• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
 
 
 
صفحه165 اقامه برهان بر اینکه متعلق لحاظ، طبیعی است نه شخص، عناوینی هم که اینجا زده اند من بعضی بدلها برایش نوشته بودم مثلا اول صفحه 162 ماهیة البحث ، پیشنهاد دیگری که من نوشتم اینکه: المبحث من المبادی التصدیقیة اللغویة ، حالا ممکن است شما عنوان زیباتری قرار بدهید، در صفحه163 این باشد: تقریر اشکال استعمال اللحاظین علی مبنی کون الاستعمال ایجادا ، یا ، بیان اشکال استعمال اللحاظین فی واحد ، الاستدلال من العلامة الاصفهانی ،اشکال تبعیة الوجودالتنزیلی للحقیقی ، اینجوری، حالا اشکال است یا برهان بر امتناع است ایشان که مجوز هستند می شود اشکال، اشکالی در جواز. ویمکن ان یقال که اینطور شده ؛ الجواب الاول عن اشکال اللحاظین فی واحد بسببیتهما لواحد، این از آنجا. حالا اینجا هم اقامة البرهان علی ان متعلق اللحاظ طبیعی اللفظ، خوب می‌بینید آنها نوشتند که اثبات ان متعلق اللحاظ طبیعی اللفظ، الان دارد یادم می‌آید که همه اینها پیشنهاد بعدی من نبوده یک دور عنوان گذاری شده بود بعد تغییرش دادند بهترش کردند من برای اینکه فراموشم نشود که قبلی چه بوده از برگه هایی که قبل از چاپ آماده کرده بودند من دوباره یادداشت کردم بعضیهاش نه، پیشنهاد بعداز تحقیق آن‌ها است این نکته ای هست،
علی ای حال حالا بریم سر عبارت که فرمودند :
«واما ان المتعلق هو الطبیعة لا الشخص فلمکان ان المعلول متاخر رتبة عن العلة الحقیقیة. معلول از علت حقیقی خودش رتبة متاخر است ، و متعلق اللحاظ متقدم طبعا علی اللحاظ.» لحاظ چیست؟ «الموثر فی وجود اللفظ خارجا»، سه چیز پس اینجا درست شد یکی لحاظ که علت حقیقی است برای چی؟ برای وجود خارجی لفظ زید ، پس یک معلول داریم ؛ وجود خارجی لفظ زید، یک علتی داریم که علیتش هم حقیقیه است برای این لفظ خارجی زید، یکی هم متعلق این علت داریم. لحاظ، علت است این علت که لحاظ ما است یک متعلق می خواهد. باید لحاظ کنم چیزی را تا ایجاد کنم فردی را،پس سه چیز است یک متعلق خود این علت است ، می فرمایند روی این استدلال خیلی روشن است وقتی ما سه چیز داریم این سه چیز نمی تواند برگردد به دو چیز، اگر ما اون اولی را که متعلق لحاظ است ببریم بکنیم معلولی که از لحاظ حاصل می شود متقدم را بردیم کردیم متاخر، معلول را آوردیم در رتبه علت بلکه مقدم بر او، این حاصل برهان ایشان است.
سوال: متعلق علت چیست؟
جواب استاد: علت لحاظ است ، علت است برای ایجاد آن فرد زید خارجی، متعلقش طبیعی لفظ زید است که تا لحاظ نکند طبیعی را نمی تواند فردی از آن طبیعی ایجاد کند.
سوال: آیا فرد زید ملاک است یا لفظ زید ملاک است در عالم خارج؟
جواب استاد: منظور ما از فرد اینجا که می گوییم چون بحثمون سر لفظ است آخه استعمال لفظ مشترک در اکثر از معنا ، وقتی اینجا می گوییم فرد خارجی زید منظور آن لفظ زید است که از دهان می آید بیرون نه شخص آقای زید که پسر عمرو است. چرا چون بحث ما برسر لفظ زید است نه سر زیدی که انسان است ، استعمال اللفظ فی اکثر من معنی لذا اینکه اینجا می گوییم شخص زید و اینها اینجا شخص زید میشود اون لفظی که از دهان می آید بیرون، مقصود اینست فرد زید که می گوییم یعنی اون لفظی که می آید بیرون .
سوال: آیا لحاظ علت برای ان شخص است؟
جواب استاد: لحاظ علت برای ایجاد فرد زید است.فرد زید یعنی اون لفظی که از دهان می آید بیرون نه اون زید خارجی اون اصلا مقصود اینجا در بحث ما نیست.
سوال : چه علتی است؟
جواب استاد: علی ای حال اگر او نباشد اون موجود نمی شود حالا بفرمایید علت معدّة است، علت ناقصه است، جزء علت تامه است همه اینها عبارات اخری است از چی؟ از یک مطلب، خلاصه لحاظ است که او را می آورد علیت هم حقیقیه است یعنی چه؟ یعنی صرف ذهن ما نیست که اگر ذهن ما نبود چیزی نبود واقعا اینجوری است که لحاظ یک تقدم دارد و یک سببیت تکوینیه دارد برای وجود پیدا کردن تلفظ به زید از دهان متکلم. خوب پس: «لمکان ان المعلول متاخر رتبة عن العلة الحقیقیة و متعلق اللحاظ متقدم طبعا علی اللحاظ الموثر»، آن لحاظ، «فی وجود اللفظ خارجا»، پس وجود لفظ خارجی شد معلول، لحاظ شد علت ، متعلق لحاظ شد آن چیزی که متقدم است بر علت، تقدم رتبی دارد بر خود علت، چیزی که تقدم رتبی دارد بر علت محال است بیاید بشود معلول، معلول بعد از علت است نمی شود بیاید متقدم شود بر خود علت ، «ولایمکن»، حالا یک قانون کلی، «ولایمکن تعلق اللحاظ و ای وجود»، تعلق لحاظ که هیچ هر وجود دیگری هم یعنی وجود فلسفی هم نمی تواند تعلق بگیرد «بما هو متاخر عنه بشخصه المعلول لذلک اللحاظ»، ممکن نیست تعلق بگیرد لحاظ به آن چیزیکه متاخر است «بما»، اگر بخواهیم با مانحن فیه تطبیق کنیم آن، «ما»، می شود لفظ زیدی که از دهان می آید بیرون، «لایمکن تعلق اللحاظ بما»، به آن تلفظی که از دهان متکلم می آید بیرون که وجود لفظ زید است ، «بما هو متاخر عنه»، از آن جهتی که این لفظ که می آید بیرون متاخر از لحاظ است ، «بشخصه» یعنی به شخص آن لفظ زیدی که از دهان آمده بیرون، «بشخصه»، تاکید برای «ما» است، «بماهو متاخر عن اللحاظ بشخصه»، یعنی به شخص خودش معلول و متاخر از لحاظ، «المعلول لذلک اللحاظ» یعنی من باید لحاظ بکنم تا بااین لحاظ تازه بتوانم حرف بزنم. محال است اگر من لحاظ لفظ زید نکردم ازدهان من لفظ زید بیاید بیرون، پس این لفظی که از دهان آمد بیرون این معلول است و این محال است که متقدم شود بر لحاظ من ، لحاظ این را آورده و او متاخر از لحاظ است. «مع کون العلة حقیقیة لا اعتبارية»، بااینکه در مانحن فیه علیت هم حقیقی است یعنی واقعا لحاظ دخیل است در وجود پیدا کردن لفظ زیدی که از دهان می آید بیرون، نه به صرف یک اعتبار ما باشد، «کما فی الوجود مع الماهیة»، یعنی در وجود و ماهیت، علیت و اینها اعتباری است. «کما»، مثال برای نفی است لااعتباریه است علیت حقیقیه است اعتباری نیست مثل وجود و ماهیت که اعتباری هست این مثل آنجا نیست. اینجا لحاظ واقعا دخیل است اما وجود و ماهیت نه
اشکال: مثال برای منفی است نه نفی
جواب استاد: بله مثال برای منفی است منظور من هم همین بود که توضیحش را هم دادم. بله مثال برای منفی هست منظور من از نفی هم اینجا یعنی به قبلش مربوط نباشد چون فرمودند حقیقیه لا اعتباریه، برای خود حقیقیه مثال نزدند برای لااعتباریه مثال زده اند، آنوقت مثال برای نفی هم مانعی ندارد منفی و نفی در اینجا فرقی نمی کند در بعضی مقامات فرق می کند بگوییم برای نفی است یا برای منفی اما اینجا که دارند می گویند العلة حقيقية لااعتبارية هم برای نفی است هم منفی اینجا یکی است حکمش
سوال: آیا وجود و ماهیت علیت اعتباری دارد؟
جواب استاد: واما وجود و ماهیت ببینید ان الوجود عارض الماهیة تصورا و اتحدا هویة، این مثالهای رایج بود در کلام ، میگوییم وجود زید ،پس وجود وصفی است که تعلق می گیرد به ماهیت فلامحاله روی حساب اینجور حرفها محال است که وجود متقدم باشد برماهیت چرا؟ چون وجود می خواهد تعلق بگیرد به او مثل چیزی که اینجا گفتیم لحاظ تعلق می گیرد به چیزی که متقدم است براو نمی شود تااو نباشد لحاظ به او تعلق بگیرد باید یک چیزی باشد تا لحاظ به او تعلق بگیرد حالا می گویید وجود تعلق می گیرد به ماهیت ، عارض ماهیت می شود ومحال است تا یک چیزی نباشد وجود به او تعلق بگیرد پس باید یک ماهیتی باشد تا وجود به او تعلق بگیرد. می فرمایند در اینجا نه، ما یک علیت حقیقیه نداریم که بگوییم یک نحو ماهیت، تاثیرٌ ما داشته باشد در وجود پیداکردن وجود ماهیت، محض اعتبار است، وجود اصیل است ماهیت از او انتزاع شده ولذا در مقام تصور چون از او انتزاع شده می گوییم وجود انسان اینجا انسان متقدم فی الجمله شده بر او اما چون علیت، اعتباری هست اینطور نیست که ماهیت، علت در سلسله علل وجود وجود خودش باشد چون اینجوری است نمی شود بگویند که این ماهیت حتما شخص وجود باید با طبیعت فرق داشته باشد و طبیعت در رتبه متقدم باشد اینجا می توانیم بگوییم شخص وجود خارجی که موجود است ماهیت هم درست در رتبه او موجود است و منتزع از اوست، می گوییم پس چطور وجود به او تعلق گرفته؟ محال است تعلق بگیرد به او وحال آنکه در رتبه معلول او باشد ویا در رتبه خود او باشد، می فرمایند : این اعتباری است چون اعتبار از او می شود و علیت حقیقیه نیست مانعی ندارد. البته من احتمال اینکه مثال برای مثبت هم باشد فکرش کردم ولی فعلا راجح همین است که مثال برای نفی و منفی هست نه برای حقیقیه، «کما فی الوجود مع الماهیة»، محتمل هست که مثال برای علیت حقیقیه باشد که وجود یک نحو علیت حقیقیه داشته باشد برای ظل بودن ماهیت، آنوقت برعکس می شود، از ناحیه تعلق که بیاییم، ماهیت می‌شود متعلق وجود ولی علیت حقیقیه احتمالش ضعیف است من هم فکرش کردم احتمالش قوی نشد در ذهنم که بگوییم نظر شریف ایشان اینست که مثال برای مثبت دارند می زنند کما فی الوجود مع الماهیه یعنی اونجایی که علیت حقیقیه هست،
اشکال: از عبارت «فانه» که بعد می فرمایند فهمیده می شود.
جواب استاد : نه، یک نقطه-ویرگول هم آقایانی که تحقیق می کردند گذاشتند کأنه برای اینست که «فانه» را به این نزنیم ، در اصل عبارت ایشان صفحه34 اولین دفتر، عبارت را که نوشته اند اینطور بوده: «حقیقیة لااعتباریة فانه حینئذ»، بعدا در حاشیه دوباره اضافه کرده اند «کما فی الوجود مع الماهیة»، اینکه شما گفتید یادم آمد که من در خط دیده بودم، این «فانه»، تعلیل «کما» نیست، «فانه»، در متن اصلی بوده و مرجع ضمیر «فانه»، می خورد به آن «متاخر»،
 سوال: ببخشید پس وجود و ماهیت مثال برای «لااعتباریة» شد؟
جواب استاد : بله احسنت مثال برای «اعتباریة» شد نه حقیقیه، آنجا اعتباری است پس مانعی ندارد یعنی می تواند وجود و ماهیت در رتبه هم باشند چون هیچ علیتی در کار نیست ولو وجود تعلق به ماهیت می گیرد ولی تعلقی است اعتباری، و اتحدا هویة، وقتی اینجوری شد پس وجود و ماهیت هم‌رتبه‌اند هیچ مانعی هم ندارد بلکه حتی ماهیت متاخر است از وجود درعین حالی که شما یک نحو تقدم اعتباری برایش درست می‌کنید و می گویید وجود تعلق گرفته به ماهیت، چون آنجا اعتباری است مشکلی ندارد، حالا مشکلی دارد یا ندارد قبلا صحبتش شده بود چه بسا همانجا هم سوالات و حرفها خیلی بود برای  نفس الامریت اعیان ثابته، اصالت الوجود برای تصحیحش قبل الایجاد چه برسد به قوس صعود همه اینها بحثهایش شده علی ای حال ایشان می فرمایند ظاهرش این است که مثال برای آن است اما، «فانه»، مرجع ضمیر چیست؟ من به ذهنم آمد به «متاخر» می خورد فرمودند که «ولایمکن تعلق اللحاظ بما هو متاخر عنه»، «فانه» یعنی «ما هو متاخر»، آن لفظ زید که از دهان می آید بیرون، «فانه حینئذ» یعنی در حینی که لحاظ به او تعلق می گیرد، «فی مرتبة وجود العلة»، چرا «فی مرتبة وجود العلة»؟ چون می خواهد لحاظ به آن تعلق بگیرد واین لحاظ علت است می خواهد بعدا این را هم بیاورد، این «فانه» تعلیل «لایمکن» است، چرا «لایمکن تعلق اللحاظ بما هو متاخر»؟ اگر بخواهد لحاظ به نفس او تعلق بگیرد «فانه حینئذ» این معلول و متاخر، از آن حیثی که می خواهد لحاظ به او تعلق بگیرد لازمه‌اش اینست که بیاید «فی مرتبة وجود العلة»، بیاید بشود همسنگ خود وجود علت تا بتواند بعدا معلول را بیاورد وحال اینکه فرض می گیریم خودش معلول است هنوز نیامده بعدا می خواهد بیاید، «فانه حینئذ فی مرتبة وجود العلة لا شیئ تتعلق به» یعنی «تتعلق» العلة بما هي علة «به»،
اشكال: پس «حينئذ» را نگوییم در حینی که لحاظ به او تعلق می گیرد.
جواب استاد : آخر دارند تعلیل «لایمکن» می آورند ، لایمکن، تعلق بود
اشکال: نه، بگوییم تعلیل است برای امکان، یعنی اگر امکان تعلق باشد یعنی اگر قرار بود که این ممکن باشد بایستی هم رتبه شود.
جواب استاد: بله درست است منظور از تعلق یعنی امکان تعلق لحاظ بما هو متاخر عنه معلولا بشخصه، همینطور می شود بله منظور از تعلق همین بود که بگوییم برفرض اینکه بگوییم تعلق به شخص او بگیرد روی امکانش آنوقت بگوییم،
اشکال: نمی توانیم کما را به اعتباریة بزنیم چون اگر اعتباری لحاظ کنیم در مرتبه وجود قرار می گیرد.
جواب استاد: همین را خدمت آقا عرض کردم که، کما فی الوجود مع الماهیة اصلا در متن اصلی نبوده در خطشان، بعدا در حاشیه اضافه کرده اند بعنوان یک مثال، لذا همان اول که می نوشته اند عبارت اینطور بوده: «مع کون العلیة حقيقية لااعتبارية فانه حينئذ»، ملاحظه می فرمایید، پس معلوم می‌شود که این تعلیل همین است و حینئذ هم یعنی حین امکان تعلق لحاظ، لایمکن تعلق اللحاظ بمتاخر، چرا؟ «فانه» یعنی این متاخر، «حینئذ» يعني حین امکان تعلق لحاظ باید بیاید کنار علت وحال اینکه شما دارید فرض می گیرید که معلول است پس «لایمکن»، «فانه» می شود تعلیل عدم امکان
اشکال: این فرمایشی که ایشان گفت به نظرم می شود وجهی برایش گفت و آن اینکه ما اگر «کما فی الوجود مع الماهیة» را حذفش هم بکنید می‌شود مع کون العلیة حقيقية لااعتبارية چون در حالت اعتباری این در مرتبه وجود علت است نه چیزی که به او متعلق است یعنی حالت اعتباری اگر همان وجود و ماهیت را برایش در نظر بگیریم یعنی در حالت اعتباری هم‌رتبه‌اند نه چیزیکه به آن تعلق بگیرد اما در علیت حقیقی به او تعلق می گیرد.
جواب استاد : آنوقت «فضلا» یعنی چی؟ «فضلا» را حاج آقا می خواهند ببرند سر لحاظ، می‌خواهند طبیعی را ثابت کنند دیگر، می‌خواهند بگویند لحاظ ما تعلق می‌گیرد به طبیعی که آن طبیعی متقدم است بر لحاظ ، شما کاری می کنید که تازه با زحمتی می‌شود معادل علت، هم‌رتبه علت، فضلا از اینکه آنچه که متعلق لحاظ است باید متقدم بر علت هم باشد چون قبلا فرمودند: «ان المتعلق هو الطبیعة فلمكان ان المعلول هو متاخر رتبة عن العلة ومتعلق اللحاظ متقدم طبعا»، حتی فرمودند طبعا متعلق لحاظ بر خود لحاظی که علت است متقدم است لذا این «فضلا» اشاره به همان تقدمی است که بالا فرمودند،
سوال : آن متقدم بالا که فرمودند طبعا آیا منظورشان زمانی است یا رتبی؟
جواب استاد: عرض کنم بطور کلی در علیت و سببیت حتی در علل معدّة هر چه زمان را کسی در کار آورده از نگاه کردن مثال بوده نه از نگاه عقلانی دقیق به مطلب.
سوال : این قید «طبعا» که اینجا گذاشته بودند را عرض کردم.
جواب استاد: همین را می خواهم عرض کنم که این طبعا نیاز هست چون بطور کلی در فضای تسبیب و علیت، همه اینها آنچه ما نیاز داریم تقدم و تاخر رتبی است، زمانی، اصلا هیچ جا نیاز نداریم نیاز عقلانی، یعنی عقل کاملا می تواند فرض کند که علت و معلولی باشند به انواع و اقسام علیت؛ إعداد ، علیت تامه ، علیت ناقصه ، علیت معدة ، انواع اقسام علیت را می توانیم در نظر بگیریم اما مع زمانی باشند مشکلی عقل از این ناحیه ندارد ، مثل حرکت دست با مفتاح که می گفتند معلوم است حرکت دست علت حرکت کلید است ،
اشکال : اینجا حاج آقا نفرمودند متقدم عقلا، بلکه فرمودند طبعا، یعنی طبع انسانی آن را اقتضاء می کند نه عقل، بحث تاخری که اینجا مطرح هست تاخر زمانی است واقعا یعنی اول این کار را کردم بعد ادا کردم و این در طبع انسان دارد واقع می شود بعد بحث را می برند در رتبه و جمعش می کنند ولی آن طبعا که اول گفتند را من نتوانستم بفهمم درصورتیکه منظورشان طبع انسانی باشد ممکن است چیز دیگری منظورشان باشد
جواب استاد: بله نکته خوبی گفتید، این کلمه طبع جاهای مختلف کاربرد دارد. امروزه که می گوییم طبع یعنی چاپ ، چاپخانه می شود مطبعه، اما طبع در یک جا در منطق می گفته اند دلالت طبعیه یعنی طبع انسان همانطور که کاربرد زیادی هم دارد اما در حکمت کلمه طبع که بکار می برند اصلا منظور طبع انسان نیست فلذا یک بخشی بود در همه کتابهای کلام و فلسفه و اینها که انواع تقدم را می گفتند التقدم و التاخر ، تقدم و تاخر چند نوع بود؟ به نظرم تا زمان صاحب اسفار نه نوع بود بعدش هم یکی دوتا دیگر حاجی سبزواری به آن اضافه کردند یازده تا دوازده تا بود یک چنین چیزی در حافظه من هست ، یکی از انواع و اقسام تقدم و تاخر ، تقدم و تاخر بالطبع بود که منظور از آن طبع انسان نبود حالا اگر دارید کتابهایش را در نرم افزارها دارید نگاه کنید، ایشان که می فرمایند متقدم طبعا یعنی تقدم بالطبع یکی دیگر از اقسامش تقدم و تاخر بالعلیة است یکی دیگر بالرتبة هست یکی بالتجوهر ، بالحق، بالدهر، هشت تا نه تا تقدم و تاخر بود یکی از اقسامش تقدم بالطبع بود که می گفتند تقدم بالطبع تقدم علت ناقصه بر معلول است، اینجوری که یادم می‌آید و حافظه ام یاری می کند اگر فایل مثلا نهایه را داشته باشید هست. پس آنجایی که می گفتیم علت ناقصه مقدم است بر معلول بالطبع یا بالرتبه منظورمان این نبود که یعنی طبع انسان، آن اصطلاح خاص خودش بود در آنجا، مقابل بالعلیة بود یعنی بالعلیة نیست بالطبع است، نه اینکه اینجا صحبت علت و معلول است می گویند ان العلة الحقیقیة متقدمة علي المعلول ، لحاظ هم تعلق مي گیرد به طبیعی لفظ ، اما اینجا دیگر تقدم او تقدم بالعلية نيست تقدم بالطبع است يعني عليت او جزء علت تامه است ، يكي تقدم بالرتبه بود يكي بالطبع بود يك فرق ظريفي داشت حالا نمي دانم بالرتبه علت ناقصه بود و يالطبع يك چیز دیگر یا برعکس ،اگر عبارت را بخوانید سریع معلوم می شود. من می دانم که این دو تا با هم یک فرق ظریفی داشتند، حالا اگر جوهر النضید یا هرکدام از اینها باشد می توانید ببینید ، علی ای حال اینکه شما فرمودید طبع انسان ، من که خواندم اصلا ذهنم به سراغ طبع انسان نرفت که نرفت. شما ذهن شریفتان رفت چرا؟ بخاطر اینکه من یادم بود در کنار اینکه گفتند بالعلیة ، تقدم بالطبع هم بود لذا من ذهنم از انس با مساله تقدم رفت آن تقدم بالطبع،
شاگرد: در یکی از این کتابها اینطور نوشته ؛ بالطبع «الذی هو تقدم جزء العلة علی المعلول».
استاد : بله ببینید پس تقدم علت ناقصه بر معلول این تقدم بالطبع است ،
شاگرد: مثال زده ؛ کتقدم حرکة اليد علي حركة المفتاح
استاد: این بالطبع است چرا ؟ چون جزء العلة هست اما تقدم علت تامه برمعلول، تقدم بالعلیة است آنجا دیگر بالطبع نیست، آنوقت بالرتبه چه بود؟
شاگرد : «هو کل ترتیب فی ثلاثة بحسب الطبائع لا بحسب الاوضاع»، در جای دیگر دارند که «التقدم بالرتبه اما الرتبة الحسیة كتقدم الامام علي الماموم اذا جعلت البداية من المحراب او العقلية كتقدم الجنس علي النوع»، یکی دیگر دارد که: «التقدم بالرتبة بان یکون المتقدم اقرب الی مبدا معین فسماه البعض بالتقدم ...»،
استاد : مجموعش این شد که تقدم بالرتبه یک نحو تقدمی است که نفس الامریت دارد ولی باز به اعتبار هم برمی گردد . کتقدم الرئيس علي المرئوس ، شاید اینطور چیزها هم در اعتباریات گفته بودند ، علی ای حال بالرتبه پس تفاوت کرد. اینکه حاج آقا هم فرمودند طبعا یعنی تقدم بالطبعی که متعلق لحاظ دارد بر خود لحاظ ، علت تامه اش نیست اما لحاظ ممکن نیست انجام شود تا متعلق لحاظ نداشته باشد ، روی مبنای خودشان هم؛ اول ذهن یک وجود می دهد به طبیعی یعنی یک فردی از طبیعت را وجود ذهنی به او می دهد بعد ممکن می شود که لحاظ ذهنی تعلق بگیرد به این وجود ذهنی ، وجود ذهنی مال طبیعی است. لحاظ هم که کار ذهن است تعلق می گیرد به او ، پس وجود ذهنی طبیعت در ذهن ما جزء علت ناقصه است برای اینکه بتواند لحاظْ محقق بشود ، خوب عرض کنم که: «فانه حينئذ في مرتبة وجود العلة لاشيء تتعلق العلة به»، می‌آید درست کنار علت قرار می گیرد نه چیزی که علت تازه می خواهد به او تعلق بگیرد، می‌آید کنار او ، «فضلا عن تقدمه علیها» ، فضلا از اینکه بخواهد او متقدم بر او هم باشد که ما گفتیم لازم است که این تقدم باشد چرا؟ چون لحاظ می خواهد بر او تعلق بگیرد پس متعلق لحاظ تقدم بالطبع دارد بر او که بالا فرمودند، «فضلا عن تقدمه»، یعنی لازم است این تقدم باشد و شما تازه با زور آمدید چه کار کردید؟ می گویید شخص این وجود شده معادل و هم رتبه با خود علت ، و خود همین محال است ، روشن است که عبارتشان؟ می گویند شما بخواهید معلول را بیاورید هم رتبه علت باشد محال است فضلا از اینکه ما نیاز داریم جلوتر از علت هم باشد چرا ؟ چون متعلق لحاظ است. «لفرض تاخر المعلول عن رتبة العلة»، چون فرض گرفتیم معلول تاخر رتبی دارد از علت ، اینجا که می فرمایند رتبة، منظورشان تاخر بالرتبة نيست همان تاخر بالعلیة است اما تعبیر رتبة می آورند در مقابل زمان است،
سوال : می‌شود «لاشیء تتعلق به» را یکبار دیگر توضیح بدهید؟
جواب استاد: این متعلق می آید در مرتبه علت نه چیزی که علت به او تعلق بگیرد ، تتعلق العلة بما هي علة ، به او تعلق بگیرد، که من توضیحش را هم نوشتم ؛ که طبعا متاخر است ، آن شیء که تتعلق العلة به طبعا متاخر می شود علت از او ، شیء تتعلق العلة به ، كه طبعا متاخر مي شود علت از آن شیء ، «لا»، توضيح اینست که آمده در رتبه او تازه، بنا بر مطلب شما ، شخص زید آمده شده هم رتبه علت ، تازه نه آن چیزی که ما هنوز می خواهیم علت به او تعلق بگیرد ، علت چیست؟ لحاظ ، آن چیزی که به او تعلق می گیرد چیست؟ چون می خواهد لحاظ کند چیزی را ، پس بااین حرف شما تازه آمده و هم رتبه او شده نه چیزی که علت می خواهد به او تعلق بگیرد ، «فضلا» توضیح همین است که اگر بخواهد تعلق بگیرد باید متقدم بر او باشد ،
سوال : باید باشد ولی چرا باید متقدم بر علت باشد؟
جواب استاد: مگر علت لحاظ نبود ، باید یک چیزی باشد تا او را لحاظ کند پس تقدم دارد بر او ، «لفرض تاخر المعلول عن رتبة العلة» ، حالا که متاخر است ممکن نیست بتواند او را به این معنا لحاظش بکند ، «فنفس الملحوظ موجود بعین وجود اللحاظ» ، نفس آنچه که لحاظش می کند موجود می شود به عین وجود لحاظ ، این را برای آنجا که استحاله دارند می گویند ؛ ان المعلول ، که همان لفظی است که از دهان دارد می آید بیرون ، «لایمکن ان یکون المعلول موجودا بعین وجود العلة الحقيقية للمعلول الحقيقي» ، علیت حقیقی یعنی چه ؟ یعنی واقعا علت است و به اعتبار ذهن ما نیست ، واقعا لحاظ در تحقق و ایجاد زید در خارج علیت دارد ، حالا که اینجوری است «لایمکن ان یکون المعلول» که زیدی است که از دهان می آید بیرون موجود باشد به عین وجود خود لحاظ ، وحال آنکه حرف شما لازمه اش اینست که در رتبه علت موجود باشد چرا؟ چون می خواهد لحاظ به او تعلق بگیرد، پس باید او باشد تا لحاظ به او تعلق بگیرد بعدا لحاظ او را ایجاد کند خوب اگر هست و لحاظ به او تعلق می گیرد دیگر تحصیل حاصل است که دوباره لحاظ بخواهد او را موجودش بکند ، حالا «بعبارة اخرى» هم دارند که مطلب را بیشتر توضیح می دهد این برهان را ،
سوال: [نامفهوم]
جواب استاد  : یعنی شما وقتی می خواهید چیزی را لحاظ کنید ملحوظ شما در حینی که می خواهید او را لحاظ بکنید موجود است و حال آنکه آن چیزی که لحاظ بعدا می خواهد آن را بیاورد هنوز موجود نیست آنچه که لحاظ می خواهد او را بیاورد یعنی لحاظ علت او است لفظی است که از دهان بیرون می آید هنوز که بیرون نیامده هنوز شما می خواهید لحاظ بکنید تا زید موجود بشود، ملحوظ «موجود بعین وجود اللحاظ» یعنی هم رتبه اند یعنی لامتاخر فی رتبة معلوله ،
اشکال : گفتیم علت تقدم بر معلول دارد حالا می گویند عین معلول است جمع بین تقدم و عینیت چه جوری می شود؟
جواب استاد : «ولایمکن»، توضیحش هست ، «فنفس المعلول موجود بعین وجود اللحاظ» ، یعنی هم‌رتبه‌اند، یعنی دوئیت ندارند علت و معلول نیستند ، «نفس الملحوظ موجود بعین وجود اللحاظ» یعنی همان به وجود علت هنوز معلول نیامده ،
سوال : پس با آن تقدم طبعی جمع می شود ؟
جواب استاد : بله مانعی ندارد تقدم طبعی هم رتبه بودن وجودی را که انکار نمی کند در وجود هم‌رتبه‌اند ولو تقدم طبعی دارند چرا؟ چون تقدم طبعی جزء العلة التامة است این هم می‌آید تا لحاظ بیاید، لحاظ و ملحوظ و همه اینها زید خارجی را بعدا ایجاد می کند که خارج بشود البته اینها اگر برگردیم سوالاتی هم که در ضمنش پیش می آید خیلی هست. فعلا من می خواهم عبارت خودش را نشان بدهد یک دور مقصود ایشان را بفهمیم اندازه ای که تلاش می کنیم برای فهم مقصود، عبارت اخری هم بخوانیم بعد برگردیم این برهان را با سوالاتی هم که قبلا داشتیم ببینیم آیا حاج آقا یک راه جدیدی را مدخلی را در برهانشان باز کرده اند برای ما که فکرهای دیگر انجام بدهیم یا نه ، فعلا می خواهیم اصل مقصود روشن بشود والا همین «فنفس الملحوظ»، من دیروز هم در آنچه با مداد نوشته بودم اشاره کرده بودم که : ولی اگر لحاظ عین ملحوظ باشد کما یاتی سطر16 دیروز بود کی بود خواندم عبارت را ؟ سطر 16 همین جا بود که فرمودند : «فنفس الملحوظ موجود بعین وجود اللحاظ» ، اینها را بعدا می شود رویش بیشتر تامل کنیم ، اگر خسته نشدید «بعبارة اخرى» را بخوانم که عبارت خودش را نشان بدهد با زوایای بحث، سریع می خوانم برای اینکه عبارت خودش در ذهن شریفتان بیاد اصل مطلب بیاد تحلیل و بررسی اگر فرمایشی داشتید فردا برای ما افاده بفرمایید استفاده کنیم محضرتان ، «وبعبارة اخرى متعلق اللحاظ یکون معدوما فی نظر الملاحظ» ، ملاحظ که می خواهد چیزی را لحاظ بکند متعلق لحاظ در نظر او معدوم است چرا؟ چون می خواهد ایجادش بکند هنوز ، لفظ زید را ملاحظه می کند تا حرف بزند اگر ملاحظه نکند نمی تواند حرف بزند پس باید لفظ زیدی نباشد تا او با لحاظ ذهنیش بخواهد که حرف را ایجاد کند پس در نظر او هنوز لفظ زیدی که بعدا می آید موجود نیست ، «متعلق اللحاظ یکون معدوما» یعنی طبیعی اللفظ که او لحاظ کرده فی الخارج معدوم ، درست هم هست، «لیوجده» یعنی لیوجد فردا منه ، «باللحاظ الموثر فی الایجاد» ، لحاظی که علیت دارد بر ایجاد ، «لا مفروض الوجود باسبابه» ، نه اینکه فرض بگیریم که سببش آمده و موجود است اگر موجود هست که تحصیل حاصل می شود، «ففرض تعلق اللحاظ بالموجود ای بصورة منتزعة مما في الخارج» ، این «بصورة» توضیح است از عبارتی که قبلا هم فرمودند ، فرمودند که صفحه164سطر2 : «بل حیث کان مقوم اللحاظ صورة ما فی الخارج» ، که این کلمه صورت را به تفصیل عرض کردم انواعش را و توضیح دادم آنجا که منظور از صورت چیست ، اینجا هم اشاره می کنند به همان صورت ، «ففرض تعلق اللحاظ بالموجود ای بصورة منتزعة» ، این صورت یعنی چه؟ یعنی معلوم بالذات مقابل معلوم بالعرض که بعدا می خواهد در خارج موجود بشود ، «ای بصورة منتزعة مما في الخارج فرض غناه عن هذا اللحاظ»، یعنی تحصیل حاصل ، اگر هست که دوباره لحاظ برای چه ؟ هست دیگر ، «ففرض تعلق اللحاظ بالموجود فرض غناه» یعنی غنای آن موجود «عن هذا اللحاظ» ، وقتی هست دیگر چرا لحاظ کنم هست ، آنچه که نیست می خواهم لحاظش کنم تا موجود بشود ، «وفرض تاثیر هذا اللحاظ» ، اگر فرض می کند این لحاظ می خواهد تاثیرگذار باشد «فرض معدومیة متعلقه في نظره في الخارج»، نیست که لحاظش می کند تا ایجادش بکند ، «ولایمکن ان یری الملاحظ شیئا واحدا موجودا في الخارج و معدوما» ، می گوید لحاظش می کنم چون لحاظش می کنم موجود است ولی لحاظش می کنم که ایجادش کنم چون معدوم است نمی شود در نظر او هم موجود باشد هم معدوم، حتما باید در نظر او معدوم باشد، «مترشحا عن لحاظه» ، که می خواهد ایجادش بکند ، «غیرمترشح عنه» ، که می خواهد لحاظش بکند بعنوان اینکه قبلش هست تا بعد لحاظش کند ممکن نیست، «من دون فرق بین کون وجود الصورة و ذيها متقارنين او لا» ، صورت صورت علمیه است ذی الصوره هم وجودش هست ، متقارنین یعنی هردو موجودند باشند یا نباشند که حاج اقا اشاره کردند. ببینید صفحه164 سطر 3و4 فرمودند که : «الا انه بنظر الملاحظ عینه» ، اینجا هم می‌گویند : صورت و ذی الصوره متقارنین باشند یا نباشند اصل حرف درست است که حالا توضیح بیشترش را فردا بیشترعرض می کنم ، «فلایمکن ان یکون انتزاع الصورة الذی هو عین اللحاظ» ، ببینید ملحوظ و لحاظ ، دیدید؟ «الذی هو عین اللحاظ» ، ملحوظ و لحاظ را اینجا یکی می دانند ، «علة و معلولا في نظر الملاحظ فحيث انه شرط الوجود علة و حيث انه متاخر عن الوجود معلول في نظر المستعمل» ، تمام شد ، «فهذا» ، این فهذا را بعدا اضافه کرده اند تا بفرمایند ما اشکال اولمان بر حرف صاحب کفایه تمام شد، «فهذا مایجری فی اشکال» ، صاحب کفایه ، «اجتماع اللحاظین فی لفظ واحد شخصی و دفعه»، که حرف ما بود
این قسمت اخیر را ان‌شاءالله فردا زنده بودیم بیشتر می خوانیم.
الحمدلله رب العالمین و صلی الله علی محمد و آله الطاهرین.