لاله های روحانی؛
روحانی شهید سیدجواد محسنی
مادرم امید داشتی که فرزندت را داماد کنی،فرزندت معشوق را در جبههها یافته بود و به همین دلیل مدام دلم میخواهد که در جبههها باشم. عاشقش شدم و سرانجام مرا با خودش برد.
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :
تاریخ : يکشنبه 1396/11/29 ساعت 16:19
اولین بار که میخواست به جبهه برود، سیزده ساله بود، موقع اعزام از ماشین پیادهاش کردند، ولی با اصرار به خواستهاش رسید. در مجموع هفتبار به آن مناطق رفت و سه بار هم مجروح شد. روحانی شهید سیدجواد محسنی به سال 1346ش در روز میلاد امام جواد در روستایی از توابع شهرستان قائمشهر دیده به جهان گشود. حدود ده سال داشت که به اتفاق خانواده به قائمشهر آمد و در این شهر دیپلم خود را از دبیرستان حضرت موسیبن جعفر علیهالسلام گرفت.
سیدجواد در این ایام به کسب درسهای حوزوی گرایش پیدا کرد و حدود سه سال در دو حوزه محمدیه و کوتنای قائمشهر مشغول فراگیری مقدمات دروس حوزوی شد. پس از آن برای ادامه تحصیل به قم رفت و حجرهنشین مدرسه الهادی آن شهر شد.
▪ اخلاق حسنه:
او در همان کودکی نماز و قرآن را آموخت و به آن علاقهمند بود. توسل به چهارده معصوم علیهمالسلام را یکی از شروط موفقیت خود میدانست و با صدای گرم و شیوای خود در مناسبتهای مختلف به مدح اهلبیت علیهمالسلام میپرداخت و گرمابخش محافل بود. به گفته خانواده محترمش، سیدجواد با همه، اخلاق و رفتار خیلی خوبی داشت. مردم هم به او علاقهمند بودند و هیچگاه چهره خندان همراه با احترام ایشان را فراموش نمیکنند. خیلیها کراماتی از شهید بزرگوار دیدند و لذا در بعضی از اوقات بهویژه شبهای جمعه بر سر مزار شهید میروند و حاجت میخواهند و به اجداد طاهرینش متوسل میشوند.
▪ افق بینش:
مادر گرامی شهید میگوید: وقتی سیزده سال داشت، مرتب میگفت: مادر جان! میخواهم به جبهه بروم. میگفتم: تو هنوز کوچکی، چطور میخواهی بروی؟ پاسخ میداد: همانطور که شهید حسین فهمیده سیزده سال داشت، من هم میروم. با خود گفتم: وقتی یک بچه سیزده ساله اینطوری حرف میزند حتماً خواست خداست، و لذا موافقت کردم.
▪ قتل الشهادة:
بنا به روایت «اشرف الموت قتل الشهادة»؛ (بحارالانوار/8/100) که از نبی مکرم اسلام منقول است، عاقبت «قتل الشهادة» نصیب این سیدمجاهد شد و او در بهمن سال 65 در عملیات کربلای پنج در منطقه شلمچه به کاروان شهیدان پیوست. هنگامی که بر اثر اصابت ترکش خمپاره شصت، خون از بدن مبارکش میرفت، به دوستانش گفت: «بدن مرا کنار همین خاکریز و به طرف کربلای حسین علیهالسلام قرار دهید و خودتان به خط مقدم بروید.» او در همان مکان تنها و غریبانه جان داد و حدود سیزده سال مهمان همان خاک بود که به قول پیر جماران امام خمینی قدس سره اینگونه شهیدان همدمی جز نیسم صحرا و حضرت زهرا علیهاالسلام نداشتند. مقبره او در گلزار شهدای سیدنظامالدین قائمشهر مزار اهل دل است.
▪ از دستنوشتههای شهید:
مادرم امید داشتی که فرزندت را داماد کنی،فرزندت معشوق را در جبههها یافته بود و به همین دلیل مدام دلم میخواهد که در جبههها باشم. عاشقش شدم و سرانجام مرا با خودش برد.
منبع: وبسایت افق حوزه
سیدجواد در این ایام به کسب درسهای حوزوی گرایش پیدا کرد و حدود سه سال در دو حوزه محمدیه و کوتنای قائمشهر مشغول فراگیری مقدمات دروس حوزوی شد. پس از آن برای ادامه تحصیل به قم رفت و حجرهنشین مدرسه الهادی آن شهر شد.
▪ اخلاق حسنه:
او در همان کودکی نماز و قرآن را آموخت و به آن علاقهمند بود. توسل به چهارده معصوم علیهمالسلام را یکی از شروط موفقیت خود میدانست و با صدای گرم و شیوای خود در مناسبتهای مختلف به مدح اهلبیت علیهمالسلام میپرداخت و گرمابخش محافل بود. به گفته خانواده محترمش، سیدجواد با همه، اخلاق و رفتار خیلی خوبی داشت. مردم هم به او علاقهمند بودند و هیچگاه چهره خندان همراه با احترام ایشان را فراموش نمیکنند. خیلیها کراماتی از شهید بزرگوار دیدند و لذا در بعضی از اوقات بهویژه شبهای جمعه بر سر مزار شهید میروند و حاجت میخواهند و به اجداد طاهرینش متوسل میشوند.
▪ افق بینش:
مادر گرامی شهید میگوید: وقتی سیزده سال داشت، مرتب میگفت: مادر جان! میخواهم به جبهه بروم. میگفتم: تو هنوز کوچکی، چطور میخواهی بروی؟ پاسخ میداد: همانطور که شهید حسین فهمیده سیزده سال داشت، من هم میروم. با خود گفتم: وقتی یک بچه سیزده ساله اینطوری حرف میزند حتماً خواست خداست، و لذا موافقت کردم.
▪ قتل الشهادة:
بنا به روایت «اشرف الموت قتل الشهادة»؛ (بحارالانوار/8/100) که از نبی مکرم اسلام منقول است، عاقبت «قتل الشهادة» نصیب این سیدمجاهد شد و او در بهمن سال 65 در عملیات کربلای پنج در منطقه شلمچه به کاروان شهیدان پیوست. هنگامی که بر اثر اصابت ترکش خمپاره شصت، خون از بدن مبارکش میرفت، به دوستانش گفت: «بدن مرا کنار همین خاکریز و به طرف کربلای حسین علیهالسلام قرار دهید و خودتان به خط مقدم بروید.» او در همان مکان تنها و غریبانه جان داد و حدود سیزده سال مهمان همان خاک بود که به قول پیر جماران امام خمینی قدس سره اینگونه شهیدان همدمی جز نیسم صحرا و حضرت زهرا علیهاالسلام نداشتند. مقبره او در گلزار شهدای سیدنظامالدین قائمشهر مزار اهل دل است.
▪ از دستنوشتههای شهید:
مادرم امید داشتی که فرزندت را داماد کنی،فرزندت معشوق را در جبههها یافته بود و به همین دلیل مدام دلم میخواهد که در جبههها باشم. عاشقش شدم و سرانجام مرا با خودش برد.
منبع: وبسایت افق حوزه