• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
 
 
 
 
 
 
دروس متداول> پايه اول> منطق (1)> کتاب منطق يک مرکز

دو مفهوم متباين ، هيچ گونه دلالتى بر افراد يكديگر ندارند .

د( تعريف به عام و خاص من وجه. اگر نسبت معرِّف و معرَّف عموم وخصوص من وجه باشد، در اين صورت تعريف نه جامع است و نه مانع ؛ مثل اين كه در تعريف انسان بگوييم: موجودى است سياه چهره.

2 . تعريف بايد از جهت مفهوم نزد مخاطب روشن تر از معرَّف باشد. از مهم ترين لغزشگاه هاى انديشه در مقام تعريف، ارائه تعريف هاى گنگ و مبهم است.

برخى از عوامل ابهام در يك تعريف عبارتند از:

الف) تعريف به مفهومى كه از نظر وضوح و روشنى مساوى معرَّف است؛ مثلاً اگر در تعريف مفهومِ فرزند بگوييم: آن كه از مادر متولّد مى شود؛ تعريف درستى ارائه نكرده ايم؛ چرا كه مفهوم مادر براى كسى كه معناى فرزند را نمى داند ، يا همان قدر گنگ است كه مفهوم فرزند مبهم است و يا اگر شخص معناى مادر را مى داند حتماً مفهوم فرزند را نيز مى داند و اساساً محتاج تعريف نيست.

ب) تعريف با مفهومى مبهم تر از معرَّف؛ مثل اين كه در تعريف آتش بگوييم: جوهرى است شبيه به نفس. اين تعريف به اخفى خواهد بود؛ زيرا معناى نفس كه در تعريف مذكور به كار رفته، نزد شنونده از معناى آتش ناشناخته تر است.

ج) به كار بردن مفاهيم غير دقيق كه قابليت تفسيرهاى متعدد دارد؛ مانند تعريف غزل به شعرى كوتاه؛ چرا كه كوتاه امرى نسبى است و منطقاً نمى تواند در تعريف يك امر غير نسبى ذكر شود.

د( به كار بردن الفاظ مهمل كه معناى محصّلى ندارد.

ه ( استفاده از الفاظ مشترك )مشترك لفظى ، استعاره، مجاز، كنايه) بدون قرينه وافى در مورد معناى مورد نظر.

و( به كارگيرى الفاظ پيچيده و مهجور، مانند تعريف جسم به اُسطُقسّى داراى ابعادِ سه گانه.

3 . تعريف بايد با معرَّف مغايرت مفهومى داشته باشد. در تعريف نبايد اختلاف معرَّف و معرِّف تنها تفاوت لفظى باشد و از نظر مفهوم عين يكديگر باشند؛ مثلاً اگر در تعريف انسان بگوييم: بشر است، اين تعريف حقيقى منطقى نيست، بلكه صرفاً تعريفى لفظى و لغوى بوده كه مربوط به علم لغت است.