• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
 
 
 
فرمودند: «و كيف كان فقد يقال: إنّ كان الاستعمال جعل اللفظ علامة على المعنى، فلا مانع من إعلامين بلفظ واحد مجعول علامة بالوضع الشخصي أو النوعي أو بهما و إن كان إيجاد المعنى باللفظ، فلازمه- مع تعدّد المعنى- اجتماع اللحاظين في واحد حُكماً»
این دو سطر اشاره است به دو مبنای مهم در استعمال و وضع و نسبت به این بحث سنگینی که به تعبیر آقا ضیاء که فرمودند(راجع به اشتراک): «و بالجملة لا إشكال‏ في‏ هذه‏ الجهات‏ و انّما الكلام و معركة الآراء في جواز استعمال اللفظ في أكثر من معنى واحد» (مقالات الأصول، ج‏1، ص161) ... به بعضی از مبانی که موافق نظر خودشان است، اشاره به بعضی از مبانی مخالف تعبیر می کنند قد یتخیل. اما با یکی از مخالفین خودشان می فرمایند: «بعض اعاظم المعاصرین ...» وقایه ظاهرا چاپ شده بود. مقالات بعد از آن آمده است. در وقایه، آشیخ محمد رضا در آخر کتاب، یک رساله ای دارند.
«اماطة الغین عن استعمال العين في معنيين أو مناظرة فيها فكاهة ... و استفتاء فيه دعابة لمّا قادني النّظر الصائب و الفكر الحرّ الّذي لا تشغله الخطابيات الواهنة عن الحقائق الراهنة إلى جواز إرادة أكثر من معنى من لفظ واحد.»
ایشان اول می فرمایند که کتاب وقایه ی من چاپ شد و استاد من صاحب کفایه قائل بود به استحاله؛ بزرگانی هم همراه نظر استاد بودند. کتاب من چاپ شد، علمایی که کتاب من را دیدند، برخوردشان با آن دو جور بود.
«عرضت ذلك على عدّة من عليّة أهل العلم و زعمائه، قابلني بالقبول عدّة من أعلامهم، أكتفي بذكر واحد منهم، لأنّه كما قيل: (ألف و يدعى واحدا) أعني واحد الدهر و فريده‏، و علاّمة الزمان و مفيده، صاحبي الحاج الشيخ عبد الكريم الحائري بوّأه اللّه من الجنان في خير مستقرّ، كما حلّي عاطل جيد العلم بغالي الدرر، فإنّه ذهب إلى ما ذهبت إليه بعد طول البحث في ذلك، بل بالغ و جعل اللفظ ظاهرا في جميع المعاني المحتملة.» کلام آشیخ کلام خوبی است.
«و الّذي‏ دعاني‏ إلى‏ تجديد القول‏ أنّ عالم العصر و علاّمة الزمان و العلم المشار إليه في العلمين و غيرهما بالبنان، الراقي مدارج العلم أعلى المراقي، صاحبي الشيخ ضياء الدين العراقي- دام فضله- شرّفني بنقل مقالتي في كتاب (المقالات)...» بعد شروع می کنند به آوردن عبارت و جواب دادن
آنچه که منظور من است؛ حاج آقا فرمودند: «إنّ كان الاستعمال جعل اللفظ علامة على المعنى»؛ این تردید از کجا ناشی شده است؟ از متن کفایه. صاحب کفایه می فرماید: استعمال «اظهرها عدم الجواز و بیانه أن حقیقة الاستعمال لیس مجرد جعل اللفظ علامة بل جعله وجها ...» این دو مبنا سنگین است.
این استفتایی که ایشان آخر کار دارند، البته در مقالات هم از صاحب کفایه می آورند و هم از والد خودشان. والدشان از خیلی از جهات متقدم بر صاحب کفایه است.
در آن بحثی که آنجا دارند هم از تفسیر آشیخ محمد حسین می آورند(پدر آشیخ محمد رضا)؛ می گویند که والد علامه اختیار کرده اند استحاله را و استاد ما صاحب کفایه هم اختیار کرده است استحاله را و بعد شروع به جواب می کنند.
آشیخ محمد حسین از بچگی علاقه به فضای ادبیات داشته اند. آخر کتاب دارند:
«اعتذار بلغني أنّ بعض فضلاء العجم اطّلع على أجزاء من هذا الكتاب فقرّظه أبلغ تقريظ، و أثنى عليه أحسن الثناء، و لكنّه‏ انتقد عليه‏ بعبارة فارسية محصّلها: أنّ عبارته عريقة في العربيّة لا تشبه متعارف الكتب الأصولية (که عربی فارسی است). لك العتبى أيها الفاضل، فلك عليّ يد لا أجحدها، و نعمة أشكرها، و ذلك منّي طبيعة لا تطبّع، و جرى عليّ ما تعوّدته لا تكلّف، و إنّي لم أتعوّد منذ نعومة الأظفار و مقتبل الشباب إلاّ هذا النمط من الكتابة و صعب على الإنسان ما لم يعوّد على أنّ هذا عند ذوي الآداب لا يحطّ من قدر الكتاب، بل يزينه و لا يشينه، و يغلي قدره و لا يرخصه...
و شتّان بين هذا الفاضل و بين أحد علماء العراق و قد بلغني قوله فيه: هو أول كتاب في فن الأصول ملؤه دقائق عجمية بعبارات عربية.»

این که من عبارت را این گونه نوشته ام طبیعتم بوده است و ذوقی که داشته است نه این که تتبعی کرده باشم. یعنی همچون کرسی اطمینان نشسته است           
یک چیز واضحی که عرف عام همه می فهمند و شما می خواهید با یک مبانی که درست کرده اید عرف را بعد می فرماید اولی که ناخن های من شروع به رشد کردن کرد و از اول جوانی..... و تکلف در آن نیست و اگر بخواهم عوضش کنم و مثل کتب اصولی بنویسم نمی توانم. بعد می فرماید که چقدر فرق است بین این فاضلی که عجم بوده است و کتاب من را نقص وارد کرده است به عباراتش و بین یکی از علماء عراق... او هم راجع به کتاب من صحبت کرده است. گفته است این کتاب دقائق عجمی را با عبارات عربی دارد.
با آن ذوقی که خدا به ایشان داده بود، فضا را برگرداندند.
حاج آقا می فرمودند: استاد ما در درس می گفت(مثبت استحاله بود): عده ای تعدد معنا را قصد کردند و به مقامات عالیه رسیدند و ما هم درگیر این هستیم که محال است.
کسی باید لمس کند که آشیخ محمد رضا چه کرده است.
لذا آقا ضیاء می گوید: شما استعمال را علامت گرفته اید و این غلط است بلکه استعمال فنا است.
واقع این است که مبادی بحث برای دفع آنها خیلی از همه ی جهات صاف نبوده است. الآن با زمینه هایی که برای ما است، خیال این است که اساسا دو مبنا نیست. می گویند که استعمال یا علامت است یا فنا. ما می گوییم که این دو یک چیز است. مرآتیت و فنا، خودش شعبه ای از علامت است.
با این پیشرفتی که این علم نشانه شناسی شده است که علم مهمی است، از زبان شناسی شروع شد در اول قرن بیستم و روی آن مفصل کار کردند (سمیولوژی) خیلی حرفهای خوب در آن زده شده است و خیلی حرفها هم زده نشده است. اگر آن علم درست شود، لفظ در فضای آن علم صاف است. زبان و استعمال شعبه ای از علامت است. دو تا نیست. جوهره جوهره ی نشانه است.
چون ریخت کار ریخت نشانه است ولی نشانه وقتی همراه می شود با چیزهایی که در روح انسان است با انعکاسات شرطی و .... همراه می شود با بعضی از ملابسات و متحصص و متصنف می شود به صنف خاص. پس فنا یک صنفی است از علامت. یعنی همان علامت است با یک خصوصیات اضافه ای.
س:
ج: همانجا خود حاج آقا روی مبنای خودشان که وضع را علی گرفتند، قائل بودند که وضع به استعمال ممکن است. خود ایشان می فرمودند که به نفس استعمال می شود وضع صورت بگیرد و وضع هم جعل علی است. پس معلوم می شود که استعمال منافاتی ندارد با این که استعمال هم علی باشد. فقط تفاوتش این است که وضع، جعل علی است برای شأنیت، برای ایجاد علقه ی آتیه و استعمال به فعلیت رساندن همان وضع است.
گاهی است می دانیم که قراردادی است بین بشر که وقتی سر فرسخ رسیدی، این سنگ مخروطی را مثلا بگذاری و یک وقتی است که شما در خارج متر کرده اید و سنگ را می گذارید. این وضع شما وضع علی است به حمل شایع و آن وضع علی قبلی هم آن هم یک وضع است. و لذا به نفس استعمال می توان وضع را صورت دهیم و حاج آقا قبول کردند. لذا مانعی ندارد که چون وضع علی است، پس بگوییم دیگر استعمال وضع علی نیست. فقط آن شأنیت ایجاد است و آن فعلیت ایجاد. مثل این که دارید این سنگ را می گذارید. ...........
این تابلوی راهنمایی علامتی است برای و نمی گویید که علامتی است بر فلان...... می گویید من گذاشتم این را بر رأس فلان برای این که برسانم مقصود فرسخ را. برای باز هست. موضوع له کدام است؟ روی حساب فطرت، شما موضوع له می گویید نه موضوع علیه. یک غایتی دارید....... این علی که حاج آقا می فرماید، با فرمایش ایشان انسب است. که شما بگویید صرفا علی اینجا به معنای استعمال است ربطی به وضع ندارد. این گونه به ذهن می اید که علی که اینجا تأکید کردند علی المعنی، آبشخورش همان است که وضع را روی مبنای خودشان علی می گیرند. چون وضع، وضع الموضوع است علی الموضوع له، اینجا هم فرمودند استعمال، جعل اللفظ است علامة علی المعنی.
«جعل اللفظ علامة فعلیة فعالة علی نفس المعنی الذی ارید انتقاله الی ذهن المخاطب»
این بحث این که صاحب کفایه مطرح کرده اند که دو مبنا است و مبنا را عوض کردن...... خیلی نسبت داده اند به آشیخ هادی تهرانی صاحب مهجة العلماء که ایشان گفته است که حتی روی آن مبنا هم محال است ولی بحث کرده اند که آن مبنا محال نیست. غالبا می گویند که علامت باشد مشکلی نیست آقا ضیاء هم همین را می گویند.
س:
ج: حاصل عرض من این است: شما یکی از شعبه هایش؛ علامت که مانعی ندارد باشد علامت به گونه ای است که خودش را نشان می دهد، به ذهن شما نشان می دهد. زید کثر الرماد  خاکستر در ذهن شما منتقل می شود ولی از این منتقل می شوید به جود.
در مغازه ای که می روید،تکه چوبی درست کرده اند که می خواهد بگوید بفرمایید برای غذا. این علامت است و فانی نیست. این علامت است و خودش را می بینید و مقصود را می فهمید. مقصود این است که وارد این مغازه شوید و غذا بخورید. اما مرآت و فنا این است که اصلا آن را نمی بینید. وقتی که جلوی آیینه می ایستید اصلا آن را نمی بینید. علامت خودش به چشم می اید و من را می برد سراغ ذوالعلامة ولی فانی و مرآة، وسیله ی روئیت است و اصلا به چشم نمی آید. استعمال لفظ معنا پرانی است. بنابراین وقتی به او می گویند که به فلانی این لفظ را گفتی یا آن لفظ را می گوید من یادم نمی آید من این مقصود را بیان کردم. ولی لفظ را یادم نیست. حاج آقای علاقه بند می فرمودند که لفظ پرانی چیزی نیست جز معنا پرانی.
لفظ یعنی اکل التمر فلفظ نواته یعنی خرما را خورد و هسته اش را انداخت. این هم تلفظ یعنی پرانید و انداخت. اما در حقیقت معنا پرانده است نه لفظ را.
پس علامت این است.
رمزش چیست؟ یکی از رموز این است. علامات دو نوع حسابی است: علامات غیرقارّالذات، حادث غیر مستمر البقاء و علامات قارالذات، مستمر البقاء. عملکرد اصلی ذهن با نشانه ها تفاوت جوهری ندارد ولی چون علاتها دو جور بوده است در ذهن دو جور نمود کرده است.
شما چشم می اندازید و چشم برمی دارید و عکسی را می بینید.
کتابت هم همین طور است. نقشش باقی است. اما لفظ باید گوش آماده باشد. علامتی است غیرقارالذات. یک حرفی که آمد باید معدوم شود و حرف بعدی بیاید. ممکن نیست ضرب یک دفعه بیاید. این که بعضی از علامات این گونه اند که از بس تحت اختیار شخص هستند و از طرفی غیرقار الذاتند، این سهولتشان و غیرقارالذات بودنشان و دست شخص بودنشان، ضمیمه شده است به یک چیز روانی که به اصطلاح امروز می گویند انعکاس شرطی. انعکاس شرطی یعنی ذهن روی حساب فیزیولوژیکش غیر از مسأله ی روح که جای خودش را دارد، روی حساب سیستم شبکه ی عصبی دماغی آن چیزهایی که ذهن درک می کند. به طور کلی روی چیزهایی که سیستم عصبی دارد به خلاف آنهایی که ندارند مثل درخت......
از زمانی که دستگاه دریافت امواج اختراع شد و کنار گل گذاشتند دیدند یک گل وقتی باغبان از کنار او رد می شود یک امواجی از آن صادر می شود و وقتی که یک بچه رد می شود امواجش شدیدتر می شود یعنی حالت اضطراب صادر می کند.
منزل کسی بود. یک بوقلمون بزرگی داشت که حمله می کرد به انسان ها. کسی بازی شکار کرده بود که مجروح شده بود و بی حال. این باز را آوردند منزلی که این بوقلمون بود. وقتی که باز را دید، شروع کرد به ترسیدن و کناری ایستاد.
همین جور چیز برای گل شنیدم. خلاصه حیوانات این دستگاه را دارند که با تکرر یک تجربیاتی انس می گیرند. تجربه ی معروفی که از سگ همه شنیده اید. سگی بود که زنگ می زدند و همزمان به او غذا می دادند. تا مدتی این کار را می کردند. بعد از مدتی که زنگ زدند و غذا ندادند دیدند که معده ی او ترشح دارد. در سیستم او صدای زنگ ،انعکاس شرطی داشت. انعکاس شرطی بود که پابلوف کشف کرده بود. آقای صدر در بحوث رنگ مباحث اصول را تغییر داده بودند و قرن اکید که آن مباحث را دارند، این به خاطر این بود که ایشان انعکاس شرطی پابلوف را در فلسفتنا بحث کرده بودند. ایشان می گویند که چرا می گویید صرفا یک وضع علیه است. بلکه روحش همان قرن اکید است که خداوند در خلقت ما قرار داده است.
گاهی است که مبادی علمی یک بحث باید صاف شود تا کسانی که بعدا می آیند از آن استفاده کنند برای مقصود خودشان. تاریخ علمی یک بحث خیلی مهم است. مثلا روانشاسی را در قرن 18 ببینید و بعد از نیمه ی دوم قرن 20 را هم ببینید. زمین تا آسمان عوض شده است. اصلا مباحث به کامل تغییر کرده است. چون نیاز بود مبادی علمی در فنون دیگر به عنوان اصل موضوع صاف شود تا بعدا روانشاسان بیاید و از آنها استفاده کنند.
علم نشانه شناسی هم از همین بحث ها است.ما فعلا به عنوان اصل اطلاع می گوییم که با آنها آشنا شویم.
اصل خود لغت، جوهرش بر علامیت و نشانه است. بله به خاطر خصوصیاتی که خداوند به بشر در قوه ی نطق داده است آن خصوصیات ضمیمه می شود به فن نشانه، آن وقت یک صنف خاصی بلکه نوع خاصی متحصل می شود که اسمش می شود فنا و مرآة. بعدش که می خواهیم بگوییم محال است، این استحاله لازمه اش نیست.
س:
ج: گاهی است یک لفظ مشتمل بر توصیف است این مؤونه می برد، به خلاف آنچه که صرفا اشاره است....
وقتی علامت چیزی است که متصرم الوجود نیست، علی ای حال یک چیزی است مشت پر کن، قدرت این را دارد که خودش را نشان بدهد؛ اما وقتی یک چیزی محو شدنی است در ابراز نفسیت، اضعف از آن چیزی است که ثابت است......در علامیت وقتی یک علامتی رایج شد، چه ثابت باشد و چه غیرقارالذات باشد، از حیث فنا فرقی نمی کند. همان چیزی را که برای علامت گفتند، به عبارت دیگر تفکیک علامت از فانی چیزی نیست جز اینکه ذهن فعال شده است به نحوی که آن را انتقال بدهد به قسمت ناخودآگاه ذهن یا نه. اگر علامت رفته است در این قسمت، شما اسمش را روی مبنای دوم می گذارید فنا؛ و اگر هنوز نرفته است اسمش را می گذارید علامت. غیرقارالذات یک طوری است در نفسیت ضعیف است، و چون در نفسیت ضعیف است لذا اگر به مرحله ی ناخود آگاه نرسیده است، خودش را کامل نشان می دهد اما چون به مرحله ی ناخود آگاه رسید، و در نفسیت هم ضعیف است خیلی آماده است برای فناء. یعنی در چیزهای دیگری هم که در ناخودآگاه می روند می توانند فانی شوند. اما چون یک نحو خودیتشان هم محرز و مشت پرکن است مثل آنچه که متصرم الوجود است، آماده ی برای فنا شدن و مرآتیت محضه نیست..... و لذاست که آقایان می گویند این علامت است و آن فنا است. فنا زیر سر این جهتش نیست. بعدا آنچه که جوهره ی کار است آن است که رفته باشد به مرحله ی ناخود آگاه. مثل راننده که در اول کار همه چیز را که انجام می دهد، یادش می ماند. اما بعدی که قوی شد یعنی تمام فن رانندگی رفت در قوه ی ناخودآگاه او، حالا به بهترین وجه ماشین را می برد ولی اگر از او بپرسید می گوید یادم نیست یعنی این که کارها را به بهترین وجه انجام دادم ولی یادم نیست. اطلاعات من فانی بود در آن کاری که انجام داده بود. یعنی وقتی که فانی می شود یک قید اضافه ای پیدا می کند و بعدا این کلام ما می شود برای امکان استعمال لفظ در اکثر از معنا و این قید اضافه که استحاله نمی آورد، جوهرش علامیت بود و خودتان گفتید که علامیت ممکن است، و این قدی اضافه، جوهر را عوض نکرده است. فقط سرعت را زیاد کرده است. الآن خیلی نظیر اینها زیاد است. مثلا راننده ای که کاملا وارد به کار است با کسی صحبت می کند و سر پیچ تابلو را هم می بیند، مقصود تابلو را هم می فهمد و رعایت می کند ولی وقتی به او گفته می شود که تو تابلو را دیدی و این کار را کردی، می گوید یادم نیست. اما بعد که از او می پرسید می گوید یادم نیست. می شود آن قدر قوی شود که وقتی علامت را می بیند، ذوالعلامة را می فهمد.