• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
 
 
 

7/7/77 سه‏شنبه

درس شماره (10) كتاب النكاح / سال اول

بسم الله الرحمن الرحيم‏

س:؟ ج: به نظر ما قصد ابقاء نداشته باشد ولى اعراض عملى كرده باشد و قصد ابقاء نداشته باشد لازم نيست تشريعاً قصد كرده باشد سلب ملكيت آن هم همين جور است، چطور ممكن است اصلاً قصد بقاء هم داشته باشد امكان دارد و از نظر ادله در بعضى از صور اصلاً با اين كه ملك خودش است شارع اجازه داده، نه بناى ابقاء اولاً بعضى جاها زايل مى‏شود اسمى در خود روايات هست كه سه روز اگر چيزى كه با احياء شده باشد اگر بگذارى خود به خود زايل مى‏شود اشكال عقلى كه ندارد شما جورى اشكال مى‏كنيد مثل اين كه، من عرض مى‏كنم صورتى كه بناء بر ابقاء باشد سيره اين نيست ولى موارد متعارف از اين موارد هيچ در قلبش انشاء ازاله نكرده انشاء بقايى هم نكرده ولى ديگر فعاليت مى‏كند براى به دست آوردنش هر كس هم بخواهد بردارد بى‏تفاوت است اين لزوم ندارد براى اين كه اسقاط كرده باشد بگويد من در عالم اعتبار اين را اسقاط كردم از خودم همين قدر كه بى‏تفاوت است اگر كسى هم برداشت نمى‏رود سراغ او و بنا نگذاشته كه مال من باشد تا آخر اين بنا نداشته باشد اينجا هم همين جور است، ممكن است ما بگوييم اينجا هم همين حكم را دارد.
س:؟ ج: نه، آن كه احتياج به رضايت ندارد.
خلاصه آن كه ما از مجموع چيزها محصل مى‏شود يك كلمه‏اى كه من قبلاً عرض نكردم مى‏خواستم عرض كنم يادم مى‏رفت اين بود كه مسئله اعراضى كه مورد بحث ما است اين شبيه به اسقاط ملكيتى كه در باب عتق و در باب طلاق هست يا در باب وقف هست شبيه آن نيست.
لحن كلام مرحوم ايروانى اين است كه آيا غير از
اين دو مورد مورد ديگرى هم مشابه اين هست يا نه، نه، موارد ديگر اگر ما قائل شويم به اين كه اعراض مسقط ملكيت است اعراض اعتبارى مسقط ملكيت است، تنها اعراض اعتبارى مسقط ملكيت نيست اعراض اعتبارى و اعراض تكوينى هر دو بايد با هم ضميمه شود.
در باب وقف و در باب عتق هيچ حساب تكوينى نمى‏خواهد همين كه گفتم اعتقت اين را اين آزاد مى‏شود و لو باز در اختيار خودم باشد اين جورى نيست كه از تحت يد خودم اخراج كرده باشم مالى را گفتم وقفت اين را مال تحرير پيدا مى‏كند آزاد مى‏شود از ملكيت لازم نيست از تحت يد من خارج شود ولى در باب اعراض اگر ما بگوييم با انشاء قلبى يا لفظى اگر كسى اسقاط ملكيت از خودش كرد ملكيت ساقط مى‏شود در فرضى است كه علاوه بر انشاء قلبى اعراض تكوينى هم خارجيت پيدا كرده باشد از تحت يد خارج كرده باشد.
شخص آن وقت قاصداً للانشاء نه مطلق انشاء ولو تحت اليد باشد و آن وقت اين يك قسمت بود كه يادم رفت عرض كنم اما چيزى كه استدلال شده بود و در سراير به همان سفينه غرق شده استدلال كرده بود استدلال به آن از دو جهت براى اعراض محل مناقشه است يكى اين كه فرض مسئله فرض اسقاط ملكيت آن مغرق در آن فرض نشده كه در عالم اعتبار شخص فرض كرده كه آن ديگر ملك من نباشد و آن وقت بعد شاهد باشد حتى مى‏سازد با آن زمينه كه نه ابقاء كرده چيز ملكيت را اگر كسى بگويد به دست من آمد بى‏تفاوت نيست راجع به اين موضوع و مى‏گويد ملك مرا دارد تصرف مى‏كند حتى اين زمينه را روايت مى‏گويد اگر غواصى غوص كرد و اين را چيز كرد ملك او است پس فرض مسئله فرض اسقاط اعتبارى ملكيت در فرض روايت نشده تا ارتباط به بحث ما داشته باشد و علاوه مورد روايت جواز تملك غائص را دلالت دارد نه خروج از ملكيت جواز تملك اعم از خروج ملكيت است.
عرض كردم كه مرحوم آقاى والد ايشان بيست و دو صورت براى اشياء چيز كرده كه مى‏شود در عين حال كه ملك طرف هست ديگرى تصرف بكند شارع در اينجا مى‏گويد اگر غائصى رفت زحمتى كشيد چيزى درآورد كه به حسب عادى يأسى در او بود در آورد غائص‏
مالك مى‏شود اما اين دلالت ندارد كه قبلاً سلب ملكيت از مالك شده بود جزء مباحات اصلى حالا شده همين جا اگر تصادفاً وقتى كه همه مأيوس شدند ولى بر خلاف عادى و متعارف دريا اين چيز را بيرون ريخت حالا بر خلاف متعارف يأس عمومى بود نه شخص خودش دريا تصادفاً بيرون ريخت از خود روايت ما مى‏توانيم استفاده كنيم كه مى‏گويد اگر دريا بيرون ريخت اطلاق شامل مى‏شود ولو در زمينه‏اى كه يأس بود تصادف شد جورى شد يك جزر و مد غير عادى دريا پيدا كرد اين را بيرون ريخت مى‏گويد مال خود صاحب مال است.
حالا اگر يا آن جاهايى كه اعجاز مى‏شد حضرت موسى و اينها آمدند رد شوند از چيز اگر الان در آن مدتى كه مثلاً خشك شده بود مى‏خواستند رد شوند اگر همه آن چيزها را صاحبش مى‏ديد ما مى‏گوييم نه هنوز مالك نيست جزء مباحات است از اين روايت اين جور استفاده مى‏شود يا اگر يك كسى غواصى كرد به منظور اخراج كند براى صاحبش، صاحبش هم وكالت نداده بود كه اخراج كند او به آن منظور غواص رفت او را اخراج كرد صاحبش كه يأس داشت معمول اشخاص هم كه يأس داشتند غواص هم كه قصد تملك نكرده بر خودش خارج كرده براى او حالا خارج كرد براى او احتياج دارد به او دوباره تملك بكند و جزء مباحات يا بگوييم نه از اين ديگر از روايت استفاده نمى‏شود كه سلب ملكيت شده بود الان دوباره احتياج دارد حيازت كند و با حيازت بشود ملك، نه از اينها شايد بناى عقلاء به اين مطلب است كه اگر غواص قصد تملك نكرد آورد بيرون در اختيار اين قرار گرفت ملك اين مى‏شود يعنى برخورد به او ملك خودش است آنها غواص حق تملك دارد زحمت كشيده مى‏تواند تملك كند به حسب روايات پس خلاصه اينها راجع به بحث ما كه عبارت از اين است كه با اعراض سلب ملكيت شود از طرف اين ارتباط ندارد چون با اعراض ممكن است موردى باشد كه اصلاً تلف عرفى نيست مثل خيلى از موارد اعراض و مورد روايت صورت تلف عرفى است و در تلف عرفى ممكن است اعراض شده باشد.
ممكن است اعراض نشده باشد پس نسبت بين اعراض و تلف عرفى عموم من وجه است اكثر مواردى را كه در چيز هست مى‏افتد از باب يأس شخص فعاليت نمى‏كند
اعراض به معناى سلب ملكيت از خودش و امثال اينها نيست بيشتر مواردش پس هم مى‏شود تلف عرفى نشده باشد خيلى از موارد كه مى‏اندازند بيرون ديگر كارى ندارند مى‏گويند ما ديگر نمى‏خواهيم اين مال ما باشد بيرون حالا هر كسى هم برداشته، برداشته ما نمى‏خواهيم تلف عرفى هم نشده خلاصه با اينها نمى‏شود استدلال كرد.
بله، بناى عقلاء در مواردى كه كسى از خودش سلب ملكيت كرده باشد و از تحت يد خودش خارج كرده باشد بله بناى عقلاء هست بر مطلب و لو اين روايات و مشابهات آن كه چند روايت است نشود تمسك كرد.
حالا بحثى كه هست راجع به يجوز لمن يريد تزويج امراة ان ينظر الى وجهها و كفيها و شعرها و محاسنها.
يكى از مسايلى كه اصل آن فى الجمله مورد اختلاف نيست اين است كه كسى تزويج امرائه‏اى مى‏خواهد بكند نگاه كرد فى الجمله به بعضى از مواضعى كه لو لا التزويج جايز نبود بالتزويج جواز نظر پيدا مى‏كند.
حالا اگر وجه را جايز ندانستيم با تزويج نظر به قطع جايز است وجه و كفيين، اگر آنها را جايز دانستيم به شعر جايز است فى الجمله تزويج اراده تزويج منشأ جواز نظرى بعضى از مواردى كه لزوم ستر دارد پيدا مى‏كند آن وقت منتهى در حد و حدودش مورد بحث است ما روايات مسئله را خواستيم بخوانيم، آن وقت يك بحث‏هايى هم در روايات هست.
س:؟ ج: بله، اجماعى است حالا قدر مسلم مى‏شود به صورت نگاه كرد، مى‏گويم اگر هم كسى قائل به وجوب ستر باشد اجماعى است كه اين را اجازه مى‏دهند در اين حرفى نيست.
س:؟ ج: نه قطع نظر از تلذذ به قصد تلذذ جايز نيست اين را ما مى‏خوانيم هيچ كدام جايز نيست اين قصد تلذذ همه اشخاصى را كه يك تحريمى قائل هستند در باب زن فى الجمله مى‏گويند براى جواز نظر جايز است وجه و كفيين را اگر جايز نمى‏دانند
مى‏گويند وجه و كفيين جايز مى‏شود آنها را جايز مى‏دانند شرع مى‏گويند جايز مى‏شود.
در اينجا رواياتى در مسئله هست.
حالا ما روايات را مى‏خوانيم بعضى بحث‏هايى سندى هست و يك قسم بحث‏هاى دلالتى هست آن كه ما ديشب يك مقدارى راجع به بحث سندى خواستيم نگاه كنيم البته همه روايات را ما مى‏خوانيم.
يكى از روايات مسئله روايت هيثم بن ابى مسروق الهندى است.
احمد بن محمد بن عيسى عن الهيثم بن ابى مسروق النهدى عن احكم بن مسكين عن عبدالله بن سنان قال قلت لابى عبدالله عليه السلام الرجل يريد ان يتزوج المرأته فينظر الى شعرها فقال نعم انما يريدان يشتريها بأغلى الثمن، روايت البته اينجا هيثم بن ابى مسروق نهدى از ثقات است در نسخه چاپى قديم اين جورى كه آقاى خويى مى‏فرمودند الهاشم بن ابى مسروق نهدى دارد بعد ايشان مى‏فرمايند نسخه چاپ جديد صحيح است و هاشم ما نداريم و صحيح همان هيثم اين فرمايش ايشان كاملاً درست است.
نسخه‏اى را كه ما مقابله كرديم با نسخه بسيار معتبر از تهذيب كه اينها گاهى با يكى دو واسطه با نسخه اصل مقابله شده آنها هم هيثم بن ابى مسروق نهدى دارد.
اساتيد هم كه جاهاى ديگر اگر كسى مراجعه كند هم مطمئن مى‏شود علاوه بر اينها چيزى كه ايشان اين را ذكر نكردند و عرض مى‏كنيم او اين است اصلاً الهاشم الف و لام بر سر هاشم در نمى‏آيد.
هاشمى علمى بدون الف و لام است.
غلط بودن الهاشم مسلم است هر جا شما نگاه كنيد هاشم بدون الف و لام است، چون سماعى است اين الفاظ و به حسب سماع الف و لام بر سر هاشم در نمى‏آيد، الهاشم غلط است اين روايت البته روايت از نظر سند اشكالى ندارد آن سندى را كه فقيه ذكر كرده سئل عبدالله بن سنان اباعبدالله عليه السلام عن الرجل يريد ان يتزوج كه نظير اين گفته سند صدوق كه صحيح است و بدون اشكال و ريب اين سندى را هم كه تهذيب نقل كرده و ما نقل كرديم كه در آن حكم بن مسكين مكفوف نابينا بوده و در بعضى جاها الحكم الاعمى تعبير شده اين اجلا از اين روايت كردند كتابش را روايت كردند مثل حسن بن محبوب كتاب حكم اعمى را نقل مى‏كند.
محمد بن حسين بن ابى الخطاب روايت او را نقل مى‏كند
اجلاء نقل مى‏كنند و در اين اجلا ابن ابى عمير و بزنطى كه لا يرون الا عن ثقه جزء آنها است لا يرون و لا يرسلون الا عن ثقه اينها هم از او نقل مى‏كنند از ناحيه حكم بن مسكين هم اشكالى در روايت نيست روايت صحيحه است اين بحث مهم اين جورى ندارد كه ما منتهى بعضى خورده ذره‏ها را شايد بعد بحث كنيم.
آن بحثى كه يك مقدارى بيشتر مورد بحث است از نظر سند قابل بحث و مورد چيز است كه ديشب من آن جاها را نگاه مى‏كردم روايت احمد بن محمد بن عيسى عن محمد بن يحيى عن غياث بن ابراهيم عن جعفر عن ابيه عن على عليه السلام فى رجل ينظر الى محاسن امراة يريد ان يتزوجها قال لا بأس انما هو مستام فان يقض امر يكون ، كسى مى‏خواهد به محاسن امراه نگاه كند مواردى را كه جلب توجه مى‏كند از شخص از زن كه قسمت‏هاى زيبايى زن آن جاها معلوم مى‏شود اين مى‏خواهد نگاه كند قصد تزويج هم دارد حضرت مى‏فرمايد بأسى در آن نيست اين مرد مستام اين مراجعه كرده به او تقريباً مى‏خواهد بگويد كه بگو ببينم قيمت آن چند است.
با اين مراجعه مى‏خواهد از اين سوال كند متاع را ببيند كه چند ارزش دارد.
عملاً آن مى‏گويد اين هست و خوب اين شخص بايد تلاش كند البته آن را كه مقدر است آن واقع مى‏شود ولى شخص هم بايد فعاليت خودش را براى اين جهت كرده باشد كه فان يقض امر يكون اگر قضاء الهى به اين شده باشد واقع مى‏شود ولى اين منافات ندارد با اين كه شخص هم خودش مأمور باشد كه فعاليت بكند و ببيند ارزش دارد ندارد يك عمر مى‏خواهد زندگى كند مناسب هست يا نه.
س:؟ ج: اين از نظر تشريع آيا اين معاملات جزء معاملات لازم است يا نه اين ظاهرش اين است كه از نظر، البته خداوند اگر يك چيزى باشد آن واقع مى‏شود حالا تقدير الهى هر چه باشد ولى مى‏گويد اين، او هم بايد فعاليت خودش را بكند آن وقت چيز خودش را بكند و خيال هم نكند خدايى هم آنها، فكر چيز الهى هم نداشته باشد بفهمد كه بالاخره يك قضاى الهى هم هست آن را هم بايد توجه داشته باشد هم بايد انسان آن جهات ظاهرى را اعمال كند اين هم متوجه شود كه يك نيروى قاهره‏
هم در كار هست كه كأنه از آن استمداد هم بكند براى راهنمايى و هدايت و امثال اينها شايد مقدمه باشد براى اين چيزى كه اينجا هست راجع به غياث بن ابراهيم است اين را مى‏خواستم عرض كنم در كتب رجال من جمله رجال آقاى خويى يك اشتباهى واقع شده اين را مى‏خواستم تذكر بدهم غياث بن ابراهيم دو تا غياث بن ابراهيم داريم كه اين دو تا را هر دو را يكى خيال شده يكى غياث بن ابراهيم نخعى است يكى هم غياث بن ابراهيم تميمى اُسيّدى، اُسيدى اسبذى شايد اسبذى اصح باشد او است او دو نفر هستند.
اينجا آقاى خويى خيال كرده كه غياث بن ابراهيم نخعى با غياث بن ابراهيم تميمى هر دو يكى هستند.
لذا ايشان فرموده كه در برقى جزء اصحاب حضرت صادق آورده غياث بن ابراهيم نخعى را و نجاشى و تميمى و امثال اينها خيال كرده كه يكى هستند و اينها دو نفر هستند هم از نظر قبيله‏اى با هم متفاوت هستند آن نخعى از قبيله نخع است قبيله نخع قحطانى هسند و ولائاً هم نخعى نيست نسباً نخعى است خود چيز تعبير مى‏كند كه عربى، كه مى‏خواهد بگويد جزء موالى نيست.
بالاصاله نخعى بالاصاله اين جورى كه برقى دارد ظواهر كتب ديگر كه اين مطلب عنوان شده در كتب عامه عنوان شده همين غياث بن ابراهيم نخعى آنها هم چون هيچ اسمى از بالولاء و ساير جاها ذكر نكردند عدم ذكر علامت اين است كه مثلاً چنين است و الا جهات ديگر را بايد ذكر كنند اطلاق اگر يك چيزى را ترجمه كنند در خيلى از كتب و چيز ديگرى ذكر نكنند اين است كه ظاهرش اين است كه از جزء موالى نيست.
خوب پس آن نسباً قحطانى است و غياث بن ابراهيم تميمى كه نجاشى عنوان كرده و شيخ در فهرست و رجال عنوان كرده اين تميمى منتهى اسبذى يا اُسيّدى اُسيدى حالا هر كدام هست اينها تميمى هستند تميم جزء قبايل عدنان است و اينجا هم چون اشاره نشده به اين كه از نظر ولاء است از نظر جهات ديگر است هيچ اينها ذكر نشده اين ظاهرش عبارت از اين است كه نسباً تميمى است آن وقت تميم قبايل مختلفى دارد بطون مختلفى دارد يكى از بطونش اءسيّديها هستند يا اءسيديها هستند كه آن را به تعبير اين اسير در كتاب لغات مى‏گويد كه محدثين با تشديد مى‏خوانند نحات محفف مى‏خوانند اُسَيْد
مى‏خوانند حالا اُسيّدى يا اُسَيْدى يكى از بطون تميم است و احتمال ديگر اين است كه اسبذى باشد اسبدى اسبذى حالا اسبدى اين جورى كه چيزى را تقويت دارد صاحب قاموس و رجال و درست هم هست، چون در قبايل تميم يكى از بطون تميم عبارت از اينهايى هستند كه اسبدى‏هاى اسبذى‏ها هستند اينها كه يكى از وجه تثنيه مى‏گويند عبادت مى‏كردند يك فرسى را يك اسب فارسى به آن ملاحظه اينها اسبدى گفته مى‏شدند اينها از چيزهاى تميم هستند.
س:؟ ج: حالا آن است يا چون خيلى مسلم نيست ضبط آن چون يكى از احتمالاتش آن است احتمال ديگرش هم معناى ديگر كردند.
خلاصه چون آن هم از بطون تميم است اسبدى‏ها و چون در بعضى از روايات هم كه چيز شده غياث بن ابراهيم الدارمى و راوى آن هم همان كه شيخ ذكر مى‏كند محمد بن يحيى حُزاز است كه پيداست كه يك نفر هستند غياث بن ابراهيم دارمى دارم اسبذى و دارمى و اينها به هم دارمى بودن هم قرينه براى صحت اسبذى بودن است و لذا ايشان تقويت مى‏كنند آن را.
على اى تقدير اين از نظر قبيله‏اى دو تا قبيله هستند اين كه تميمى است عدنانى است آن كه نخعى است قحطانى است اينها دو نفر هستند و از طرفى كنيه‏هاى اينها با هم تفاوت دارد كنيه نخعى ابو عبد الرحمان است سنى‏ها همه عنوان كردند كنيه تميمى كه در كتب شيعه عنوان شده ابو محمد است اين هم، از نظر مكان هم آن كه نخعى است كوفى است، يعنى پيداست ساكن كوفه بوده و كوفى است.
آن كه تميمى است بصرى است نزول به كوفه پيدا كرده و ظاهر آن مطلب عبارت از اين است آن كه كوفى مى‏گويند نه كوفى بالنزول است يعنى اصلاً كوفى بوده و جاى ديگر نازله كوفه باشد نيست آن نخعى اصلاً كوفى بالذات بوده و ساكن كوفه بوده و با لذات كوفى بوده نه اين كه از جاى ديگر بصرى بوده آمده براى كوفه.
س:؟ ج: چيز نگويند اگر همين جورى بگويند كوفى نگويند در كتبى كه ترجمه حال‏
اشخاص را ذكر كردند مفصل و نمى‏گويند اهل جاى ديگر بوده آمده اينجا معمولاً چون جزء معاريف همين نخعى، نه مختصرات ما نه من نمى‏گويم آنها نخعى را ترجمه كردند كوفى خيلى مفصل راجع به شرح حالش گفتند هيچ نگفتند بر اين كه اين اهل بصره بوده و بعداً آمده در كوفه سُكنا كرده او ظاهرش اين است كه نه اصلاً همان كوفى بوده و كوفى الاصل خلاصه اينها دو نفر هستند.
س:؟ ج: نمى‏دانم حالا قبيله نخع بالاخره با آن ارتباط دارد يا نه.
نمى‏دانم خوب اين نخعى است و در شرح حالش ذكر نكردند كه اين پسر ابراهيم نخعى است و مثلاً يروى عن ابيه يا عن جد عن جده اينها ذكر نكردند.
پس اين دو نفر است.
در شرح حال غياث بن ابراهيم نخعى سنى‏ها ذكر كردند يك نقطه ضعفى آن دارد كه ذكر كردند كه اين مى‏آيد پيش مهدى، مهدى خيلى علاقمند بوده به كبوتر و از كبوتر بازى خوشش مى‏آمده.
آن يك حديثى جعل مى‏كند كه مهدى عباسى حديثى جعل مى‏كند لا سبق الا فى خف أو حافر أو جناح كه كبوتر باشد كه بعد خود آنها مى‏گويند اين پيداست كه جعل كرده براى خوش آمدن اين روايت جعل شده مربوط به نخعى كه سنى هم هست و هيچ احتمال تشيع او نمى‏رود و خود آنها تصريح كردند منتهى آيا مال او است يا مال وهب بن وهب ابو البخترى است اين محل خلاف است.
در شرح حال وهب بن وهب در تاريخ بغداد مى‏گويد احمد بن حنبل گفت اين حديث را او فقط جعل كرده و كسى ديگر نقل نكرده ناقلش هم منحصر به ابو البخترى است آن‏ها راجع به ابو البخترى از احمد نقل كردند بعضى ديگر هم اين حديث را راجع به غياث بن ابراهيم نخعى نقل كردند.
على اى تقدير اين غياث بن ابراهيم كه در كتب ما فعلاً ما مى‏خواهيم بحث كنيم راجع به روايتش كه تميمى است و صاحب كتاب است و جماعتى اينها از او نقل حديث كردند ربط به اين ندارد اين نقطه ضعف اين نيست.
بحثى كه هست.
س:؟ ج: همان است كه در كتب ما صاحب كتاب محمد بن يحيى خزار نقل مى‏كند، اين منافات ندارد بالاخره اين متشيع است اگر شيعه هم نباشد متشيع است مثل آنها نيست متشيع‏ها را هم آنها نقطه ضعف قائل هستند در اين حرفى نيست بلا اشكال آن يكى سنى است بحث نيست جزء دستگاه‏هاى خلافت و جزء همان چيزهاى آنها است اين يكى شيعه است يا قريب به شيعه است متشيع است كه نزديك به شيعه در او قابل انكار نيست.
منتهى مطلبى كه هست بحث اين است كه آيا اين بترى است يا نه چون شيخ طوسى غياث بن ابراهيم از اصحاب حضرت باقر عنوان كرده و درباره‏اش فرموده بترىٌ، بتريه جزء سنى‏ها هستند زيديه سنى زيدى‏ها هم سنى دارند، هم شيعه جارودى‏هايشان شيعه چند فرقه دارند، دو فرقه معروف جارودى و بترى است، بترى‏ها سنى هستند.
اين سنى‏ها اميرالمؤمنين را افضل صحابه مى‏دانند و مى‏گويند خلافت حق اميرالمؤمنين بوده منتهى اين حق قابل انتقال به ديگرى مى‏دانستند با نص و امثال اينها كه بايد باشد اين جورى قائل نيستند مى‏گويند افضل و اعلم است و همه جهات چيز است.
مصالح اقتضاء كرده اين حق خودش را تفويض كرده به ابوبكر و ابوبكر هم خلافتش قانونى و شرعى است بتريه اين جورى مى‏گويند بتريه عامه و خيلى از اين معارف سنى‏ها، سنى‏هاى مهم اينها بترى هستند.
فِرَق الشيعه نوبختى را اگر نگاه كنيد آن جاها مى‏بينيد گمان كنم ابوحنيفه هم جزء بترى‏ها باشند الان فِرَق شيعه در دست من نبود من نگاه كنم ولى سابق كه نگاه كردم ديدم مشاهير و معاريف و مهمين سنى‏ها بترى هستند.
بترى زياد است.
درباره غياث بن ابراهيم شيخ در رجال جزء اصحاب باقر شمرده و البته غياث بن ابراهيم جزء اصحاب صادق هم شمرده شده و در كلام شيخ هست كه روى عن الصادق و ابى الحسن عليه السلام عن ابى عبدالله و ابى الحسن عليه السلام نجاشى هم ظاهراً هر دو را گفته باشد به نظرم كه از حضرت صادق و ظاهراً در ذهنم است روى عن ابى عبدالله و ابى الحسن عليهما السلام له كتاب مبوب فى الحلال و الحرام يرويه جماعه ، درباره چيز منتهى روايت از حضرت صادق عليه السلام و حضرت باقر عليه السلام يا حضرت كاظم عليه السلام .
آقاى خويى بحثى مى‏كنند كه اين را كه نجاشى و شيخ نجاشى ذكر كرده شيخ هم در فهرست ذكر كرده و در رجال هم جزء اصحاب حضرت صادق و حضرت موسى بن جعفر عليه السلام قرار داده غير از آن غياث بن ابراهيمى است كه جزء اصحاب حضرت باقر شمرده شده دو نفر هستند و اين خلاصه بترى نيست، چون بترى بودن مربوط به اين نيست مربوط به شخص ديگر است.
استدلال فرمايش خودشان از چند شاهد آوردند كه طبقه اقتضاء مى‏كند اين غير از دو نفر باشند يكى مى‏فرمايند بر اين كه راوى كتاب غياث اين جور كه نجاشى ذكر كرده اسماعيل بن ابان است و اسماعيل بن ابان اين جورى كه در ترجمه اسماعيل بن ابان ما ذكر كرديم گذشت راوى از اسماعيل بن ابان هم برقى است احمد برقى، احمد بن ابى عبدالله برقى است.
پس كتاب اسماعيل بن ابان را احمد بن ابى عبدالله برقى احمد بن محمد بن برقى روايت مى‏كند اين را نجاشى ذكر كرده آقاى خويى هم آوردند و نجاشى هم در ترجمه حال غياث بن ابراهيم فرموده كه راوى اسماعيل بن ابان است.
ايشان مى‏فرمايند چون اسماعيل بن ابان برقى از او روايت مى‏كند پس نمى‏تواند برقى با يك واسطه از كسى نقل كند كه جزء اصحاب حضرت باقر است برقى حدود دويست و هشتاد وفات كرده، دويست و هفتاد و چهار على قول دويست و هشتاد وفات كرده اين بخواهد با يك واسطه از اصحاب حضرت باقر عليه السلام كه در صد و چهاره وفات كرده ممكن نيست روايت كند از اصحاب حضرت باقر عليه السلام و اين اسماعيل بن ابان اگر، چون از غياث نقل مى‏كند اگر غياث از اصحاب حضرت باقر شد پس برقى با يك واسطه كه آن واسطه عبارت از اسماعيل است از غياثى كه نقل مى‏كند كه از اصحاب حضرت باقر است اين ممكن نيست مثل برقى با يك واسطه نقل كند از غياثى كه از اصحاب حضرت باقر است.
بعد هم شواهد ديگرى از جاهاى ديگر براى طبقه تعيين مى‏كند.
اين فرمايش ايشان حالا يك كلمه مى‏گوييم بقيه‏اش بايد بماند براى فردا، خيلى عجيب است چطور ايشان دعواى عدم امكان در اينجا كردند برقى و احمد بن محمد بن عيسى كه بعد از برقى هم وفات كرده هر دو از محمد بن سنان نقل مى‏كنند، جزء شيوخ معروف احمد بن محمد بن عيسى هم محمد بن سنان است و محمد بن سنان از ابى الجارود كه از اصحاب حضرت باقر است مفصل روايت دارد.
پس برقى و احمد بن محمد بن عيسى هر دو با يك واسطه از ابى الجارودى كه از اصحاب حضرت باقر است روايت دارند پر است يكى دو تا هم نيست.
حماد بن عيسى، روايات زيادى احمد بن محمد بن عيسى از حماد بن عيسى روايت دارد، حمادبن عيسى هم از اصحاب حضرت صادق است.
حضرت صادق جزء اصحاب حضرت باقر هست يا نه، اين را كه نمى‏شود انكار كرد.
پس احمد بن محمد بن عيسى به وسيله حماد بن عيسى از امام صادق نقل مى‏كند كه امام صادق از اصحاب حضرت امام باقر است با يك واسطه، يكى دو تا هم نيست حديثش.
اين اولاً و ثانياً از كجا شما به دست آورديد كه اسماعيل بن ابان كه نجاشى در اينجا ذكركرده كه اسماعيل بن ابان وراق است همان اسماعيل بن ابانى باشد كه برقى كتابش را نقل مى‏كند چون اسماعيل بن ابان متعدد است اسماعيل بن ابان الخياط يا حناط داريم اسماعيل بن ابان وراق هم داريم.
آن كه اينجا مورد بحث است وراق است.
آن كه آنجا ايشان كتابش را نقل مى‏كند هيچ اسمى از او نبرده اسماعيل بن ابان كتابش را احمد بن محمد برقى نقل مى‏كند و خود آقاى خويى احتمال داده كه اسماعيل بن ابان كه برقى كتابش را نقل مى‏كند خياط يا حناط باشد آن خياط يا حناط شخص ديگرى است ربطى ندارد به اسماعيل بن ابان وراقى كه مورد بحث است.
هر دوى اينها در كتب عامه مترجم هستند.
اصلاً ثابت هم نيست از وراق برقى نقل كرده باشد تا شما به اين بخواهيد استدلال كنيد نقل هم كرده باشد اين دليل نمى‏شود بگوييد لا يمكن كه با يك واسطه نقل كند.
حالا بقيه بعداً.

«والسلام»