30/06/77 دو شنبه
درس شماره (6) كتاب النكاح/سال اول
بسم الله الرحمن الرحيم
راجع به اضرار به نفس بحث مفصلى بعضى از آقايان معاصرين كردند او الان ما بخواهيم عنوان كنيم و دنبال كنيم طول مىكشد ولى يك مختصر عرض مىكنم رد مىشويم اگر ممكن است يك وقتى بحث مناسب ترى پيدا شود مفصل آن را بحث مىكنيم.
يكى از استدلالهايى شده براى اين كه اضرار به نفس حرام است لا ضرر بگويند اضرار به مؤمن حرام است و لو خود شخص باشد خوب ما بايد در اطلاق گيرىها و امثال اينها عرفيات چيز را بايد در نظر بگيريم اگر شما بگوييد كه مردم آزارى جايز نيست فلان كس آن موذى است اذيت كن متفاهم عرفى اين است كه به ديگران اذيت مىكند كارى به خودش مطرح نيست انسان مسلمان را نبايد اذيت كند مقصود و لو خود شخص باشد خودش هم كه مسلمان است اين به نظر نمىآيد آن كه متفاهم عرفى است ديگران است ما هر لفظى را ما نبايد اطلاقگيرى كنيم كه ببينيم اين قيد هست يا نه خيلى از مصاديق قصور آن از تصور متعارف مردم خارج است قوت علمى كه مصداقى را توجه پيدا مىكند مصداقى درست مىكند برايش اين مصاديقى كه پايههاى علمى توجه پيدا مىكند علماءِ متوجه مىشوند اين مصاديق حكم روى آنها نرفته حكم براى افراد عوام متعارف معمول هر چه از نظر توسعه و تضييق مفاهيم مىفهمند همان بايد اخذ كرد.
س؟ ج: نه كلمه غير هم نيست مىگويم اضرار به مسلمان حرام است ايذاء مسلمان حرام است اذيت كردن مردم حرام است بگويم مردم من هم مردم هستم من هم
مسلمان هستم من هم اين نمىفهمى يك چنين اطلاقى، غيرش را نمىگويم عرض مىكنم ايذاءِ هم اضرار به غير نيست ايذاءِ به مسلمان مگر مسلمان غير در آن خوابيده ولى شما مىفهميد.
ايذاءِ به مسلمان خودش را نمىخواهد بگويد من نمىخواهم بگويم در لفظ آن درج شده خود تفاهم عرفى از الفاظ بايد اينها را درك كرد هر چيز را ببينيد به مردم معمولى چيز كنيد فلان كس آدم موذى است يعنى خودش را اذيت مىكند نه ديگران اذيت مىكند اين تفاهم اين است شما نگويد در كلمه موذى نخوابيده ديگران ولى اينها را در اين مقام اطلاق مىكنند خلاصه از اينها نمىشود تمسك به اطلاق كرد.
آن روايتى كه راجع به اين است كه خداوند چرا خمر و امثال اينها را حرام كرده چطور روايتى هست آن حالا عرض مىكرديم بايد به سند مراجعه كنيم علاوه بر اين كه اشكال سندى هم شده در آن از نظر دلالت هم به نظر ما آن رواياتى كه فعلم ما يضرهم فنهى عنه اينها از نظر دلالت هم آن جور كه ما مطلق ضرر را بخواهيم استفاده كنيم دلالت ندارد چون يك مرتبه اين است كه ابتداءً انسان مىگويد كه آقايان اضرار به نفس حرام است اين در مقام بيان هست و هر اضرار به نفس كه صدق كند استفاده مىشود ولى يك مرتبه حكم فقهى نمىخواهد بيان كند مىگويد اين چيزها چطور شده شارع حرام كرده امثال اينها را فلسفه و علت آن را مىخواهد ذكر كند در اينجا اگر قيودى دخالت داشته باشد در چيز لزوم ندارد تمام قيود را چيز كنند فرض كنيد بگويند اين چرا تحميل كردند اين مطلب را اين جور ماليات جعل كردند خوب ما بگوييم اين ماليات را بر ثروتمندان جعل كردند اين عبارت در مقام اين نيست كه بگويند هر ثروتمندى بايد ماليات بدهد مراتبى در ثروت ملحوظ نيست ممكن است ملحوظ باشد چون اين در مقام بيان اين نيست كه چه حدى از ثروت فلان ماليات مثلاً بر آن متعلق مىشود اگر ابتداءً بگويند ثروتمند بايد ماليات
بدهد خود اين ممكن است به اطلاقش تمسك شود ولى يك مرتبه بگويد چطور اين چه مالياتى هست مىگويد اين كه به فقرا نبستند به ثروتمندان بستند اين در مقام اطلاق اين جور چيزها نيست خود ما قطع نظر از اين روايات همه ما مىدانيم كه شارع كه تحريم كرده براى نفع خداوند كه نيست براى صلاح خود بشر است اين همه ديگران چون براى بشر ضرر داشته شارع آنها را در نظر گرفته تحريم كرده اما چه مرتبه از ضرر منشاء تحريم شده اينها را نمىدانيم خود شارع مىداند آيا اينها كه مىخواهد فلسفه مطلب را بگويد چطور شده تحريم مىخواهد مراتب را در نظر گرفته و الا همه مراتب را ذكر مىكرد مىگويد چه مرتبهاى از ضرر به نظر مىرسد اين نيست چون آن جا اين جورى تقريباً يك مطلب كلامى و اعتقادى خداوند كه اينها را تحليل كرده براى استفاده خودش كه نبوده آن جا كه تحليل كرده براى استفاده خودش نبوده آن كه تحريم كرده براى اين كه ضرر به خودش متوجه بوده نبوده اين ضررى به مردم متوجه بوده حرام كرده حالا چه متربه از ضرر منشاء تحريم است اگر يك حدى داشته باشد اينجا مقام مقام بيان نيست نمىخواهد مسئله فقهى ياد بدهد تا شما بگوييد كه، اين يك مطلب كلامى و قوانين اسلام روى پايههاى اساسى است براى اين جهت مىخواهد بگويد اينجا لازم نيست تمام مراتب ملحوظ باشد بلا اشكال در خود روايات هم اگر كسى مراجعه كند مكروهات هم كه نهى شده يك نحوه ضررى در آن هست و تعليل هم شده در روايات مضراتى كه در عمل به مكروه هست ولى خوب ضرر بعضى از مراتب آن نهى تنزيحى دارد بعضى از مراحل نهى تحريمى دارد پس ما بخواهيم بگويم كه مىخواهد بگويد مضرت به تمام مراتب نهى تحريمى دارد خارجاً هم ما مىدانيم اين جورى نيست بعضى از مراتب ضرر كراهتها براى خاطر همان مراتب پابين ضرر كه اين اكراه كردند.
س؟ ج: يك چيز تازه نمىخواهند بگويند تعبدى يك قانونى ما گذرانديم همان
مطلبى را كه عقول ما مىدانيم بر اين كه خداوند براى رفاه خود چيز كرده حالا رفاه يك جا اقتضاء مىكند نهى تنزيحى باشد يك جا تحريمى باشد امثال اينها كلى را ما نمىتوانيم استفاده كنيم بله ابتداءً مسئله فقهى بخواهد بيان كند اضرار به نفس حرام است او مقام اطلاق است و حالا اين طول مىكشد و ما رد شويم از اين بحث.
بحث در اين بود كه گاهى يك چيزى مقدمه براى حرام واقع مىشود ترك نكاح مقدمهاى براى اگر ترك بكند واقع مىشود در معصيت آن وقت اين قهراً اين نكاح مىشود واجب يا زنا يا محرم آخر بحث اين بود كه اين احتياج به يك توضيح فى الجمله دارد او اين است كه يك چيزى اگر مقدمه باشد و منجر شود به يك امر حرامى چند صورت دارد انجرار آن يك مرتبه اين است آن امر حرام محقق مىشود بدون اين كه شخص كوچكترين اختيارى داشته باشد شخص مىداند كه اگر برود در كجا دستو پايش را مىبندند و تجاوز به او مىكنند اين هيچ اختيار در او نيست چنين كسى زنى بخواهد برود يك چنين جاهايى كه مىداند بدون اختيار تجاوز مىكنند به او چون اين متجاوز بودن مبغوض شرع است آن وقت تكليف ندارد چون آن وقت اختيار در او نيست ولى قبلاً تكليف دارد كه نرود آن جا و اين نهى قبلاً هست نه در موقع كه ملجاء هست آن وقت نهى نيست ولى يعاقب بالنهى السابق الساقط قبلاً نهى عقاب مىشود به وسيله آن نهى حرام است ترك يك شيىء كه منجر مىشود به الجاءً مبغوض شارع محقق مىشود و لو در حين تحقق مبغوض اختيارى شخص ندارد يك جور اين است كه اختيار دارد ولى اختيارى كه در باب مكره هست يا در باب مضطر هست كه آن جا ان ارادةٍ عمل را انجام مىدهد مريد است كسى را اكراه به زنا مىكشد مىگويند حاضر نشوى ما گردنت را مىزنيم اين وقوع در زنا به نحن الجاءِ نيست يا كسى را كه مىگويند اگر شراب نخورى ما گردنت را مىزنيم اين مختار است منتهى مختار اكراهى اين جور نيست كه دهانش را باز كنند در حلقش شراب مىريزند آن ملجاءٍ است يا شخص مضطر مىشود مىبيند كه
الان اين كار را نكند كشته مىشود خوب براى خاطر اين كه نجات از كشته شدن پيدا كند اقدام مىكند به كارى حالا اگر كسى به حسب مقدمه بفهمد كه اگر اين مقدمه را ايجاد كند يا اين مقدمه را ايجاد نكند حالا هر كدام يك از اينها آخر مكره يا مضطر و يا تعبير اضطرار را به معناى لغوى عام خودش كه موارد اكراه را هم شامل است اضطرار پيدا مىكند لضرورة بايد اين كار را انجام دهد آن وقت كه اضطرار پيدا كرده و مكره شده آن وقت تكليف ندارد كه به اجتناب از آن شيىء كه هست نه بلكه واجب است آن شيىء را مرتكب شود ولى شخص عقاب مىشود براى خاطر النهى السابق الساقط كه شخص حق ندارد خودش را برود مضطر كند و در اضطرار ولو خطاب ثابت است بلكه امر دارد كه تو زنا را هم مرتكب بشو اگر خلاف شرع است مثلاً يا انسان اگر چيز كند پايش بايد بريده شود بايد پا را هم ببرد تمكين بكند مثلاً چه اقدامى بكند منجر مىشود به حالتى پيدا مىشود يا بايد پايش را ببرد يا به مرگ راضى شود اين جور موارد خطاب مورد است كه اضطرار يا اكراه شخص حاصل شود خطابى نيست ولى آن خطاب اول مصحح عقوبت براى شخص است و مقدمه آن را نبايد فراهم كنيم.
خلاصه ما اين عبارتى را كه ايشان مىفرمايند اذا كان مقدمة للوقوع فى الزنا أو محرم اخر بايد وقوع آن يا به نحو الجاء باشد يا به نحو اضطرار بالمعنى الاعم باشد و اما اگر به خدا اضطرار به معناى اعم نرسيده و در نتيجه اكراه و اينها نيست الجائى هم در كار نيست اين وجهى ندارد كه مقدمه حرام باشد ترك النكاح حرام باشد و نكاح واجب باشد و نكاح واجب نيست منتهى شخص در آن جا موظف است كه حاضر نشود ارتكاب آن محرم پس بايد اين را س؟ ج: علم به آن من مىدانم خلاف شرع انجام مىدهم علم به خلاف شرع كه منشاء نمىشود كه قبل آن خلاف شرع كنيم، خلاف شرع مىكند مىداند خلاف
شرع مىكند من مىدانم خلاف شرع است چه ربطى به اين مقدمه را حرام نمىكند اين همه آقايان اختلافى هم نيست من مىدانم اگر اين باشد هواى نفس هم اجازه نمىدهد آن وقت انسان خلاف شرع انجام مىدهد مقدمه چرا حرام شود.
من مىدانم اگر اين باشد هواى نفس هم اجازه نمىدهد آن وقت انسان خلاف شرع انجام مىدهد مقدمه چرا حرام شود، يك مرتبه اين است كه وظيفه دارد انجام بدهد روى اضطرار يا مسلوب القدره مىشود البته اين الان وظيفه دارد اما در آن جا جهتى ندارد اين را آقايان هم كسى نمىگويد مقدمه حرام غير موسمى كه حتى به حد اضطرار هم شخص نرساند آن جزء محرمات كسى نمىگويد اين را خلاصه بايد اين جورى بگوييم.
س؟ ج: نقلى است اين كه نمىتواند در شرايط اضطرار اكراه.
.
.
، همين را عرض مىكنم اين عقلى است كه جايز نيست عدم جواز كه ما نمىتوانيم حكم عقل است.
و فيما اذا كان قد يجب فيما اذا كان مقدمة لواجب مطلق أو كان فى تركه مظنة الضرر أو الوقوع فى الزنا أو محرم آخر و قد يحرم النكاح كما اذا افضى الى الاخلال بواجب من تحصيل علم واجب أو ترك حق من الحقوق الواجبه از اينها گاهى هم حرام مىشود البته اين جمله كه آقايان در مسئله امر به شيىء مقتضى نهى از ضد مىگويند بر اين كه اضداد اين جورى نيست ترك يك ضدى مقدمه باشد براى ضد ديگر جزء مقدمات باشد آن وقت روى آن مبناء اگر ترك يك ضدى مقدمه براى ضد ديگر نيست تحصيل علم واجب است با نكاح هم جمع نمىشود تضادى مابين نكاح و تحصيل علم هست اين بگوييم ترك نكاح مىشود واجب و قهراً نكاح حرام مىشود كه در امر به شيى مقتضى نهى از ضد اين را انكار مىكنند آقايان ديگر مىگويند نه موجب نهى از ضد نمىشود موجب حرمت ضد نمىشود حتى حرمت مقدمى آن بحثى كه هست حرمت نفسى نيست حرمت مقدمى است مىگويند حتى ضد حرمت مقدمى پيدا
نمىكند تا عبادت باطل شود خوب اينجا چرا اين جور تعبير شده اين به نظر مىرسد كه اشياء مختلف است اين كه مىگويند ترك يك ضدى مقدمه يك ضد ديگر نيست نه معنايش اين است هيچ شيىء با هم تضاد دارند ترك يك چيزى مقدميت بر چيز ديگر نيست مىگويند نفس تضاد كفايت نمىكند براى اثبات مقدميت يعنى چون ضديت دارد پس ترك او مقدمه است براى فعل او شما الان در آن نقطه نشسته هستيد در اين نقطه نشستهايد آيا نشستن شما در آن نقطه علت شده كه در آن نقطه ننشستهايد اين جور نيست ننشستن در اين نقطه با ننشستن در نقطه ديگر هر دو معلول علت ثالثه است هيچ كدام عليت و معلوليت بين آنها نيست اين جور چيزها ما مىدانيم بعضى از اضداد يكى مقدمه براى ديگرى نيست.
ولى گاهى بعضى از اضداد كه حصول او منشاء مىشود قدرت را براى آتيه از شخص سلب مىكند همان منشاء مىشود براى آتيه ازدواج اگر كرد مثلاً اين كارى را كه انجام داد جلوى تحصيل آن گرفته مىشود همين ازدواج منشاء مىشود نفس اين سلب قدرت مىكند براى آتيه نمىتواند درس بخواند فكرى كه لازمه ازدواج هست نمىدانم آن، فرض كنيد مانع مىشود از اين فى الجمله ممكن است يك شيىء منشاء تعجيز ديگرى عجز ديگرى شود ولى نفس تضاد را آن جا به نحو كبراى كلى منكر خواستند شوند كه با تضاد اثبات شود عدمش حالا اينجا اگر كسى مىداند كه اگر بخواهد نكاح كند نتيجه نكاح خوب بالاخره نكاح كه مىكند دنبالش به هر قيمتى هست مىگيرند و خرجهايى هست آنها را قدرت ندارد از آن بالاخره گرفته مىشد و با آن خرجها ديگر آن حق ديگرى تعجيز عاجز مىشود از اين كه حق ديگرى را چيز كند منشاء تعجيز شخص خود همين پول را جاى ديگر مصرف كرده آن منشاء شده تا آخر هم نتوانسته دين ديگرى را ادا كند به وسيله اين كه مىشود بعضى جاها حليت پيدا كند در منشاء تعجيز شود آن موقع چيزى كه معجز شخص از ايشان يك چيزى آن هم حرام مقدمى است.
و قد يحرم كما اذا افضى الى الاخلال بواجب من تحصيل علم واجب أو ترك حق من الحقوق الوجبه وكالزيادة على الاربع كه عرض كرديم كه اين الزيادة على الاربع را در اين رديف شمردن يا از باب اين است كه اين حرمت تشريعى دارد كه اگر انسان نكاح را نكاح مشروع بداند و عقد القلب بكند كه اين نكاح شرعى است اين روى تشريعى كه محرم است به عقيده خيلى از آقايان اين مىشود باطل، حرام حالا باطل هم هست آن در جاى خودش تشريعاً هم حرام است حرام تكليفى هم هست منتهى حرمت تشريع هم امكان تشريع مورد بحث است مرحوم نراقى و ظاهراً آقاى خمينى آقاى داماد و اينها منكر اصلاً امكان تشريع بودند تشريع معقول نيست ما اين را قائل نيستيم منتهى آقاى داماد مىفرمود اگر قائل امكان تشريع هم باشد دليل بر حرمت تشريع نداريم آن كه دليل هست حرمت بدعت هست بدعت رواج يك شيىء است در يك مجتمعى آن دليل هست اما من در خودم بنا بگذارم براى اين كه فلان ملك ملك زيد هست يا ملك زيد نيست يا فلان چيز واجب است يا واجب نيست اين خودش اگر امكان هم داشته باشد دليل بر تحريمش باشد ايشان مىفرمود دليل نداريم بر تحريمش امكانش هم بپذيريم ما هم با ايشان فى الجمله به نظر ما همين جور است دليل مطلق نداريم منتهى در بعضى از موارد از آنجا استفاده مىشود كه نه هم تشريع ممكن است تشريع كه ممكن هست هيچ آن على السواء از بعضى از موارد هم استفاده مىشود كه تشريع حرام هم هست اثباتاً منتهى احتياج به دليل دارد نه اين كه به طور كلى هر جا تشريع در ماه رمضان اگر كسى بخواهد كسى در يوم الشك بخواهد قصد ماه رمضانى بكند خلاف شرع كرده علاوه بر بطلان خلاف شرع هم كرده ربا اگر كسى قصد حليت داشته باشد با عقد با همان عقدش خلاف شرع كرده باطل هم هست.
ما اگر قائل شديم كه تشريع على وجه الاطلاق حرام نيست و در اين موارد نكاح هم اگر كسى بنا بگذارد بر اين كه اين نكاح نكاح شرعى است ما دليل بر تحريم آن
نداريم حرمتى كه در اينجا هست حرمت وضعى است اگر ما حرمت را حرمت وضعى قائل شديم نه تكليفى كما هو الحق ما بايد مقسم را اعم بگيريم از حكم تكليفى وضعى و قهراً حرام وضعى هم از داخل مقسم مىشود و مىشود اين را ذكر كرد بر او سيد اعم گرفته اشكالى ندارد.
وقد يكره كما اذا كان فعله موجباً للوقوع فى مكروه و قد يكون مباحاً كما اذا كان فى تركه مصلحة معارضه لمصلحة فله مساوية لها.
س؟ ج: بله همين مسئله در اينجا هست همان مطلبى كه در حرام گفتيم كه مادامى كه الجايى اضطرارى چيزى نباشد حرام نخواهد شد مكروه هم نخواهد شد نه اين تنزيهى هم بعد است نه بالفعل هر دو مثل هم است.
و قد يكون مباحاً گاهى هم مباح مىشود كما اذا كان فى تركه مصلحة معارضة لمصلحة فعله مساويه لها.
اينجا بعضى از آقايان ايراد كردند گفتند مسامحه هست در تعبير در جايى كه هم خود نكاح مصلحت دارد چون مصلحت ذاتى دارد و عنوان طارى هم يك مصلحتى دارد اين مستحبين متزاحمين است كلمه اين تعبير را ندارند گفتند در مباح گفتن اين جمله مسامحة غير خفيه و اين منشاء آن اين است كه در كفايه در بحث نهى در عبادات در كراهت در عبادات در آن جا ايشان تصورى را كرده كه چه جور مىشود عبادت مكروه باشد و در عين حال چيز باشد صحيح باشد عباديت هم داشته باشد در بحث اجتماع امر و نهى را عنوان شده كه ايشان منكر اجتماع اشتباه اينها را مىخواهد جواب بدهد كه پس اينها را چه كار بكنيد آن جا ايشان مىفرمايند كه مثل مثلاً زيارت عاشورا و اينها يك مصلحتى در فعلش هست يك مصلحتى هم درترك آن هست آن مصلحت تركش بيشتر هر دو مصلحت دارد مستحبين متزاحمين است نه مكروه است نه در فعلش مفسده دارد تا شما بگوييد قصد قربت و امثال اينها
نمىآيد او را ايشان دارد ما اين را مكرر عرض كرديم مطلب تمام نيست اگر دو شيىء فعل و تركش با هم مساوى باشد فعل و ترك مطلق كه نقيض آن است مساوى باشد ترجيح نداشته باشد نه اراده تشريعى روى آن مىرود و لو به نحو امر استحبابى بگويد دلم مىخواهد اين كار را انجام بدهى يكى خوب است امر كند استحباب يك چيزى كه فعل و ترك آن مساوى است هر دو هم مصلحت دارد همان جورى كه هيچ كدام مصلحت نداشته باشد اراده تشريعيه روى آن نمىرود امر را روى آن بعث نمىكند يك چيزى كه فعل و تركش مساوى است چون اصل ثبوت مصلحت ضرورى الثبوت است اين كه تحت اختيار شخص نيست آن مصلحت مترتب خواهد شد شخص كه مىآيد در مقام اين كه طرف را يا خودش اقدام كند يا ديگرى را وادار كند ديگرى كه مىخواهد وادار كند چون مىبيند يك طرف آن بيشتر است ضرورتى ندارد غير ضرورى است از ديگرى مىخواهد آن چيزى را كه بهتر است انتخاب كند اما يك چيزى كه فعل و ترك آن هيچ بر يكى چيز ندارد بالضروره يكى از اينها حاصل است تحت اختيار نيست هيچ وقت امر تشريعى به هيچ طرف آن نيست مستحبين متعارضين متزاحمين در جايى است كه شق ثالث و رابعى داشته باشد شما يا نماز بخوانيد يا روزه بگيريد حالا بخواهيد هر دو كار بكنيد نمىتوانيد انجام دهيد هر دو هم مستحب است مثلاً ولى مىتوانيد شق ثالثى انجام دهيد نه نماز بخوانيد نماز مستحبى به جا آوريد نه روزه مستحبى بگيريد شق ثالث دارد اينجا مستحبين متزاحمين است اينجا هر كدام را شما به جا آوريد قرب به جا مىآورد شارع هم مىتواند بگويد آقايى بياور اما در جايى كه شق ثالث ندارد نقيضين هستند و ثابت اينها اراده تشريعى روى هيچ طرف آن نمىرود و چيز است و اباحه پيدا مىكند كه بىتفاوت مىشود مولا نسبت به اينها در مستحبات چيز بىتفاوت نيست منتهى در مقابل عدد مىگويد به جا آوريد اما در چيز نه فعلش نه تركش هر دو از اينها بىتفاوت مىشود چون ضرورى ثبوت
وجودى بنابراين اباحه هم در جايى كه هيچ طرفش مصلحت نداشته باشد اباحه دارد و هم هر دو طرد مصلحت داشته باشد منتهى مصلحت متساوى و نقيضين هم باشد.
س؟ ج: بله كراهت را ما انكار نمىكنيم، ايشان مىخواهد تصحيح كند مرحوم آخوند مىفرمايد صوم يوم عاشورا هم فعلش ثواب دارد و هم ترك آن براى اين كه مستحبين متزاحمين است منتهى يك طرف مستحب بيشتر اقوى است يك طرفش، اين مشكل قصد قربت را حل نمىكند آن جاها چون شق ثالث و رابع دارد در باب همان صوم يوم عاشورا چون صوم به قصد قربت يا ترك صوم به قصد قربت ذى صلاح است و قهراً صوم بىقصد قربت يا ترك صوم بىقصد قربت كه با ترك آنها شق ثالث و رابع پيدا مىكند قهراً مستحبين متزاحمين مىشود اين را من از اولى را كه كفايه اينها را نگاه مىكرديم در ذهنم بود و بعد مراجعه كردم يعنى با عجله مراجعه كردم هنوز با سرعت هم نبود كه ديديم ظاهراً مرحوم حاج محمد حسين هم در حاشيه همين عرض ما را دارد ظاهراً س؟ ج: بله آن بحث آن جا راجع به تعبدى بود ولى اينجا ما مىگوييم اراده باعثه ندارد چيزى كه فعل و ترك آن يكى است اين مىشود مباح بىتفاوت مىشود مولا نسبت به هر دو مسامحهاى هم نيست در چيز حق با سيد است.
س؟ ج: بله ضدين لا ثالث لهما آنها هم همين جور است اراده به هيچ كدام يك از ضرورى و ثبوت از اينها است يا انسان متحرك است يا ساكن است نمىشود تحرك و سكون اگر هر دو از اينها مصلحت متساوى داشته باشد نمىشود امر به يكى از اينها متوجه شود اراده تشريعه روى يكى از اينها برود آن بىتفاوت مىشود راجع به
حركت و سكون كند.
پس يك تقسيمى راجع به اصل نكاح در مقابل عزوبت آن روايات عزوبتى را كه ما عرض مىكرديم روايتها اقسام مختلف دارد براى كراهت عزوبت يكى از روشهاى ديگر كه حالا بعداً به ذهنم آمده كه راجع به كراهت و عزوبت استفاده مى شود كه مىگويد آخر زمان چه جور مىشود آن وقت حلّت العزوبه كه معناى آن اين است كه قبلاً عزوبت مجاز نبوده كه مراد هم عدم تحليل مراد شدت كراهت، الان نبوده بعد حلت العزوبه آنها از چيزهايى است كه استفاده مىشود عزوبت شديداً مكروه است كه مىگويد گاهى شرايط جورى مىشود كه عزوبت هم حلال مىشود براى شخص در اثر طرد عناوين طاريه.
خوب اين يك تقسيم راجع به اصل نكاح كه آقاى خويى يك تقسيم كرده كه اصلاً اين تقسيم را نكرده راجع به نكاح از اول رفته راجع به اصناف اشخاص را تقسيم بندى كرده.
ولى اگر راجع به اشخاص باشد اين را نمىشود گفت حتماً مثلاً استحباب ذاتى دارد يا حرمت ذاتى دارد اقسام مختلف پيدا مىكند.
و بالنسبه الى المنكوحة ايضاً ينقسم الى الاقسام الخمسه فالواجب كما يقع فى الضرر لو لم يتزوجها أو يبتلى بالزنا معها لو لا تزويجها خوب بود اين كلمه بزنا معها قيد معها را نمىآورد در قبل داشت كه بالزنا أو محرم آخر اينجا هم همين مطلب را كلىتر مىكرد اگر ازدواج با اين نكند اين خودكشى مىكند فرض كنيد يا محرمى ديگر يا اين ارضاء مىكند اگر نشد حلالى غير از اين به نظرش نمىآيد اگر نباشد اين مىرود مرتكب فحشاء ديگر شود، معها اگر نبود بهتر بود با همان تعبيرى را كه قبلاً كرده أو يبتلى بالزنا أو محرم آخر بهتر بود لو لا تزوجها.
س؟ ج: مىدانم باهمين منكوحه اگر اين نشد مىرود به محرم مىافتد همين شخص ناكح، منكوح واجب او است حتماً بايد ازدواج كند چون با اين ازدواج نكند مىافتد
آن جور افتادنى كه مىگفتيم اضطرار يا فرض كنيد الجاء از آن حرفها كه مىگفتيم.
والمحرّم نكاح المحرمات عيناً أو جمعاً همان معنايى را كه عرض كرديم محرمات اينها كه بطلان وضعى دارد و تكليفى هم بنا بر حرمت تشريع، والمحرّم نكاح المحرمات عيناً أو جمعاً مثل اُختين و امثال اينها و المستحب المستجمع للصفات المحمودة فى النساء اينجا كلمه نكاح از اينجا افتاده در نسخه اصلى چيز كه ما نگاه كرديم عكسى كه از نسخه اصل خود مرحوم سيد است نبود از قلم او افتاده المستحب نكاح المستجمع للصفات المحمودة فى النساء شخصى كه مستجمع صفات محموده نساء هست خود او كه اتصاف به مستحب پيدا نمىكند نكاح او مستحب است كلمه نكاح افتاده و المكروه النكاح مستجمع للاوصاف المذمومه فى النكاح اينجا هم الف و لام غلط است و زيادى الف و لام النكاح نكاح المكروه المستجمع.
مضاف و مضاف اليه نكاح اضافه شده به مستجمع نكاح زنى كه مستجمع اوصاف مذمومه در نساء هست و نكاح القابلة مربيه كه تعبير مىكند بعداً نكاح را بى الف و لام آورده.
س؟ ج: خوب خيلى تقدير بايد باشد دائمى نداريم يك چنين تقدير باشد النكاح نكاح المستجمع هم النكاح المكروه بگوييم، المكروه النكاح آن وقت و المكروه النكاح نكاح المستجمع باز هم اينجا يك تقدير چيز بگيريم سقطى ولى نه من به نسخه اصلى مراجعه كردم اينجا صحيح نوشته بود و المكروه نكاح المستجمع للاوصاف اين چاپيها همه اينها النكاح اين غلط چيز است آن نسخه اصلى ديدم كه صحيح نوشته.
س؟ ج: در خودش بله هر كدام، اينها انحلالى است هر كدام جمع شده باشد اين صفات در نساء را هست.
ونكاح القابلة المربيه قابلهاى كه تربيت مىكند همان گرفتن او مكروه است و امثال اينها و المباح ما عدا ذلك مباح اين است كه اين عناوين عرضيه ديگر نباشد.
س؟ ج: نه قسم خاص آن اصل نكاح اين استحباب دارد در مقابل عزوبت ولى آيا اين زن را نكاح كردن او خصوص زن را استحباب دارد يا كراهت دارد يا حرام است يا واجب است آن عناوين ديگر منطبق نباشد اين اباحه پيدا مىكند نه اصل نكاح عرض كردم جداى از هم است آقاى خويى مخلوط اصلاً بحث نكرده اصل نكاح همه رفته در اصناف، بحث بعدى عبارت از مسئله اعراض كه بعد از اعراض به مسئله نظر ديگر مستحبات ديگر را ما نمىخوانيم.
«والسلام»