• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
 
 
 
 اشکال اجتماع لحاظین در کفایه اینطور مطرح شده بود :
«انّ حقیقة الاستعمال لیس مجرد جعل اللفظ علامة لارادة المعنى بل جعله وجها و عنوانا له بل بوجه نفسه كانه الملقى ولذا يسري اليه قبحه و حسنه كمالايخفى و لايكاد يمكن» ( اينجا بزنگاه حرف بود) «جعل اللفظ كذلك الا لمعنى واحد» ( چرا ؟) «ضرورة ان لحاظه هكذا في ارادة معنى ينافي لحاظه كذلك في ارادة الآخر» ( دو تا لحاظ با همدیگر متنافی هستند و اجتماع دو لحاظ متنافی می شود ) «حيث ان لحاظه كذلك لايكاد يكون الا بتبع لحاظ المعنى فانيا فيه فناء الوجه و العنوان في المعنون و معه كيف يمكن ارادة معنى آخر معه كذلك في استعمال واحد و مع استلزامه للحاظ آخر غير لحاظه كذلك في هذا الحال.» علی ای حال این اشکال اجتماع لحاظین بود که ایشان داشتند ، حالا در صفحه 166 مباحث الاصول، جواب دوم را ایشان داشتند می فرمودند رسید به سطر سوم پارگراف دوم : در رد دوم فرمودند که صاحب کفایه فرمودند که دو تا لحاظ با هم جمع می شود و کاری کردند که اصلا بگوییم یک لفظ و یک لحاظ، خلاص. چرا می گویید دو تا لحاظ؟ یک لحاظ بس است برای استعمال لفظ در اکثر از معنا ، یک لحاظ چه؟ یک لحاظ لفظ واحد، می گویند پس چرا دو تا معنا را می رساند ؟ می فرمایند: انگیزه این لحاظ، دو تا است؛ یک لحاظ کردم اما چرا یک لحاظ کردم علت و چرایی این یک لحاظ ، دو چیز است، دو علت غایی است ؛ یک دستش را می آورد بالا ، بالا آوردن دست یک چیز بیشتر نیست یک تصمیم هم بیشتر ندارد برای این حرکت فیزیکی مکانی ، اما می گویند چرا دستت را آوردی بالا ، می گوید دو تا غرض داشتم یکی مثلا برای اینکه تعارف فلانی کنم یکی هم اینکه با اشاره مطلب را به دیگری بفهمانم ، ببینید پشتوانه اینکه این دست را آورده بالا دو تا لحاظ نیست یک حرکت است با یک تصمیم اما علت غایی این حرکت ، آنچه سبب شده این حرکت با یک لحاظ صورت بگیرد دو چیز است. این فرمایش حاج آقا است در جواب لحاظین. پس لفظ، واحد، لحاظ هم، واحد، علتِ غاییِ لحاظ دو تا است. می گویید که فرض ما اینست که این لحاظ واحد، معلول علتین غاییتین هست اما مستقلا ، می فرمایند : مانعی ندارد ؛ توارد علتین مستقلتین بر معلول واحد بنحوی که لو انفرد کل ... فرمودند اشکالی ندارد، این همین سطری است که الان فرمودند پس فرمودند: «اذا تعدد داعی الاستعمال بحیث يؤثر كل في اللحاظ یتحقق هناک لحاظ واحد ولا یلزم منه تعدد اللحاظ بملحوظ واحد فی زمان واحد»، آنچه صاحب کفایه گفته اند ، اصلا تعدد لازم نمی آید، «بل [یلزم] کون اللحاظ الواحد» برای لفظ واحد «معلولا لعلتین مستقلتین يؤثر مجموعهما في صورة الاجتماع» وقتي دوتايي با هم جمع مي‌شوند در صورت اجتماع با هم اثر مي كنند ، دوتا يكي را مي آورند و در عين حال «وكل منهما في صورة الانفراد» يعني يؤثر كل منهما في صورة الانفراد، اگر آن نبود این به تنهایی کار خودش را می کرد. مثالی که در کلمات باحثین و علماء زیاد می‌آید عرض کردم مثال تیر است: دوتا تیر از دو جا شلیک می شود در سینه یک مقتول بطوریکه هرکدام نبود می کشت، حالا کدام کشته؟ وقتی هر دو کشته ، هر دو ، باید دیه را هم نصف کنند قصاص هر دو هم می‌شود اگر عمدی بوده، این از طرف مجموع ، خوب اگر نبود چه ؟ اگر نبود هم یکی کار خودش را می کرد آنوقت می شد دیه برای یکی ، پس منافاتی ندارد؛ «کل منهما فی صورة الانفراد»، اين توضيح اصل مطلب. «وحيث كان هذا اللحاظ معلولا لعلتين» ؛ چون این ، معلول دو علت است ، «لامحالة یکون اثر» این لحاظ واحد ، «اعلامین» چون دوتا غایت داشته ، «اعلامین بلفظ واحد ملحوظ و لفظ موجود بلحاظ واحد»، لفظ واحد لحاظش هم واحد ولی چون غایتش دوتا هست اعلامش دو تاست ، «ولیس ذلک من تصحیح التعدد بالحیثیات الاعتباریة»: می گویند اگر دقت کنید این حرف ما با اینکه بخواهید لفظ واحد را از حیثیات اعتباریه متعددش کنید فرق دارد و این یک جور دیگر جواب است. در آن جواب می گویید : لفظ واحد ، لحاظ هم واحد اما مانعی ندارد یک واحد بالدقة از دو حیث اعتباری، متعدد باشد ، آخر صاحب كفايه مي گفتند : یک لفظ بیشتر از دهان بیرون آمده؟ پس یک لحاظش هم می شود کرد اگر دو لحاظ شد می شود تنافی ، آن جواب داده که درست است که یک لفظ از دهان بیرون آمده اما همین یکی می تواند به اعتبارات و حیثیات مختلف ، متعدد باشد پس یک لفظ است اما به اعتبارات متعدد است وهمین تعدد حیثیات اعتباریه، می تواند مصحح باشد برای اینکه این زید دو لحاظ برایش تعلق بگیرد اما باز می‌شود دوتا لحاظ ، «ولیس ذلک من تصحیح التعدد» یعنی تعدد لحاظ بااینکه ملحوظ یکی هست، ببینید تفاوتش در این است او دارد آخرش تعدد لحاظ را در نظر می گیرد ولو مصحح تعدد لحاظ را تعدد حیثیات قرار می دهد حاج آقا می فرمایند: این حرف ما آن نیست. حرف ما این است که اصلا ما نمی خواهیم تعدد درست کنیم؛ می گوییم یک لحاظ دقیقا یک لحاظ، علتها دو تا هستند خیلی تفاوت است بین اینکه تعدد علت را در تعدد معلول هم بیاوریم بعد بگوییم این معلولها متعددند ولی به حیثیات اعتباریه متعددند تا اینکه بگوییم حتی من جمیع الحیثیات هم واحدند هیچ تعددی در لفظ و لحاظ نیست فقط تعدد در علتش هست، برای شیء واحد ممکن است مثالهایی هم بزنند بگویند: بابا چه مانعی دارد این زید خارجی هم پسر عمرو است هم پدر بکر است ، بگویید: چه طور می شود یک وجود واحد؟ می گویند مانعی ندارد تعدد به حیثیات اعتباریه هیچ مانعی ندارد بلکه حیثیات نفس الامریه که هر چیزی مجمعش هست می گویند لفظ هم همینطور باشد. خوب آن یک فضای دیگری هست که بخواهید لفظ واحد را مجمع حیثیات اعتباریه قرار بدهید و بگویید لفظ از آن حیثی که این معنا را می رساند و از حیثی آن معنای عین را می رساند پس لفظ واحد است اما حیثیت ارائة دوتا است ، اینطور چیزها. می فرمایند نه ما مقصودمان اینها نیست ، «ولیس» این حرفی که اینجا زدیم «من تصحیح التعدد» به حیثیات اعتباری «کما هو واضح» که این یک لحاظ است نه دو تا به تعدد حیثیات اعتباری ، خوب «فقد فرضنا فی هذا الدلیل» در این دلیلی که برای تنافی اجتماع لحاظین اورده بودند فرض گرفتیم که ما اشکالات دیگر به آن نداریم. ببینید می خواهند بگویند ، «اسد برهانا» هم که به آن می گویند این است گاهی آدم میاید با استدلال کننده در جاهای مختلف درگیر می شود یکوقت هم همه اینها را می گوید سلمنا سلمنا همه را روی فرض حرف او می رود جلو اما نتیجه ای که او می خواهد بگیرد را از دستش می گیرد میگوید همه چیزهایت درست ؛ یک لحاظ یک ملحوظ؛ دوتا لحاظ هم نه؛ همه اینها درست اما اینکه شما می‌گویی پس دوتا معنا کو؟ می گوییم علتش دوتا بوده، از ناحیه علت، تعدد آمد، «وقد فرضنا فی هذا الدلیل» ، «هذا الدلیل» نه یعنی آن دلیلی که ما در رد صاحب کفایه آوردیم، «هذا الدلیل» یعنی دلیلی که خود صاحب کفایه آوردند و ما در مقام ردش هستیم ، من «هذا الدلیل» را اینجور در ذهنم هست یا فرقی هم نمی کند «هذا الدلیل» یعنی دلیلی که می خواهیم رد کنیم «و فرضنا» یعنی فرضنا در مقام رد ، «لامانع» یعنی در دلیلی که صاحب کفایه آوردند لامانع یا ما که می خواستیم جواب بدهیم بنارا بر عدم المنع گذاشتیم ، «وقد فرضنا فی هذا الدلیل ان لامانع من جهة فرض الهوهوية لللفظ مع المعنى»: صاحب کفایه چیزی که گفتند معناپرانی، دوسه تا کلمه صاحب کفایه در همین حرفشان داشتند الان هم اشاره کردم ؛ یکی فرمودند «کانه الملقی» ، هوهویت است بین لفظ ، ظاهرا این «کانه الملقی» بوده که مرحوم آشیخ محمدرضا اصفهانی فرمودند که وقتی من می گویم حجر آیا دارم سنگ به شما القا می کنم و به شما می زنم ، که صاحب کفایه هم فرمودند نعم بالحمل الاولی ، یادتان هست عبارتش را خواندم. بعید نیست که آن از همین تعبیر بوده که «کانه الملقی» وقتی لفظ را می گویید کأنّ اینکه معنا را پرانده اید. این یکی بود کلمه دیگر هم «لایکاد یکون الا بتبع لحاظ المعنی فانیا فیه» خود تبعیت معنای فانی کأنه هوهویت است لذا می فرمایند «لامانع من جهة فرض الهوهویة لللفظ مع المعنی» ، ما هوهویت را قائل هستیم مشکلی هم نداریم، وهمچنین «ولا حیثیة کون اللحاظین آلیین»، آخر گفتند که این لحاظ آلی نیست و لازم نکرده آلی باشد و در آلیتش اشکال کردند. ایشان می گویند ما همه اینها را پذیرفتیم هردوتا لحاظ آلی ، هردو تا لفظ و معنا هوهویت دارند، باهمه اینها می گویند بافرض همه اینها ما گفتیم لفظ واحد، لحاظ هم واحد ولی آن غایت، انگیزه ای که آن را در نفس ایجاد کرده، دوتا است. همان انگیزه بس است برای اینکه همه اینها را از شما بپذیریم و در عین حال دوتا معنا اعلام بشود ، «بل مجرد» یعنی بل المانع یا دلیلی که بر ایشان اوردیم ، «مجرد حیثیة تعدد اللحاظ المتعلق بواحد من واحد» ، از این «هذا الدلیل» ببینید کلمه «بل» می فهمیم آنجا «هذا الدلیل» می تواند حرف خودشان باشه که دارند رد می کنند می تواند حرف صاحب کفایه باشه که می خواهند ردش بکنند لذا می‌گویند «بل مجرد حیثیة» یعنی آنچه که اینجا داریم جواب می دهیم از دلیل آنها فقط و فقط حیثیت تعدد لحاظ است که متعلق است به لفظ واحد از شخص واحد ، جوابش هم دادیم که ما می پذیریم که لحاظ متعدد نیست این حیثیتی که شما روی آن تاکید کردید پذیرفتیم، سلمنا، ولی نتیجه گیری شما را که می گویید وقتی لحاظ واحد است به لفظ واحد پس یکی اعلام هم بیشتر و یکی معنا بیشتر ندارد این را قبول نداریم. لحاظ واحد از واحد به لفظ واحد، ولی چون علت ایجاد این لحاظ در نفس دوتا علت بوده لامحاله اعلامی هم که برآن مترتب می شود دوتا است، کأنّ اینجور فرض بگیرید که دوتا جوی آب دارد می آید علت غایی وارد یک کانال می شوند بعد که از ان کانال بیرون می روند دوباره دوتا می شوند این مسیری که درکانال باهم جمع می شوند مثل لفظ است دوتا غایت آمدند اعلام دوتا معنا آمدند جمع شدند در یک لحاظ نفسانی یک ملحوظ و لفظ واحد بعد که القا شد از او بخاطر اینکه انگیزه دوتا بود وقتی خارج هم می شوند باز می شود دوتا ، یعنی یکی عین می شود چشم یکی می‌شود چشمه مانعی هم ندارد این فرمایش ایشان .
مستشكل1 : اگر هوهویت را بپذیریم آنوقت اشکال از ناحیه غیر لحاظ هم پیدا می شود؛ شما می گویید بهرحال لفظ همان معناست اگر بخواهید دوتا معنا را برسانید دوتا لفظ که ندارید.
جواب استاد: ما می گوییم وقتی بین لفظ و معنا هوهویت است وقتی انگیزه از این هوهویت واحده ، دوتا شد معنا هم دوتا می تواند بشود. چرا؟ چون دوتا معنا اصل بودند هوهویت یعنی معنا دوتا مقصود اصلی ما است، غایت من دوتا معنا بود .
مستشكل1 : نه هوهویت یعنی هر لفظی که پرانده شد همان معناست...
جواب استاد : اینکه مصادره بر مطلوب است، هوهویت لفظ و معنا یعنی لفظ و معنا یکی هستند.
 مستشكل1: آیا نمی شود عبارت «لامانع» ، را اینطور معنا کنیم که یعنی شما از این جهت به ما ایراد نکنید چون بعدا مساله هوهویت را جواب می دهیم و ما از این جهت هنوز وارد بحث نشده ایم کمااینکه بعدا آن را جواب خواهند داد، چون اگر کسی فرضش هوهویت باشد این جواب سر نمی رسد ؟
جواب استاد : «لا مانع» به این معنا نیست که " مع غض النظر"، «وقد فرضنا لامانع»، بابیانی که شما دارید پس نمی شود استدلال سر برسد ، من اینجوری می فهمم که الان می خواهند بفرمایند که حتی اگر فرض هوهویت لفظ و معنا را هم بگیریم حرف ما درست است ، چرا؟ چون ما گفتیم اول علت غایی دوتا معناست وقتی دوتا معناست پیکره خارجی یک لفظ است اما دوتا معنا با لفظ یکی هستند ، یک لفظ می گوید ولی چون انگیزه اش دوتا معنا بوده دوتا معنا یک لفظ هوهوی را ایجاد کرده. مثلا فرض بگیرید یک علت و معلول باهم هوهویت داشته باشند وقتی دوتا انگیزه می شود برای اینکه این دوتا را بیاورد در حقیقت دوتا را آورده یعنی دوتا تیر که برای کشتن یک نفر می آید اگر شما بگویید دوبار باید اورا اعدام کرد ، الان هم می گویند در حقوق می گویند محکوم شد به دوبار اعدام نفس ، کاری کرده دوتا کار ، الان هم ما اینجا دونفر که تیر زده اند دوتا قتل داریم ولو الان پیکره قتلی که در خارج شده نمی تواند دوتا باشد یک نفر بوده که مرده ، حاج آقا می فرمایند چون دوتا معنا را می خواهیم القا کنیم الان ما دوتا معنا را داریم که ولو هوهویت دارد با لفظ ، دوتا معنا غایت من است ولی چون توارد علتین بر معلول واحد می شود من دوتا هوهوی را که می آورم به یک هوهوی آن را نشان می دهم الان برای وضعش هم مثال می زنند برای وجود تنزیلی آن ، یعنی ما دوتا معنا را که هوهویت دارند با لفظ از اول قاصدش می شویم ولی این دومعنایی هستند که هر دو هوهویت دارند با یک لفظ پیکرتاً ، چون انگیزه دوتا بوده آخر کار هم دوتا معنا القا می شود .
مستشکل1 : اینکه فرمودند : «قد فرضنا لامانع ...» این فرضنا برای چیست؟ اینجور که شما گفتید باید می فرمودند : فی هذا الدلیل لامانع ... ولی می فرمایند وقد فرضنا لامانع... یعنی فرض کردیم که مانعی برای هوهویت نباشد. اگر می خواستند آن بیانی که شما فرمودید را داشته باشند به نظر می رسد احتیاج به بیان بیشتری بود و مؤونه بیان بیشتری می برد.
جواب استاد : البته بعدا می آیند ببینید در وجود تنزیلی ذیل صفحه 168 «واما دعوی استلزام الاستعمال فناء اللفظ فی المعنی» ، آنجا همین مساله فناء که این دوتا هوهویت پیدا می کنند و بعد می فرمایند «فکانها ترجع الی دعوی الوجدان ، ویمکن تقریرها» ، بعدا هم اشکال می کنند در آن در صفحه169، اما خوب اگر بگویند مانعی ندارد از جهت هوهویت یعنی هوهویت را نمی پذیریم؟ با بیانی که شما دارید می شود تناقض اگر اصل هوهویت را قبول داریم دیگر بیان سر نمی رسد. آیا فرض کردیم خلاف او را و داریم برهان را جلو می بریم ؟ یا فرض کردیم او را و می گوییم مانعی نداشته باشد؟ یکی از این دوتا بیشتر نیست ؛ فرض کردیم هوهویت را و برهان را می بریم جلو ، اخر کار متناقض با خود این ، برهانی که بااین فرض متناقض است را بگوییم حالا فرض کردیم و می رویم جلو؟! من حرفم این بود که حتی اگر فرض بگیریم که هوهویت هست باز هم برهان ثابت است نه اینکه اگر فرض بگیریم هوهویت را برهان درست نیست ولی اگر فرض بگیرید که نباشد درست است، که فرمایش شما اینجور می شود.
مستشکل1: واقعش این است که اگر فرض هوهویت بین لفظ و معنا بگیریم این برهان دیگر درست نیست و گیر پیدا می شود.
جواب استاد : آیا این را می خواهند بگویند؟ «اسد برهانا» هم که فرمودند از همین جهت است؟! آیا طرف مقابل دیگر این را بعنوان برهان از ایشان می پذیرد؟
مستشکل1 : بله تعدد لحاظ را می پذیرد.
استاد : آخر تعدد لحاظ را با فرض هوهویت می پذیرد؟ آیا فرض می گیریم که هوهویت هست بعد برای طرف اثبات می کنیم که وحدت لحاظ است؟ یا نه فرض می کنیم فعلا عدم هوهویت را؟ اینکه عبارت چه چیزی را می گوید یک چیز است و اینکه حالا اشکال دارد یا نه حرف دیگری هست. عبارت کدام را می گوید؟
مستشکل1: می توانیم هوهویت را فرض بگیریم ولی آن جایی که با این فرض مشکل پیدا می کند صرف نظر کنیم.
استاد : این تناقض می شود دیگر، شما می گویید وقتی فرض گرفتیم هوهویت را نمی شود دوتا معنا را آورد خوب اصل برهان همین است ، پس چطور شد .
مستشکل 1: شاید اینست که اشکال چند جهت دارد یکی فرض هوهویت است یکی بحث لحاظ آلیت است یکی هم بحث تعدد لحاظین هست، ایشان دارند آخرین وجه را بیان می کنند.
استاد : آیا تعدد لحاظین متفرع بر هوهویت نیست یعنی همینطور صاحب کفایه اگر فرض نمی گرفتند هوهویت را باز هم اشکال تعدد لحاظ مشکلشان بود؟ ببینید نکته بزنگاه این برهان اینست که ایشان می خواهند بگویند یک پیکره مسبب یک پیکره معلول، دوتا علت مستقلا او را آورده که هرکدام هم اگر دیگری نبود او بود، حالا ایشان می گویند دوتا معناست درست است که دوتا معنا هوهویت دارد با لفظ خودش اما وقتی دوتا معناست ولی می توانند هوهوی خودشان را در نفس من بعنوان لحاظ ایجاد کنند چون دوتا معنا هستند می توانند لحاظ را بیاورند ولی چون توارد مستقلتین بر معلول واحد ممکن است دوتا هوهو یک ملحوظ را می‌آورند نه دوتا لحاظ را ، این اصل حرف ایشان است. فلذا می گویند ما هوهویت را هم قائلیم اما می گوییم این هوهویت منافاتی ندارد با اینکه وقتی که علت لحاظ، دوتا بود مستقلتین ، خروجی لحاظ واحد دوتا باشد مثالی که عرض کردم الان دوتا نهر می آید وارد یک کانال می شود و از کانال جدا می شود باز دوتاست ایشان هم می فرمایند دوتا معنا میاد دوتا معنا علتین مستقلتین هستند پیکره واحد را می آورند وقتی که می خواهد از این پیکره واحد خارج شوند در ذهن مخاطب و افهام کند برمی گردد به همان دوتایی که علت بود .
مستشکل2: من فکر می کنم که یک پیشفرضی اینجا حاج آقا دارند که بیان نکرده اند و آن اینکه اصل اشتراک لفظی را نمی شود زیر سوال برد ما الفاظی داریم که اشتراک لفظی دارند پس یک واحدی داریم که در عین حالی که واحد است هم هوهویت دارد با "الف" و هم هوهویت دارد با "ب"، چون اینجور چیزی داریم این کار میسر هست .
استاد : و چون هرمعنایی هوهویت دارد با لفظ خودش وقتی معنا را می خواهد افاده کند آن لفظ هوهوی با اون معنا را لحاظ می کند پس لحاظ معلول آن هوهویت است لحاظی که نفس حین الاستعمال می کند. حاج آقا می فرمایند این لحاظ واحدی که لفظ ازش متمشی می شود، این لحاظ واحد، علت دارد یا ندارد؟ علت دارد ، دوتا معنایی که با همین لفظ هوهویت داشته اند سبب شده این واحد بیاید خوب وقتی دوتا این را آورده اند پس افاده اش هم می شود دوتا .
مستشکل1 : اشکال اینست که شما دارید هوهویت را می برید در مرحله وضع درحالیکه صاحب کفایه حرفش در ناحیه استعمال است ، گیر ما هم در ناحیه استعمال است اگر هوهویت را در ناحیه استعمال بپذیریم گیر پیدا می کند .
مستشکل 3: در تایید فرمایش ایشان مرحوم آقای فاضل در اصول فقه شیعه می فرمایند : حرف صاحب کفایه روشن نیست لذا سه احتمال مطرح می فرمایند : اول می فرمایند فناء است و ایشان از این باب می خواهد بفرماید که استعمال در اکثر از معنا نمی شود، دوم می فرمایند که لحاظ تبعی به لفظ خورده لحاظ استقلالی به معنا خورده و وقتی دو معنا لحاظ شده به تبعش باید دو لفظ هم لحاظ شده باشد ، سومش هم همان است که حاج آقا اینجا دارند که توارد دو لحاظ است بر ملحوظ واحد ، آنوقت ایشان وجه دوم را بیشتر به مقصود صاحب کفایه نزدیک می دانند و برای هرکدام از وجوه جواب جداگانه می‌دهند و می فرمایند اگر بگوییم فناء برفرض اینکه فناء را قبول کنیم چه مانع دارد یک لفظ فانی در دو معنا بشود ولی اگر لحاظ استقلالی و تبعی در نظر بگیریم باز جواب جدا می دهند در وجه سوم هم همین جواب حاج آقا را دارند کا مانعی ندارد دولحاظ تعلق به یک ملحوظ بگیرد ، حالا هم حاج آقا چه بسا اشاره به این دارند که فعلا وجه سوم را داریم جواب می دهیم و اشکال فناء را بعدا جواب خواهیم داد.
استاد : در وجه سوم ایشان چه جوابی می دهند؟
مستشکل3 : همان جواب حاج آقا را میدهند که ملحوظ واحد متعلق دو لحاظ واقع می شود.
استاد: آیا به نحو تعدد حیثیات که حاج آقا فرمودند منظور ما این نیست؟
مستشکل3 : نه به همان نحوی که حاج آقا فرمودند که ملحوظ یکی است و لحاظ هم یکی،
استاد : اگر ملحوظ یک چیز است چطور تصحیح می کنید که دو معنا را افاده کند در مقام استعمال؟ باید یک وجهی برایش بیاورید حاج آقا می فرمایند علت غایی آن دوتاست، علتین مستقلتین وارد شده اند بر لحاظ واحد لفظ خوب اگر ما این لحاظ واحد لفظ را فرض گرفتیم واحد چرا دوتا معنا از آن افاده می شود؟
مستشکل1 : مشکل در همینجا هست یعنی ما در واقع از چند جهت مشکل داریم ؛ یکیش اینست که علتین مستقلتین می تواند معلول واحد بیاورد یا نه ؟ که جواب این جهت را دادیم، یک بحث دیگر اینستکه بحث دخل معنا در حد علت غایی هست یا نیست اگر ما هوهویت بگیریم پا را از علت غایی بودن فراتر گذاشته ایم یعنی یک مشکل دیگری بوجود می آید شاید من هوهویت را درست متوجه نشده ام بله درست است علت غایی را مقدم باید داشته باشیم برای افاده معنا اما لحاظ لفظ و بعدش افاده معنا توسط لحاظ لفظ یک بند و بیلهایی هم دارد بحث لحاظ آلی بودن را دارد بحث هوهویت لفظ با معنا حین الاستعمال هست ، من از کلام کفایه اینجور متوجه شدم حالا نمی دانم منظور حاج آقا این باشد یا نه ولی بهر حال می خواهم بگویم که یک مشکلاتی خواهیم داشت اگر هوهویت را فرض بگیریم نمی توانیم بگوییم چه هوهویت باشد یا نباشد کلام من سر می رسد .
مستشکل2 : ما نمی توانیم اینطور بگوییم که ما آن علت غایی را که داریم می گوییم در واقع وضع را نیت می کنیم استعمال کنیم .
مستشکل1: باشد. ما با هوهویت حین الوضع مشکلی نداریم، حین الاستعمال مشکل داریم
مستشکل2: من هم دارم همان را می گویم؛ یعنی شما غایتت اینست که آنچه در وضع بوده هر دو را استعمال کنی ،
مستشکل 1: خوب باشد این علت غایی آنست.
استاد : حاج آقا همین را مصحح می دانند در سطر اول می فرمایند: «اذا تعدد داعی الاستعمال» ، دوتا داعی داریم برای استعمال واحد ، معنا، داعی نیست بلکه افاده معنا به ذهن طرف، داعی است .
مستشکل1 : درست است. در واقع تاثیر معنا شد در حد اینکه افاده معنا، داعی باشد اگر کسی که دارد حرف می زند بگوید نه، مشکل من فقط اینجا نیست یکی از مشکلات اینست یکی دیگر از مشکلات اینستکه لفظ با معنا هوهویت دارد، نه اینکه جوش خورده؛ چون جوش خوردگی یعنی دوچیز است اما شما می گویید هوهویت ولو هوهویت اعتباری .
استاد : ایشان می فرمایند : تعدد داعی و انگیزه افاده معنا ما با هوهویت بحث را تمام می کنیم چطور؟ ما می گوییم انگیزه او اینست که افاده کند دو معنا را ، الان این انگیزه دوتا هست یا نیست؟ دوتا افاده هست یا نیست؟ توارد می کند بر دوتا معنایی که هوهویت با لفظ دارند ولی این توارد طوری هست که به دومعنایی که هوهویت دارند با لفظ واحد پس یک لحاظ را در ذهن او بیشتر ایجاد نمی کنند لحاظ لفظ را، نه معنا یعنی چون دوتا معناست قبلا گفتند «لابد فی الاستعمال من لحاظ اللفظ و من لحاظ المعنی» ، ایشان می گویند چون انگیزه دوتاست معنا دوتاست پس لحاظ متعلق به معنا که دوتاست اون واحد نیست اما صحبت سر اینستکه این انگیزه دوتا متفرع می شود بر اینکه دوتا معنا را لحاظ می کند و دوتا معنا هوهویت دارند با لفظ واحد می گویند یک لحاظ برای لفظ واحد بس است در این مقام چرا؟ چون دوتا انگیزه می تواند یک لحاظ لفظ واحد را در نفس ایجاد کند.
مستشکل2: حاج آقا ، تاکید اصلی روی اینستکه دوتا معنا هوهویت دارند هردو با یک لفظ وقتی که این لفظ را آورد خودبخود آن دومعنا هم می آورد ،
مستشکل1: بحث سر اینستکه نمی تواند ما در وضع آن لحاظی که کردیم آن پیکره لفظ یک چیز بود برای یکی برای یکی دیگر یک لفظ دیگر بود ولو ظاهرشان یکی بود ولی مشکل سر استعمال است.
استاد : این بحث در کلمات دیگران هم هست ، شما اشتراک لفظی را معقول می دانید یا نه؟ روی فرض هوهویت لفظ با معنا ،اشتراک لفظی معقول هست یا نیست؟ می گویید نه ، دوچیز هوهویت با یک چیز؟! تنافی دارد چون هوهویت می گوید لفظ و معنا یکیست ولی شما می گویید یک لفظ با دومعنا .
مستشکل1 : ما نمی گوییم یک لفظ و دو معنا بلکه می گوییم لفظ در هر زمانی یک معنا ما در ناحیه وضع مشکلی نداریم چون زمانی که لحاظ کردم لفظ را هوهویت با این معنا پیدا کرد تمام شد بعد رفتم دوباره لحاظ کردم بله اگر من می خواستم با یک استعمال دو وضع ایجاد کنم بله مشکل پیدا می کند اما الان که می خواهم وضع کنم برای این معنا ذهن را خالی کرده ام از هرمعنای دیگر ،
استاد : یعنی لفظ فقط در مقام استعمال با معنا هوهویت دارد؟
مستشکل1 : نه در مقام وضع هم اینطور است در زمانیکه برای معنای "الف" وضع شد فقط همان معنا در ذهن بود و چیز دیگری نبود کما اینکه ممکن است اصلا دونفر دو معنا را وضع کرده باشند مشکلی ندارد کدام در مقام خودش هوهویت پیدا کرد مشکل در استعمال پیش می آید که جفتش را می‌خواهید با هم استعمال کنید.
استاد : بسیار خوب، تمام شد ، بحثهایی که گذشت را مرور کنیم وقتی کسی عین را در نظر گرفته و می خواهد برای چشم وضع کند طبیعی لفظ را در نظر گرفته یا عینی را که الان من تصور کردم؟ طبیعی را ، طبیعی چندتا داریم؟ شما وقتی می گویید یک معنا را هوهویت داده با لفظ بعد در مقام دیگر هوهویت می دهد با معنی دیگر ما طبیعی لفظ که دوتا نداریم تا یکبار با این معنا یکی شود بار دیگر با آن معنا.
مستشکل1 : ما مشکلی نداریم ، شما دارید این مطالب را روی فرمایش حاج آقا می گذارید بعد می خواهید بفرمایید که این مشکل ایجاد نمی‌کند که اشکال بعدی ایشان ممکن است همین باشد ما عرضمان اینستکه این حرفها اینجا که نیامد پس نیاز به مؤونه بیان زیادتر دارد برای اینکه این قضیه هوهویت حل بشود شما الان دارید از بحث طبیعی لفظ کمک می گیرید واینجا هم نیامده اینها.
استاد : شما اشکالتان اینست که اگر فرض بگیریم هوهویت را استدلال سر نمی رسد من دارم جواب می دهم که اگر فرض بگیرید اشتراک لفظی هم نمی توانید فرض بگیرید پس اشکال شما اینجا وارد نیست شما آنجا اصل اشتراک را می پذیرید با هوهویت وحال آنکه بینش تناقض است .
مستشکل1 : خوب این یک بیانی شد که هوهویت اینطور که شما می گویید نیست و اشکال در اشتراک لفظی هم می آید .
استاد : ببینید حاج آقا می خواهند بفرمایند حتی اگر فرض بگیریم بین لفظ و معنا هوهویت هست ثابت می کنیم اشتراک هم ممکن است هم واقع، بعد می گویند حتی اگر فرض بگیریم لفظ هوهویت با معنا دارد استعمال لفظ در اکثر از معنا جایز است به اینکه اجتماع لحاظین نمی شود چرا؟ چون علت که دوتا شد مانعی ندارد توارد بکند بر ملحوظ واحد، اینجور می خواهند فرض بگیرند.
مستشکل1 : من فکر می کنم آن طوری که صاحب کفایه از هوهویت می گویند با این معنا استدلال سر نمی رسد راهش اینستکه که همین فرمایش شما یکیش هست که به آنها بگوییم اگر اینجور باشد ...
استاد : شما خودتان که بحث کردید بفرمایید آن طوری که صاحب کفایه می گویند اشتراک لفظی سر می رسد؟ با اینکه خود ایشان هم می گویند طبیعی لفظ موضوع است در موضوع مشکلی ندارد کسی، چه کسی هست که بگوید در لفظ شخص یک لفظ موضوع است برای معنا؟ آیا سر می رسد؟
مستشکل1 : در مقام وضع می شود یک جوری جواب داد. تا حدودی می شود و باید فکرش کرد ولی من می خواهم عرض کنم دعوای ما سر این نیست. بهرحال فرض کنید صاحب کفایه هم نتواند جواب بدهد، این را گردن صاحب کفایه می گذاریم و می گوییم حرف شما سر نمی رسد ولی الان اینجا بحثی از چیزهایی که فرمودید مطرح نشده .
استاد : «وقد فرضنا فی هذاالدلیل ان لامانع من جهة فرض الهوهوية» ، یعنی فرض کردیم که هوهویت باشد ولو متناقض باما حرف بزند؟ بگوییم هوهوی است اما هوهوی نیست! این یه خورده ...
مستشکل1: مشکلی ندارد ما در خیلی از استدلالها اینجوری برخورد می کنیم می گوییم شما سه چیز را مطرح کردید
استاد : نه آخر مناقض با خود هوهویت هست به عبارت دیگر من اینجوری عرض کنم برایتان ببینید اصلا فرض اینکه حاج آقا دارند می گویند علتین مستقلتین بر ملحوظ واحد و معلول واحد را آورده فرضش فرض عدم هوهویت است روی بیانی که شما می گویید بعد می گویند فرض می گیریم که هوهویت باشد اما یکی علت است یکی معلول ، شما می گویید در هوهو که علت و معلولی ما نداریم ، شروع اشکال شما به همین بود شما می گویید وقتی هوهو است پس لفظ و معنا یک چیزند حتی می گویید نگو جوش خورده خوب وقتی شما می گویید نگو جوش خورده تا این اندازه هوهو هست علت این را چطور می پذیرید؟ ببین دوتا علت یک معلول می‌گویید اصلا علت و معلولی نیست که ، یکی هستند شما می گویید نه ما فرض می گیریم یکی هستند اما علت دوتا هست ، علت و معلولی نیست تا شما بخواهید با فرض هوهو بگویید علت دوتا معلول یکی، پس معلوم می شود ایشان که دارند می گویند علت و معلول ، هوهویت را یک جایی فرض گرفته اند که منافاتی نداشته باشه با اینکه یکی علت باشد یکی معلول ولی اینطور که شما هوهو را معنا می کنید دارند می گویند قبول داریم که هوهو ولی یکی علت یکی معلول ، اینجوری یک مقدار دور می آید از اینکه بگوییم فرض کرده ایم که اینجور باشد، اینجوری که من عرض می کنم اینستکه فرض کنیم این باشد ودر عین حال برهان ما سر برسد به اینکه تعدد را به ناحیه علت برگردانیم ملحوظ واحد باشد .
مستشکل2 : پس معنای این جمله یعنی اینکه ممکن است مبنای هوهویت را من قبول نداشته باشم ولی بنا بر این مبنا هم حرف ما سر می رسد درسته؟
استاد : بله من اینجوری فهمیدم که، «فرضنا»، یعنی ما در هوهویت هم اشکال داریم اصلا مقصودشان اینست می گویند در این دلیل هوهویت آمده ما در هوهویت هم اشکال داریم ولی فعلا دراین مقام بنابر تسالم است که «اسد برهانا» هم یعنی این یعنی در این درگیر صاحب کفایه نمی شویم با هوهویت، درگیر ایشان نمی شویم سر آلی بودن ، چه کسی گفته آلی بعدا اینها را می گویند ، یعنی ما فعلا درگیر نمی شویم سر هوهویت و آلی بودن یعنی اشکالی نسبت به آن نمی کنیم فقط درگیری برسر اینست که شما می گویید تعدد اللحاظ ، ما می گوییم چه نیازی هست به تعدد اللحاظ یک ملحوظ یک لحاظ ، می گویید آخر دو معناست که ، می گوییم تعدد علت کافیست برای تعدد افاده ولو لحاظ ما یکی هست ، حالا باز هم بیشتر عبارت را تامل کنید ولی خوب دنبالش می فرمایند «و هذا الجواب اسد برهانا» ، از حیث برهان محکم تر است محکم تر بودن اینست که درگیری هایی با طرف در زوایای مختلف بحث ندارد ایشان محور اشکالش بر سر لحاظین است ما می‌گوییم ما فرض می گیریم همراه شما لحاظ واحد همه چیز هم خوب است ولی ما می گوییم کافیست برای همین لحاظ واحد که شما می خواهید متعددش کنید ما فرض می گیریم تعددی هم نیست علتین مستقلتین کافیست برای افاده معنیین . من عرضم همین است اما ایشان یک جور دیگری می گویند. ایشان می گویند این عبارت حاج آقا یعنی اینکه ما می پذیریم هوهویت را، اشکال هم ایجاد می کند ولی غض نظر می کنیم از آن ، خیلی تفاوت است بگوییم اصلا تناقض نیست نفس الامریة بااینکه ایشان می گویند که ما غض نظر می کنیم ، آیا لامانع یعنی نغض البصر عن المانع یا لامانع یعنی ولو فرض هوهویت درست باشد ؟ بله اشکال در هوهویت هست اما اگر اینجا هم فرض بگیریم مانعیتی برای برهان الان ما ندارد برخلاف فرمایش ایشان که می گویند می تواند مانعیت داشته باشد ولی فعلا ما از آن ناحیه اشکال به برهان نمی کنیم به عبارت دیگر اشکال مانعیت به حرف صاحب کفایه باشد یا مانعیت به حرف حاج آقا باشد ایشان می فرمایند مانعیت به حرف حاج آقاست ولی غض نظر می کنیم ، خوب «وهذا الجواب اسد برهانا»، حال بازهم بیشتر روی مطلب تامل کنیم شما هم بفرمایید ، «فتدبر» .
مستشکل4: ببخشید اینکه حاج آقا با تعدد غایت جواب دادند دوباره می برد جواب را در تعدد حیثیات اعتباریه ، می خواهند نهایتا با غایت مطلب را درست کنند من احساس می کنم دوباره جواب یک جوری درست کردن از باب تعدد حیثیات اعتباریه هست.
استاد : نه من فی الجمله نگاه کردم ببینم این حیثیات اعتباریه را چه کسی گفته پیدا نکردم شما اگر برخورد کردید که حرف حاج آقا ناظر به کی هست بفرمایید ، ببینید تعدد اعتبار اینست که این تعدد یعنی متعددی داریم حاج آقا می خواهند بفرمایند که اصلا تعددی نداریم ، خیلی تفاوت می کند.
مستشکل4 : دو جور می توان جواب داد یعنی وقتی جواب را بردیم در دایره بحث از حیثیات اعتباری ، یک موقع است می گوییم تعدد داریم یک موقع می گوییم نه تعدد نداریم ولی بهرحال تعدد غایت است یعنی بهرحال با یک تعدد اعتباری داریم درست می کنیم.
استاد : ببینید یک موقع می گوییم ملحوظ یکی اما لحاظ دوتا ، یک وقت می گوییم ملحوظ یکی لحاظ هم یکی ، حاج آقا این دومی را می گویند.
مستشکل4 : اما چه جوری آن را نهایتا دوتا کردیم ؟ با آوردن دوتا غایت در وسط کار ،
استاد : پس حیثیت نشد دوتا غایت، آورده یک لحاظ را نه متعدد را ، یک ملحوظ را یک لحاظ را ولی چون دوتا غایت داشته خروجیش می شود دو تا افاده ،
مستشکل4 : من فکر می کنم یا باید همان تعدد اعتباری بگیریم یا آن هوهویت مساله را خراب می کند. آخر خارج از اعتباری چه جور می شود این را فرض کرد اگر هوهویت بگیریم بگوییم صرف اینکه من دوتا غایت دارم این را دوتا می کند با فرض هوهویت که این دوتا نمی شود مگر اینکه کلا بحث را در دایره اعتباریات لحاظ کنیم و الا با توجه به هوهویت صرف اینکه من دوتا غایت و انگیزه دارم چطور این را دوتا می کند؟ مگر دست من است؟
استاد : آن دو تیر را مثال بزنیم ببینی دو تیر است مستقلا یک کسی را می کشد ولی تیرها دوتا انگیزه دارد او می خواسته او را بکشد برای اینکه دشمنانش خوشحال شوند ، فرد دیگر که تیر زده اصلا کار با دشمنان او نداشت ناراحت بود از دست نزدیکان او می خواست نزدیکانش را ناراحت کند دوتا انگیزه است، خوب حالا چی شد؟ چون دوتا انگیزه بود ولو کشتن یک کشتن است اما خلاصه هردو حاصل شد هم نزدیکان او ناراحت شدند هم دشمنانش شاد شدند دوتا تیرها به هدف خود رسیدند اما بوسیله یک پیکره خارجی که مردن او باشد یک نفر مرد هردو انگیزه حاصل شد.
مستشکل4 : در این مثال دو انگیزه داریم اما دوتا هم تیر داریم یک مردن حاصل شد اما اینجا دوانگیزه داریم اما یک لفظ داریم
استاد : اینجا هم دوتا معنا داریم که ، دوتا انگیزه داریم دوتا معنا داریم یک لفظ بدل آن مردن ، معناها آن تیرهایی است که رها می کند اما بوسیله چی مقصود را می رساند ؟ بوسیله یک پیکره ، ولذا لحاظ و ملحوظ لفظ یکی هست حاج آقا هرگز نفرمودند معنا لحاظ نشده ، این مطلب واضح اصولی را بگذارند زیر پا ، سرجایش گفتیم «لابد فی الاستعمال من لحاظ اللفظ و من لحاظ المعنی» ، فعلا محور کلامشان بر سر لحاظ لفظ است می‌گویند وقتی نفس می خواهد لفظ را لحاظ کند هم لحاظ او واحد است هم ملحوظ او ولی داعی او اینست که دوتا معنا را لحاظ کرده به دو لحاظ ، دو تا معنا را اگر استعمال کرده بود به یک لحاظ که استعمال در اکثر از معنا پیش نمی آمد ، دوتا لحاظ است پس ما دوتا معنا را دیده ایم اما با لحاظ یک لفظ ، مجموعش چکار کرده ؟ دوتا معنا را پرانده، نتیجة حالا بعدا قرینه معینة و اینها را هم ضمیمه می کنند خیلی زیبا می بینید مفصل ولی فعلا در این مقام می خواهند تاکید کنند که یک لحاظ نفس برای لفظ کافی است فعلا با لحاظ نفس معنا را که کاری ندارند اصلا فرض ایشان اینستکه دوتا غایت یعنی دوتا لحاظ مستقل نفس کرده ، دوتا معنا را ، پس لحاظ دوتا معنا که حتما دو لحاظ است کلامشان سر آن نیست . این حاصل چیزی که من از عبارت فهمیدم و بیانش شد اگر هم چیز اضافه ای به ذهن شما آمد زنده بودیم فردا