• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
 
 
 

30/06/77 دو شنبه

درس شماره (6) كتاب النكاح/سال اول

بسم الله الرحمن الرحيم‏

راجع به اضرار به نفس بحث مفصلى بعضى از آقايان معاصرين كردند او الان ما بخواهيم عنوان كنيم و دنبال كنيم طول مى‏كشد ولى يك مختصر عرض مى‏كنم رد مى‏شويم اگر ممكن است يك وقتى بحث مناسب ترى پيدا شود مفصل آن را بحث مى‏كنيم.
يكى از استدلال‏هايى شده براى اين كه اضرار به نفس حرام است لا ضرر بگويند اضرار به مؤمن حرام است و لو خود شخص باشد خوب ما بايد در اطلاق گيرى‏ها و امثال اينها عرفيات چيز را بايد در نظر بگيريم اگر شما بگوييد كه مردم آزارى جايز نيست فلان كس آن موذى است اذيت كن متفاهم عرفى اين است كه به ديگران اذيت مى‏كند كارى به خودش مطرح نيست انسان مسلمان را نبايد اذيت كند مقصود و لو خود شخص باشد خودش هم كه مسلمان است اين به نظر نمى‏آيد آن كه متفاهم عرفى است ديگران است ما هر لفظى را ما نبايد اطلاق‏گيرى كنيم كه ببينيم اين قيد هست يا نه خيلى از مصاديق قصور آن از تصور متعارف مردم خارج است قوت علمى كه مصداقى را توجه پيدا مى‏كند مصداقى درست مى‏كند برايش اين مصاديقى كه پايه‏هاى علمى توجه پيدا مى‏كند علماءِ متوجه مى‏شوند اين مصاديق حكم روى آنها نرفته حكم براى افراد عوام متعارف معمول هر چه از نظر توسعه و تضييق مفاهيم مى‏فهمند همان بايد اخذ كرد.
س؟ ج: نه كلمه غير هم نيست مى‏گويم اضرار به مسلمان حرام است ايذاء مسلمان حرام است اذيت كردن مردم حرام است بگويم مردم من هم مردم هستم من هم‏
مسلمان هستم من هم اين نمى‏فهمى يك چنين اطلاقى، غيرش را نمى‏گويم عرض مى‏كنم ايذاءِ هم اضرار به غير نيست ايذاءِ به مسلمان مگر مسلمان غير در آن خوابيده ولى شما مى‏فهميد.
ايذاءِ به مسلمان خودش را نمى‏خواهد بگويد من نمى‏خواهم بگويم در لفظ آن درج شده خود تفاهم عرفى از الفاظ بايد اينها را درك كرد هر چيز را ببينيد به مردم معمولى چيز كنيد فلان كس آدم موذى است يعنى خودش را اذيت مى‏كند نه ديگران اذيت مى‏كند اين تفاهم اين است شما نگويد در كلمه موذى نخوابيده ديگران ولى اينها را در اين مقام اطلاق مى‏كنند خلاصه از اينها نمى‏شود تمسك به اطلاق كرد.
آن روايتى كه راجع به اين است كه خداوند چرا خمر و امثال اينها را حرام كرده چطور روايتى هست آن حالا عرض مى‏كرديم بايد به سند مراجعه كنيم علاوه بر اين كه اشكال سندى هم شده در آن از نظر دلالت هم به نظر ما آن رواياتى كه فعلم ما يضرهم فنهى عنه اينها از نظر دلالت هم آن جور كه ما مطلق ضرر را بخواهيم استفاده كنيم دلالت ندارد چون يك مرتبه اين است كه ابتداءً انسان مى‏گويد كه آقايان اضرار به نفس حرام است اين در مقام بيان هست و هر اضرار به نفس كه صدق كند استفاده مى‏شود ولى يك مرتبه حكم فقهى نمى‏خواهد بيان كند مى‏گويد اين چيزها چطور شده شارع حرام كرده امثال اينها را فلسفه و علت آن را مى‏خواهد ذكر كند در اينجا اگر قيودى دخالت داشته باشد در چيز لزوم ندارد تمام قيود را چيز كنند فرض كنيد بگويند اين چرا تحميل كردند اين مطلب را اين جور ماليات جعل كردند خوب ما بگوييم اين ماليات را بر ثروتمندان جعل كردند اين عبارت در مقام اين نيست كه بگويند هر ثروتمندى بايد ماليات بدهد مراتبى در ثروت ملحوظ نيست ممكن است ملحوظ باشد چون اين در مقام بيان اين نيست كه چه حدى از ثروت فلان ماليات مثلاً بر آن متعلق مى‏شود اگر ابتداءً بگويند ثروتمند بايد ماليات‏
بدهد خود اين ممكن است به اطلاقش تمسك شود ولى يك مرتبه بگويد چطور اين چه مالياتى هست مى‏گويد اين كه به فقرا نبستند به ثروتمندان بستند اين در مقام اطلاق اين جور چيزها نيست خود ما قطع نظر از اين روايات همه ما مى‏دانيم كه شارع كه تحريم كرده براى نفع خداوند كه نيست براى صلاح خود بشر است اين همه ديگران چون براى بشر ضرر داشته شارع آنها را در نظر گرفته تحريم كرده اما چه مرتبه از ضرر منشاء تحريم شده اينها را نمى‏دانيم خود شارع مى‏داند آيا اينها كه مى‏خواهد فلسفه مطلب را بگويد چطور شده تحريم مى‏خواهد مراتب را در نظر گرفته و الا همه مراتب را ذكر مى‏كرد مى‏گويد چه مرتبه‏اى از ضرر به نظر مى‏رسد اين نيست چون آن جا اين جورى تقريباً يك مطلب كلامى و اعتقادى خداوند كه اينها را تحليل كرده براى استفاده خودش كه نبوده آن جا كه تحليل كرده براى استفاده خودش نبوده آن كه تحريم كرده براى اين كه ضرر به خودش متوجه بوده نبوده اين ضررى به مردم متوجه بوده حرام كرده حالا چه متربه از ضرر منشاء تحريم است اگر يك حدى داشته باشد اينجا مقام مقام بيان نيست نمى‏خواهد مسئله فقهى ياد بدهد تا شما بگوييد كه، اين يك مطلب كلامى و قوانين اسلام روى پايه‏هاى اساسى است براى اين جهت مى‏خواهد بگويد اينجا لازم نيست تمام مراتب ملحوظ باشد بلا اشكال در خود روايات هم اگر كسى مراجعه كند مكروهات هم كه نهى شده يك نحوه ضررى در آن هست و تعليل هم شده در روايات مضراتى كه در عمل به مكروه هست ولى خوب ضرر بعضى از مراتب آن نهى تنزيحى دارد بعضى از مراحل نهى تحريمى دارد پس ما بخواهيم بگويم كه مى‏خواهد بگويد مضرت به تمام مراتب نهى تحريمى دارد خارجاً هم ما مى‏دانيم اين جورى نيست بعضى از مراتب ضرر كراهت‏ها براى خاطر همان مراتب پابين ضرر كه اين اكراه كردند.
س؟ ج: يك چيز تازه نمى‏خواهند بگويند تعبدى يك قانونى ما گذرانديم همان‏
مطلبى را كه عقول ما مى‏دانيم بر اين كه خداوند براى رفاه خود چيز كرده حالا رفاه يك جا اقتضاء مى‏كند نهى تنزيحى باشد يك جا تحريمى باشد امثال اينها كلى را ما نمى‏توانيم استفاده كنيم بله ابتداءً مسئله فقهى بخواهد بيان كند اضرار به نفس حرام است او مقام اطلاق است و حالا اين طول مى‏كشد و ما رد شويم از اين بحث.
بحث در اين بود كه گاهى يك چيزى مقدمه براى حرام واقع مى‏شود ترك نكاح مقدمه‏اى براى اگر ترك بكند واقع مى‏شود در معصيت آن وقت اين قهراً اين نكاح مى‏شود واجب يا زنا يا محرم آخر بحث اين بود كه اين احتياج به يك توضيح فى الجمله دارد او اين است كه يك چيزى اگر مقدمه باشد و منجر شود به يك امر حرامى چند صورت دارد انجرار آن يك مرتبه اين است آن امر حرام محقق مى‏شود بدون اين كه شخص كوچك‏ترين اختيارى داشته باشد شخص مى‏داند كه اگر برود در كجا دستو پايش را مى‏بندند و تجاوز به او مى‏كنند اين هيچ اختيار در او نيست چنين كسى زنى بخواهد برود يك چنين جاهايى كه مى‏داند بدون اختيار تجاوز مى‏كنند به او چون اين متجاوز بودن مبغوض شرع است آن وقت تكليف ندارد چون آن وقت اختيار در او نيست ولى قبلاً تكليف دارد كه نرود آن جا و اين نهى قبلاً هست نه در موقع كه ملجاء هست آن وقت نهى نيست ولى يعاقب بالنهى السابق الساقط قبلاً نهى عقاب مى‏شود به وسيله آن نهى حرام است ترك يك شيى‏ء كه منجر مى‏شود به الجاءً مبغوض شارع محقق مى‏شود و لو در حين تحقق مبغوض اختيارى شخص ندارد يك جور اين است كه اختيار دارد ولى اختيارى كه در باب مكره هست يا در باب مضطر هست كه آن جا ان ارادةٍ عمل را انجام مى‏دهد مريد است كسى را اكراه به زنا مى‏كشد مى‏گويند حاضر نشوى ما گردنت را مى‏زنيم اين وقوع در زنا به نحن الجاءِ نيست يا كسى را كه مى‏گويند اگر شراب نخورى ما گردنت را مى‏زنيم اين مختار است منتهى مختار اكراهى اين جور نيست كه دهانش را باز كنند در حلقش شراب مى‏ريزند آن ملجاءٍ است يا شخص مضطر مى‏شود مى‏بيند كه‏
الان اين كار را نكند كشته مى‏شود خوب براى خاطر اين كه نجات از كشته شدن پيدا كند اقدام مى‏كند به كارى حالا اگر كسى به حسب مقدمه بفهمد كه اگر اين مقدمه را ايجاد كند يا اين مقدمه را ايجاد نكند حالا هر كدام يك از اينها آخر مكره يا مضطر و يا تعبير اضطرار را به معناى لغوى عام خودش كه موارد اكراه را هم شامل است اضطرار پيدا مى‏كند لضرورة بايد اين كار را انجام دهد آن وقت كه اضطرار پيدا كرده و مكره شده آن وقت تكليف ندارد كه به اجتناب از آن شيى‏ء كه هست نه بلكه واجب است آن شيى‏ء را مرتكب شود ولى شخص عقاب مى‏شود براى خاطر النهى السابق الساقط كه شخص حق ندارد خودش را برود مضطر كند و در اضطرار ولو خطاب ثابت است بلكه امر دارد كه تو زنا را هم مرتكب بشو اگر خلاف شرع است مثلاً يا انسان اگر چيز كند پايش بايد بريده شود بايد پا را هم ببرد تمكين بكند مثلاً چه اقدامى بكند منجر مى‏شود به حالتى پيدا مى‏شود يا بايد پايش را ببرد يا به مرگ راضى شود اين جور موارد خطاب مورد است كه اضطرار يا اكراه شخص حاصل شود خطابى نيست ولى آن خطاب اول مصحح عقوبت براى شخص است و مقدمه آن را نبايد فراهم كنيم.
خلاصه ما اين عبارتى را كه ايشان مى‏فرمايند اذا كان مقدمة للوقوع فى الزنا أو محرم اخر بايد وقوع آن يا به نحو الجاء باشد يا به نحو اضطرار بالمعنى الاعم باشد و اما اگر به خدا اضطرار به معناى اعم نرسيده و در نتيجه اكراه و اينها نيست الجائى هم در كار نيست اين وجهى ندارد كه مقدمه حرام باشد ترك النكاح حرام باشد و نكاح واجب باشد و نكاح واجب نيست منتهى شخص در آن جا موظف است كه حاضر نشود ارتكاب آن محرم پس بايد اين را س؟ ج: علم به آن من مى‏دانم خلاف شرع انجام مى‏دهم علم به خلاف شرع كه منشاء نمى‏شود كه قبل آن خلاف شرع كنيم، خلاف شرع مى‏كند مى‏داند خلاف‏
شرع مى‏كند من مى‏دانم خلاف شرع است چه ربطى به اين مقدمه را حرام نمى‏كند اين همه آقايان اختلافى هم نيست من مى‏دانم اگر اين باشد هواى نفس هم اجازه نمى‏دهد آن وقت انسان خلاف شرع انجام مى‏دهد مقدمه چرا حرام شود.
من مى‏دانم اگر اين باشد هواى نفس هم اجازه نمى‏دهد آن وقت انسان خلاف شرع انجام مى‏دهد مقدمه چرا حرام شود، يك مرتبه اين است كه وظيفه دارد انجام بدهد روى اضطرار يا مسلوب القدره مى‏شود البته اين الان وظيفه دارد اما در آن جا جهتى ندارد اين را آقايان هم كسى نمى‏گويد مقدمه حرام غير موسمى كه حتى به حد اضطرار هم شخص نرساند آن جزء محرمات كسى نمى‏گويد اين را خلاصه بايد اين جورى بگوييم.
س؟ ج: نقلى است اين كه نمى‏تواند در شرايط اضطرار اكراه.
.
.
، همين را عرض مى‏كنم اين عقلى است كه جايز نيست عدم جواز كه ما نمى‏توانيم حكم عقل است.
و فيما اذا كان قد يجب فيما اذا كان مقدمة لواجب مطلق أو كان فى تركه مظنة الضرر أو الوقوع فى الزنا أو محرم آخر و قد يحرم النكاح كما اذا افضى الى الاخلال بواجب من تحصيل علم واجب أو ترك حق من الحقوق الواجبه از اينها گاهى هم حرام مى‏شود البته اين جمله كه آقايان در مسئله امر به شيى‏ء مقتضى نهى از ضد مى‏گويند بر اين كه اضداد اين جورى نيست ترك يك ضدى مقدمه باشد براى ضد ديگر جزء مقدمات باشد آن وقت روى آن مبناء اگر ترك يك ضدى مقدمه براى ضد ديگر نيست تحصيل علم واجب است با نكاح هم جمع نمى‏شود تضادى مابين نكاح و تحصيل علم هست اين بگوييم ترك نكاح مى‏شود واجب و قهراً نكاح حرام مى‏شود كه در امر به شيى مقتضى نهى از ضد اين را انكار مى‏كنند آقايان ديگر مى‏گويند نه موجب نهى از ضد نمى‏شود موجب حرمت ضد نمى‏شود حتى حرمت مقدمى آن بحثى كه هست حرمت نفسى نيست حرمت مقدمى است مى‏گويند حتى ضد حرمت مقدمى پيدا
نمى‏كند تا عبادت باطل شود خوب اينجا چرا اين جور تعبير شده اين به نظر مى‏رسد كه اشياء مختلف است اين كه مى‏گويند ترك يك ضدى مقدمه يك ضد ديگر نيست نه معنايش اين است هيچ شيى‏ء با هم تضاد دارند ترك يك چيزى مقدميت بر چيز ديگر نيست مى‏گويند نفس تضاد كفايت نمى‏كند براى اثبات مقدميت يعنى چون ضديت دارد پس ترك او مقدمه است براى فعل او شما الان در آن نقطه نشسته هستيد در اين نقطه نشسته‏ايد آيا نشستن شما در آن نقطه علت شده كه در آن نقطه ننشسته‏ايد اين جور نيست ننشستن در اين نقطه با ننشستن در نقطه ديگر هر دو معلول علت ثالثه است هيچ كدام عليت و معلوليت بين آنها نيست اين جور چيزها ما مى‏دانيم بعضى از اضداد يكى مقدمه براى ديگرى نيست.
ولى گاهى بعضى از اضداد كه حصول او منشاء مى‏شود قدرت را براى آتيه از شخص سلب مى‏كند همان منشاء مى‏شود براى آتيه ازدواج اگر كرد مثلاً اين كارى را كه انجام داد جلوى تحصيل آن گرفته مى‏شود همين ازدواج منشاء مى‏شود نفس اين سلب قدرت مى‏كند براى آتيه نمى‏تواند درس بخواند فكرى كه لازمه ازدواج هست نمى‏دانم آن، فرض كنيد مانع مى‏شود از اين فى الجمله ممكن است يك شيى‏ء منشاء تعجيز ديگرى عجز ديگرى شود ولى نفس تضاد را آن جا به نحو كبراى كلى منكر خواستند شوند كه با تضاد اثبات شود عدمش حالا اينجا اگر كسى مى‏داند كه اگر بخواهد نكاح كند نتيجه نكاح خوب بالاخره نكاح كه مى‏كند دنبالش به هر قيمتى هست مى‏گيرند و خرجهايى هست آنها را قدرت ندارد از آن بالاخره گرفته مى‏شد و با آن خرجها ديگر آن حق ديگرى تعجيز عاجز مى‏شود از اين كه حق ديگرى را چيز كند منشاء تعجيز شخص خود همين پول را جاى ديگر مصرف كرده آن منشاء شده تا آخر هم نتوانسته دين ديگرى را ادا كند به وسيله اين كه مى‏شود بعضى جاها حليت پيدا كند در منشاء تعجيز شود آن موقع چيزى كه معجز شخص از ايشان يك چيزى آن هم حرام مقدمى است.

و قد يحرم كما اذا افضى الى الاخلال بواجب من تحصيل علم واجب أو ترك حق من الحقوق الوجبه وكالزيادة على الاربع كه عرض كرديم كه اين الزيادة على الاربع را در اين رديف شمردن يا از باب اين است كه اين حرمت تشريعى دارد كه اگر انسان نكاح را نكاح مشروع بداند و عقد القلب بكند كه اين نكاح شرعى است اين روى تشريعى كه محرم است به عقيده خيلى از آقايان اين مى‏شود باطل، حرام حالا باطل هم هست آن در جاى خودش تشريعاً هم حرام است حرام تكليفى هم هست منتهى حرمت تشريع هم امكان تشريع مورد بحث است مرحوم نراقى و ظاهراً آقاى خمينى آقاى داماد و اينها منكر اصلاً امكان تشريع بودند تشريع معقول نيست ما اين را قائل نيستيم منتهى آقاى داماد مى‏فرمود اگر قائل امكان تشريع هم باشد دليل بر حرمت تشريع نداريم آن كه دليل هست حرمت بدعت هست بدعت رواج يك شيى‏ء است در يك مجتمعى آن دليل هست اما من در خودم بنا بگذارم براى اين كه فلان ملك ملك زيد هست يا ملك زيد نيست يا فلان چيز واجب است يا واجب نيست اين خودش اگر امكان هم داشته باشد دليل بر تحريمش باشد ايشان مى‏فرمود دليل نداريم بر تحريمش امكانش هم بپذيريم ما هم با ايشان فى الجمله به نظر ما همين جور است دليل مطلق نداريم منتهى در بعضى از موارد از آنجا استفاده مى‏شود كه نه هم تشريع ممكن است تشريع كه ممكن هست هيچ آن على السواء از بعضى از موارد هم استفاده مى‏شود كه تشريع حرام هم هست اثباتاً منتهى احتياج به دليل دارد نه اين كه به طور كلى هر جا تشريع در ماه رمضان اگر كسى بخواهد كسى در يوم الشك بخواهد قصد ماه رمضانى بكند خلاف شرع كرده علاوه بر بطلان خلاف شرع هم كرده ربا اگر كسى قصد حليت داشته باشد با عقد با همان عقدش خلاف شرع كرده باطل هم هست.
ما اگر قائل شديم كه تشريع على وجه الاطلاق حرام نيست و در اين موارد نكاح هم اگر كسى بنا بگذارد بر اين كه اين نكاح نكاح شرعى است ما دليل بر تحريم آن‏
نداريم حرمتى كه در اينجا هست حرمت وضعى است اگر ما حرمت را حرمت وضعى قائل شديم نه تكليفى كما هو الحق ما بايد مقسم را اعم بگيريم از حكم تكليفى وضعى و قهراً حرام وضعى هم از داخل مقسم مى‏شود و مى‏شود اين را ذكر كرد بر او سيد اعم گرفته اشكالى ندارد.
وقد يكره كما اذا كان فعله موجباً للوقوع فى مكروه و قد يكون مباحاً كما اذا كان فى تركه مصلحة معارضه لمصلحة فله مساوية لها.
س؟ ج: بله همين مسئله در اينجا هست همان مطلبى كه در حرام گفتيم كه مادامى كه الجايى اضطرارى چيزى نباشد حرام نخواهد شد مكروه هم نخواهد شد نه اين تنزيهى هم بعد است نه بالفعل هر دو مثل هم است.
و قد يكون مباحاً گاهى هم مباح مى‏شود كما اذا كان فى تركه مصلحة معارضة لمصلحة فعله مساويه لها.
اينجا بعضى از آقايان ايراد كردند گفتند مسامحه هست در تعبير در جايى كه هم خود نكاح مصلحت دارد چون مصلحت ذاتى دارد و عنوان طارى هم يك مصلحتى دارد اين مستحبين متزاحمين است كلمه اين تعبير را ندارند گفتند در مباح گفتن اين جمله مسامحة غير خفيه و اين منشاء آن اين است كه در كفايه در بحث نهى در عبادات در كراهت در عبادات در آن جا ايشان تصورى را كرده كه چه جور مى‏شود عبادت مكروه باشد و در عين حال چيز باشد صحيح باشد عباديت هم داشته باشد در بحث اجتماع امر و نهى را عنوان شده كه ايشان منكر اجتماع اشتباه اينها را مى‏خواهد جواب بدهد كه پس اينها را چه كار بكنيد آن جا ايشان مى‏فرمايند كه مثل مثلاً زيارت عاشورا و اينها يك مصلحتى در فعلش هست يك مصلحتى هم درترك آن هست آن مصلحت تركش بيشتر هر دو مصلحت دارد مستحبين متزاحمين است نه مكروه است نه در فعلش مفسده دارد تا شما بگوييد قصد قربت و امثال اينها
نمى‏آيد او را ايشان دارد ما اين را مكرر عرض كرديم مطلب تمام نيست اگر دو شيى‏ء فعل و تركش با هم مساوى باشد فعل و ترك مطلق كه‏ نقيض آن است مساوى باشد ترجيح نداشته باشد نه اراده تشريعى روى آن مى‏رود و لو به نحو امر استحبابى بگويد دلم مى‏خواهد اين كار را انجام بدهى يكى خوب است امر كند استحباب يك چيزى كه فعل و ترك آن مساوى است هر دو هم مصلحت دارد همان جورى كه هيچ كدام مصلحت نداشته باشد اراده تشريعيه روى آن نمى‏رود امر را روى آن بعث نمى‏كند يك چيزى كه فعل و تركش مساوى است چون اصل ثبوت مصلحت ضرورى الثبوت است اين كه تحت اختيار شخص نيست آن مصلحت مترتب خواهد شد شخص كه مى‏آيد در مقام اين كه طرف را يا خودش اقدام كند يا ديگرى را وادار كند ديگرى كه مى‏خواهد وادار كند چون مى‏بيند يك طرف آن بيشتر است ضرورتى ندارد غير ضرورى است از ديگرى مى‏خواهد آن چيزى را كه بهتر است انتخاب كند اما يك چيزى كه فعل و ترك آن هيچ بر يكى چيز ندارد بالضروره يكى از اينها حاصل است تحت اختيار نيست هيچ وقت امر تشريعى به هيچ طرف آن نيست مستحبين متعارضين متزاحمين در جايى است كه شق ثالث و رابعى داشته باشد شما يا نماز بخوانيد يا روزه بگيريد حالا بخواهيد هر دو كار بكنيد نمى‏توانيد انجام دهيد هر دو هم مستحب است مثلاً ولى مى‏توانيد شق ثالثى انجام دهيد نه نماز بخوانيد نماز مستحبى به جا آوريد نه روزه مستحبى بگيريد شق ثالث دارد اينجا مستحبين متزاحمين است اينجا هر كدام را شما به جا آوريد قرب به جا مى‏آورد شارع هم مى‏تواند بگويد آقايى بياور اما در جايى كه شق ثالث ندارد نقيضين هستند و ثابت اينها اراده تشريعى روى هيچ طرف آن نمى‏رود و چيز است و اباحه پيدا مى‏كند كه بى‏تفاوت مى‏شود مولا نسبت به اينها در مستحبات چيز بى‏تفاوت نيست منتهى در مقابل عدد مى‏گويد به جا آوريد اما در چيز نه فعلش نه تركش هر دو از اينها بى‏تفاوت مى‏شود چون ضرورى ثبوت‏
وجودى بنابراين اباحه هم در جايى كه هيچ طرفش مصلحت نداشته باشد اباحه دارد و هم هر دو طرد مصلحت داشته باشد منتهى مصلحت متساوى و نقيضين هم باشد.
س؟ ج: بله كراهت را ما انكار نمى‏كنيم، ايشان مى‏خواهد تصحيح كند مرحوم آخوند مى‏فرمايد صوم يوم عاشورا هم فعلش ثواب دارد و هم ترك آن براى اين كه مستحبين متزاحمين است منتهى يك طرف مستحب بيشتر اقوى است يك طرفش، اين مشكل قصد قربت را حل نمى‏كند آن جاها چون شق ثالث و رابع دارد در باب همان صوم يوم عاشورا چون صوم به قصد قربت يا ترك صوم به قصد قربت ذى صلاح است و قهراً صوم بى‏قصد قربت يا ترك صوم بى‏قصد قربت كه با ترك آنها شق ثالث و رابع پيدا مى‏كند قهراً مستحبين متزاحمين مى‏شود اين را من از اولى را كه كفايه اينها را نگاه مى‏كرديم در ذهنم بود و بعد مراجعه كردم يعنى با عجله مراجعه كردم هنوز با سرعت هم نبود كه ديديم ظاهراً مرحوم حاج محمد حسين هم در حاشيه همين عرض ما را دارد ظاهراً س؟ ج: بله آن بحث آن جا راجع به تعبدى بود ولى اينجا ما مى‏گوييم اراده باعثه ندارد چيزى كه فعل و ترك آن يكى است اين مى‏شود مباح بى‏تفاوت مى‏شود مولا نسبت به هر دو مسامحه‏اى هم نيست در چيز حق با سيد است.
س؟ ج: بله ضدين لا ثالث لهما آنها هم همين جور است اراده به هيچ كدام يك از ضرورى و ثبوت از اينها است يا انسان متحرك است يا ساكن است نمى‏شود تحرك و سكون اگر هر دو از اينها مصلحت متساوى داشته باشد نمى‏شود امر به يكى از اينها متوجه شود اراده تشريعه روى يكى از اينها برود آن بى‏تفاوت مى‏شود راجع به‏
حركت و سكون كند.
پس يك تقسيمى راجع به اصل نكاح در مقابل عزوبت آن روايات عزوبتى را كه ما عرض مى‏كرديم روايت‏ها اقسام مختلف دارد براى كراهت عزوبت يكى از روش‏هاى ديگر كه حالا بعداً به ذهنم آمده كه راجع به كراهت و عزوبت استفاده مى شود كه مى‏گويد آخر زمان چه جور مى‏شود آن وقت حلّت العزوبه كه معناى آن اين است كه قبلاً عزوبت مجاز نبوده كه مراد هم عدم تحليل مراد شدت كراهت، الان نبوده بعد حلت العزوبه آنها از چيزهايى است كه استفاده مى‏شود عزوبت شديداً مكروه است كه مى‏گويد گاهى شرايط جورى مى‏شود كه عزوبت هم حلال مى‏شود براى شخص در اثر طرد عناوين طاريه.
خوب اين يك تقسيم راجع به اصل نكاح كه آقاى خويى يك تقسيم كرده كه اصلاً اين تقسيم را نكرده راجع به نكاح از اول رفته راجع به اصناف اشخاص را تقسيم بندى كرده.
ولى اگر راجع به اشخاص باشد اين را نمى‏شود گفت حتماً مثلاً استحباب ذاتى دارد يا حرمت ذاتى دارد اقسام مختلف پيدا مى‏كند.
و بالنسبه الى المنكوحة ايضاً ينقسم الى الاقسام الخمسه فالواجب كما يقع فى الضرر لو لم يتزوجها أو يبتلى بالزنا معها لو لا تزويجها خوب بود اين كلمه بزنا معها قيد معها را نمى‏آورد در قبل داشت كه بالزنا أو محرم آخر اينجا هم همين مطلب را كلى‏تر مى‏كرد اگر ازدواج با اين نكند اين خودكشى مى‏كند فرض كنيد يا محرمى ديگر يا اين ارضاء مى‏كند اگر نشد حلالى غير از اين به نظرش نمى‏آيد اگر نباشد اين مى‏رود مرتكب فحشاء ديگر شود، معها اگر نبود بهتر بود با همان تعبيرى را كه قبلاً كرده أو يبتلى بالزنا أو محرم آخر بهتر بود لو لا تزوجها.
س؟ ج: مى‏دانم باهمين منكوحه اگر اين نشد مى‏رود به محرم مى‏افتد همين شخص ناكح، منكوح واجب او است حتماً بايد ازدواج كند چون با اين ازدواج نكند مى‏افتد
آن جور افتادنى كه مى‏گفتيم اضطرار يا فرض كنيد الجاء از آن حرفها كه مى‏گفتيم.
والمحرّم نكاح المحرمات عيناً أو جمعاً همان معنايى را كه عرض كرديم محرمات اينها كه بطلان وضعى دارد و تكليفى هم بنا بر حرمت تشريع، والمحرّم نكاح المحرمات عيناً أو جمعاً مثل اُختين و امثال اينها و المستحب المستجمع للصفات المحمودة فى النساء اينجا كلمه نكاح از اينجا افتاده در نسخه اصلى چيز كه ما نگاه كرديم عكسى كه از نسخه اصل خود مرحوم سيد است نبود از قلم او افتاده المستحب نكاح المستجمع للصفات المحمودة فى النساء شخصى كه مستجمع صفات محموده نساء هست خود او كه اتصاف به مستحب پيدا نمى‏كند نكاح او مستحب است كلمه نكاح افتاده و المكروه النكاح مستجمع للاوصاف المذمومه فى النكاح اينجا هم الف و لام غلط است و زيادى الف و لام النكاح نكاح المكروه المستجمع.
مضاف و مضاف اليه نكاح اضافه شده به مستجمع نكاح زنى كه مستجمع اوصاف مذمومه در نساء هست و نكاح القابلة مربيه كه تعبير مى‏كند بعداً نكاح را بى الف و لام آورده.
س؟ ج: خوب خيلى تقدير بايد باشد دائمى نداريم يك چنين تقدير باشد النكاح نكاح المستجمع هم النكاح المكروه بگوييم، المكروه النكاح آن وقت و المكروه النكاح نكاح المستجمع باز هم اينجا يك تقدير چيز بگيريم سقطى ولى نه من به نسخه اصلى مراجعه كردم اينجا صحيح نوشته بود و المكروه نكاح المستجمع للاوصاف اين چاپيها همه اينها النكاح اين غلط چيز است آن نسخه اصلى ديدم كه صحيح نوشته.
س؟ ج: در خودش بله هر كدام، اينها انحلالى است هر كدام جمع شده باشد اين صفات در نساء را هست.

ونكاح القابلة المربيه قابله‏اى كه تربيت مى‏كند همان گرفتن او مكروه است و امثال اينها و المباح ما عدا ذلك مباح اين است كه اين عناوين عرضيه ديگر نباشد.
س؟ ج: نه قسم خاص آن اصل نكاح اين استحباب دارد در مقابل عزوبت ولى آيا اين زن را نكاح كردن او خصوص زن را استحباب دارد يا كراهت دارد يا حرام است يا واجب است آن عناوين ديگر منطبق نباشد اين اباحه پيدا مى‏كند نه اصل نكاح عرض كردم جداى از هم است آقاى خويى مخلوط اصلاً بحث نكرده اصل نكاح همه رفته در اصناف، بحث بعدى عبارت از مسئله اعراض كه بعد از اعراض به مسئله نظر ديگر مستحبات ديگر را ما نمى‏خوانيم.
«والسلام»