4/7/77 شنبه
درس شماره (7) كتاب النكاح / سال اول
بسم الله الرحمن الرحيم
مرحوم سيد فرمودند كه اين تقسيم كه به اقسام خمسه منقسم مىشود هم به اصل نكاح جارى است و هم نسبت به منكوحه چيزى كه مناسب بود همين جا ذكر شود و ذكر نكردند اين است كه همين تقسيم بالنسبه به ناكح هم جارى است آنها حساب اين كه مرد زنى را كه مىخواهد بگيرد پنج صورت آن زن پيدا مىكند زن هم مىخواهد با مرد ازدواج كند پنج صورت هم مرد پيدا مىكند اين را ديگر ذكر نكردند.
آن هفته قبل كه يادم رفته بود عرض كنم اين بود خيلى از مسايل در كتب فقهى ما حكم مردها ذكر شده، حكم زنها ذكر نشده در حج مثلاً تمتع مرد از زن، زن از مرد در باب احرام و اينها به نحو جماع باشد هست ولى تمتعات ديگر چه حكمى دارد نظر عن شهوة تقبيل، لمس اينها را احكام مرد را بيان كردند نه احكام زن در رسالهها هم همين جور است و اين خلاصه نبايد اختصاص داد در بيان اينها تعميم بايد داد.
يك وقت يك معمايى بود كه مرحوم آقاى والد يك جايى هم نوشته بودند همين جورى آدم چيز كند معماى خيلى جزء بحويصات چيز نظر مىآيد و هر چه فكر كند از واقعه دورتر مىشود مگر اين كه اشتباه و نظاير را آقايان شنيده باشند و الا مشكل به نظر مىآيد حل كنيد.
معما اين بود كه دو نفر به دو نفر ديگر برخورد مىكنند.
يكى از اين دو تا مىگويد اين رفيق همراه تو چه نسبتى با تو دارد مىگويد آن پدر من است من پسر او نيستم.
آن مسئولاً عنه از اين سايل سوال مىكند مىگويد رفيق تو چه نسبتى با تو دارد مىگويد اين برادر من است من برادر او نيستم.
خوب اين از آن چيزهايى است كه كلما قدمت فكرى فيك شبراً فرّاميلاً هر چه فكر كنيم پيدا نمىكنند، رضاعى حمل كنيم چه كار كنيم چه كنيم خوب يك چيز سادهاى است.
پدر و دختر بوده برادر و خواهر بوده سايل و مسئول زن بودند آن زن، آن رفيق همراهى گفته آن پدر من است
من پسر او نيستم دخترش بوده آن يكى هم خواهرش بوده گفته آن برادر من است من برادر او نيستم خواهر او هستم اين همين مسئله را من از يكى زنها پرسيدم بدون سابقه قبلى بچه بوديم آن اوايل فورى گفت علت عبارت از اين است چرا براى ما معما شده براى او اين جور نيست، چون ما سروكارمان با مردها و رفقا ما مرد است، از اول نفر كه مىگوييم تطبيق به مرد او اين جور نيست من گفتم دو نفر او در دايره خودش يك معناى وسيعتر داشت فورى تطيبق كرد به زن و حل كرد.
اين رسالههاى عمليه هم نوعاً اين جورى است، چون نويسندههاى رساله مردها بودند قهراً تقسيمى كه كرده به اعتبار منكوحه كرده و الا اگر زن اين رساله مىنوشت اين را اعم از منكوح و ناكح هر دو را تقسيم مىكرد.
س:؟ ج: خوب، يك مستحباتى ذكر شده آنها را نمىخوانيم طول مىكشد و اصل بحث تمام نمىشود.
مسئله 9: يجوز اكل ما ينثر فى الاعراس مع الاذن ولو بشاهد الحال ان كان عاماً للعموم و ان كان خاصا و فللمخصوصيين وكذا يجوز تملكه مع الاذن فيه أو بعد الاعراض عنه فيملك و ليس لمالكه الرجوع فيه و ان كان عينه موجوداً ولكن الاحوط لهما مراعاة الاحتياط.
اين مسئله را ما در باب اجاره بحث كرديم ولى دوباره خواستم بحث كنم.
چون آقايان خيلى از آنها نبودند مرحوم ايروانى در آخر كتاب البيع قبل از شروع به بحث خيارات يك رسالهاى از ايشان چاپ شده رسالة جمان السلك فى الاعراض عن الملك راجع به همين مسئله اعراض مرحوم آقاى خويى هم در اواخر باب اجاره مسئله اعراض را اجازه مستند آن جا بحث كردند.
مرحوم آقاى ايروانى اين جورى شروع مىكند.
حالا ما يك مقدارى از فرمايشات ايشان را نقل مىكنيم.
آقايان خواستند بعد مراجعه كنيد تا اين بحث اعراض را ما تمامش كنيم ديگر وقت ديگر بحث نكنيم از آن.
ايشان مىفرمايند بر اين كه خروج يك شيىء از يد شخصى گاهى غير اختيارى
خارج مىشود گاهى هم عن اختيار.
حالا غير اختيارى خود آن مملوك خارج مىشود، پرندهاى بود ملك شخص بود، صيدى بود ملك شخص بود، اين فرار مىكند مىرود طاير فرار مىكند يا غاصبى به قهر و غلبه مىگيرد.
يك قسم اين جور خروج است يك قسم خروج هم هست خروج به مالك اخراج مىكند از تحت يد خودش به يكى از نواقل اخراج مىكند از تحت يد خودش به ديگرى منتقل مىكند.
ولى اصل ملكيت از بين نرفته مالك تفاوت تبدل پيدا كرده و صفت مملوكيت باقى است در ملك و منتهى مالك اول زيد بود الان در اثر نقل شده عمرو اين هم يك قسم اين دو قسم ايشان مىفرمايند مورد بحث نيست در بحث اعراض.
بحث اعراض اين است كه اگر كسى بدون اين كه نقل كند به ديگرى سلب ملكيت از خودش بخواهد بكند در باب حيازت حيازت كه مىكند نقل منشأ ملكيت مىشود براى خودش احداث ملكيت مىكند در باب اعراض كه مورد بحث است اين است كه ببينيم آيا همين طورى كه با حيازت شخص مالك مىشود با تحت يد خارج كردن و سلب ملكيت از خود كردن اين هم خارج مىشود چيز از ملك يد بدون اين كه به ديگرى منتقل شود مىشود مباح يا نه.
بعضى جاها به طور نمونه و فى الجمله در بعضى از اموال ما ايشان مىفرمايند داريم بحث در غير آن موارد است.
در باب عتق عبد را شخص آزاد مىكند منتقل به ديگرى نكرده هبه نكرده و نفروخته فقط سلب ملكيت از خودش كرده عبد شده آزاد خوب اينجا ثابت است كه شخص مىتواند اين كار را بكند در باب اوقاف عامه كه وقف مىكند براى عموم با وقف عموم بنابر قول اين كه وقف تحرير است يعنى از ملكيت مالك خارج مىشود.
هيچ مالكى ندارد آزاد است مثل عبد آزاد شده آن هم يكى از مصاديقى است كه شخص سلب ملكيت از خودش مىكند بدون اين كه با نقل به ملك ديگرى باشد.
ولى در غير اين دو مورد اين بحث است كه اعراض آيا مىتواند سلب ملكيت بكند همين جورى كه انسان اعتقته راجع به عبد مىگويد او آزاد مىشود مال را هم بگويد تو را رها كردم او مىشود رها و آزاد و بى مالك يا نه اين مورد بحث است.
بعد ايشان يك توضيحى مىدهند مىفرمايند كه چون اشتباهى در مصاديق مورد اعراض در كلمات قوم واقع شده بايد يك توضيحى در مسئله داده شود، او اين است كه مراد از اين كه ما اعراض مىگوييم آيا سلب ملكيت مىكند يا نه مراد اعراض عمليه صرف نيست كه كسى ترتيب اثر ندهد به ملك خودش منتفع از ملك خودش نشود اين قول به اين كه به صرف اين كه شخص منتفع نشد از ملك شخص خارج شود يك چنين چيزى ما نداريم و كسى هم قائل نيست.
حالا ايشان اين را ندارند ولى من عرض مىكنم، فقط در باب احياء موات اگر كسى ترك كند اعراض كند احيا نكند و با احياء مالك شده باشد سه سال بگذرد رها كند آن جا يك اختلافى هست كه آيا با اعراض و عدم انتفاع از او كار نداشتند رها كردند و مخروبه شدند خارج مىشود از ملك طرف يا نه، آن يك اختلافى هست ولى به نفس اين كه تا ما اعراض كرديم تا ترتيب اثر نداديم از ملكيت خارج شود اين هيچ كس قائل نيست، اعراض تكوينى تنها كافى نيست.
بعد ايشان مىخواهند مثال بزنند كه روشن شود اعراضى را كه ما مىگوييم چيست مىفرمايند شما ببينيد يك مرتبه زن ازدواج كرده قهر مىكند از زنش كسوه نمىدهد نفقه نمىدهد، تمتع پيدا نمىكند، منتفع نمىشود از او اين يك مرتبه اين جور است.
يك مرتبه طلاق مىدهد بلااشكال در قسم اول كه منتفع نمىشود سلب زوجيت از او نكرده منتفع نشده از او متمتع نشده از او با اين كه تكويناً متمتع نشده احدى قائل نيست كه اين حكم طلاق را داشته باشد و زن از زوجيت او خارج شود اين بايد اعتباراً سلب زوجيت از او شده باشد صرف مسئله تكوين و عدم انتفاع اين به درد نمىخورد.
بعد مىفرمايند كه مواردى را كه آقايان آمدند براى اعراض ذكر كردند مثالهايى كه زدند غير از يك مثال تمام آنها خارج از موضوع مىباشد، يك مثال را ايشان قبول مىكند صيدى كسى دارد در شبكهاى صيد را صيد كرده ماهى است يا در كمين حيوانى را صيد كرده حالا به قصد اين كه از ملك خودش خارج شود به انشاء خروج از ملكيت اين را رها مىكند آزاد مىكند كه اين رها مىكند مىرود اين البته
مربوط به بحث است كه آيا با آزاد كردن اين جورى آيا سلب ملكيت مىشود يا نه، اين مثال را ايشان مىفرمايند مثال مورد بحث هست ولى اكثر مثالهايى كه آقايان زدند ديگر موارد عدم انتفاء است اعراض عملى است، بدون اين كه سلب ملكيت كرده باشد از آن در عالم اعتبار مورد بحث اين است كه مثل عتق و طلاق سلب آن امر اعتبارى كرده باشد، آن مواردى را كه آقايان مثال زدند همه اين است كه تكويناً شخص منتفع از مال خودش نشده، آن امثله هيچ كدام مثال براى بحث نيست.
يك قسم امثله ديگرى زدند آن هم از جهت ديگر و آن اين است كه مورد بحث عبارت از اين است كه تمليك به ديگران با فعل نمىخواهد فعلى است انشاء تمليك به وسيله فعل مىخواهد بكند معاطاةً آن ربط به بحث مورد نزاع ما در باب اعراض نيست.
در باب عروسىها كه پول مىريزند روى سر عروس و چطور از اينها اشخاص مىآيند بر مىدارند ديگر اينها اعراض نيست.
اينها تمليك فعلى است با پراندن چيزها روى سر عروس به قصد اين مىگويند هر كسى بردارد مال او باشد گاهى با لفظ مىگويند گاهى با فعل اين به وسيله پراندن به قصد تمليك انشايى فعلى است براى آخذ منتهى گاهى عمومى مىشود كه سيد هم در اينجا دارد گاهى ممكن است عمومى نباشد حالا مىپرانند روى سر اين بعضى از آن مىافتد براى غير مدعوين يك رهگذرى هم مىآيد يك پولى از همينها افتاده اگر عمومى باشد خوب آن هم مىتواند شامل مىشود گاهى نه مخصوص مىشود به مدعوين يك دايره خاص.
س:؟ ج: حالا جعاله باشد يا غير جعاله به بحث ما ربطى ندارد، مىگوييم از اعراض خارج است.
حالا هبه است يا جعاله آن يك بحث ديگرى است.
اين مورد نثار عرس كه دارند مىپرانند اينجا ايجاب و قبول هست، ايجاب فعلى با آن پرتاب كردن اين پولها است قبول فعلى هم با اخذ كردن آنها يا اشخاص ديگر اخذ كردن آن است.
خوب اين از بحث خارج است آن اعراض نيست اين تمليك ديگران است، انشاء اعراض اين است فقط صرفاً سلب ملكيت از خودش باشد
بالفعل و يا بعضى از موارد اباحه انشايى است.
اين آبهايى كه سبيل اينها مىآيند سبيل مىكنند مىدهند به دست ديگرى، ديگرى مىتواند تصرف بكند اين تحت عناوين اعراض داخل نيست.
اين اباحه ملك كرده ديگرى هم خوب اباحه شده از ناحيه ملك شيىء مباح شده را استفاده مىكند، مىخورد در مهمانهاى عمومى كه ديگر دعوتى نيست هر كه باشد آنها هم اباحه معاطاتى است و با گذاشتن غذا جلوى اشخاصى كه حاضر شدند اباحه براى او كرده آن وقت چيز ديگر آن هم كه مىخورد قبول است يعنى استفاده از اباحه است.
اينها ايشان مىفرمايند مثال براى اعراض اينها را زدند.
اينها مثال براى اعراض نيست.
مثال براى اعراض اين است كه رأساً سلب ملكيت از خودش بكند كار نداشته باشد كه ديگرى كسى بردارد يا برندارد به او كار نداشته باشد مىگويد من مالك نباشم حالا ديگرى مالك شد يا نشد آن اين از ناحيه فرقى نكند از نظر انشاء اصلى انشايى اين را ايشان مىفرمايند و خلاصه مىفرمايند اين مواردى كه ذكر شده اكثر يا از قبيل عدم انتفاء مالك است از ملك خودش يا تمليك انشايى يا اباحه تحليل انشايى به ديگران است تا همه از موضوع خارج است.
تا اينجا بعضى از حواشى را خواستيم عرض كنيم تا بعد برسد به مطلب حواشى جزيى.
ايشان فرق گذاشتند بين آب كه سبيل مىكنند، مهمانهايى عمومى با نثار عرس كه اينها كه مىريزند به سر عروس و امثال اينها فرق مىگذارند ما نفهميديم فارق ما بين اينها چيست، چطور در باب نثار عرس انشاء تمليك است، ولى در باب سبيل آب و نمىدانم مهمانىها انشاء اباحه است فرق ما بين اينها روشن نيست كه چرا آن جا مىگويد ملك طرف شود در اينهايى كه دارد غذا مىخورد مىگويد نه ملك مال خود من تا آخر هم ملك من منتهى در ملك من اجازه تصرف ولى آن جاها اين جورى نباشد اين را ما نفهميديم كه فارق چيست، مخصوصاً بعضى از چيزها كه به سر عروس مىپاشند نقل مىپاشند از قبيل مأكولات است اين مأكول با مأكولى كه دعوتهاى عمومى مىشود يعنى عموم مردم مىآيند و شركت مىكنند آن جاها
بگوييم تخيير آن كه دارد تصرف مىكند با اخذش مالك نمىشود و بعد ملك ديگرى را حتى بعد الاخذ صرف مىكند آب كه مىدهند دست چيز مالك نمىشوند هنوز ملك ديگرى را الان اخذ كرده حتى بعد الاخذ هم هنوز ملك ديگرى است ولى در باب نقلى كه مىريزند بر سر عروس آن كه بعد برداشت ملك خودش را مىخورد و اين را ما نفهميديم.
س:؟ ج: پول هم دليل نداريم آن هم ممكن است از قبيل اباحه باشد و هم از قبيل تمليك باشد.
هر دو حق خريد و فروش دارد همان هم اشكالى ندارد پول هم اول اين كه قلب به پول نشده تازه پول هم ما و سيد هم در اينجا دارد يكى از چيزهايى كه در باب معاطات مقصود به الاباحه بايد گفت كه در كلام شيخ روشن بيان نشده اين است كه اين مُبيح كه اجازه تصرفات مىدهد يكى از تصرفات تملك است مجاز است كه تملك كند ملك كند براى خودش مجاز است و اين ممكن است در هر دوى از اينها تملكش مجاز باشد امكان دارد كه البته ممكن است بعضى جاها مجاز باشد بعضى جاها مجاز نباشد خيلىها مىبينيد در يك جايى هستند چيزهاى عمومى بعضى جاها مىبرند سهم خودشان كه از اين جهت نمىخورند براى بچهها مىبرند اين رسم متعارف است نمىشود گفت اينها حق تملك ندارند.
س:؟ ج: نه، حق تملك داشتند حق فروش هم دارند.
اگر تملك داشته باشند و دارند و جاى ديگر هم مىبرند سهم خودشان مىگويند بر هر كسى چيزى گذاشتند كه اينجا آمده مىرود سهم خودش را بر مىدارد مىبرد.
س:؟ ج: گاهى هست گاهى نيست، تنها پول كه نيست نثار عرس پول تنها نيست نقل و اينها هم هست.
خلاصه اين البته بحث جزيى است خيلى روى اين نمىخواهيم چيز كنيم.
مطلبى كه ايشان دارند من چند كلمه كه وقت مىشود او اين است كه ايشان
مىفرمايند مورد بحث آن است كه شخص اعتباراً از خودش سلب ملكيت كرده باشد و آقايان خيلى جاها خلط كردند.
اين معلوم نيست مطلب اين جورى باشد كه منحصر باشد به اينجا ما خيال مىكنيم مورد كلام از قديم بوده در اينجا است مُعرض كه اعراض مىكند از يك شيىء يك مرتبه اين است كه مىاندازد كنار و ملكيت خودش را براى خودش محفوظ نگه داشته مىگويد اين مال ما باشد در كوچه يك چند روزى يك مدتى مال ما باشد مثلاً اعتباء بقاء ملكيت بر خودش هم دارد اين البته خارج از موضوع اعراض است صرف اين كه تكويناً بيرون انداخته اگر كسى خواست برود مال اين را تملك كند مجاز است اين داخل بحث اعراض مورد بحث نيست.
ولى موردى را كه انسان انداخته كنار نه در ذهنش آمده كه از نظر شرع اين از سلطان من خارج باشد اين امر اعتبارى و نه در ذهنش هست باقى باشد اين امر اعتبارى هيچ كدام يك از اينها نيست انداخته قطع علاقه كرده از او بپرسند كه آيا شما به اين منظور كه شرعاً ديگر شما مالك نيستيد مىگويد من مسئله اعراض را ممكن است بگويد من نمىدانم مسئله اعراض مجتهد من يا خود او مىگويد اعراض را مخرج از ملكيت قائل نيست بعد هم من سلب علاقه كردم از خودم كسى سلب علاقه از خودش كرده باشد به حساب اين كه باقى باشد و ديگر من كارى به آن نداشته باشم اين شايد خارج باشد آن جايى هم كه سلب ملكيت بگويد من اين را از ملكيت شرعيه خودم خارج كردم او هم داخل بحث هست ولى يك مطلبى اصلاً راجع به اخراج از ملكيت در عالم اعتبار بقاء ملكيت و اخراج ملكيت در عالم اعتبار اين هيچ كدام از اينها مورد نظر نيست.
آن كه مورد نظر هست عبارت از همين است كه قطع علاقه كرده كارى به اين ندارد بى تفاوت است اگر يك كسى آمد برداشت نمىرود يقه او را بگيرد در آن جا زن را كه الان اعراض كرده از زن قهر كرده از زن اين جورى نيست بى تفاوت باشد هر كسى رفت او را تصاحب كرد كرده باشد نه بى تفاوت است.
اين راجع به اين ولى شرعاً آيا سلب ملكيت شده يا نشده از خود اين به حسب عالم اعتبار يا باقى است در عالم اعتبار هيچ اعتبارى ندارد.
اين هم داخل
مورد بحث است و شايد خيلى از مواردى كه براى اعراض مثال زدند جزء همينها است كه قطع علاقه كرده شخص از او ديگر نسبت به اين امر اعتبارى مثل طلقت يا اعتقت باب عتق و طلاق نيست.
اصلاً توجه به اين امر اعتبارى ندارد اين مورد بحث است كه آيا كه اگر به اين شكل آمد شارع مقدس خودش سلب ملكيت مىكند از او و لو خود آن توجهى نداشته باشد به اين امر اعتبارى و سلب ملكيت و انشاء قهراً خارج مىشود بدون اين كه انشاء اخراج شده باشد خود به خود اخراج مىشود.
چطور مثل بعد از سه سال ترك اگر بكند شرع حكم خروج مىكند خروج شرعى است نه اخراج مالكى اينجا هم نفس اعراض بدون اين كه انشاء سلب ملكيت از خودش شده باشد و البته ابقاء ملكيت آن هم انشاء نكرده اعتبار نكرده بگوييم سلب علاقه خودش ممكن است خودش جزء امورى باشد كه منشأ سلب ملكيت شود و عدهاى خيال مىكنم به اين قائل هستند و اين داخل بحث اعراض است وجه ندارد ما خارج كنيم اينها را از بحث اعراض.
س:؟ ج: اختلافى است بله، انشاء كرده باشد محل خلاف است ديگر، هم انشائش محل خلاف است هم كه انسان اين را به قصد سلب ملكيت از خودش اين كار را كرده، آن هم اختلافى است آيا اين قصد فايده دارد شرع اين را اعتبار كرده اعتبار شرع هم با آن مطابق است يا نه.
س:؟ ج: عدم انتفاع دو جور است.
يك مرتبه با ابقاء همان چيز، در اعتبار خودش، عدم انتفاع يك مرتبه با حفظ امر اعتبارى براى خودش است مثل زن كه زنيّت را براى خودش حفظ كرده منتهى منتفع نمىشود از آن اما يك چيزى راجع به امر اعتبارى اصلاً اثباتاً و نفياً، ازالتاً و ابقاءاً در نظرش نيست، همين قدر قطع علاقه كرده آيا در اين مورد شرع آن را منقول مىداند از او يا نه، اين مورد بحث است.
ايشان خلاصه بعد از اين كه اين بحث را تحرير مىكنند بعد مختار خودشان را ذكر مىكنند بعد هم با بناء عقلاء ايشان ادعا مىخواهند بكنند كه سلب ملكيت
مىشود و بعد مىفرمايند اگر كسى اين بناء عقلاء را قبول نداشته باشد تشكيكى بكند بعضى به سيره متشرعه خواستهاند تمسك كنند و با سيره خواستهاند مطلب را اثبات كنند و جلوى استصحاب بقاء ملكيت كه مقتضاى استصحاب حالا اينها در شبهات حكميه چون جارى مىدانند اقتضى مىكند ملكيت باقى باشد به سه تا ادله بعضىهاى ديگر خواستهاند از راههاى ديگر بگويند ما اعراض را موجب سلب ملكيت مىدانيم يكى راجع به سيره يكى راجع به الناس مسلطون على اموالهم يكى هم اخبار خاصه موجوده در مسئله ايشان همه آنها را جواب مىدهد و وجه را همان بناء عقلاء است كه ايشان خواستهاند بگويند.
اين را آقايان ملاحظه كنيد فردا بحث مىكنيم.
«والسلام»