.

بعضى نيز ادب را نيك گفتارى و نيك كردارى و بعضى نيكرفتارى در نشست و برخاست و بعضى حسن معاشرت و حسن محضر دانسته اند.

علامه طباطبائى(قدس سره) در معناى ادب گويد:

ادب هيأتى زيبا و پسنديده است كه طبع و سليقه چنين سزاوار مى داند كه هر عمل مشروعى بر طبق آن هيأت واقع شود. به عبارت ديگر: ادب عبارت است از ظرافت و زيبايى عمل; و عمل وقتى زيباست كه اوّلا مشروع و ثانياً اختيارى باشد.(3)

روشن است كه از معانى مختلف ادب، همين معناى اخير مقصود ما در اين كتاب است.

1. نهج البلاغهص 480، حكمت 73.

2. بحار الأنوارج 47، ص 349 ـ 350، باب 33، ح 50 .

3. الميزانج 6 ، ص 255 ـ 256، ذيل آيه 120 سوره مائده (5).