* واقعاً این سؤال مطرح است که این سه ویژگی از نظر مفهومی آیا سه تا هستند یا نه؟
* به نظر میرسد که راهحلهایی که مطرح میشود، هر کدام در حوزه خود جا دارند. واقعیت این است که ابهام منشأهای متعدد دارد و هر کدام حوزه خودش را دارد.
* اگر این سه ویژگی هم از هم جدا شود، چه بسا تنویعی در ابهام ایجاد کنند.
* میتوان مورد حاشیهای را جوری در نظر گرفت که بستگی به تردید ناظر نداشته باشد، بلکه در نفس الامر، مورد حاشیهای وجود داشته باشد.
* سؤال دیگر اینکه اول کسانی که این اصطلاح در کلامشان آمده (مورد حاشیهای و موارد مثبت منفی) کیستند و تاریخ آن مهم است. معلوم نیست همه مطالب ناظر به یک مورد بوده باشند و در یک فضا و گاهی ناظر به چندین فضا هستند.
* مهمتر از ویژگی ابهام، منشأ ابهام است که البته در ص12 متعرض شدهاند اما نه به نحو منفصله حقیقیه، آنگونه که در آنجا ظهور دارد در منفصله حقیقیه، بلکه به نحو تنویع.
* مقصود از متافیزیک در این فضا همان نفسالامری است که ربطی به درک ما ندارد و بلکه ناظر به واقع.
* منشأهایی که برای ابهام به نظر میرسد:
* ناشی از کاربردهای متفاوت اهل زبان که مثلاً ضرر در ذهن یک تاجر جور دیگری است ولو در زمینه تجارت هم سخن نگوید.
* ناشی از منعطفسازی مفهوم هنگام ساخت مفهوم در ذهن. گاهی ذهن برای اغراض خاصی مفهومسازی میکند نه اینکه از خارج تلقی کند. مثلاً میزان که وسیله وزنکردن است و همه درکی از آن دارند و از چیزی اخذ نکردهاند از خارج و خصوصیت آن ابهام دارد که در ساخت مفهومش ابهام را به کار بردهایم. در مورد مفهومسازی که برای متغیر شده، با وجودی که متغیر فقط یک ظرف است و فقط مظروف آن متغیر است و ما به اینگونه انطافهایی نیاز داشتهایم.
* ناشی از تشکیک واقعیت ازای لفظ. مثلاً باهوش که چون خود هوش یک واقعیتی است که مراتب دارد، این ابهام ایجاد شده است. ما ابهامی داریم از شدت نفسی در متن مفهوم و ابهامی ناشی از شؤونات عرضیه است. خود ایشان مثال مؤدب را در پایاننامه مطرح کردهاند که از شدت و ضعف در نفس عمل نیست مثل بلند شدن یا نیمخیز شدن، بلکه در خود ادب است. احتمالاً اصل ظهور مفهوم به مقابله است و تا مقابله در کار نیاید اصلاً ظهور در مفهوم نخواهیم داشت. اگر مقابله فقط یک شأن داشته باشد و فقط یک مقابل داشته باشد، ابهام ندارد، اما اگر شؤونات طولی و عرضی آن زیاد شد، همین منشأ ابهام میشود.
به نظر میرسد خود «ابهام» که موضوع این مقاله است دارای ابهام فراوانی است و چند حوزه با هم خلط شده است. یعنی اینکه از ابتدا فکر کنیم یک گونه ابهام داریم و همه انواع ابهام با یک راه حل باید حل شود، محل بحث است. به نظر میرسد بهتر بود به جای شروع از ویژگیهای ابهام، از منشأ ابهام شروع میکرد تا حوزههای مختلف از هم متمایز میشد.
ضمنا اینکه آیا این سه ویژگی در هر ابهامی باید باشد؟ یعنی اینها ویژگی هر ابهامی است یا اگر حوزهها را از هم متمایز کنیم ممکن است در حوزهای، برخی از اینها باشد و برخی نباشد.
نکته دیگر اینکه ظاهرا آنچه پارادوکس را ایجاد میکند رواداری است و مرز مغشوش و مورد حاشیهای لزوما ابهام را به پارادوکس نمیرسانند.
در خصوص این سه ویژگی خوب است یک بررسی تاریخی انجام شود که اولین کسانی که اینها را مطرح کردند، چگونه مطرح کردند. آیا از همان ابتدا سه ویژگی مطرح شده، یا در جاهای مختلف افراد این ویژگیها را در دو فضای مختلف گفتهاند و بعد اینها جمعبندی شده و به عنوان سه ویژگی مطرح گردیده است؛ خصوصا که تفکیک مرز مغشوش و مورد حاشیهای جای بحث دارد [در جلسه17 در این زمینه توضیح بیشتری خواهد آمد].
درباره منشأ ابهام:
اشاره شد که به نظر میرسد مهمتر از ویژگی ابهام، منشأ ابهام باشد. ایشان در ص12 میگویند: « آيا ابهام پديده اي سمنتيكي است؟ يعني آيا بود و نبود ابهام در سمنتيك زبان طبيعي تغييري ايجاد میكند؟ يا اينكه ابهام پديده اي معرفتي است؟ يعني مبهم بودن عبارتي در زبان به دانستن يا ندانستن اموري دربارة آن عبارت مربوط ميشود. يا اينكه پديده اي متافيزيكي است؟ يعني اينكه ابهام امري مربوط به جهان واقعي است و اگرحضوري در زبان دارد به سبب تطابق زبان و جهان است. و يا نوعي ديگر؟» لحن ایشان به گونهای است که اینها را در مقابل هم میبیند و به صورت منفصله تردیدیه است. اما آیا واقعا ابهام یکی از اینهاست. آیا ممکن نیست که یک نوع ابهام به خاطر سمانتیک باشد و نوع دیگر معرفتی باشد و راه حلهای متفاوت طلب کند؟
در اینجا برخی منشأهایی که به ذهن رسیده عرض میشود:
1. ابهام ناشی از کاربردهای متفاوت اهل زبان:
گاهی کاملا ناشی از محیطی است که زبان دارد استفاده میشود. مثلا کسی که در حوزه تجارت منغمر است گاهی میگوید ضرر کردم، اما معنایی که او میگوید با آنچه عرف عادی از ضرر میفهمد بسیار متفاوت است. مثلا انتظار سود 3 برابر داشته، اما دوبرابر سود برده و میگوید ضرر کردم.
2. ابهام ناشی از منعطفسازی مفهوم هنگام ساخت مفهوم:
گاهی ذهن مفهومی را از خارج تلقی میکند اما گاه خود ذهن مفهومسازی میکند برای اغراضی؛ آن هم نه به معنای معقول ثانی فلسفی. مثلا مفهوم ترازو (میزان)را که ساختهاند همه یک درکی از آن داریم اما این درک ما یک حوزههای وسیعی را در برمیگیرد که انواعی از وسایل اندازهگیری را میتواند شامل شود. یا خود مفهوم «متغیر» (مرحوم علامه جعفری میگفتند یکبار که راسل ایران آمده بود با او بحث کردم و گفتم چرا به متغیر متغیر میگویید. توضیح بیشتر ندادند شاید منظورشان این بود که این که خودش ثابت است و آن چیزی که درونش میریزند متغیر است. الان ابهامی که در این مفهوم متغیر هست یک ابهامی است که اساسا مد نظر سازندگان مفهوم بوده است و این جزء مواردی است که بخوبی نشان میدهد که «ابهام» لزوما چیز بدی نیست و گاهی ذهن برای اینکه کارش پیش رود نیازمند این است که مفهومی را از ابتدا مبهم درنظر بگیرد.
3. ابهام ناشی از تشکیک واقعیت به ازای لفظ و معنی:
گاه واقعا آن معنایی که به ازای لفظ است در خودش تشکیک هست. مثلا کلمه باهوش، به چه اندازه هوش باهوش میگویند؟ هوش مراتب دارد، هم مراتب طولی و هم عرضی.
نکته: گاه ابهام ناشی از شدت و ضعف در متن مفهوم است (طولی) و گاه ناشی از شؤونات عرضیه است که خود این دو حالت دارد گاه علیالبدل است و گاه به نحو استغراقی. مثلا مولف مفهوم ادب را مثال میزند که گاه شئونات عرضیه و علی البدل دارد مثلا یکی با بلند شدن ادبش را نشان میدهد و دیگری با نوع سخنانی که بر زبان میآورد.
پرسش و پاسخ:
1. آیا در این بحث شما بین ابهام به معناهایی که در جلسات قبل از بحث خارج کردیم با ابهام مورد نظر خلط نشده است؟ [به نظر میرسد در حین سوالات دیگر، این سوال بدون پاسخ ماند] ممکن است بعض موارد، مستعدّ پارادوکس خرمن نباشد ولی میتواند در ارائه نظریه ابهام کمک کند.
2. آیا مفهوم خرمن، واقعا مفهوم واضحی نیست؟
باید دید که چه چیزی را در مقابلش میگذاریم. گاهی میگوییم خرمن در مقابلش میگوییم فرش، اتومبیل و ... . در اینجا مفهوم خرمن کاملا واضح است. اما گاهی چند توده گندم کنار هم داریم و میگوییم کدام اینها خرمن است، اینجاست که مساله ابهام پیدا میشود. باید دید مقابل خرمن چه گذاشتهاید که آن را واضح میدانید. اینها چون دغدغهشان در پارادوکس خرمن، دغدغه کمی است، فقط سراغ کمیت رفتند در حالی که ابهام عامتر است و میتواند مستعد پارادوکسهای دیگری هم باشد.