• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
 
 
 
«و قد أتى الأستاذ قدّس سرّه‏، بصدد الاستدلال عليه بوجه آخر، و هو أنّ اللفظ الواحد لا يمكن أن يكون وجودا تنزيليّا لمعنيين في استعمال واحد و إيجاد واحد»
مرحوم اصفهاني در نهايه الدرايه وجهي ديگر آوردند ، بعد از اين كه حرف مرحوم آخوند را توضيح في الجمله مي دهند مي فرمايند :
«و التحقيق: أن الأمر في الاستحالة أوضح من ذلك. بيانه: أنّ حقيقة الاستعمال إيجاد المعنى في الخارج باللفظ حيث إنّ وجود اللفظ في الخارج وجود لطبيعي اللفظ بالذات، و وجود لطبيعي المعنى بالجعل و المواضعة و التنزيل لا بالذات؛ إذ لا يعقل أن يكون وجود واحد وجودا لماهيتين بالذات، كما هو واضح، و حيث إن الموجود الخارجي بالذات واحد، فلا مجال لأن يقال: بأن وجود اللفظ وجود لهذا المعنى خارجا و وجود آخر لمعنى آخر؛ حيث لا وجود آخر كي ينسب إلى الآخر بالتنزيل، و ليس الاستعمال إلّا إيجاد المعنى بنحو وجوده اللفظي‏ خارجا. و قد عرفت: أن الإيجاد و الوجود متحدان بالذات، و حيث إن الوجود واحد فكذا الايجاد.و بالجملة الاستقلال في الايجاد التنزيلي- كما هو معنى الاستعمال الذي هو محل الكلام- يقتضي الاستقلال في الوجود التنزيلي، و ليس الوجود التنزيلي إلا وجود اللفظ حقيقة، فالتفرد بالوجود التنزيلي و الاختصاص به يقتضي التفرد بالوجود الحقيقي، و إلا لكان وجودا تنزيليا لهما معا، لا لكل منفردا، فتدبّره جيدا.»
استعمال اين است كه معنارا در خارج ايجاد مي كنيم اما به وسيله لفظ، يك وجود بالذات داريم كه آن لفظي است كه از دهان متكلم بيرون مي آيد و يك وجود بالعرض داريم كه معناست . همين جايي كه لفظ بالذات است و بالعرض معناست يك رابطه بر عكس هم موجود است : وجود اصلي و حقيقي (نه بالذات ) مال معناست وجود تنزيلي مربوط به لفظ است . اين تعبير ايشان
در ادامه مي فرمايند استعمال ايجاد معناست بالعرض پس لفظ ما به الايجاد است ، وقتي كه ما به الايجاد شد و بوسيله لفظ معنا راايجاد كرديد ، ايجاد و وجود يكي است ، يك وجود واحد ، وجود تنزيلي معناست ، اگر معنا دو تا شد يعني وجود حقيقي دو تا شد لا محاله وجود تنزيلي هم بايد دو تا شود و الا لازمه اش اين است كه دو تا وجود نداشته باشيم .
حال به تقريب مرحوم آقاي بهجت از استدلال استادشان بپردازيم:
«و قد أتى الأستاذ قدّس سرّه‏، بصدد الاستدلال عليه بوجه آخر، و هو أنّ اللفظ الواحد لا يمكن أن يكون وجودا تنزيليّا لمعنيين في استعمال واحد و إيجاد واحد»
«بوجه آخر»ي كه ايشان مي گويد در مقابل كلام مرحوم صاحب كفايه است كه ايشان گفتند لحاظين اجتماع مي كنند در واحد پس ممكن نيست . ايشان (مرحوم كمپاني ) مي فرمايند: نه وجودين حقيقين اگر باشد حتما وجودين تنزيلين هم مي خواهد . لذا به جاي اين كه فضاي بحث را در لحاظ ببرند ايشان در فضاي وجود بردند چون وجود راحت تر استدلال به نتيجه مي رسد، يك وجود كه نمي شود دو وجود بشود.
«و هو أنّ اللفظ الواحد» (كه وجود تنزيلي معناست ) «لا يمكن أن يكون وجودا تنزيليّا لمعنيين في استعمال واحد و إيجاد واحد» (يعني ايجاد المعني باللفظ ) چرا؟
چون «لأنّ الوجود التنزيلي تابع للحقيقيّ»، وجود تنزيلي تابع است وقتي تابع شد ، پس وقتي وجود حقيقي كه معناست دو تا شد وجود تنزيلي اش هم بايد دو تا شود . اگر وجود تنزيلي كه يكي است لا محاله وجود حقيقي هم يكي مي شود.
«وحدة و تعدّدا؛ فتعدّد ما بالعرض» (يعني معنا ) «يقتضي تعدّد ما بالذات» (يعني لفظ)
پس نوع نگاه به لفظ و معنا فرق مي كند از جهت وجود فلسفي وجود بالذات مرتبط با لفظ است و وجود بالعرض مرتبط با معناست. از حيث غرض و غايت وجود معنا مي شود وجود حقيقي چون مقصود ما بوده است و لفظ مي شود وجود تنزيلي كه آن معنا را نشان مي دهد.
«و الوضع و إن اقتضى التعدّد للواحد،»
مي گوييم همين حرف را چرا در بحث وضع نگفتيد ؟ در وضع هم كه وضع مشترك را قبول كرديد ،‌يك لفظ وضع مي شود براي چند معنا . چطور در بحث وضع محال ندانستيد و گفتيد مانعي ندارد. (پس اين عبارت دفع دخل مقدر است )
«إلّا أنّه وجود بالاقتضاء لا بالفعل.»
وضع اقتضا اين را دارد كه يك لفظ چند معنا پيدا كند و چند تا لفظ باشد . يك لفظ مشترك در چند تا استعمال كه چند تا لفظ است ،شما يك دفعه به كار مي بريد عين را براي چشم يك دفعه ديگر به كار مي بريد براي چشمه . پس وضع بالاقتضا بود محال نبود. بالفعل وجود متعدد شد دو تا وجود تنزيلي در مقابل دو تا معنا . اين در وضع ،‌در وضع فقط طبيعي لفظ بود وضع مي كرديم بالاقتضا، اما بالفعل ممكن نيست كه وجود تنزيلي در مقابل دو وجود حقيقي بالفعل باشد.
«و المحذور، في الفعليّة للمتعدّد بالعرض» (كه معناست) «مع الوحدة لما بالذات» (كه لفظ است) ، «يعني اللفظ الذي هو وجود بالذات للكيف المسموع و بالجعل و المواضعة للمعنى، فهو وجود المعنى بالعرض.»
تا اينجا توضيح حرف استادشان . اما از اين جا به بعد مي خواهند در كلام مرحوم صاحب كفايه و مرحوم كمپاني راتحليل و جواب بدهند.
 (اشكال اول به صاحب كفايه است )  «و يمكن أن يقال: إنّ متعلّق اللحاظ المصحّح للاستعمال و إيجاد اللفظ لتفهيم المعنى، طبيعيّ اللفظ لا شخصه، و لا محذور في تعدّد وجود طبيعة واحدة في زمان واحد من شخص واحد، لغايتين متعدّدتين، كما نلاحظ وجودي الطبيعة في زمان واحد، تصوّرا لا تصديقا، لاشتراكهما في المحذور العقلي المراد في هذا الوجه. و تأثير لحاظي الطبيعة في إيجاد واحد، لازمه تأثير مجموع السببين المجتمعين، في الواحد، [بحيث‏] لو انفردا، أثّر كلّ منهما في إيجاده لإحدى الغايتين؛ فلمّا اجتمعا، أثّرا معا و تحقّقت الغايتان و هو إفهام المعنيين، و المفروض وفاء مقام الإثبات بالإفهام.»
اين كه صاحب كفايه مي گويند استعمال در اكثر از معني منجر به اجتماع لحاظين و اجتماع مثلين مي شود و اين هم كه محال است ، حال سؤال اين است كه متعلق اين لحاظ چيست؟ كسي كه حرف مي زند لحاظ مي كند آن لفظي را كه از دهان خودش بيرون مي آيد ؟ اين بحث يكي از محل هاي اساسي بحث است كه مغالطه اتفاق افتاده و حال آن كه اسمش را برهان گذاشتند. صاحب كفايه مي گويد : برهان بر امتناع استعمال لفظ در اكثر از معنا داريم و آن برهان اجتماع لحاظين بر ملحوظ واحد است كه محال است . سوال اين است كه ملحوظ چيست؟ آيا آن لفظي كه از دهان بيرون مي آيد ملحوظ است ؟! ممكن نيست كه اين لفظ ملحوظ باشد بلكه اين لفظ خارج شده از دهان وجود طبيعي لفظ زيد است . وجود كه بعدا ايجاد مي شود . آيا شما اول آن چيزي را كه ايجاد مي شود را لحاظ مي كنيد بعد ايجاد مي كنيد ؟! اين كه ممكن نيست .
اين بحث را ده ها بار در اين مباحثه صحبت شده است ، حتي مكرر گفته ام كه مثلا پدر مادر كه اسم بچه شان را زيد مي گذارند ، ممكن نيست يك وجود لفظ در نظر بگيرند تا از خودشان كه عرف ساده است بپرسيد كه شما كه اسم بچه را زيد گذاشتيد آيا آن لفظ زيد كه از دهان پدر بيرون مي آيد را گذاشتيد يا از دهان مادر؟! فورا جواب مي دهند : هيچ كدام . بلكه طبيعي لفظ زيد را قرار دادند و همه اين مطلب را درك مي كنند ، ولي اگر بخواهيم همين را تحليل كنيم كه اين لفظ زيد كجاست ؟! آيا آن لفظ زيد ايكه در ذهن پدر است يا ذهن مادر است را مثلا قرار داديد ؟! مي گويد: هيچ كدام . پس اين لفظ زيد ايكه وضع براي اين بچه شده كجاست؟ يا خارج كه از دهان بيرون آمده ، يا وجود كتبي است مثلا ، . با اين مثالهاي ساده مي يابيم كه ذهن همه ما هماهنگ با مساله طبايع است ولي مشكل در تحليل اين بحث است. خلاصه هر چه سوال كنيم كه بالاخره اين لفظ زيد كه گذاشتيد كدام است ؟ مي گويد همه اين ها هست در ذهن هر كه مي خواهند باشد ، از دهان هر كه بيرون بيايد. اين را طبيعي مي گوييم. كه اين بحث بسيار مهم است و در مباحث اصول بسيار كارگشا است و به قله لطافت رسيده است بحث .
لذا مصنف مي فرمايند وقتي ما مي خواهيم حرف بزنيم اول ذهن به سمت طبيعي لفظ مي رود ، احضار مي كنيم طبيعي لفظ را. و شخص لفظ هنوز نيامده است . بعد كه طبيعي لفظ را احضار كردم فردي از اين طبيعي لفظ را با انگيزه هاي مختلفي ايجاد مي كنم . خصوصياتي كه بعدا ضميمه مي شود مرتبط به فرد است و طبيعي غير از فرد است. عوارض مشخصه فرد فرق اش در كمال وضوح است با اركان طبيعي لفظ. و اين بحث طبايع بحث بسيارمهمي است كه بايد در حولش كار شود چون هنوز درمباحث علمي به صورت مدون و كاملي منقح نشده است.

‌شما مي گفتيد يك لفظ زيد بيشتر نداريم و اين يك ملحوظ است و آن برهان را اقامه مي كرديد .و حال آن كه مصنف مي گويند : وقتي طبيعي شد طبيعي مي تواند افراد مختلفي داشته باشد وقتي متعلق را وجود لفظ زيد بگيريم استدلال شما تمام است چون يك وجود دو وجود نمي شود ولي اگر طبيعي شد طبيعي مي تواند دو وجود داشته باشد و چه مانعي دارد؟!
مثلا يك بار انسان را در ذهن مي آوريد براي اين كه مي خواهيد بگوييد انسان نوع است . همين معناي انسان در همان آن ايكه به معناي نوع گرفتيد ، فردي ديگري ازانسان رادر ذهن مي آوريد براي اين كه بگوييد انسان بقر نيست مثلا. حال در اينجا لحاظ دو تاست و ملحوظ هم دوتاست بلي اگر وجود بود اشكال جريان داشت.
حتي وجود واحدي كه نمي تواند دو تا شود ما تصورا مي توانيم دوتافرض اش كنيم نه تصديقا. مثلا زيد وجود طبيعي انسان است و اين وجودنمي تواند دو تا شود ولي مي توانيم در آن واحد همين وجود را دو بار تصور كنيم . تصديق نمي شود چون منجر به اجتماع مثلين مي شود.
(م) ايشان در مرحله اول فرمودند ملحوظ ما طبيعي لفظ است ، بعد فرمودند طبيعي مي تواند وجودات متعدده داشته باشد ، حال در مرحله انتقال كه مي خواهند تطبيق بكنند ، مشكله اي هست ، ما گفتيم ملحوظ طبيعي نه وجود، ، بعد مي فرمايند دو تا وجود مي تواند لحاظ بشود ، ما كه گفتيم ملحوظ طبيعي است و وجود نيست ، تا حالا بگوييم دو تا وجود آمد و دو تا وجد مانعي ندارد صدر و ذيل كلام با هم سازگاري ندارد.
(ج) خلاصه اين كه ايشان بحث طبيعي را بر مبناي معروف بحث مي كنند ، طبيعي طبق مشهور يك چيزي نيست براي خودش ، و قطع نظر از وجود براي خودش ثبوت داشته باشد. شما وقتي مي گوييد طبيعي است خلاصه اين طبيعي در يك موطني بايد برايش سراغ وجود بگرديد ، يا در ذهن است و يا در خارج
(م) پس اين دو وجود كه ايشان مي گويند وجود ذهني است
(ج) بله، ( مباحثي كه ماداشتيم پيرامون اوسعيت نفس الامر از وجود اين جا نبايد ملاحظه شود چون جواب مصنف مبتني بر مبناي مشهور در بحث طبايع است و بر مبناي مطالب رايج است كه مي گوييد الماهيه من حيث هي هي لا موجوده و لا معدومه لا كليه و لا جزييه . خلاصه آن چيزي كه محقق است يا كلي است يا جزيي يا در خارج است و يا در ذهن ، جايي ديگري نداريم كه خود طبيعت آن جا باشد كه نه كلي باشد و نه جزيي ، جايي نداريم كه نه موجود باشد و نه معدوم ، خلاصه هر كجا باشد يا ذهن است و يا خارج ، پس طبيعي يا موجود به وجود ذهني و يا وجود خارجي .
لذا مي فرمايند طبيعي كه در ذهن ما هست دو بار كه تصورش كرديم مي شود دو وجود ذهني ، مثلا دو تا وجود ذهني براي انسان ، انسان را دو بار در نظر مي گيريد يك بار از اين باب كه نوع است مثلا و يك بار از اين زاويه كه بقر نيست مثلا.
(م) مرحوم مصنف قائل به اوسعيت واقع از وجود نبودند؟
(ج) خصوص اين مطلب را از ايشان نشنيدم ولي يك بار اين جمله را ياد دارم : اجتماع نقيضين ظرفش خارج نيست ، چون خارج وجود عيني حقيقي است نمي شود گفت : در ظرف خارج وجود و عدم اجتماع نمي كنند ، خارجيعين وجود و عدم در وجود راه ندارد. اين را گفتند كه ظرف استحاله اجتماع نفس الامر است . پس اين كه مي گوييد يك شي هم باشد و هم نباشد ظرفش در وجود نيست ، چون در ظرف وجود نمي شود كه نباشد . در ظرف الامر مي شود گفت هم باشد و هم نباشد. شما مي خواهيد فرض بگيريد كه هر دو اجتماع كنند بايد ظرف ، ظرفي باشد مناسب عدم ،‌ كه بگوييد هم هست و هم نيست. و آن ظرف نفس الامر است كه هم وجود و هم عدم نسبت به آن معنا دارد و آن واقعيت امر است و واقعيت وراء وجود عيني خارجي است . وجود عيني خارجي حوزه اي از نفس الامر است و شيي اي هم كه نيست او هم واقعا نيست ، نمي شود گفت اين واقعا اش الكي و بي خودي است . پس اين واقعيت عدم را نمي شود الكي پنداشت. و اين اجتماعي هم كه مي گوييد نمي شود كه هم باشد و هم نباشد ،يعني در آن ظرف اتصافش به وجود و عدم نمي شود .
اما در خصوص اوسعيت نفس الامر چيزي يادم نيست .
در اين بحث من كنار كتاب مطلبي را از سابق يادداشت كرده ام كه: اگر ملحوظ طبيعي لفظ است پس ملحوظ تعدد وجود پيدا نكرد بلكه لحاظ ها متعدد شده است . ولي اگر لحاظ عين ملحوظ باشد (كما ياتي س 16) دو وجود ذهني است براي طبيعي لفظ لكن ملحوظ طبيعي است كه خود را در وجودذهني نشان داده است و وجود ظرف براي آن است و اگر طبيعي خود مجرد و مستقل باشد هر لحاظ اتصال نفس است به آن مجرد.
(م) «كما نلاحظ» مشخص نشد.
(ج)‌عبارت «كما نلاحظ» يك تنظيراست مي فرمايند آنجا وجود طبيعة واحده في زمان واحد من شخص واحد لغايتين ، كه مي شد دو لحاظ و دو وجود در ذهن و مانعي نداشت چون طبيعي بود . يك وجود نمي شود دو وجود شود ولي يك طبيعي كه مي تواند دو وجود داشته باشد .
«كما نلاحظ وجودي الطبيعة في زمان واحد، تصوّرا لا تصديقا» ، اينجا عبارت وجودي الطبيعه را من به وجود خارجي زده ام چرا؟ چون بحث تصديق است . اگر ما بخواهيم يك وجود براي طبيعت را دو بار تصديق كنيم نمي شود ، مثلا بگويم اصدق كه زيد موجوداست و با فرض استقلال اين تصديق دوباره تصديق كنم كه زيد موجود است به عنوان دوم اين نمي شود . ولي همين زيدي كه در خارج موجود است من تصديق مي كنم يكبار كه زيد موجود، مي توانم همين وجودش را دو بار در ذهن بياورم . اين مانعي ندارد . چرا تصديق نمي شود «لاشتراكهما في المحذور العقلي المراد في هذا الوجه.» كه همان اجتماع مثلين است .
(م) آيا اين كلام درست است كه بگوييم : وجود خارجي زيد طبيعي دارد كه اين طبيعي مي شود متكثر باشد و لو اين كه وجود خارجي بالفعل اش يكي است ، و اين طبيعي اش در ذهن مي تواند متعدد بيايد ، طبيعي وجود خارجي زيد نه طبيعي خود زيد ۀ
(ج) قسمت اول گفتارتان را من موافق هستم و قبلا در بحث تسميه اعلام كه مي گويند اعلام وضع مي شود براي وجود من گفتم كه علم وضع مي شود براي طبيعي .
اما قسمت دوم را موافق نيستم . كه گفتيد چون وجود زيد براي خودش طبيعي دارد پس مي توانيم اين طبيعي را چند بار در ذهن حاضر كنيم ، اين را موافق نيستم ، بايد گفت چند بار وجود ذهني بهش بدهيم و اين تفاوت دارد.