تبیان، دستیار زندگی

رئیس فرهنگستان علوم اسلامی قم؛

تخصص‌گرایی و عدم پراکندگی در تحقیقات؛ ضرورت تولید علم دینی

آنچه در پیش رو می خوانید، گفتگو با حجت الاسلام و المسلمین سید محمدمهدی میرباقری؛ رئیس فرهنگستان علوم اسلامی قم، در باب «ضرورت های تولید علم دینی؛ تخصص‌گرایی و دوری از پراکندگی در حوزه‌های علمیه» می‌باشد که منتشر می گردد.
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :
استاد میرباقری
بحث تخصص گرایی و گرایش تحصیلی است؛ مسئله ای كه برای اكثر طلبه ها به دغدغه ای فراگیر تبدیل شده است. به نظر حضرت عالی، در این بار چه تأملات نظری باید داشت تا بتوان از ناهنجاری های احتمالی جلوگیری كرد؟

اولین نكته قابل تأمل این است كه بحث تخصصی شدن آموزش و یا پژوهش در حوزه را نمی توان از رسالت كلی حوزه تفكیك كرد. اصل ضرورت تخصصی شدن و یا نحوه سازمان دهی آن، تابع ضرورتهای حوزه و تكامل حوزه است. متناسب با تكامل حوزه، طبیعتاً باید رسالت حوزه را در موضوع پژوهش، آموزش و تبلیغ پی جویی كرد. قسمت عمده ای از ضرورتهای حوزه، به مسئله نیاز بشر به دین و جایگاه دین و در زندگی بشر باز می گردد.

اگر دین و مأموریت آن را حداقلی تعریف كنیم، حوزه های علمیه ـ كه فرهنگ مذهب را در جامعه سامان دهی می كنند و به اصطلاح، نهادی هستند كه به دنبال تحقق دین در زندگی اجتماعی بشرند ـ نیز مأموریت حداقلی خواهند داشت و طبیعتاً دانش‌ها هم در همان حوزه حداقلی خواهند ماند. آموزش و پژوهش و سازمان دهی آنها هم با همین مبنا انجام می شود.

اما اگر نقش دین به صورت حداكثری در نظر گرفته شد، متناسب با آن، رسالت‌های حوزه هم تغییر می كند. بنابراین نگاه های متفاوتی وجود دارد، از نگاه های حداقلی تا حداكثری؛ و ساز و كارهای ارائه شده نیز متناسب با همان نگاه هاست.

بنابراین اگر علوم دینی را منحصر به علوم كنونی كنیم، تخصصی شدن یك معنا پیدا می كند. ولی اگر پذیرفتیم كه علوم دینی موجودی برای ایجاد یك تمدن اسلامی، به خصوص در دنیای مدرن كفایت نمی كند و نمی تواند پاسخگوی نیازهای تمدن اسلامی باشد و باید دامنه اش توسعه پیدا كند ـ تخصصی شدن معنای دیگری پیدا می كند. در این حالت، شما باید نسبت بین دین و عقلانیت بشر ـ اعم از عقلانیت تجربی و نظری ـ را تبیین كنید و مشخص كنید كه اینها چه نسبتی با دین برقرار می كنند.

اگر شما نسبت بین دین و عقلانیت بشر را تعریف كردید و دین را در موضع مدیریت این عقلانیت قرار دادید، قاعدتاً دین باید بر همه حوزه ها، نظارت داشته باشد و آنها را هدایت كند. به تعبیر دیگر، دامنه تفقه دینی به همه حوزه های عقلانیت بشر ـ كه زندگی او را تنظیم می كند ـ تسری پیدا می كند.

در این نگاه كه رسالت حوزه، سرپرستی ـ البته سرپرستی منطقی و عقلی، نه سرپرستی اداری و اجرایی ـ علوم و دانشهای بشری اعم از دانشهای نظری و كاربردی است، تخصص یك ضرورت قطعی و كاملاً واضح است. این حوزه گسترده معارف، بدون سازمان دهی، طبقه بندی و تخصیص، دست نایافتنی است. اگر نظام تخصیص نداشته باشید، نظام تحقیق نیز نخواهید داشت. نظام تحقیق مبتنی بر نظام تخصیص استو نظام تخصیص همان تخصصی شدن است.

نكته دوم اینكه در صورت اثبات ضرورت تخصص گرایی، باید برای آن سازمان و برنامه متناسب با یك رویكرد دورنگر تولید بشود، نه اینكه برنامه ریزی فقط متناسب با امور روزمره باشد. باید به دنبال برنامه ریزی برای تكامل رسالت حوزه باشیم و در مسیر این برنامه ریزی، باید تخصصی شدن انجام بگیرد و سازمان دهی شود.

بنابراین نگاه روزمره ای كه به افقهای آینده حوزه توجهی ندارد، نباید در كارهای ما حاكم باشد؛ بلكه برنامه ریزی باید ناظر به ایجاد یك سازمان دهی جامع و متناسب با پژوهشهای حوزه با نگاه به افقهای فرارو باشد.

همچنین سازمان دهی باید متناسب با محتوا باشد؛ به عنوان مثال، سازمان دهی تخصص در حوزه پژوهشهای دانشگاهی، برای حوزه پژوهشهای دینی پاسخگو نیست. بنابراین محتوا، سازمان و برنامه سه مؤلفه اصلی در این موضوع هستند.

بنابراین منظور ما این است كه اولاً دامنه رسالت حوزه، سرپرستی فرهنگ مذهب جامعه اعم از فرهنگ بنیادین، تخصصی و عمومی است و تخصصی شدن در این دامنه وسیع موضوع نظر است. ثانیاً اگر تخصصی شدن بخواهد به شكل مطلوب اتفاق بیفتد، نیاز به سازمان دهی پژوهش و آموزش دارد؛ یعنی ایجاد سازمانی كه بتواند مجموعه تحقیقات را به صورت یك نظام، مورد مطالعه و دقت قرار دهد و بین آنها نسبت برقرار كند. ایجاد این نوع سازمان، منجر به بهینه سازی نظام تخصص خواهد شد.


وظیفه اصلی حوزه علمیه در سرپرستی و اداره جامعه چیست؟ آیا رسالتی صرفاً علمی دارد و یا می بایست عملیات اجرایی علوم اسلامی را نیز خود انجام دهد؟

كار اصلی حوزه به عنوان یك نهاد در درون جامعه اسلامی، كار فرهنگی است؛ یعنی سرپرستی فرهنگ جامعه بر اساس فرهنگ مذهب. بنابراین رسالت حوزه ابتدائاً رسالت اجرایی نیست. البته در خصوص سرپرستی فرهنگ و تغییر فرهنگ زیست بشر توسط فرهنگ مذهب، نیاز به یك انقلاب فرهنگی داریم كه در حقیقت، مدیریت این انقلاب فرهنگی بر عهده حوزه است.

متأسفانه وقتی سخن از ورود حوزه به بخش ارتباطات و توسعه ارتباطات اجتماعی مطرح می شود، برخی گمان می كنند كه حوزه باید وارد ریزه كاری های اجتماعی بشود و گمان می كنند كه ارتباطاتی مانند رسانه، هنر و... وقتی صحیح می شوند كه افراد تحصیل كرده در حوزه، هنرمند یا مدیر اجرایی صدا و سیما و... بشوند. البته ممكن است حوزه برای بعضی بخشها، نیروی انسانی مناسب تربیت كند؛ ولی رسالت حوزه در درجه اول رسالت فرهنگی است ولو اینكه در قدم بعد برای تحقق یك چنین فرهنگی، نیاز به یك مدیر باشد و این مدیریت را هم خود حوزه ناچار باشد كه دنبال كند تا به نتیجه برساند.


كسانی كه می خواهند وارد شاخصه تخصیص بشوند باید به چه سطحی از آن علم دست پیدا كنند؟

اگر ما تخصص را بپذیریم، باید در طبقه بندی تخصصها، سطوح مختلف تخصص و دامنه های تخصصی را تعریف كنیم. تخصص در حوزه علوم دینی غیر از حوزه مفاهیم تخصصی است؛ مثلاً در حوزه فقه، اصول، فلسفه، كلام و عرفان، مفاهیمی داریم كه مفاهیم بنیادین این علوم هستند و معمولاً مورد غفلت بوده اند. ما معمولاً وارد تخصصها می شویم؛ مثلاًمنطق می خوانیم، عرفان، اصول فقه و تفسیر می خوانیم بدون اینكه مباحث آكادمیك و بنیادی این علوم را درست مورد دقت قرار داده باشیم. بنابراین در دامنه تخصصها باید جایی برای حوزه مفاهیم بنیادین باز شود.

بنابراین در عمیق ترین سطح تخصص، باید قواعد زیرساختی علم را كه در سرنوشت بحث موثر است، استخراج كرد. یعنی دانش پژوه باید بتواند اصول موضوعه و پیش فرض های آن علم را ـ كه ابواب علم به آنها تكیه دارند ـ استخراج كند. در علوم حوزوی دیده می شود گاهی یك پیش فرض از علمی مثل فلسفه، در علم دیگر مثل اصول، حضور دارد؛ در حالی كه مورد غفلت واقع می شود و آن را نادیده می گیرند.

امروزه در حوزه علوم تجربی، تحقیقات بنیادین در آكادمی ها و به وسیله عده معدودی صورت می پذیرد و در عین حال، تحقیقاتشان در حوزه علوم تخصصی جاری می شود؛ بدون اینكه متخصصین، آشنا با آن مفاهیم بنیادین باشند. در اینكه شما نظام مفاهیم بنیادین می خواهید، هیچ شكی نیست؛ زیرا نمی توان آن را به دلیل تأثیری كه در حوزه مفاهیم تخصصی دارند، نادیده گرفت. مثلاً در حوزه علم اصول، اگر مفاهیم بنیادین آن دست خوش تحول شود، طبیعتاً كارآمدی اش هم دست خوش تحول خواهد شد.

نكته قابل ذكر دیگر اینكه اگر شما دامنه تفقه دینی را توسعه ندهید و آن را با همین وضعیت موجود، تخصصی كنید؛ در این صورت، تخصصی فقط برای افزایش كمی تفقه است و تخصصتان هم در حد تخصصهای گروهی می ماند و نخواهید توانست در حوزه علوم، وحدت رویه ایجاد كنید.

ولی اگر پذیرفتید كه دامنه تفقه دینی باید گسترش پیدا كند و در حوزه احكام تكلیفی، احكام توصیفی، احكام ارزشی، اخلاق و عرفان، حكمت، فلسفه و كلام و فقه، باید وارد عرصه اداره جامعه بشود، در این صورت تخصصی شدن به معنای افزایش كمی و كیفی تفقه است. تخصصهای كنونی حوزوی عمدتاً فرد محور هستند و برای سرپرستی جامعه و ایجاد تكامل اجتماعی طراحی نشده اند. البته نه به این معنا كه دین فاقد ضرورتهای اداره است؛ بلكه به این معنا كه نظام معرفتی حوزه باید تكامل پیدا كند.


در مدلی كه شما طراحی می كنید، ارتباط بین علوم حوزوی به چه نحو خواهد بود و آیا علوم از یكدیگر گسسته نمی شوند؟

اساساً مدیریت به سه نحو متمركز، تجزیه ای و شبكه ای ممكن است كه البته پرداختن به این مطلب، احتیاج به جلسه ای جداگانه دارد. به هر حال، مدیریت مطلوب، مدیریتی است كه اختیارات را واگذار كرده و از طریق منطق و سازمان دهی، تحقیقات را به صورت شبكه ای هماهنگ می كند.

اگر گفته شد كه معرفت دینی باید حاكم بر معرفت عقلی و معرفت حسی باشد، تحقیقات با این گستردگی، حتما احتیاج به سازمان دهی دارد. سازمان دهی تخصص برای ایجاد وحدت رویه در علوم است. اگر حوزه های معرفتی بر پایه معرفت دینی هماهنگ نشوند، فرهنگ دینی محور هماهنگی فرهنگ جامعه و زندگی مردم نخواهد شد. همچنین حوزه های معرفت دینی نیز نباید به صورت جزیره های مستقل عمل كنند؛ مثلاً آنچه كه در حوزه كلام و حكمت می گذرد، باید با آنچه كه در حوزه عرفان و اخلاق و یا فقه می گذرد، كاملاً هماهنگ باشد.

اصولاً سازمان دهی موفق، نه با مدیریت تجزیه ای ممكن است ونه با مدیریت مترمز؛ بلكه این امر فقط و فقط با مدیریت شبكه ای امكان پذیر است. مدیریت شبكه ای، شیوه ای از اداره است كه مابین مدیریت متمركز و مدیریت تجزیه ای قرار دارد؛ نه به حدی استقلال عمل می دهد كه قدرت جمع بندی و هماهنگ سازی آن را نداشته باشد و نه آن قدر بسته عمل می كند كه اجازه هر گونه تحرك از هر زیربخشی سلب شود. در مدیریت شبكه ای، مجموعه ای از سازمانها به صورت اقماری، با مركزیت یك سازمان اصلی به فعالیت می پردازند.

در وضعیت فعلی، سازمان دهی پژوهشی در حوزه علمیه، در یك بخش، با مدیریت متمركز و در بخشی دیگر، با مدیریت تجزیه ای انجام می شود؛ یعنی آن بخش از نیروها و امكاناتی كه زیر نظر مركز مدیریت حوزه است به صورت متمركز اداره می شود؛ اما سایر مراكز تحقیقاتی ـ آموزش و آحاد محققین، كاملاً مستقل از هم و مستقل از مركز مدیریت عمل می نمایند كه به توبه خود، موجبات ناهماهنگی را فراهم می كند. بنابراین مركز مدیریت حوزه باید كلیه فعالیتهای پژوهشی، آموزشی و تبلیغی را به صورت غیرمتمركز و شبكه ای اداره نماید.

بنابراین هم باید تحقیقات به صورت سازمانی انجام شود و هم ابزار تحقیقات سازمانی كه منطق و شبكه تحقیقات است، تولید و ایجاد شود. زیرا اگر شما مدل تحقیقات نداشته باشید كه بتوانید تحقیقات را در حوزه های مختلف سرپرستی كنید، در هر حوزه ای با یك روش، پژوهش می كنید و طبیعتاً به نتایج متفاوتی هم خواهید رسید. بنابراین منطق پژوهش شما، باید یك نظام منطقی باشد كه حوزه های مختلف پژوهش را هماهنگ كند. سازمان دهی پژوهش هم باید به گونه ای باشد كه بتواند در عین اینكه تحقیقات را تقسیم می كند، آن را به صورت قطعات پازل در یك برنامه جامع ببیند و مدیریت كند.

بنابراین اگر شما نتوانید پژوهشها را هماهنگ كنید و تحقیقات را فقط به لحاظ موضوعات، تقسیم بندی كنید، چون نظام طبقه بندی موضوعات ندارید ـ كه بتواند نسبت بین موضوعات را در طبقه بندی لحاظ كند ـ و علاوه بر این شیوه پژوهش هم ندارید ـ تا بتوانید تحقیقات را به هماهنگی برسانید ـ طبیعی است كه این تخصص به تعارض و تنافی در حوزه مختلف معرفتی ختم می شود و تكامل علم دینی و معرفت دینی در جهت توسعه قرب ایجاد نمی شود.

نكته دیگر قابل ذكر، این است كه ما در جریان تخصص باید مراقب باشیم كه سازمان دهی تخصص به گونه ای باشد كه بر تكامل تفقه دینی، تعبد حاكم شود، نه عقلانیت تجربی. متأسفانه گاهی جهت گیری ها تخصصی حوزه فاقد این نكته است و این جزء آفتهای مهم تخصصی شدن است. اگر شما بخواهید تخصصی كردن را آسیب شناسی كنید، یكی از مهمترین آسیبها این است كه طبقه بندی تخصصهای موجود و اطلاعات موجود بشری به جای تفقه، مبنا قرار بگیرد كه در این صورت، جریان تأویل بر اساس دانش بشری اتفاق خواهد افتاد.

به عنوان مثال در توسعه فقه، نگاه های مختلفی وجود دارد. یك نگاه، نگاهی است كه در تكامل فقه، در پی ایجاد هماهنگی بین فقه و زندگی روزمره بشر است و می خواهد ساز و كارهای فقهی را با جریان توسعه هماهنگ كند. طبیعی است نتیجه این نوع تفقه، عرفی شدن فقه و تغییر فقه به نفع روابط عرفی و دنیوی بشر خواهد بود.

نگاه دیگر كه كاملاً عكس نگاه اول است، این است كه در توسعه فقه، روابط فقهی را بر روابط عرفی حاكم می كند؛ و می خواهد عرف را فقهی كند. نگاه سوم، نگاهی است كه مستقل از این دو رویكرد است و آن، تفقه بر محور حجیت است كه به نظر بنده در هر یك از این سه حالت، سه محصول متفاوت هم به دست خواهد آمد.


چرا با تخصص این اتفاق می افتد؟

وقتی شما نظام تخصیص ایجاد نمی كنید، حداكثر به دنبال این هستید كه پاسخگوی مسائل مستحدثه باشید. ولی وقتی تخصص ایجاد می كنید، دنبال این هستید كه حوزه معارف را توسعه دهید و به حوزه های متفاوت زندگی بشر دست اندازی كنید كه اگر مدیریت شما از منظر دین نباشد، از آن طرف، مدیریت خواهید شد.


یعنی اگر در حوزه های توسعه یافته، چیرگی فكری نداشته باشیم، مقهور تفكرات عرفی موجود خواهیم شد؟

حتماً همین طور است. در واقع اگر در تخصصی كردن نتوانید به گونه ای ازمان دهی كنید كه بتوانید حوزه های تخصصی را بر مبنای توسعه تعبد، تعریف و اداره كنید، طبیعتاً جریان تحولات علمی، تأثیرگذار خواهد بود. بنابراین ما باید تلاش كنیم كه این تعامل به گونه ای باشد كه معرفت دینی، حاكم بر معارف بشری شود.

پس باید سازمان دهی و منطق پزوهش معلوم باشد و همچنین باید بدانیم كه ما در پی چه نظام معارفی هستیم؛ مثلاً اگر بخواهیم همین فقه فردی را با ابزار موجود توسعه دهیم، ایجاد تخصص در حوزه عبادات و معاملات عیبی ندارد؛ ولی تنها منجر به توسعه كمی فقه موجود خواهد شد و اجمالاً نتایج هماهنگی به دست خواهد آمد؛ اما باید بدانیم كه حاصل این تخصص، اداره حكومت نیست.

شما اگر تخصص را برای این می خواهید كه فقه، فقه اداره بشود و بتواند بسترهای موجود را مدیریت كند ـ نه اینكه فقط پاسخگوی مسائل مستحدثه باشد ـ و در مقابل حوادث موضع گیری كند و آنها را رهبری كند، طبیعتاً نیاز به یك دستگاه تفقه دارید. در این دستگاه، دیگر نمی توان موضوعات را از هم جدا كرد. شما لایه هایی از تحقیق دارید و در هر لایه، موضوعاتی دارید و می خواهید آنها را به صورت یك شبكه هماهنگ كنید، طوری كه انعكاس هر بحث در بحثهای دیگر ملاحضه شود؛ نه اینكه آنها را به صورت جزیره هایی مستقل از یكدیگر مورد مطالعه قرار دهید.

در حقیقت شما می خواهید یك نظام تفقه ایجاد كنید كه در این نظام، دیگر اعلمیت یك فرد مطرح نیست؛ بلكه اعلمیت نظام خواهید داشت؛ مثلاً اگر در دنیا دو نظام پژوهشی وجود داشته باشد، نظام اعلمیت هم وجود خواهد داشت. البته در حوزه تخصصها ریز، ممكن است اعلمیت فرد داشته باشید؛ اما در حوزه فقه دین دیگر اعلمیت فرد، معنا ندارد. فقه یك مجموعه گسترده ای است كه می خواهد نسبت به كل زندگی بشر اشراف داشته باشد؛ لذا احتیاج به شبكه گسترده ای دارد كه به صورت تخصصی و دقیق، مباحث را مورد مطالعه قرار دهد. تقسیم كار در این شبكه، خیلی پیچیده تر از تقسیمات موضوعی است.

بنابراین هم تخصص لازم است، هم افق تخصص؛ كه افق آن ایجاد یك شبكه مدیریت است. ما دنبال توسعه، تكامل و گسترش تفقه دینی هستیم و این نیاز دنیای معاصر است. ما اگر بخواهیم در دل تمدن پیچیده غرب، تمدن اسلامی بسازیم و دین را در جایگاه مدیریت جامعه قرار بدهیم، نیاز به چنین تفقهی داریم.


آیا بر اساس این مبنا، ورود طلاب به حوزه های تخصصی، مخصوصاً علوم انسانی، قبل از كسب ملكه استنباط ـ تا حذ خیلی خوب ـ ممتنع است؟

شما اگر سازمان داشته باشید، می توانید افراد را از هر سطحی وارد میدان كنید. این بستگی به ابزار شما دارد. حتی می توانید با مدیریت صحیح، افرادی را كه توانایی كمتری هم دارند، در این مسیر به كار بگیرید و این شدنی است.


حال كه ما در بحث آموزش و پژوهش، نظام منسجم و هماهنگی نداریم، بهتر نیست كه طلاب در بحثهای غیر سنتی وقت نگذارند؟

اینكه در دوران گذار، نهادهای حوزه چه باید بكنند، بحث دیگری است. یك بحث، بحث مدیریت كلان حوزه است كه طبیعتاً همه نهادهای حوزوی باید در این جریان واقع شوند. یك بحث، بحث وظیفه نهادهای حوزوی در دوره گذار است كه چگونه فعالیتشان را بهینه كنند؛ و بحث دیگر، بحث وظیفه آحاد طلاب در دوره گذار است. اگر نهادهای حوزوی در دوره گذار، بهینه شوند، طلاب می توانند در همین نهادها تلاش كنند. ما در برنامه ریزی باید دائماً در حال بهینه سازی باشیم. بنابراین حضور در این نهادها و بهینه دائمی آنها در دوره گذار، برای ما یك ضرورت و مقدمه رسیدن به آن نظام جامع است.


وظیفه یك طلبه جوان در دوران گذار ـ كه هنوز در مدیریت كلان حوزه اتفاقی نیفتاده ـ چیست و شما چه توصیه ای دارید؟

در یك نگاه كلی و اجمالی به سیر آموزشی و پژوهشی دروس حوزوی، مخصوصاً فقه و اصول، یك طلبه باید سه مرحله را پشت سر بگذارد:

اول، دوره مقدماتی: دانش پژوه علوم دینی در حوزه، باید علاوه بر آشنایی با علوم مقدماتی مانند ادبیات عرب، منطق و... با كلیات علم اصول و فلسفه نیز آشنا شود. دانش پژوه در این دوره، باید مقدمات ورود تخصصی به علم اصول فقه و فلسفه، از قبیل تعریف و موضوع علم، ضرورت و جایگاه، كتاب شناسی و مراحل رشد و تطور علم را فراگیرد و همچنین با كلیات آن علم نیز آشنا شود؛ یعنی اجمالاً بر موضوعات و ابواب علم و جغرافیای كلی آن مسلط شود.

دوم، دوره سطح: در این دوره، طلبه باید برای امر پژوهش توانمند شود. این توانمندی از طریق مواجهه با متن پدید می آید. بنابراین می توان این مرحله را متن شناسی نام نهاد؛ یعنی طلبه باید باتجزیه و تركیب كردن متن، تعاری فو تقسیم بندی ها و استدلالها و احكام را از یكدیگر تفكیك كرده و با بررسی و تعمیق در آنها بتواند به مبانی مؤلفه دست پیدا كند و قواعد مبنایی و زیرساختی را در استدلالها استخراج كند. به عنوان مثال، در علم اصول گفته می شود «قواعد یا عرفی است یا عقلی و یا عقلائی»؛ دانش پژوه باید بتواند قواعد متن را به یكی از این سه برگرداند.

مجموعه این كارها باعث می شود تا طلبه جسارت برخورد علمی با متن را پیدا كند و قفل متن را بشكند و در آن تصرف كند؛ كه این تصرف با نقد و نقض و طرح صورت می گیرد. بنابراین در دوره سطح، آموزش باید توإم با پژوهش باشد. كار پژوهشی نیز می تواند به صورت كارگاهی و گروه های بحثی دنبال شود. بدین صورت كه ابتدا مطلب كتاب توسط استاد آموزش داده شود و سپس متن كتاب توسط طلاب، تجزیه و تركیب و آنالیز شود.

سوم، دروس خارج: در درس خارج، متن موضوعیت ندارد؛ بلكه مسئله موضوعیت دارد و خود علم بدون تقید به كتاب یا شخص خاصی مورد بررسی قرار می گیرد. دانش پژوه باید بتواند علاوه بر فهم و تجزیه و تركیب متن، آن را تحلیل كند؛ یعنی لایه های پنهانی و مفاهیم بنیادینی كه مفروضات مولف را تشكیل می دهد، استخراج كرده و با كار پژوهشی به فرهنگ و فلسفه حاكم بر مولف برسد.

به عنوان مثال، «اگر مولا به عبدش امر كند، چنانچه عبد مخالفت كند، مستحق عقوبت است»؛ می گویند این یك حكم عقلی است؛ اما وقتی خوب بررسی می شود، دیده می شود كه یك ارتكاز عرفی است و از فرهنگ خاصی كه در گذشته بین مولا و عبد بوده، نشئت گرفته است كه خود جای بررسی و ملاحضه دارد.

دانش پژوهش باید این مفروضات و ارتكازات مبنایی را با تحلیل زیرساخت علم ردیابی كند؛ بنابراین در این مرحله شیوه كاملاً پژوهشی و مبتنی بر مسئله پژوهی است.

همچنین در این مرحله علاوه بر استخراج تأثیر مبانی علوم مختلف در یكدیگر، دانش پژوه باید بتواند فهرست جامع فلسفه و یا اصول فقه را متناسب با نیازمندی های عینی جامعه شیعه تنظیم نماید تا این كار بستری برای تحول در ساختار علوم در راستای دست یابی به نرم افزارهای اجتماعی ساخت تمدن اسلامی قرار گیرد.



منبع: وبسایت فرهنگستان علوم اسلامی قم