• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
 
 
 
* [سؤال و جواب در مورد جواب سلام در موارد مختلف مکتوب و ... تا 9دقیقه و 5ثانیه]

«{تقرير دعوى الاستحالة بالقول بالفناء والمناقشة فيها}
وأما دعوى استلزام الاستعمال فناءَ اللفظ في المعنى ورؤيتَه عينه ولا يمكن رؤية الشيء شيئين، فكأنها ترجع إلى دعوى الوجدان.
ويمكن تقريرها بنحو ترجع إلى البرهان، بأن يقال: اللفظ فان في المعنى بنظر المستعمل، وبينهما الهوهوية في نظره التابع لنظر الواضع، والمعنى لا اتحاد بينه وبين المعنى الآخر، لعدم الجامع الموجب لاتحاد ما; فاللفظ لا يمكن وحدته مع المعنى الآخر مع هذه المغايرة لما اتحد به.
وسواء رجعت [هذه الدعوى] إلى الوجدان - كما قدمناه - أو إلى البرهان بهذا الوجه، فيمكن أن يقال فيها: إن الفناء في المعنى الواحد، لازم فرض الاستعمال في الواحد خاليا عن الشريك، فهو من الضرورة بشرط المحمول، وأما إذا استعمل في الأكثر، فالمفني فيه مجموع الأكثر، لا كل واحد. وترتب الحكم على الكل غير تعلق اللحاظ بكل، كما إذا لم يكن غيره ملحوظا، فتدبر.»


* «وأما دعوى استلزام الاستعمال فناءَ اللفظ في المعنى ورؤيتَه»: یعنی استلزام الاستعمال الفناءَ و رؤیتَه: مفعول استلزام.
* «ولا يمكن رؤية الشيء شيئين، فكأنها ترجع إلى دعوى الوجدان»: یکی از استدلالات خیلی رایج و معروف در باب عدم جواز استعمال لفظ در اکثر از معنا، استدلال فناء و مرآتیت و امثال اینها است که می‌گویند لفظ فانی در معنا است و لفظ‌پرانی، معنا پرانی است و لفظ هیچ‌کاره است و اصلاً خودش را نشان نمی‌دهد. لفظی که هیچی نیست و خودش را نشان نمی‌دهد و مرآت محض است. مرآت اسم آلت است به معنای وسیله‌ی دیدن. مرآت غیر از مرئی است. مرئی در مرآت پیدا است و مرآت بما انه مرآت، سر سوزنی مرئی نیست. شما اگر رفتید در آینه خودتان را ببینید، اگر بگویند آیا آینه کثیف بود یا نه. می‌گویید من نرفتم آینه را ببینم بلکه رفتم خودم را ببینم. به‌وسیله آینه دیدم، اما مرآتِ محض بود و او را ندیدم. اما اگر برود آینه را ببیند و بگویند صورتت کثیف بود یا نه، می‌گوید من نرفتم خودم را ببینم بلکه رفتم آینه را ببینم. یعنی در این حال آینه مرآت نیست بلکه مرئی است و دقیقاً داریم خودش را می‌بینیم. اگر بخواهد مرآت باشد به‌معنای اسم آلت؛ یعنی محضاً وسیله‌ی دیدن باشد، فانی است و هیچ چیز از خودش نشان نمی‌دهد، اما اگر بخواهد خودش را نشان دهد و فانی نشود، دیگر معنا را نرسانده و افاده نکرده است.
* می‌فرمایند: و اما ادعای اینکه: «استلزام الاستعمال»: استعمال که مضاف الیه استلزام است فاعل استلزام هم هست و استلزام به فاعلش اضافه شده و مفعولش «فناءَ اللفظ في المعنى» است. «ورؤيتَه» هم عطف به فناء است: استلزام الاستعمال رؤیةَ اللفظ عینَه. جالب است که عینَه خودش مفعول دوم رؤیة است که خودش مفعول استلزام است. «ولا يمكن رؤية الشيء شيئين»: یک چیز نمی‌شود دو چیز دیده شود و یک شیء را دو شیء دیدن ممکن نیست.
* یادم آمد که مرحوم آشیخ محمدرضا اصفهانی، عده‌ای (ظاهراً صاحب کفایه) گفتند که مگر اینکه کسی احول باشد:

كفاية الأصول ( طبع آل البيت ) ؛ ص36
«و بالجملة لا يكاد يمكن في حال استعمال واحد لحاظه وجها لمعنيين و فانيا في الاثنين إلا أن يكون اللاحظ أحول العينين.» [یعنی دو تا چشمش لوچ باشد و هر کدام دو تا ببیند]

مرحوم آشیخ محمدرضا اصفهانی هم یک جواب لطیفی داده بودند و گفتند که نه، لازم نیست که دو چشمش احول باشد بلکه کافی است دو چشم داشته باشد.

وقاية الأذهان ؛ ص87
«و ما هذا إلاّ خطابة حسنة، و لكن أحسن منها أن يقال: إنه يكفي في ذلك أن لا يكون ذا عين واحدة فإذا كان ذا عينين أمكنه استعمال العين في معنيين.»

* فرمودند که «ولا يمكن رؤية الشيء شيئين»: نمی‌شود یک چیز را دو چیز ببیند مگر اینکه احول باشد! اینطور؟ «فكأنها ترجع إلى دعوى الوجدان»: می‌فرمایند این برهان نیست که بگویید نمی‌شود یک چیز را دو چیز دید و لفظ فانی در معنا است و ... اینها که برهان نشد. چه فانی در چیست؟ فنا، از بین رفتن است. لذا می‌فرمایند ما باید یک بیانی ارائه بدهیم که برهانی شود. لذا دنبالش می‌فرمایند: «ويمكن تقرير» همین دعوا «بنحو ترجع» این دعوا «إلى البرهان، بأن يقال: اللفظ فان في المعنى بنظر المستعمل»: وقتی می‌خواهند بیان را از خطابه دربیاورند کلمه «بنظر المستعمل» را ضمیمه‌اش می‌کنند. و الا اگر همین‌جور بگوییم لفظ فانی در معنا است، چه فنائی است؟ لفظ از دهان بیرون می‌آید و برای خودش موجود است و فانی نیست. به نظر مستعمل فانی است. گاهی به نظر او فانی می‌شود اما مخاطب لفظ را بلد نیست.
* اینطور نقل می‌کردند که کسی بود که آدم ساده معروفی در یزد بوده و یک خارجی که آمده بوده، این شخص با او رفته بوده و یک مقصودی را می‌خواسته با زبان یزدی به او بگوید و او هم که نمی‌فهمیده، با 5-6 جور توضیح مختلف با همان زبان برای گفته و دیده که نه، نمی‌فهمد، در آخر کار گفته بود که با هفت زبان به او گفتم، آخرش نفهمید. حالا با هفت زبان هم با او سخن بگویند، وقتی لغت را بلد نیست، معناپرانی نیست. برای خودت بوده و در نظر تو فانی بوده. چه فانیی برای مخاطبی که هیچ نمی‌داند؟
* «وبينهما الهوهوية في نظر» المستعمل «التابع لنظر الواضع»: چون واضع بین آنها علقه برقرار کرده، آن هم تابع او فانی در معنا است «والمعنى لا اتحاد بينه وبين المعنى الآخر»: فرض گرفتیم در بحث ما که دو تا معنای مستقلند که جامع هم ندارند. با معنای دیگر که اتحاد ندارند. چرا؟ «لعدم الجامع» علی الفرض: فرض ما که استقلال معنیین محفوظ است. «لعدم الجامع الموجب لاتحاد ما»: بین دو معنا جامعی فرض نگرفتیم تا یک معنا بشود و حتماً باید دو معنا باشد. حال که این‌طور شد، «فاللفظ لا يمكن وحدته»: که یک لفظ باشد، «مع المعنى الآخر»: که فانی شده در یک معنا فی نظر المستعمل و در عین حال که متحد شده با او، متحد شود با یک معنای دیگری که فرق دارد با آن معنا، ممکن نیست «مع هذه المغايرة لما اتحد به»: یعنی این مغایرت معنای آخر با معنای اول («لما اتحد به».«ما» یعنی معنای اول). این بیان برهانی برای این فناء وجدانی که گفته بودند و فناء به مطلب برهانی برگشت.
* «وسواء رجعت [هذه الدعوى] إلى الوجدان - كما قدمناه - أو إلى البرهان بهذا الوجه» که گفتیم، «فيمكن أن يقال فيها»: شروع می‌کنند ایراد گرفتن. «إن الفناء في المعنى الواحد، لازم فرض الاستعمال في الواحد خاليا عن الشريك، فهو من الضرورة بشرط المحمول، وأما إذا استعمل في الأكثر، فالمفني فيه مجموع الأكثر، لا كل واحد. وترتب الحكم على الكل غير تعلق اللحاظ بكل، كما إذا لم يكن غيره ملحوظا، فتدبر.» جواب ایشان از این مسأله فناء، یک جور با تسلیم این است که لفظ فانی در معنا هست. جواب را دارند بر تسلیم می‌دهند و یک نحو مماشاتی است در اینکه بله، لفظ فانی در معنا است. بعد می‌فرمایند که لفظ فانی در معنا است، چه‌جوری؟ هر جوری که معنا هست. شما که می‌گویید لفظ فانی در معنا است، کجا می‌گویید لفظ فانی است در معنای واحد؟ استدلال شما این را نگفت. می‌گویید لفظ برای اینکه معنا را بیاورد فانی در معنا است. معنا بقید الوحدة؟ اینکه مصادره به مطلوب شد. شما می‌گویید استعمال که کردیم در معنا بقید وحدت، معلوم است که یک معنا است و یکی هم مراد است. اما بحث ما که این نیست. ما می‌خواهیم لفظ فانی شود در معنا، اما دو معنا. ما قبول داریم که لفظ فانی در معنا است اما دو تا معنا. کی گفته که وقتی لفظ فانی در معنا است باید در یک معنا به شرط وحدت فانی شود. شرط استقلال مانعی ندارد اما شرط انحصار از کجا؟ لفظ فانی است در معنا، معنا مستقلاً اما لا منحصراً. همین لفظ فانی است در معنای دیگر، آن هم مستقلاً اما لا منحصراً. این انحصار از کجا؟ اگر قید بزنید که بشرط المحمول می‌شود: یعنی لفظ فانی است در معنای واحد، پس به فناء واحد. خوب، چون معنا را واحد گرفتید فناء، واحد شد و الا صرفاً بگویید لفظ فانی است در معنا، خوب هر جوری این معنا هست. اگر معنا است مع الاجتماع، مع عدم الانحصار، لفظ هم فانی است در همین مع عدم الانحصار. اگر لفظ فانی است در معنا بقید الوحدة و انحصار مراد، خوب، فانی است در او به همین نحو. پس صرف فناء ملازمه با انحصار معنی المراد ندارد.
* سؤال: ممکن است آنها جواب بدهند که لازمه حقیقت فناء انحصار است. وقتی شما یک قندی را در یک آب می‌اندازید و فانی می‌شود وقتی فناء شده که نمی‌توان آن را برداشت و در یک آب دیگر انداخت. اینجوری هم نیست که بگوییم بخشی از آن را می‌گذاریم برای این معنا و بخش دیگری را می‌گذاریم برای آن معنا. این لفظ فانی شد و اگر بخواهید معنای دیگری برسانید باید چند لفظ بیاورید. جواب: فرمایش شما خوب است اما در این بحث نکاتی را باید در نظر بگیریم که ضروری است. اول اینکه یک نکته‌ای چند جلسه قبل صحبت شد که گفتیم غالب تفکرات ما روی یک تنظیر و تشبیه دارد دور می‌زند. این مطلب خیلی مهمی است. نکته‌ای که آن روز عرض کردم این بود که ذهن یک تمثیلی می‌کند که گفتم: ان النمل الصغار هم تتخیل: مورچه هم می‌گوید ... روی آن مبنا می‌گوییم لفظ فانی است. یک جایی فناء دیده‌ایم می‌گوییم این را هم شبیه‌سازی می‌کنیم و می‌گوییم ببین اینجا چطور یک چیزی فانی می‌شود، این هم فانی شد. بعداً برهانی را که می‌خواهیم بیاوریم روی مشبه به می‌آوریم؛ برهانی که مال محیط مشبه به است و اصلاً ربطی به فضای مشبه ندارد در فضای مشبه هم می‌آوریم. این چیزی که شما الآن گفتید دقیقاً همین است. حبه قند را می‌اندازیم داخل استکان و فانی می‌شود؛ یک جور فنائی را در خارج می‌بینیم که این قند که در اینجا فانی شد نمی‌شود در یک لیوان دیگر هم فانی شود. برهان شما روی مشبه به رفت. یعنی تشبیه کردیم فناء لفظ در معنا را به حل شدن قند در لیوان. برهان ما در مورد لیوان خوب است. بعد می‌رویم و در مورد لفظ هم این را می‌گوییم و حال آنکه آیا واقعاً فناء لفظ در معنا فناء واقعی و مقولی است، فناء پیکره است یا فناء لحاظی است و یک مطلب روانی است؟ کدام یکی است؟ لحاظی است. شما باید برهانی که در فناء مقولی خارجی می‌آورید، آن برهان در فناء لحاظی هم بیاید و حال آنکه نمی‌آید، چون در فناء لحاظی واقعاً چیزی فانی نشده است. لذا حاج آقا که برهانی کردند گفتند که در نظر او نمی‌تواند. برهان شد و از خطابه درآمد. خلاصه در نظر او که فانی است و در نظر او محال است، واقع هر چه می‌خواهد باشد، در نظر مستعمل محال است که بتواند دو تا فناء انجام دهد. اینکه گفتم با نظر المستعمل را اضافه کردن، برهانی کردند بخاطر این نکته بود. پس شما برهانی که آوردید و مثالی که زدید، اصل برهان و صحتش مربوط به حوزه مشبه به بود و در آن حیثی که برهان می‌خواست روی مشبه بیاید آن حیثیت در آنجا نبود. نکته دیگری که خیلی مهم است و چند روز هم بحث کردیم، البته روی آن خیلی سان داده نشد، این است که اساساً مسأله امکان استعمال لفظ در اکثر از معنا، قوام این امکان و بحثش مربوط به متکلم و مستعمل است یا مخاطب؟ یعنی وقتی ما در امکان استعمال مشکل داریم، طرف مشکل ما مستعمل است یا مخاطب؟ مستعمل است. یعنی ما کار نداریم که مخاطب بفهمد یا نه و مشکل کار ما نیست، بلکه بیرون اصل بحث است. قبلاً مفصل بحث شد که وقتی مستعمل می‌گوید “بکش” و در شرایطی که متکلم دارد کاملاً می‌فهمد که مخاطب او فقط یک معنا می‌فهمد ولی او واقعاً استعمال لفظ می‌کند در اکثر از معنا. مثال‌های متعدد مطرح شد. در اینجا می‌گویید استعمال لفظ در اکثر از معنا ممکن است، فقط مخاطب چند تا نفهمید و هر مخاطبی به حساب حال خودش یک معنای مناسبی را فهمید که دقیقاً متکلم اراده کرده بود. حال که اینطور است، مسأله فناء که شما می‌گویید این فانی می‌شود در او، وقتی او در نظر می‌گیرد، الآن چند تا مراد دارد؟ می‌خواهد فانی کند در او در همه‌اش فانی می‌کند اما جدا جدا. می‌گوید من لفظ را فانی کردم و در لفظ معنا را دیدم، اما چند معنا و نه به عنوان یک جامع‌گیری و نه به معنای یک مجموعی که یک وحدتی بینش هست. نه، چند تا به معنای منضم و فقط انضمام. گاهی شما یک چیزهایی را که در قفسه می‌گذارید، هیچ ربطی بین آنها برقرار نمی‌کنید بلکه کنار هم می‌گذارید. متکلم هم چند تا معنا را کنار هم می‌گذارد و بعد لفظ را فانی می‌کند در همان. فرمایش حاج آقا این است و می‌فرمایند چه مانعی دارد؟ قوام بحث به او [متکلم] است و او می‌خواهد فانی کند، مخاطب می‌خواهد بفهمد یا نه.
* در بحث‌های اصولی رایج است و زیاد می‌گویند که آیا در یک نقطه آینه دقیقاً دو چیز می‌شود دید؟ شما اگر یک آینه دقیقاً اندازه هیکل خودتان درست کنید و روبرویش بایستید آیا می‌شود در یک نقطه دو چیز ببینید؟ نمی‌شود و مرآت، مرآت برای یک مرئی است. حتی در مورد آینه بزرگتر، وقتی روبرویش بایستید در آن مرآت در آن نقاطی که  تصویر شما افتاده، آیا می‌توانید تصویر دیگری ببینید؟ نه، همین یکی است. پس در یک نقطه مرآت فقط یک مرئی دیده می‌شود، پس در یک لفظ هم یک معنا. الآن این برهان مربوط به کیست؟ مخاطب یا مستعمِل؟ آیا مستعمل نمی‌تواند در یک آینه دو تا نشان دهد؟ یا مخاطب نمی‌تواند ببیند؟ مثلاً دو تا اتاق است و شما هم در یک هالی ایستاده‌اید که در دو تا اتاق با آن باز می‌شود و دو نفر هم در این دو اتاق نشسته‌اند به‌نحوی که آن آقایی که در آن اتاق است شما را می‌تواند ببیند اما شخص دیگری که در آن اتاق است نمی‌تواند ببیند. آن کسی که در آن اتاق مجاور نشسته نمی‌تواند آن شخص دیگر را ببیند اما هر دو شما را می‌توانند ببینند. شما به عنوان یک متکلم، یک آینه در اینجا قرار می‌دهید که فوری آن شخصی که در این اتاق نشسته، آن یکی که در آن اتاق نشسته را می‌بیند و بالعکس و همدیگر را در آینه می‌بینند. او از این اتاق به هال نگاه کرده و دارد به‌وسیله آینه داخل هال، اتاق مجاور را می‌بیند و آن یکی هم همین‌طور، دو تایی چشمانشان به همدیگر می‌افتد. برایتان زیاد پیش آمده است. کسی که با قصد آینه را گذاشت تا این آقای در این اتاق را به آن نشان دهد و آن کسی که در آن اتاق است به این نشان دهد تا همدیگر را ببینند، آیا در این آینه واحد دو تا مرئی پیدا است یا یکی؟ از هر زاویه‌ای که به آینه نگاه کنند یک تصویر در آن دیده می‌شود و وقتی آن را در این اتاق بگذاریم، از هر زاویه‌ای تصویر یک جای این اتاق در آینه دیده می‌شود. مقصود، اینکه می‌گویند در یک آینه یک چیز بیشتر نمی‌شود دید، مثالش مال مخاطب است و دریافت مخاطب است لفظ را. ولی مانعی ندارد که یک آینه‌گذار با قصد یک آینه می‌گذارد برای اینکه مرئی در این اتاق را به آن نشان دهد و مرئی در آن اتاق را به این. یک آینه است و نصب آن هم یک نصب است اما دو قصد مستقل دارد که ربطی هم به هم ندارند. لذا این مثال آینه که گفتند برمی‌گردد به مخاطب و حال آنکه بحث ما بر روی مستعمِل است که استعمال ممکن است یا نه. اگر می‌گویید آینه، می‌گوییم که من یک آینه می‌گذارم و با دو قصد دو نفر را به هم نشان می‌دهم و هر دو هم می‌شود. در یک آینه دو تا مرئی پیدا بود بالوجدان که می‌توانید در خارج ببینید در یک آینه دو تصویر پیدا است اما برای دو تا رائی، به معنای مخاطب؛ هر مخاطبی یک چیزی فهمید، اما گذارنده آینه (یعنی مستعمل) یک آینه گذاشت با دو تا قصد. محور بحث اصولی در امکان و استحاله روی مستعمِل دور می‌زند نه روی مخاطب.
* سؤال: آیا پایه بحث را باید روی مخاطب گذاشت یا یک مقدار باز هم جلوتر برویم و بگذاریم روی لحاظ؟ یعنی برای یک مخاطب اگر از دو نظر نگاه کند و از دو منظر مثل آینه که شخص واحد از دو زاویه نگاه کند. یا در آن مثال که گفته شد مخاطبین متعدد بودند و یکی کنار ترازو و یکی پشت در و ...، اگر یک مخاطب واحد فرض بگیریم که از شما دو تا سؤال دارد که مثلاً میوه را بکشم و نقاشی را بکشم یا نه و شما برای پاسخ به هر دو بگویید “بکش“ و قرینه هم بیاورید، که لحاظ دو تا شود نه مخاطب. جواب: این فرمایش ما قبلاً در موردش صحبت شده که مرحله پیشرفته کار است و مثال‌هایی که زدیم می‌گفتند که اگر مخاطبین متعدد بفهمند که دیگری هم هست چه می‌شود؟ که عرض می‌کردیم اگر بفهمند و ناقص باشند متحیر می‌شوند که ما اراد؟ اما در مثالی که در مورد مدیران شرکت زده شد اگر مدیرکلی هست که ده تا مدیر شرکت دارد و برای هر کدام یک پیام را می‌فرستند، اما هر کدام مقصود خاص خودش را می‌فهمد، اگر مدیران شرکت اطلاعات کامل ندارند، می‌گوید از ناحیه بالا دستور آمده و عمل می‌کند و نمی‌داند که عین این پیام برای رفیق خودش معنای دیگری می‌دهد و فقط مدیرکل می‌داند. اما اگر همین‌ها هم کامل باشند باز هم هیچ مشکلی ندارد و می‌گوید من وظیفه‌ام این است و این را عمل می‌کنم و او هم وظیفه خودش را عمل می‌کند. اگر بالاتر رفته و اکمل شود، از یک نشانه استقلالاً چند تا منظور را خودش می‌فهمد و عمل هم می‌کند. اینها مراحل بالاترش است ولی ما فعلاً می‌خواهیم استحاله را بشکنیم. حاج آقای بهجت می‌گفتند استاد ما (که قائل به استحاله هستند) می‌فرمود که (یک جمله خیلی زیبایی) آیا می‌شود با مثلاً ایاک نعبد قصد انشاء و دعا داشته باشد و هم قصد قرائت؟ اگر قرائت باشد که من اصلاً هیچ‌کاره هستم و اگر چه مقابل خدای متعال ایستاده‌ام ولی نمی‌گویم ایاک نعبد بلکه دارم حکایت می‌کنم و لفظی را که ملک وحی گفته دارم تکرار می‌کنم و قرائت محضه است. آیا می‌تواند بگوید ایاک نعبد و انشاء هم کند یا نه؟ می‌فرمودند استاد ما می‌گفت عده‌ای قصد کردند و به مقاماتش هم رسیدند، ما هنوز داریم بحث می‌کنیم که محال است یا ممکن. حالا ما هم داریم بحث می‌کنیم که محال است یا ممکن و این مثال‌ها را برای این می‌آوریم که بگوییم محال نیست و اصل استحاله را در ناحیه مستعمِل بشکنیم و بعد می‌آییم روی مخاطب و در آنجا هم هر چه جلو برویم می‌بینیم که ممکن است.
* یکی از حضار: عمده ثمره بحث روی مخاطب است که در تفسیر آیا ما می‌توانیم آن چند معنا را بگیریم. جواب: ببینید. بحث الآن ما روی مستعمل فایده‌اش مهمتر است. یعنی ما از نظر بحث تفسیری کار ندایم که ما بفهمیم، خیلی از جاها ممکن است حجت نداشته باشیم، اما آن چه زیباست این است که می‌گوییم عین همان آینه که گفتم خدای متعالر محیط به همه زمانها است و می‌داند که مثلاً هزار سال آینده در فلان نقطه کره زمین این بنده او از این آیه این را می‌فهمد که تا حالا در هیچ کتاب تفسیری نیامده است و معنا هم معنای درستی است و این کلام هم می‌تواند آن را برساند ولی به ذهن بنده‌های قبل از او نیامده بود. حالا اگر او حجت ندارد، مجاز نیست به خدا نسبت دهد، اما خدای متعال که می‌داند این معنا که به ذهن بنده‌اش آمده حق است و می‌داند که این کلام هم می‌تواند آن را برساند چرا خدا از کلام خودش اراده نکند؟ یعنی می‌خواهد یک آینه‌ای برای یک میلیون سال بعد می‌خواهد بگذارد در فلان نقطه که در این آینه مرئی‌ای برای او پیدا است که توسط همین آینه برای نسل قبل از او پیدا نبوده. ما بگوییم محال است؟ نه، خدای متعال خودش کلامش را فرستاده و می‌داند که این کلامش مرآت است و آینه‌ای است که می‌گذارد و در آن چه مرئی‌ای پیدا است؟ قرآن صاعد: تمام آن چیزهایی که نزول کرده و ممکن است در اذهان اولیاء او و بندگان صالح او و هرکسی که به قرآن مراجعه می‌کند إلی یوم القیامة، البته اگر 1- مطلب حق باشد و 2- لفظ هم تاب افاده آن را داشته باشد. پس ما کار به مخاطب نداریم. چه بسا مخاطب حجت ندارد، اما درک قرآن به این نحو: یعنی نه فقط یک قرآن مجمَلی که معمولاً تلقی عموم است بلکه یک قرآن نازلی که در صعود هم همه چیزهایی که در قوس صعود با خودش دارد در قوس نزول هم همه را خدا متوجه است، چون خالق است؛ خالقی است که وقتی قرآن را نازل می‌کند، تمام لحظات و لوازم نزول کتاب خودش را إلی یوم القیامة می‌داند. پس مانعی ندارد که در همان ابتدای امر خدای متعال قصد می‌فرماید. لذا اگر بگوییم که هزار سال دیگر با یک بنده‌اش در یک لحظه‌ای می‌گوید که من اردتُ بکلامی هذا مخاطبتک کذا، محال است؟ نه، کجایش محال است. معصومین که اینطور هستند و می‌دانند هر کسی در هر زمان و مکانی چگونه مخاطب هر آیه می‌شود به قصد انشاء خیلی جدی. بعضی از چیزها هست که شواهد ملعنتش را هم که انسان می‌بیند، یضل به کثیراً و یهدی به کثیراً. ولید ملعون که حس کرد قرآن دارد با او حرف می‌زند لذا تیر را کشید و زد به مصحف و گفت تهددنی بجبار عنید – فها انا ذاک جبار عنید؛ اذا جئت ربک یوم حشر – فقل رب مزقنی الولید. یعنی اینجور ناراحت شد که کأنه نازل‌کننده قرآن آنجا با ولید حرف زد و خود ولید فهمید. حالا بگوییم نه، وقتی می‌آمد و خاب کل جبار عنید کجا در جبار خوابیده ولید؟ بله، در جبار نخوابیده ولید، اما خدایی جبار عنید را نازل کرده که مطلع است به آن لحظه‌ای که این ملعون را اینگونه جوابش می‌دهد. بگوییم خدا اراده نکرده بود؟ چرا اراده نکرده بود؟ چه مانعی دارد از این اراده که بگوید همان روزی که نازل می‌کردم همه مرادها را داشتم و آن اراده را هم داشتم؛ مانعة الجمع نیست که به هر جبارعنید دیگری هم اردتُ به اراده‌های منبسط که مثل شعاعی است که از آن اراده‌های اولیه آیه شریفه بسط پیدا کرده: یک اراده اصلی است: خاب کل جبار عنید و یک اراده منتشر در تمام زمان‌ها و مکان‌ها است برای خدایی که تمامشان را خلق کرده و قبل از وجود اینها اطلاع بر همه اینها دارد و محیط بر آنها است. لذا بحث تفسیری هم می‌شود.
* سؤال: آیا از باب قضیه حقیقیه بودن آن نیست؟ که این مصداق معنای آیه باشد؟ جواب: فرمایش شما حق است. قضیه حقیقیه انطباقش قهری است ولی می‌خواهم اراده زائد بر انطباق قهری را بگویم. انطباق قهری، نیازی به اراده علاوه ندارد. می‌گوید من که گفتم اکرِم  العلماء، منحل بود به تعداد، زید هم که وقتی عالم بود او را می‌گیرد؛ این فرمایش شما می‌شود. می‌خواهم عرض کنم که این در مورد انسان‌های عادی است که وقتی اکرم العلماء را می‌گویند، زید را هم در بر می‌گیرد، اما اگر بگوییم خدا می‌فرماید اکرم العلماء و بعد ضمیمه کنیم که غیر از اینکه این قضیه حقیقیه است و غیر از اینکه مقصود خدای متعال انطباق قهری بر زید دارد، یک اراده خصوصی هم خدا داشته چون خبر داشته که ده سال دیگر یک زیدی می‌آید که عالم است و باید اکرامش کنند. پس علاوه بر آن اراده قضیه حقیقیه، یک اراده خصوصی هم دارد برای زید. آیا این محال است؟ نه. یکی از حضار: ممکن است آنها که استعمال در اکثر از معنا را محال می‌دانند، این را محال ندانند، چون اینجا معنا تغییر نمی‌کند و مثلاً در قضیه ولید لفظ در معنای جدیدی استعمال نشده و [تعدد] اراده در مراد جدی را ممکن است آنهایی که استعمال در اکثر را محال می‌دانند، محال ندانند و اینکه من یک لفظی می‌گویم و اراده‌های متعددی دارم، معنا تغییر نمی‌کند و معانی مستقل در عرض هم نداریم. جواب: یکی از بحث‌هایی که بعداً می‌آید مسأله انحلال است. عده‌ای برای همین استعمال در اکثر از معنا مسأله انحلال را پیش کشیده‌اند. اینکه تفاوتش چیست را بعداً می‌رسیم. اینکه ایشان می‌فرمایند همین است که یک نحو انطباق قهری است و او قصد می‌کند. این استعمال در اکثر از معنا نیست. اما ما می‌خواهیم بگوییم که آیا محال است به نحوی تقریر کنیم که استعمال باشد؟ من می‌خواهم عرض کنم اراده خصوصی. مستشکل: الآن می‌خواهید بگویید استعمال در اکثر از معنا است؟ که به ولید بگوید ای جبار عنید، اینجا جبار به معنای ولید نیست و عنید هم به معنای ولید نیست. این اطلاق است، نه استعمال. جواب: این مثال دوم بود و من به مناسبت سر ولید ملعون رفتم. آنچه که شروع عرضم بود این بود که گفتم هزار سال آینده یک عبدی می‌آید که یک معنایی در ذهنش می‌آید که تا حالا در ذهن هیچکس نیامده بود و این معنا هم حق است و خدا می‌داند که حق است و خود خدای متعال هم می‌داند که این عبارت قرآن کریم تاب اینکه آن را برساند دارد ولی تا حالا به ذهن کسی نیامده بود. لا تفنی عجائبه لا تنقضی غرائبه و ما چه می‌دانیم بعدها چه می‌شود. درست می‌فرمایید که برای خصوص جبار یا هر قضیه حقیقیه‌ای وقتی انطباق قهری داشته باشیم نیاز به اراده جدا نداریم و استعمال در اکثر هم نیست اما محال نیست که در همینجا اراده خاصه فرض بگیریم یا فرض بگیریم که معنایی که به ذهن هیچکس تا حالا نیامده بوده ولی معنای حقی است و تاب افاده‌اش هم از لفظ هست.
* یکی از حضار: مثل آیه “ان المساجد لله“، هم عملاً همین بوده و بعید می‌دانم قبل از اینکه امام بفرماید که منظور از مساجد آن محل دست است، کسی به ذهنش خطور کرده باشد که منظور، همین محل‌های سجده باشد. جواب: به نظرم همین الآن هم اهل سنت کل دست (تا مچ) را قطع می‌کنند. خوب است فقهشان دیده شود. یکی دیگر از حضار: اصل سؤال ایشان، آیا این یک استعمال دیگر است یا یک مراد جدی دیگر؟ چون ظاهرش که مسجدها است. جواب: به ذهن هیچکس هم نیامده، اما خدای متعال گذاشته برای روزی که امامت امام جواد – علیه السلام - را ثابت کند که همه بهتشان بگیرد که ان المساجد لله، پس این مال او است پس انگشتان را قطع کنید. مراد مستقلی است کنار آنها و به ذهن کسی هم نیامده، ولی خدای متعال اراده کرده. مستشکل: پس مرآتیت لفظ را باید چکار کرد در اینجور مواقع؟ اگر این لفظ مرآت است و فناء در معنا دارد ... جواب: بحث ما هم همین بوده و این چیزی که می‌فرمایید، حرف صاحب کفایه است. حاج آقای بهجت الآن دارند جواب می‌دهند از این. بحث ما هم بر سر انواع فناء و مشبه و مشبه به است و اینکه فناء لحاظی است و نه حقیقی ولی شما برهانی که در فناء مقولی خارجی است (مشبه به) و مال مشبه نیست می‌آورید در مشبه و حال آنکه مشبه از یک جهت با مشبه به شریکند نه از همه جهات. برهانی که حیث استحاله در حوزه مشبه به است شما به خطا دارید آن را به حوزه مشبه می‌آورید.