• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
 
 
 

29/6/77 يكشنبه

درس شماره (5) كتاب النكاح / سال اول

بسم الله الرحمن الرحيم‏

بحث راجع به اين بود كه ضرر جانى آيا دليل داريم براى حرمت اضرار به جان يا نه، مرحوم آقاى داماد يك بيانى ايشان داشتند غير از بيانى كه آقاى نائينى به آن حديث تمسك مى‏كردند.
ايشان از راه ديگرى مى‏خواستند حرمت اضرار به نفس را اثبات كنند.
يك فرمايشى مرحوم آقاى داماد داشتند در قبال معروف آقايان نظريه ديگرى داشتند.
آن كه مشتهر ما بين علماء اصولين يا فقهاء اين است كه بين علت و حكمت علت حكم و حكمت حكم اين جورى فرق مى‏گذارند مى‏گويند كه علت مخصص است و معمم اگر گفتيم لا تأكل الرمان لانه حامض و حموضت علت براى حكم اگر بود نتيجه‏اش اين مى‏شود كه اين عموم اگر استثناء يك موردى انارى ترش نبود او ديگر چنين حكم را ندارد.
انار شيرين ديگر حكم حرمت را ندارد علت تخصيص مى‏زند اين عموم لا تاكل الرمان را مخصوص مى‏كند به رمان حامض و رمانى كه استثناءً شيرين است او از تحت اين حكم خارج و معمم هم هست كه مسئله از رمان تعدى مى‏دهد و هر چيز حامضى آن استفاده مى‏شود ممنوع است.
اكل آن اين معروف مابين آقايان اين است كه علت اين است ولى حكمت اگر يك چيزى به شكل علت ذكر شد ولى در مقام واقع حكمت بود اين نه معمم است نه مخصص و نه مى‏توانيم تعدى كنيم از آن مورد معلل و نه مى‏توانيم آن حكم معلل را مخصوص كنيم به صورتى را كه اين حكمت ذكر شده اين معروف چنين است.
مرحوم آقاى داماد مى‏فرمود كه فرق بين علت و حكمت در مسئله مخصص بودن با هم تفاوت دارد.
علت مخصص حاكم است حكمت مخصص نيست ولى در معمم بودن علت و حكمت با هم تفاوتى ندارد.
هر دو از اينها از آن موردى را كه اين را حكمت آن را ذكر كردند يا علت آن را ذكر كردند تعدى داده مى‏شود به ساير موارد ديگر.
بعد ايشان مثال مى‏زدند مى‏فرمودند كه يك وقتى شخصى مى‏خواهد كه دزدى نشود در شهر.
خوب اگر قانون را اين جورى بگذارند كه در شهر دزدى نبايد شود ممكن است مامور در تطبيق اين موضوع به شخص اشتباه كند.
فردى را خيال كند دزد نيست و او را رها كند و در نتيجه آن هدف اصلى كه هست كه جلوى دزدى گرفته شود او عملى نشود براى خاطر اين كه اين مشكل پيش نيايد مى‏آيد حساب مى‏كند كه در چه ساعاتى معمولاً دزدى بيشتر مى‏شود و يا محذور ديگرى در كار نيست.
تزاحم را با جهت ديگر در كار نيست.
حساب مى‏كند مى‏بيند كه ساعت چهار از شب رفته چهار از شب رفته به بعد خوب معمولاً مردم در خانه‏هاى خودشان هستند بيرون آمدند برايشان كارهاى لازم بيرونى ندارند.
روز روشن كه نيست و دزدى‏ها هم كه معمولاً بعد از چهار از شب مى‏شود نه اوايل شب.
قانون مى‏گذارند مى‏گويد براى اين كه هر كسى از ساعت چهار از شب بيرون بود او بايد گرفته شود جلب شود، اختيار به دست مأمور نمى‏دهد چون 1- ممكن است مأمور اشتباه كند 2- ممكن است موجب سوء استفاده شود بگويد من چنين خيال كردم واقعاً هم اشتباه نكرده باشد ولى بگويد من خيال كردم اين دزد نيست و رهايش كردم واقعاً هم اشتباه نكرده باشد ولى بگويد من خيال كردم اين دزد نيست و رهايش كردم براى خاطر اينها و با ملاحظه جهات ديگر يك ساعاتى از ساعات را كه هم نسبتاً شيوع دارد اينها و با ملاحظه جهات ديگر يك ساعاتى از ساعات را كه هم نسبتاً شيوع دارد دزدى، خطر دزدى بيشتر است و از آن طرف هم محذورهاى خارجى نيست روز بخواهند جلوى يك چيزى را بگيرند و خوب كارهاى مردم كُند مى‏شود از جهت ديگر تزاحم با يك جهت ديگرى دارد اين را مى‏آيند به يك ساعت چهار از شب هر كسى را كه شما ديديد بيرون آمد او را بگير ولو يك آيت اللهى هم باشد او را حكمتاً بايد گرفت براى خاطر اين كه جلوى اشتباهات و امثال اينها بسته شود.
پس اين كه مى‏گويند شما ساعت چهار از شب رفته اشخاص را بگيريد تا دزدى واقع نشود اين مخصص اين حكم چهار از شب رفته نيست.
اين دزدى نشدن را كه حكمت آن را ذكر كردند چرا ما مى‏گوييم بگيريم براى اين كه دزدى نشود تخصيص پيدا نمى‏كند به آنهايى كه محتمل است كه دزد باشد اختصاصى به آنها داشته باشد يا به دزد واقعى اختصاصى داشته باشد نه حكم واقعى و اوسع همه موارد را مى‏گيرد.
پس از نظر مخصص بودن اين حكم را تخصيص نمى‏زند و همان عموم خودش كه دزد و غير دزد را شامل است، هست ولى معمم هست اگر روز روشن يك دزد قطعى را اگر مأمور برخورد كرد او بايد او را بگيرد و جلب كند از اين ديگر نبايد استفاده كنيم خوب اين چهار از شب رفته گفته بوده شما بگيريد روز را كه نگفته اين نه پس بنابراين تعميم ندارد نه از حل علت كه ذكر كرده كه ما گفتيم چهار از شب رفته بگيريد و جلب كنيد، براى خاطر اين كه دزدى واقع نشود حالا روز روشن اگر يقيناً يك فرد دزدى است پيداست كه نظر مقنن اين است كه اين بايد گرفته شود.
بله، يك قستمى را من اين را عرض مى‏كنم اين قسمت زيادى يعنى توضيحاً كه ايشان نداشتند گاهى مى‏شود ممكن است در روز هم بگويند كه روز روشن هم شما اختصاص را حق گرفتن نداريد ولو دزد باشد ملاحظه حكمت اينجا هم شده باشد بگويند كه آقا مأمور گاهى اشتباه مى‏كند غير دزد را به حساب دزد جلب مى‏كند و اين هتك حيثيت از اشخاص شود.
لذا مى‏گويد شما كارى به اين كارها نداشته باشيد دزد باشد در روز نمى‏خواهيد بگيريد كارى به اين نداريد شب هم آيت الله باشد بگيريد آن حساب خودش را كرده ديده اشتباهات واقع مى‏شود و تزاحم با عناوين ديگر پيدا مى‏كند در روز يك وقت مى‏بينيد آبروى كسى را از بين بردند به عنوان اين كه دزد است تا چهار روز ديگر اين هم ممكن است كه شارع بيايد مقنن اختيار را در هر دو جهت به دست مكلف و مأمور ندهد.
همين ملاحظه حكمت را هم در عقد اثباتى قضيه كرده باشد و هم در عقد سلبى قضيه لحاظ حكمت را كرده باشد اگر كرده باشد ما مى‏گوييم كه نه چون قرار بوده كه مخصص نباشد اگر ملاحظه كرده باشد چون مخصص نبايد باشد ما مى‏گوييم روز هم دزد هم لازم نيست گرفته شود.
ولى فرض مسئله اينجاست كه يك قانونى نداريم كه در روز هيچ كسى را نگيريد شب را گفتند هر كسى را ديديد بگيريد و اگر گفتند روز هيچ كسى را نگيريد ما مى‏گفتيم هر دو حكمت است.
حساب كردند مسئله حكمت شرف اشخاصى را هم احتساب كردند، بعضى جاها فدا كردند گفتند حالا يك دزدى هم احياناً واقع شود ولى شرف اشخاص ديگر از بين نرود كه كثيراً ما از بين مى‏رود.
در شب هم چون شيوع راجع به دزدى بوده حالا شرف اشخاص هم ندرت است.
آنجا حساب نكردند هر كدام كثرت را و آنها را حساب كردند در يك جا دستور جلب دادند در يك جا دستور عدم جلب اين جور اگر باشد نه مخصص است نه معمم در حقيقت مخصص نيست چون دو تا حكم است تخصيص نمى‏زند اين حكم را مى‏گويد در روز هيچ كس را نگيريد ولو يك دزد هم باشد نگيريد چون اگر بخواهم دست او بدهند مى‏آيند آدم‏هاى حسابى كه چه بسا يا از باب سوء استفاده يا از روى اشتباه مى‏گيرد ولى فرض مسئله اين است كه يك چنين حرفى نزدند كه شما در روز هيچ كسى را نگيريد گفتند آقا ساعت چهار از شب رفته هر كسى شد بگيريد تا دزدى در شهر نشود.
اگر يك چنين تعبيرى باشد اين چيز آن كه به عنوان حكمت ذكر شده مخصص نيست ولو معمم هست روز حق ندارد دزد يقينى را رها كند و بگويد كه اين كه چهار از شب كه نيست آن وقت بعد ايشان مى‏فرمايد كه در باب ضرر.
س:؟ ج: حالا اين طول مى‏كشد اين يك بحثى آقاى نائينى دارد ما بخواهيم چيز كنيم طول مى‏كشد از كجا كشف كنيم يك ضابطه‏اى آقاى نائينى مى‏گويد ما در آن اشكال داريم طول مى‏كشد ما بخواهيم اين را آنجا وارد شويم شايد وقت ديگر همان را متوقف باشد بحث مى‏كنيم.
الان هم خود مطلب ناقص مى‏ماند.
آقاى نائينى شرايط جهل و مجهول و آنها فرق مى‏گذارد ما يك ملاك ديگر به نظر ما هست.
آنها را حالا بعد بحث كنيم.
س:؟ ج: پارسال بحث كرديم و حالا چون بعضى‏ها نيستند يك وقت ديگر اگر شد بحث را مى‏كنيم.
آقاى داماد ايشان مى‏فرمودند در باب اطعمه و اشربه از چيزهايى كه ذكر شده براى وجه تحريم بعضى از امور علتى آورده كه از آن استفاده مى‏شود كه اضرار على كلية ممنوع است چون در روايات هست كه مى‏گويد خاك خوردن حرام است.
بچه را بايد جلوگيرى كنند كه خاك نخورد شخص هم خاك نخورد لان فيه فساد الابدان.
آن وقت ايشان مى‏فرمايند اين فساد الابدان و لو جنبه حكمت دارد خاك حالا اگر به حد فساد ابدان هم نرسد آن هم بايد ممنوع است.
مخصص اين حكم تحريمى نيست ولى معمم هست كه استفاده مى‏شود هر جا كه فساد الابدان شد و ضرر شد اين حكم سارى است و اختصاصى به اكل طين و امثال اينها را ندارد عمومى است.
اين را ايشان روى همين مطلب كه حكمت معمم هست حكم مى‏كردند به تحريم اضرار به نفس.
البته به نظر ما اشكالى مى‏آمد در فرمايش ايشان او اين بود كه اضرار گاهى به حدى مى‏رسد كه فساد الابدان يا هلاك الابدان يك چنين تعبيراتى در آن شده باشد.
اين البته از اين استفاده مى‏شود كه ممنوع است.
انسان كارى را كه منجر به اين معنا شده باشد، اين شرعاً ممنوع است اما از اين ما مطلق ضرر را بخواهيم استفاده كنيم انسان فوراً غذا را بخورد تب مى‏كند يك شب روز هم خوب مى‏شود.
آيا اين هم موضوع است از اين فساد الابدان اين استفاده مى‏كنيم اين را نمى‏شود استفاده كرد.
س:؟ ج: نه مطلق ضرر هم نيست عضوى فاسد شود نه يك شب انسان تب كند و بعد بيافتد اين فساد الابدان نيست.
عضوى فاسد شود ناقص شود شخص مشرف به هلاكت شود يك چيزى، نه اتفاقاً خيلى از اشخاصى بچه‏هايى كه عادت مى‏كنند معالجه‏اش به اين راحتى نيست كه فورى نسخه بدهند، مى‏دانم اين براى حكمت است مى‏گويد چون اگر اين كار را بكنند دنبالش مى‏آيد تا بخواهند جلوگيرى كنند انگار چيزى است حكمتاً است مى‏گويد چون اين مدتى براى اين است كه مثل عادت‏ها كه به هروئين مبتلا مى‏شوند فساد الابدان در هروئين هست يا خيلى از چيزها كه اين جور كه مى‏بينيم اولش هم شايد، ما هم همين مى‏گوييم يك چيزى باشد از اين روايات استفاده مى‏شود ولى مطلق ضرر مثلاً فرض كنيد حالا آن صغرايش بماند چيزهايى كه فردا خوب مى‏شود اين را نمى‏توانيم از اين روايت استفاده كنيم، ولى ايشان براى مطلق ضرر استدلال مى‏كردند و ديدم آقاى خويى ظاهراً در فتاوايشان ايشان ضرر معتنابه ضررهاى شديد را ايشان مى‏فرمايند ممنوع است و ضررهاى مختصر ولو ضرر هم صدق كند اين جور نيست، مثل ضررهاى مالى كه در جاهاى ديگر مختصرش هم خيار مى‏آورد يا چه كار مى‏آورد آن جورى نيست بايد مثل فاسد شدن عضو و عضو ناقص شود فاسد شود نزديك به هلاك شود اين جور چيزها.
پس ما از نظر ثبوتى مى‏توانيم اين مطلب را بگوييم كه چيزى كه ضرر معتنابه هست و فسادالابدان در آن هست اين حرام است چيزى كه منجر به اين مى‏شود.
س:؟ ج: حالا نگاه مى‏كنيم صدر و ذيل را و سندش را نگاه مى‏كنيم ببينيم قابل اعتنا هست يا نه تا بعد، نه آن كه مراد ضرر بدنى است قدر مسلم شراب و امثال اينها ضرر بدنى دارد، حالا نمى‏دانم ميته هست يا نه، نه عرض مى‏كنم آنها حكمت است.
همين‏ها خون نمى‏دانم چيز نشود اصل ميته عبارت از همان موت حتف انف است.
آنها تا خون چيز نشود ضرر هم دارد تا بعضى چيزها كه الحاقى است و الحاق كردند مثل بدون تسميه و نمى‏دانم چطور چطور آن يك حرف ديگرى است و علاوه ممكن هم هست مراد از ضرر ضررهاى روحى هم كه روح آلوده شود يعنى منشأ شود اثر منفى در روح داشته باشد آن هم همين جور ما آن را هم از آن استفاده مى‏شود تنها به بدن نيست من مال را مى‏گفتم در مقابل مال و الا آنها هم همين جور است.
حالا آن را نگاه مى‏كنيم مى‏بينيم آن روايت.
س:؟ ج: نه، حالا اين كه شما فرموديد پس من چيز ديگرى عرض مى‏كنم.
يك آقايى از من پرسيد كه در كفايه دو تا تعبير تناقض است.
در جايى ايشان تعبير مى‏كند كه دفع الضرر المحتمل، دفع الضرر خصوصاً اذا كان دنيواً هو واجب الدفع لاسيما اذاكان اخروياً هو واجب الدفع ، از اين استفاده مى‏شود كه ضرر مطلقاً دنيوياً و اخروياً واجب الدفع است.
از طرفى در بحث جواب اخبارى‏ها كه اخبارى‏ها گفتند كه چيزى كه مشكوك الحرمه است اگر كسى مرتكب شود اين احتمال ضرر هست و دفع ضرر محتمل به حكم عقل واجب است و بايد خلاصه ما مشكوك الحرمه را ترك كنيم، كفايه آن جا جواب مى‏دهد كه مى‏گويد كه دفع ضرر واجب است.
آيا مراد شما خصوص ضرر اخروى است يا اعم از ضرر اخروى و دنيوى است.
اگر خصوص ضرر اخروى است صغرى را ما قبول نداريم دفع ضرر، قبح عقاب بلا بيان وقتى كه حكم عقلى بود صغروياً احتمال عقاب اخروى را از وى منتفى مى‏كند صغرايى براى چيز نيست كبرى درست است ولى صغرايى در كار نيست.
و اگر مرادتان اعم از دنيوى و اخروى بود صغرى درست است ولى كبرى ممنوع است.
ضرر محتمل بالاتر از ضرر مقطوع نيست.
عقلاء براى چيز خيلى وقت‏ها به ضرر مقطوع خود عقلاء اقدام مى‏كنند در ضررهاى دنيوى آن آقا مى‏گفت بر اين كه اين دو جا با هم متعارض است.
اينجا استفاده مى‏شود دفع ضرر دنيوى واجب الدفع نيست.
در آن جا كه مى‏گويد دفع و ضرر لاسيما اذا كان اخروياً واجب الدفع، پس كلمه لا سيما معلوم مى‏شود هر دو از اينها واجب الدفع است، منتهى او روشن‏تر اين دو تا متناقض است.
من گفتم نه اين دو تا با هم متعارض نيست.
آن كه مرحوم آخوند در يك جا كه منع مى‏كند حكم عقل را در باب ضرر دنيوى آن حكم عقلى فعلى كه بالفعل عقل حكم كند براى قباحت اقدام يك چيزى كه در آن احتمال ضرر هست اين را ايشان منع مى‏كنند.
ولى اقتضاءاً حرمت اقتضايى را ايشان قائل هستند يعنى خود اگر تزاحم با اغراض ديگر دنيوى پيدا نكرد دفع ضرر را لازم مى‏دانند حتى در مال، مال را انسان همين جور به خود مالش را نفله كند بريزد در دريا آن را نابود كند بدون غرض ديگر مزاحمه با او آن قبيح است، حكم اقتضايى عقلى نسبت به ضرر حتى دنيوى هست ولى گاهى در ضررهاى دنيوى گاهى با تزاحم جهات ديگر شخص حتى مقطوع آن را عمل مى‏كند.
خيلى‏ها مى‏بينيد كه چقدر خودشان را به ضرر جسمى وارد كردند براى اين كه يك چيزهاى اهم مهم كذايى را به دست آورند و مرحوم آخوند در مسئله همين جايى كه ايشان مى‏خواهد منع كند كبرى را راجع به دنيوى ايشان مى‏فرمايد كه عقلاء خودشان اقدام مى‏كنند براى دفع ضرر مقطوع براى اغراض اهم ديگر كه با تزاحم با اهم ديگر.
بحث عبارت از اين است در مسئله عقلى اگر هيچ بلا وجه ديگر با هيچ غرضى از اغراض ديگر چيز نباشد خوب سفهى است انسان خودش را مبتلا كند به تب اين كه مى‏بينيد غذا مى‏خورد خوشش مى‏آيد ميل او مى‏كشد به اين نمى‏توانم خودش را جلوگيرى كند، بعد مى‏بينيد يك شب هم تب كرد.
اينها اشكال ندارد چون تزاحم يك جنبه دنيوى با يك جنبه دنيوى ديگر تزاحم پيدا كرده از فعليت مى‏افتد آن كه معمول امور دنيوى نمى‏تواند جلويش را بگيرد به حسب متعارف و اقدام هم نمى‏كنند.
الاشاره نادراً آن ضررهايى است كه فساد الابدان باشد، حكم عقلى هم هست، اما ضررهاى مختصر اگر باشد اگر هيچ تزاحمى هيچ غرض ديگرى نباشد سفهى است تقبيح مى‏كنند.
ولى غالب موارد اشخاصى يك اهداف ديگر دنيوى دارند كه تزاحم پيدا مى‏كند و از فعليت مى‏افتد.
س:؟ ج: نه، گاهى ضررهاى دنيوى اصلاً يك چنين علاقه‏اى سبكى داشتن مورد تقبيح است شذوذ است كه آدم براى علاقه داشته باشد به يك چيزى و در نظر خودش را ناقص كند براى يك چيزى كه مسخره است علاقه داشتن آن نه بعضى از علاقه‏ها متعارف عقلاء هست.
عقلايى معمولى انجام مى‏دهند.
ايشان هم مى‏گويد عقلاء تعبير مى‏كند معمول عقلاء براى كار خودتان به چه زحماتى براى پول در آوردن خودشان را به چه مهالكى مى‏اندازند.
چه زحماتى انجام مى‏دهند خوب براى يك موضوع اهمى هست.
آنها عقلايى است.
س:؟ ج: خوب، حالا معصوم كه نيستند بله زياد است.
خيلى هم تخيل كافى است براى اين ولى عقلايى است گاهى يك چيزهايى متعارف عقلاء نيست مال شواذ افراد است شذوذ دارد مثلاً ديوانه است.
اينها يك اهداف چيز هست ولى خلاف متعارف عقلاء مى‏باشد.
پس اصل ضرر كه در آن فساد ابدان باشد آن اجتناب از آن لازم است.
منتهى آيا مظنه ضرر كفايت مى‏كند براى چيز يا نه تعبير چيز مى‏كند فيه مظنه الضرر اين عبارتى را كه در روايات تعليل آوردند لان فيه فساد الابدان بلا اشكال مراد از فساد الابدان قطعى بودن نيست كه اگر حتماً اين كار شود يقيناً هم انسان عادت مى‏كند دنبالش هم مى‏آيد و فساد الابدان هم مترتب مى‏شود اين است كه معرض اين مطلب هست كه اين كار حالا آيا معرضيت بايد معرضيت ظنى است كه اگر كسى خاك خورد حتماً تا حد فساد بيش از پنجاه درصد افرادى را كه مبتلاء به خوردن خاك هستند اينها مبتلاء مى‏شوند به فساد الابدان چون خاك مختصر آن هم منتهى است نه تنها، چون دنبال آن مى‏آيد براى خاك خوردن آيا متعارف خاك خورها به حدى مى‏رسد كه فساد الابدان موجب ظن مى‏شود، اين معرضيت به حد معرضيت ظنى است به نظر مى‏رسد كه نه اين لازم نيست به حد ظن برسد، مشكوك هم اگر باشد عقلاء هم اگر يك چيزى فساد الابدان باشد آن حكم تعبدى محض نيست.
احتمال اين اقدام را كه اگر بكنند فلج مى‏شود ناقص مى‏شود عضوى از اعضاى او باطل مى‏شود.
عقلاء مشكوك آن را بلكه تا اندازه از مشكوك موهم آن را هم جايز نمى‏دانند اگر ضرر معتنابه نباشد نه اين متعارفاً خيلى از چيزها را مقدم مى‏دارند و عقلاء مرتكب آن ضرر مى‏شوند اما اگر ضرر به نحو فساد ابدان باشد به حد ظن لازم نيست به كمتر از ظن هم شخص بايد اجتناب كند هم عقلايى و هم ظاهر تعليل كه بايد غلبه داشته باشد حكمت هم باشد بايد غلبه داشته باشد غلبه داشتن آن در اينجا معرضيت آن غلبيت دارد نه اين كه خود فساد ابدان غلبه داشته باشد.
لذا به نظر مى‏رسد كه كمتر از ظن هم او هم اگر معتنابه باشد بايد اجتناب شود.
س:؟ ج: خود روايت لان فيه فساد الابدان هم فهميده مى‏شود يعنى كه قطعاً فساد الابدان است يا معرض فساد الابدان، مى‏دانم پس معلوم مى‏شود كه معرض اين معنا چيزى كه معرض اين معنا شارع مى‏خواهد جلوگيرى شود، مى‏دانم اين اقتضاء مى‏كند اگر يك چيزى پنجاه درصد يا شصت درصد فساد هست و شارع هم براى خاطر اين صد در صد تحريم كرده كه پنجاه درصد واقع نشود ما مى‏فهميم چيزهاى ديگر هم اگر همين پنجاه درصد يا شصت درصد يا هفتاد درصد حالا هر چه هست اگر هست آن هم همين حكم را دارد.
شارع چون مى‏داند پنجاه درصد در آن جا در مثال شب و روز كه زديم، چون آن جورى روز مثل شب نيست خطر دزدى تازه تزاحم با چيزهاى ديگر دارد ولى چيزهايى كه تزاحم نداشته باشد و مقدارش هم همان مقدار باشد ما استفاده مى‏كنيم و شب و روز فرق ندارد معرضيت آن را هم حكم مى‏كنيم اگر به فرض استثناء در بعضى از روزها همان نحوى كه در باب شب هست و روشن هم هست و اين طور نيست كه همه عقلاء اين مطلب را درك مى‏كنند نه شخص معين آن هم ممكن است تعدى كنيم در آن جا.
فقد يجب بالنذر أو العهد أو الحلف و فى ما اذا كان مقدمة لواجب مطلق له، بهتر اين است كه لواجب فعلى باشد كه ديگر ان قلت و قلت نباشد در چيز أو كان فى تركه مظنه الضرر كه معرض ضرر معتنابه جسمى.
س:؟ ج: آن يك چيز ديگر است.
آن قسم ديگر است مى‏گويد يا ضرر دنيوى باشد أو الوقوع فى الزنا أو محرم آخر، آن وقت اين أو الوقوع فى الزنا او محرم آخر عرض كرديم دو احتمال هست.
يكى اين است كه عطف باشد به ضرر يعنى مظنه الوقوع فى الزنا او محرم آخر يكى ديگر اين است كه عطف باشد به مظنه عطف به مظنه باشد كه مطلب طبق قاعده است و هيچ اشكالى در مطلب نمى‏آيد در جايى كه ترك اين منجر شود به وقوع به زنا، يك محرم ديگر آن خوب حرام است.
حالا يك بحثى دارد كه آن بحث را بعد عرض مى‏كنم.
ولى اگر عطف باشد به ضرر كه مثل اين كه بعضى از اين آقايان شايد اين جورى خيال كردند كه اين عطف به جاى ضرر است و گفتند كه ما دليل نداريم كه ظن در غير باب ضرر آن هم حكم يقين داشته باشد و حجت باشد.
در باب ضرر حالا از اين تعليلات من خاف على عينيه فى الرَمَد كذا جاهاى مختلفى كه راجع به خوف ضرر و امثال اينها هست ما يك چيزها را بفهميم راجع به ضرر، اما ظن را در باب محرمات ديگر كه انسان عملى را انجام مى‏دهد محتمل است حرام باشد و محتمل است حرام نباشد، مظنون اين است كه حرام باشد، ظن را آقايان حجت نمى‏دانند اين اينجا اشكال كردند گفتند دليل بر حجيت ظن نيست، خوب اگر عطف به جاى مظنه باشد كه اصلاً اشكال وارد نيست و عطف به جاى ضرر هم باشد بعيد نيست كه آن هم ما استفاده كنيم از آيه شريفه و نحوه چيزها محرم‏هاى ديگرى كه واقع مى‏شود پيداست محرم‏هاى شبيه به اين مباحث است زنا نيست.
فرض كنيد استمناء مى‏كند يك چيزهاى مربوط به جهات شهوانى كذايى است نه اين كه غيبت مى‏كند يا محرمات ديگر مراد نيست يا غنا مى‏خواند بحث به اينهاست يك چيزهاى مربوط به زنا و اينهاست.
از آيه شريفه فلا يخضعن بالقول ينطمع الذى فى قلبه مرض ، از آنها استفاده مى‏شود كه يك چيزى كه منشأ شود دل‏هاى ناپاك را به طمع بيندازد و خطر وقوع زنايى باشد براى ديگرى من كارى بكنم ممكن است ديگرى زنا بكند من مسئولم انسان نسبت به خودش هم فهميده مى‏شود نه اين كه خصوصيت زناى من شارع بى تفاوت است ولى نسبت به زناى زيد نه، زناى همه اشخاص مبغوض شرع است از اينها استفاده مى‏شود كه يك چيزى كه معرض شود براى وقوع مثل زنا و مثل چيزهاى محرمات ديگرى كه شبيه به اينها هست اينها ممنوع است معرضيت اين مطلب اختصاص به ظن ضرر بدنى و امثال اينها نيست.
س:؟ ج: آن هم بد نيست لا تقربوا الزنا آن هم بعيد نيست كه از آن هم استفاده شود كه يك چيزهايى كه هست در بعضى روايات مى‏گويد سهم من سهام ابليس نظر كردن به يك چيزى آن وقت آن استفاده مى‏شود و اگر يك چيزى كه ظن مى‏آورد كه شخص به زنا بيافتد حالا و لو با نظر باشد خود اينها ممنوع است آن آيه هم خوب است.
خوب يك مطلبى كه در اينجا هست كه تعبير مى‏كنند كه أو كان فى تركه الوقوع فى الزنا او محرم ، آخر يك بحثى آقايان در اصول دارند در باب مقدمه واجب مى‏گويند مقدمه واجب، واجب است اراده تشريعى به خود مقدمه هم حاصل مى‏شود همين جورى كه تكويناً به مقدمه حاصل مى‏شود اراده تشريعى هم به مقدمه حاصل مى‏شود و ترك آن حرام و منهى است ولى مقدمة الحرام آنجا مقدمه اگر سببى باشد كه با حصول آن مقدمه ذى المقدمه كه عبارت از حرام است حاصل مى‏شود آن هم اراده تشريعى بر ترك آن هست مثل ترك مقدمه واجب كه مطلق مقدمات واجب هر مقدمه‏اى چه سببى چه غير سببى مقدمات واجب تركش علت مى‏شود براى از بين رفتن ذى المقدمه در باب محرم هم اگر مقدمه سببى باشد آن علت براى تحريم چيز هست اما اگر سببى نباشد اختيار موجود است انسان كه مى‏خواهد يك كسى را بكشد قتل نفس محرم خوب بايد راهى را طى كند تا برسد اين جنايت را انجام بدهد.
اين قدم‏هايى كه بر مى‏دارد و جنبه مقدمى دارد ولى مقدمه سببى نيست كه اختيار سلب كند تا من دو قدم بردارم فورى او كشته خواهد شد باز اختيار براى من محفوظ است.
آن وقت اينجا خود آقايان مى‏گويند مقدمه غير سببى دليل بر تحريمش نداريم حالا اين كه مى‏گويد وقوع در زنا واقع مى‏شود با اختيار زنا انجام مى‏دهد خوب اختيار محفوظ است به چه جهت قبلاً حرام شود و كارهاى مقدماتى، خود اين هم بشود حرام، خوب زنا اگر كرد كار حرامى انجام داده اما خود اين وقتى نرسيد به آن، خود اين مقدمه بما هو بخواهد حرام شود اين وجهش چيست.
اين البته دو صورتش كه ممكن است نظر ايشان هم به آن صور باشد آن اين است كه اگر يك حرام لا ينفك باشد كه ديگر اختيار براى شخص نيست.
اگر نكاح نكند حتماً آن حرام را بدون اختيار واقع خواهد شد گاهى شخصى را مثلاً مى‏بينيد ملجأ مى‏كنند به شرب خمر اگر فلان جا برود در حلق او شراب مى‏ريزند، آن مسلوب الاختيار مى‏شود و الجاء است.
اين مقدمه كه شخصى را منجر مى‏شود به الجاء اين مقدمه حرام است.
همين الان خلاف شرع مى‏كند كارى كه برود آنجا و بعد الجائش بكنند هم آن مورد و هم مورد اضطرار كه اگر رفت آنجا تهديد مى‏كنند اگر نشد ترا مى‏كشيم.
اينجا هم شخص چون بعد الاضطرار ديگر نهى شرعى در حال اضطرار نيست كه نكنيد ولى مقدمه‏اى كه شخص را مضطر مى‏كند براى آن، آن مقدمه از مقدمات ممنوع و حرام است.
اين حالا بماند تا بعداً عرض كنم.

«والسلام»