خلاصهای از مباحث و نکات طرح شده در جلسه به همراه متون مربوطه:
* ص13: بخش روانشناختی ...
* در اوایل قرن بیستم تمسک به راهحلهای منطقی برای حل پارادوکسها رواج داشت (مثل پارادوکسهای مجموعه همه مجموعهها از خود کانتور و مجموعههای طبیعی از راسل) که نظامهای اصل موضوعی برای اجتناب از پارادوکس تدوین شود.
* در ص14 ظاهراً تعبیر فصلهای سوم و چهارم، مربوط به پایاننامه است که به اشتباه در این مقاله آمده است.
* گاهی ذهن ما مطالبی را از خارج صرفاً تلقی میکند. قضیه زید قائم نه خیال است و نه حس. وقتی قضیه درست میشود، چه صورتی در ذهن بیاورد یا نه معنایش مراد است و این معنا با صورت خیالیه ملازمه ندارد و تفاوت دارد. مدرک این قضیه هم وهم است که معانی را درک میکند (وهم به معنی عقل جزئی). وقتی دور معانی یعنی سنخ مفاهیمی که نقش واسطه بین الفاظ و نفس الامر و خارجیات دارد، پیش میآید، یک نحو تحلیل در آن هست ولی تا نفس الامر برسد، دستگاه عریض و طویلی دارد و یکی از مسائلی که در بین است، مفهومسازی ذهن است.
* خیال صورتگری میکند و وهم معنا را درک میکند. معنا دو جور است: یکی معنایی که فرد مُدرَک است
* ضربه به دست میخورد و درد میگیرد، شخص میفهمد که رنگ و بو و قیافه ندارد. این درد فرد الطبیعة است و از این جهت که نه شکل دارد و نه رنگ و نه بو، خیال نمیتواند از آن صورتسازی کند.
* گاهی محبت را به علم حضوری درک میکنیم و این یک فرد است (علم حضوری در اینجا سروکارش با فرد است).
* علم حضوری دو شق دارد: یکی مدرک ما از سنخ فرد الطبیعة است و دیگری آنچه مدرک ما از سنخ طبیعت است.
* مفهوم سازی چیزی است که با همه اینها فرق دارد. مفهومسازی چیست؟
* عنوان اولی کار روشنی است مثل زدن و خوردن و ذهاب و مشی که مقولات اولی است.
* چیزهایی داریم که عنوان ثانوی هستند که توصیفگری هم دارند از یک امر واقعی اما به نحوی که ذهن خودش هم چیزی روی آن گذاشته است. مفهوم صلاح و فساد یا اصلاح و افساد عنوان اولی نیستند و مثلاً خوردن گاهی صلاح است و گاهی فساد.
* ذهن گاهی مفهومی میسازی که نه منتزع و نه متلقی از خارج نیست، بلکه توصیف خارج است. مثل پدری که کار فرزند را بدی توضیف میکند اما طفل، کار خودش را بازی کردن توصیف میکند.
* در اینجور جاها ذهن حالش حال تلقی از نفس الامر نیست و هم نمیخواهد توصیفگری از باب تلقی کند، بلکه توصیفگری از باب ساخت یک مفهوم است.
* به نظر میرسد که جاهایی هست که ساخت مفهوم یک چیز جدیدی است غیر از سنخهای متداول تقسیم شده مثل معقولات و انتزاع و اعتبار و مانند آن و منطق خاص خودش را دارد. برخی اقسام این مفهوم سازی تحت اعتباریات داخل میشود اما باید دید آیا مواردی هست که غیر از آنها باشد؟