• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
 
 
 

28/06/77 شنبه

درس شماره (4) كتاب النكاح/سال اول

بسم الله الرحمن الرحيم‏

المستحب هو الطبيعة اعم من ان يقصد به القربه أو لا نعم عباديته و ترتب الثواب عليه موقوفة على قصد القربه.
س؟ ج: يعنى اگر يكى عمل كرديد باز دوباره استحباب دارد لا يزول بالواحده، ما گفتيم متعدد ازآيه استفاده نمى‏شود ولى از چيزهاى ديگر استفاده مى‏شود تكثير نسل آن جايى كه زمينه تكثير هست استحباب دارد عناوين مزاحم نباشد ذاتاً خود همين تكثير نسل لا اله الا الله نه هر نسلى اين استحباب دارد با يكى، پس اگر با يكى شد باز اگر زمينه‏اى باشد براى تكثير نسل باز دوباره استحباب دارد اين استفاده اين.
بحثى كه اينجا مى‏كنند مى‏فرمايند بر اين كه نكاح درست است جزء مستحبات است ذاتاً ولى مستحب توصلى است نه مستحب تعبدى مثل خيلى از واجبات ديگر كه قصد قربت بشود چه نشود آن غرض حاصل مى‏شود انفاق دستگيرى از ضعفاء بيچاره ها امر شده شارع مقدس به اينها، اينها اوامرشان توصلى است قصد قربت بشود يا نشود آن مطلوبى كه شارع، آن غرضى كه شارع براى خاطر آنها اين دستور را داده حاصل مى‏شود قصد قربت دخالت ندارد و در تحقق آن منتهى اگر كسى تماماً توصليات را قصد قربت اگر كرد ثواب هم به او مى‏دهند نكرد غرض حاصل است امر ساقط است ولى ثواب نمى‏دهند به درد از نظر ثوابى نمى‏خورد اگر شرط يك واجبى باشد شرط حاصل است ولى براى حصول خود اين يك ثوابى داده باشند نيست.
بله تعبير ايشان اين جورى است كه المستحب هو الطبيعة اعم من ان يقصد به القربه أو لا نعم عباديته و ترتب الثواب عليه موقوفة على قصد القربه عبادت البته‏
اصطلاحات مختلف دارد يكى از چيزى كه ايشان اينجا اراده كرده از عباديت يعنى وظيفه عبد يعنى انجام دادن آن كه وظيفه عبد است انجام بدهد عبد وظيفه‏اش اين است كه امتثال امر كند مطابق دستور رفتار كند وظيفه موالى و عبيد اين است كه متحرك شود به امر مولى اين البته احتياج دارد به قصد قربت ولى عباديت به معنايى را كه شرك مى‏آورد و چطور آنها يك سنخ ديگرى است با قصد قربت كردن يك شيى‏ء آن عبادت حساب نمى‏شود عبادت به آن معنايى كه الان بگويند عبادت غير كردن عبادت تخضّع مخصوصى است كه مثل به خاك افتادن و نمى‏دانم سجده كردن و امثال اينها را به عنوان اين كه مثلاً خداست يا مظهر الهى و امثال اينها، اينها عبادت است.
اما صرف اين كه به قدرت قربت انسان يك كارى را انجام داد اين خودش عبادت به آن معناى خاص عبادت كه مخصوص ذات خود خداوند تبارك و تعالى است نيست به معناى عبادت يعنى وظيفه عبد در مقابل مولا انجام دادن كه تقريباً ترتب الثواب عليه يك چيزى ملازم با همين كسى بخواهد وظيفه عبوديت خودش را انجام داده باشد و مستحق ثواب شود بايد قصد قربت كند اين چيزى ندارد.
س؟ ج: نه شرط، يعنى قصد تقرب به خداوند چيزهايى كه قرب به او مى‏آورد ثواب را هم مترتب مى‏شود حالا قصد الامر باشد قصد ملاك باشد قصد حُسن چيز باشد آنهايى كه گفتند ديگر.
س؟ ج: عباديت يعنى ثواب مى‏دانم يعنى مطلوب شارع باشد خود همين مقدمه است ديگر قصد قربت مى‏شود براى ذى المقدمه اگر شد قصد قربت حاصل مى‏شود ديگر يكى از چيزهايى كه قصد قربت مى‏آورد عبارت از همين است كه انسان براى توصل براى ذى المقدمه اگر باشد خودش قربى مى‏شود و ثواب هم‏
دارد تربت ثواب دارد.
بعد ايشان يك مطلبى دارند كه آقاى خويى به آن شكل بحث نكردند از يك جهتى ناقص بحث كردند و لو از يك جهتى يك تفاصيلى دادند.
او اين است كه ايشان بحث نكاح را دو قسم مى‏كنند.
يكى اصل نكاح در مقابل عزوبت در مقابل سلب كلى فقدان ازدواج اين را ايشان مى‏فرمايند بالذات مستحب است شخص عزب نباشد و متزوج باشد در مقابل كلى سلب كلى منتهى گاهى بالعوض جهاتى پيدا مى‏شود كه اين چيزى كه بالذات استحباب دارد بالفعل حكم ديگرى پيدا مى‏كند واجب مى‏شود، حرام مى‏شود جهات ديگر اين راجع به اصل نكاح.
ولى اقسام خاصه نكاح مثلاً فلان زن فلان قسم از اقسام زن اينها يك اصل كلى كه بگوييم اصل عبارت از اين است كه استحباب ذاتى داشته باشد اين جورى نيست يك اصلى در آن جا نيست بعضى از اقسامش حرمت ذاتى دارد بعضى كراهت ذاتى دارد بعضى از آن اباحه ذاتى دارد آن وقت بالعرض تفاوتهايى مى‏كند و اينها.
آن ذاتى بودن كه هست راجع به اين كه اصل شخص عزب نباشد و متزوج باشد اين ذاتاً مستحب است بعد دو بحث كردند و آن وقت مواردى را كه اصل نكاح كه ذاتاً مستحب است در اثر طوارى اين استحباب ذاتى نداشته باشد را ايشان ذكر مى‏كنند.
مرحوم آقاى خويى ديگر يك چيزى براى اصل حساب كرده باشند يك چيزى هم براى قسم خاص آن حساب كرده باشند اين جور حساب نكردند و از اول فرمودند بعضى از اقسامش هست كه ذاتاً حرام است بعضى مثلاً واجب از اين جور مستحب است از اين قسم تقسيم كردند مطابق تقسيم خود ايشان كه دو قسم كرده اين كار را نكرده حالا ما عبادت اينجا را مى‏خوانيم احتياج به توضيحات، در مثالها يك مثال هاى مورد بحثى دارد كه بايد بحث كرد.
استحباب النكاح انما هو بالنظر الى نفسه و طبيعة و أما بالطوارى فينقسم بانقسام الاحكام‏
الخمسه.
اينجا كه ايشان احكام خمسه مى‏فرمايند آن كه بعد مثال مى‏زنند تفصيل مطلب را ذكر مى‏كنند احكام اربعه را ذكر كردند نه احكام خمسه وجوب را ذكر كردند حرمت را ذكر كردند كراهت را ذكر كردند اباحه را هم ذكر كردند اسمى از استحباب در طوارى نبردند با آن كه ايشان ينقسم به اعتبار طوارى به احكام خمسه و اسمى از استحباب نبردند به نظر مى‏رسد كه بالنظر الى الطوارى مراد اين باشد كه ما با نظر به طوارى اثباتاً و نفياً اين با اين كه نظر بيندازيم به طوارى يا وجود طوارى يا عدم طوارى به اقسام خمسه منقسم مى‏شود آن چهار قسم اين در اثر وجود طوارى فعليت آن مى‏شود غير مستحب يك قسم هم آن است كه ما براى فقدان طوارى قهر آن استحباب ذاتى فعليت پيدا خواهد كرد پس به نظر به طوارى به پنج قسم مى‏شود يعنى اثباتاً و نفياً كه ما طوارى را نگاه كنيم گاهى نگاه مى‏كنيم مى‏بينيم عناوين عرضيه در آن نيست مى‏شود همان فعليت پيدا مى‏كند و همان حكم ذاتى فعلى هم مى‏شود گاهى نه عناوين عرضيه پيدا مى‏كند حكم ذاتى تبديل مى‏شود به يك حكم فعلى ديگرى كه مطابق آن ذات نيست.
س؟ ج: نفهميدم، من مى‏خواهم بگويم از اينها ايشان هيچ مثال نزده براى استحباب بالنظر الى الطوارى چرا نزده مى‏گوييم آن جايى كه طوارى نيست هيچ كدام يك از اين طوارى نيست اين استحباب فعلى است بالنظر الى الطوارى يعنى ما نگاه كرديم به طوارى ديديم بر اين كه چيزى مانعى در كار نيست با نگاه كردن آن بايد حكم كنيم بر اين كه اين شيى‏ء مستحب است پس با نگاه كردن به طوارى به وجودش يا به عدمش انسان بايد يكى از احكام خمسه را مترتب كند براى اين شيى‏ء.
اينجا يك مطلب ديگرى كه هست او اين است كه تقسيم به اقسام خمسه احكام خمسه مال احكام تكليفيه منقسم مى‏شود به احكام وجوب و حرمت و چيزهاى‏
ديگر اما وضعى ديگر پنج قسم نداريم كراهت وضعى استحباب وضعى نمى‏دانم.
يا حرمت وضعى دارد يا اين كه وضعاً حرام نيست و جواز وضعى آن بين صحت و بطلان است نفوذ و عدم نفوذ است اقسام خمسه مال احكام تكليفيه است.
خوب آن وقت اگر مال احكام تكليفيه باشد ايشان در احكام تكليفيه بعضى از مثالهايى زدند كه مربوط به وضع است محرم مثال زدند براى نكاح محارم كه مرحوم آقاى بروجردى هم اينجا تقريباً خواستند اشكال كنند كه آن را نبايد رديف چيزهاى ديگر ذكر كرد سنخ آن، آن سنخ نيست مثال براى محرم محارم چيز جنبه بطلان است نه مسئله حرمت است امثال اينها است كه رديف چيزهاى ديگر باشد عبارت اينجا را هم مى‏خوانيم ولى به نظر ما دو جور مى‏شود توجيه كرد عبارت را يك جور كه معروف مابين آقايان هست سيد هم گمان مى‏كنم قائل باشد به حرمت تشريعى در موارد قائل هستند مثلاً يك چيزى را كه مى‏دانم واجب نيست يا شك دارم كه واجب است يا واجب نيست من قصد وجوب كنم مى‏گويم اين حرمت تشريعى دارد اين نسبت دادن يك چيزى و لو به قلب نسبت دادن مولا است و اين جايز نيست حرام تشريعاً مى‏باشد اگر ما قائل شديم به حرمت تشريعى را قائل شديم كه خيلى‏ها قائل هستند در بعضى از موارد هم فى الجمله روايت هم وارد شده تحريم تشريعى هست اينجا خوب صحيح است ما بگوييم اگر نكاح محرمات نكاح محرمات نسبى يا غير نسبى را اگر كسى قصد حليت آنها را بكند به قصد اين كه اين زن من است مادرش را بگيرد به قصد اين كه زن من است نفس آن نكاح حرمت تشريعى دارد علاوه بر حرمت وضعى حرمت تشريعى كه يك حرمت تكليفيه است و خلاف شرع هم هست نفس همين غير از بطلان عقد براى خاطر همين كه به قصد اين كار انجام داده كه زن من باشد مادر را گرفته هيچ ترتيب اثر خارجى هم لازم نيست مباشرت چيزى كرده باشد نفس نكاح به قصد اين كه اين زن شخص است حرمت تشريعى دارد ربا را مثلاً مى‏گويند هم حرام تكليفى است و هم حرام وضعى‏
هم باطل است نقل و انتقال نيست و هم خلاف شرع است يا نفس همين چيز انجام دادن.
اگر ما قائل شديم به حرمت تشريعى نكاح محارم خوب اين ديگر هيچ اشكالى در مسئله نيست براى خاطر اين كه همان مقسم كه عبارت از تقسيم احكام تكليفيه به احكام خمسه شده حالا يك وقت وضعاً هم باطل شد منافات ندارد.
ولى اگر اين را نگفتيم مثل اين كه نراقى قائل نبود مرحوم آقاى داماد هم قائل نبود آنها مى‏خواستند گاهى استحاله ادعا كنند از اينها ولى ما مستحيل نمى‏دانيم ولى احتياج دارد به دليل اثباتى بعضى جاها اثبات شده بعضى جاها اثبات نشده و امثال اينها حالا اگر ما قائل نشديم به حرمت تشريعى فقط حرمت وضعى قائل شديم در باب نكاح محارم اين را با اين تقسيم ايشان چه جور اين را ممكن است ما بگوييم كه مقسم اعم از حكم تكليفى و وضعى است درست است خصوص وضعى تقسيم به اقسام خمسه نمى‏شود خصوص تكليفى به اقسام خمسه تقسيم مى‏شود جامع بين وضع و تكليف هم به اقسام خمسه تقسيم مى‏شود كه اين مراد تقسيم اعم از وضع و تكليف باشد آن وقت اگر مراد اعم باشد احكام خمسه آن درست است و مثال آن ، هم درست است مثالى هم كه زده شده خوب حالا مابعد.
س؟ ج: نه خود اين كلمه مى‏گويند آقا اجازه نمى‏دهم مجاز نيستيد همين خود مجاز نيستيد همين كلمه گاهى در وضع استعمال مى‏شود گاهى در هر لغت فارسى، تركى هم هست اينها شاهد است كه معناى جامع دارد.
و اما بالطوارى فينقسم بانقسام الاحكام الخمسه فقد يجب بالنذر أو العهد أو الحلف و فيما اذا كان مقدمة لواجب مطلق.
خوب وسيله نذر و عهد و حلف قهراً شخص يك چيزى را كه نذر كرده ديگرى بى تفاوت نيست براى اتيان آن شيى‏ء وعده داده به يك كسى خداوند نسبت به آن‏
چيز اين جور نيست كه مى‏گويد مى‏خواهى بجا بياورى مى‏خواهى بجا نياورى مى‏گويد حتماً بايد بجا بياورى يا حلف و يانذر و امثال اينها، اينها وجوب بالنذر و بالعهد و بالحلف دارد.
يكى از جاهاى ديگر هم آن جايى است كه وجوب مقدمى پيدا كند مقدمة لواجب المطلق اين عبارتى را كه ايشان ذكر كردند يك اشكال ابتدايى ظاهر مى‏آيد كه اول به نظر ما اين اشكال بود و بعد يك توجيهى به نظر ما آمده او اين است كه يك بحثى آقاى نائينى دارد خيلى جاها تكرار نوشته‏جات آقاى خويى هم تكرار شده ايشان مى‏فرمايند كه واجب مشروط بعد از حصول شرط مطلق نمى‏شود فعلى مى‏شود باز هم مشروط به آن شرطش است اين مثل اين است كه بگويند معلول بعد از حصول علت معلول آن علت نيست متوقف بر آن علت نيست هر معلول به علت خودش متوقف است حالا متوقف عليه آن حاصل است توقف از بين نمى‏رود باز هم مشروط نماز وقتى كه شما وضو گرفتيد نماز شما شرطش همان وضو منتهى شرطش حاصل است آتش مجاورت شده سوزانده باز شرطش مجاورت است منتهى شرط مجاورت حاصل است حصول شرط، شرطيت مجاورت را كه از بين نمى‏برد شرطيت دارد منتهى شرط حاصل است واجب مشروط بعد از حصول شرط واجب مطلق نمى‏شود باز هم واجب مشروط است توقف باقى است مطلق اين است كه متوقف نباشد به او بود و نبودش يعنى اگر در نظر بگيريم اين نباشد هم باز بگوييم اين هست اين جور نيست مجاورت را الان مجاورت هست ولى اگر نباشد هم باز هم حكم مى‏كنيم مى‏گوييم نه روى فرض علت نباشد باز هم معلول هست مى‏گوييم نه شرط يكى از اجزاء علل است و اين نمى‏تواند از مشروطيت وجود شرط از مشروطيت او را بيرون ببرد بكند او را مطلق مى‏كند فعلى روى اين جهت تعبير قانونش اين بود كه و فيما اذا كان مقدمتاً لواجب فعل نه لواجب المطلق اين تعبير واجب مشروط هم باشد شرطش حاصل باشد آن هم همين مطلب مى‏آيد
كه يعنى واجب فعلى كه در اثر مشروط چون شرطش حاصل شده خوب آن اقتضاء مى‏كند براى يك نكاحى را بايد آن نكاح را انجام بدهد.
بعد به نظر من آمد كه مى‏شود يك توجيهى ما بكنيم در واجب مطلق و مشروط غير از اين كه آقاى نائينى آن مطلب را دارند يك مطلب ديگر هم در كفايه هست كه ايشان مى‏فرمايند واجب مطلق و مشروط اينها نسبى است اين جور نيست كه نماز واجب مطلق باشد حج واجب مشروط باشد هم نماز واجب مطلق است و مشروط حج هم واجب مطلق است و مشروط هر واجب مطلق هستند واجب مشروط هم هستند منتهى بالاضافه فرق مى‏كند نماز نسبت به وضو واجب مطلق است مقيد نيست كه وضو بگيرم شرط وجوبش اين نيست ولى نماز نسبت به بلوغ واجب مشروط است اگر بالغ نشد نماز واجب نيست راجع به تمام بودن نماز واجب مشروط به حضر است ولو راجع به وضو واجب مطلق باشد حج درست است نسبت به استطاعت مشروط است ولى نسبت به بعضى از جهات ديگر كه ما برويم مقدمات كار را درست كنيم تذكره بگيريم نمى‏دانم كسى را استيجار كنيم ماشين ببينيم و چه كار كنيم اينها مطلق است اينها ديگر مشروط نيست.
ايشان فرموده مطلق و مشروط از امور نسبى است آن وقت اين كه ما مقدمه واجب، واجب است واجب مطلق گفتند واجب است گفتند يعنى آن كه از ناحيه آن مطلق است مقدمه‏اى كه از ناحيه آن مطلق است واجب ما اطلاق دارد مثل نسبت به وضو نماز از ناحيه وضو اطلاق دارد يعنى تقيّدى ندارد وجوب نماز به وضو كه اگر كسى وضو نگرفت بر او نماز واجب نبوده مقدمه واجب مطلق آن مقدمه واجب مطلق كه از آن حيثيت اطلاق دارد مورد بحث است كه آيا واجب است يا واجب نيست از ناحيه وضو نماز واجب مطلق است و امر نسبى هم هست از ناحيه وضو اطلاق دارد اين مورد بحث است مقدمه واجب مطلق از آن حيثيتى كه اطلاق دارد آيا واجب است يا واجب نيست بحث مقدمه واجب را كردند اين را هم مرحوم‏
آخوند دارند.
من يكى چيزى به ذهنم آمده كه بنابر آن هم گمان مى‏كنم سيد هم روى همان اين مطلب را تعبير كرده و او اگر درست باشد شايد آن تقسيم و آن چيزها احتياج نداشته باشد آن مسئله نسبيّت و اينها نباشد كه در كلمات سابقين مثل معالم و امثال اينها كه واجب مطلق را نسبى و اينها حساب نكردند اصطلاح آنها فرق داشته باشد با اين چيزى را كه مرحوم آقاى آخوند و اينها دارند.
واجب مشروط عبارت از آن است كه لا يصح الخطاب الا مشروطاً واجب مطلق اين است كه يصح الخطاب من غير اشتراط و تعليق اين اصطلاح اين باشد واجب مشروط اگر شرطش حاصل شد شخص مستطيع شد شارع مقدس مى‏گويد حج به جا بياور ديگر لازم نيست بگويد ان استطعت فحج خطاب بدون تعليق صحيح است اى واجب مشروط نيست اما اگر جورى باشد كه خطاب بايد با تعليق باشد مى‏شود واجب مشروط بنابراين مسئله واجب مطلق همان واجب فعلى خواهد بود چون واجب فعلى كه شد ديگر احتياج به تعليق ندارد در ذكر شأنى شد احتياج به تعليق دارد واجب مطلق يعنى واجب فعلى واجب مشروط آن است كه بالشرط بايد ذكر كنيم و الا لا يصح الخطاب من غير شرطٍ من خيال مى‏كنم اصطلاح سابقين و سيد هم با آن اصطلاح مشى‏ء كردن مراد اين باشد نه آن اصطلاحى كه در كفايه مرحوم آخوند آورده.
بنابراين واجب مشروطى كه شرطش حاصل شده باشد فعلى شده و به آن معنا على وجه الاطلاق مى‏شود من غير تقيد مى‏شود ذكر كرد به آن معنا واجب مطلق است و اصلاً در مقدمه واجب مطلق كه در آن جا كه گفتند اگر مراد از مطلق در كلام مثل معالم و اينها مطلق نسبى باشد يعنى آن كه بالاضافه به مثلاً وضو اطلاق دارد چنين مقدمه‏اى واجب نه چنين مقدمه‏اى ملازمه ندارد پس ممكن است كه نماز از ناحيه وضو اطلاق دارد ولى صرف اين كه چون از ناحيه اين اطلاق دارد وضو
واجب شود نه ملازمه ندارد بايد وجوب فعلى هم داشته باشد نماز تا بشود وضو واجب مقدمه واجب فعلى آن با اگر از ناحيه آن ذى المقدمه تقيدى نداشت آن موقع مى‏شود واجب، نفس اضافى بودن كفايت نمى‏كند مقدمه را واجب بكند بايد فعليت را درج بكنيم تا وجوب را هم از آن در بياوريم پس از اين ممكن است كه سابقين كه كلمه مطلق كه گفتند مراد همين مطلقى كه بنده عرض مى‏كنم كه عبارة اُخرى از فعلى است يعنى بشود بدون تقييد و تعليق خطاب بر آن كرد و الا اگر يك شيى‏ء مشروط باشد خطابش هنوز به فعليت نرسيده باشد آن مقدمه‏اى كه مقدمه وجوديه شيى‏ء است نه مقدمه وجوبيه شيى مثل وضو اگر شخص هنوز بالغ نشده باشد آن مقدمه وجوديه لازم نيست آوردن و لو از ناحيه او اطلاق دارد صرف اطلاق داشتن حكم از ناحيه شيى‏ء سبب نمى‏شود كه مقدمه واجب باشد حكم هم بايد فعلى باشد تا بعد وجوب بياورد.
خلاصه من خيلى احتمال قوى مى‏دهم كه كلمات سابقين اصطلاحشان با اصطلاح متأخر فرق داشته باشد و سيد مطابق با اصطلاح سابق مشى‏ء كرده باشد آن كه از كفايه اخذ نكرده سيد اين مطلب را بنابراين مى‏شود عبارت را اما تصحيح كنيم.
و فيما اذا كان مقدمة لواجب مطلق حالا بهتر اين است كه تعبير در اين جا احسن اين بود فعلى ذكر شود كه ديگران قلت، قلت و اين حرفها نيايد بهتر اين بود.
أو كان فى تركه مظنة الضرر اينجا كه بالعرض مى‏خواهد تعبير كند بالطوارى مى‏شود واجب اين است كه اگر نكاح نكند مظنه ضرر در كار هست.
بحث اين است كه اين را ما از كجا استفاده كنيم كه اگر مظنه ضرر شد نكاح بالعرض و بالطوارى مى‏شود واجب أو الوقوع فى الزنا أو محرم آخر اين أو الوقوع فى الزنا أو محرم آخر دو جور مى‏شود معنا كرد آن عبارت را يكى اين است كه عطف باشد به ضرر يعنى مظنة الوقوع فى الزنا أو محرم الاخر يك جور اين است عطف باشد به‏
خود مظنه أو كان فى تركه مظنة الضرر أو أو الوقوع فى الزنا يعنى أو كان فى تركه وقوع فى الزنا أو محرم آخر كه مظنه بر سرش در نيايد خود وقوع فاعل كان وقوع باشد هر دو جور محتمل است حالا تا بعد بحث كنيم.
اين كلمه‏اى كه اينجا هست يك چيزى البته بايد اين را ضميمه بكنيم كه گاهى بعضى چيزها براى وضوحش گذاشتند رد شده او اين است كه ضرر كه در اينجا هست مراد ضرر جانى است و از اينجا مظنه ضرر حالا عِرضى را هم بگيرد يا نگيرد آن حالا شايد هم آن معلوم نيست بگيرد ولى ضرر مالى را يقيناً نمى‏گيرد شخص اقدام بكند به ضرر مالى هيچ تالى فاسدى ندارد كه اگر نكاح نكند منشاء يك ضرر مالى مى‏شود اين خيلى منشاء نمى‏شود نكاح را اين مراد از ضرر جانى است.
س؟ ج: نه ضرر به خودش ديگرى كه معلوم است مظنه ضرر يعنى به خودش ضرر اگر نكاح نكند خودش به ضرر بيفتد اين مظنه اين است.
اين ضرر مراد ضرر جانى است، عِرضى آن هم حالا آيا مظنه ضرر عرضى هم آيا هست يا نه او را حالا من دليل خود عِرضى را شخص اگر كسى عرضى خودش را بخواهد از بين ببرد آن جايز نيست اما ظن در اينجا حجيت دارد يا نه آن احتياج به بحث دارد فعلاً حالا ما ضرر جانى را بحث كنيم.
بحث اين است كه خوب ضرر حالا جانى دليل براى حرمت اضرار چيست و اگر دليل داشتيم آيا در مقام اثبات و حكم ظاهرى ظن كفايت مى‏كند براى تحريم يا نه ظن كفايت نمى‏كند، بايد قطعى باشد يا ظن اصلاً شرط نيست كمتر از ظن هم كافى است شك هم كافى است يا احياناً وهم هم كافى است در اينها اين يك بحث حالا ما اصل آن را بحث كنيم ضرر دليل براى اين كه اضرار جانى حرام است چيست.
مرحوم آقاى نائينى در لا ضرر ايشان مى‏فرمايند كه از روايات استفاده مى‏شود كه ضرر جانى يك اصلى از اصول مسلمه شرعى بوده كه چيزهاى ديگر با به آن تشبيه‏
مى‏كند روايت اين است الجار كالنفس غير مضار و لا؟ همين طور كه به جان صدمه شخص حرام است همسايه هم همين جور اين را آقاى نائينى تمسك كردند براى حرمت اضرار به نفس ما آن وقتى كه اين را ديديم به نظر ما مى‏آمد كه اين مطلب آيا مى‏شود گفت آيا اضرار به نفس جزء مثلاً ضروريات بوده بين مسلمين و اضرار به همسايه اين جزء امور مخفى بودن خواستند اين امر مخفى را بگويند آقا يك مطلبى را كه همه مى‏دانند كه خلاف شرع است كه انسان به خودش ضرر بزند اين خلاف شرع بودن اين مسلم است مى‏خواهد تشبيه بكند بگويد كه شيى‏ء مخفى را هم به او تشبيه بكند مثل الفقاع مثلاً كالخمر بگويند خمر را كه حرمت آن را شما مى‏دانيد واضح است فقاع هم بدانيد آيا واقعاً اين جور است يك مطلبى كه الان هم مورد بحث است كه آيا دليل بر حرمت اضرار داريم يا نداريم يك چنين وضوحى داشته و مسئله ضرر به همسايه مخفى بوده مسلمين نمى‏دانستند كه به همسايه در اسلام جايز نيست خيال مى‏كردند مى‏شود همسايه را بزنند، بكشند، هر كارى بكنند هر جور ضرر به آنها برسانند آن را نمى‏دانستند آن وقت اين را مى‏دانستند امام خواسته تشبيه بكند ياد بدهد بگويد اين شبيه به او است مسلم اين جور نيست اين يك.
دوم اين كه مراد از نفس كه يعنى شخص ضرر همسايه هم ضرر مالى حرام است به همسايه زدن هم ضرر جانى به همسايه زدن حرام است ولى اين شخص به خودش نفس به معناى خودش كل نفس نه نفس به معناى جسم مراد جسم نيست خود انسان به خودش بخواهد ضرر مالى بزند اشكالى ندارد اقدام مى‏كند به ضرر مالى به غبن خودش حاضر مى‏شود كه كارى را انجام بدهد اشكالى ندارد اينجا همسايه كه مى‏خواهد بگويد اعم از ضرر مالى و جانى راجع نفس خود شخص تنها ضرر جانى است به جسم اگر ضرر بخورد اين جور است واين ظاهرش اين است كه هر دو را مثل هم قرار داده و اين به نظر مى‏رسد كه مراد اين نيست مراد مثل اين كه شما مى‏گوييد ظن مانند قطع است شارع مى‏خواهد بگويد آقا من ظن را ظن مانند
قطع حجت است حجيت قطع ذاتى است جعلى نيست اين مى‏خواهد جعل حجيت براى ظن بكند تشبيه مى‏كند اين را به آن يعنى همان جور كه شما اگر قطع داشتيد به يك مطلبى با مقطوع خودتان معامله واقع مى‏كنيد شخص قاطع اگر ديد كه اين آب است و بنا داشت كه بخورد بر مى‏دارد همان مى‏آشاميد متدين بود مى‏خواست وضو بگيرد بر مى‏دارد همان را مى‏آشامد شراب خور شراب مى‏خواهد بخورد يك چيزى قطع پيدا كرد شراب است بر مى‏دارد مى‏خورد ترتيب اثر به قطع ذاتى است حالا مى‏خواهد بگويد آقا شما به ظن هم همين جور ترتيب اثر بدهيد همان كار را بدهيد تشبيه مى‏كند.
اينجا هم مى‏خواهد بگويد آقا شما نسبت به خودتان همين طورى كه ضرر تبعاً خود شخص به خودش ضرر نمى‏رساند طبعاً مجتنب است از همسايه هم شما در عالم تشريع شما اجتناب كنيد دستور تشريع كه مى‏خواهد بگويد مى‏گويد همسايه را بايد چنين فرض كنيد مثل خودتان فرض كنيد و شارع مى‏گويد آن را خود حساب كن و اجتناب كن نزن به او به خودت كه نمى‏زنى ضرر كه نمى‏زنى تبعاً به او هم ضرر نزن اين روايت راجع به اين است كه آن هم يك عضوى از اعضاء كه خود انسان همه به هم مرتبط است او همسايه كأنه عضو خودت است او چرا ضرر به او بخورد به خودت كه نمى‏زنى يك عضوى آن هم يك عضو ديگر توست كأنه منتهى در عالم تشريع اين مراد اين است.
پس راجع به اين كه انسان به خودش ضرر زدن حرام است يا حرام نيست كه در مال حتماً حرام نيست راجع به جان حرام است يا حرام نيست راجع به آن نيست اين دلالتى ندارد.
«والسلام»