• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
 
 
 
 
 
 
  •  متن
  •  
     
     
    یکشنبه ۲۸ شهریور

     خلاصه‌ای از مباحث و نکات طرح شده در جلسه به همراه متون مربوطه:

    * ثوابت منطقی از معنا تخلیه نشده بود و با معنا جوش‌خوردگی داشت.

    * گویا جدا شدن نحو (syntax) از معنا (semantics) از دهه هفتاد میلادی شروع شد.

    * اینکه در وضع و مواضعه انسان چه می‌کند هم ارتباط نزدیکی به مباحث صوری‌سازی دارد.

    * هر چه که در نفسیت قوی‌تر باشد، برای نماد قرار گرفتن مناسب‌تر است.

    * چه بسا استفاده از حروف لاتینی و یونانی که در زبانشان جوش‌خوردگی وجود نداشته است، از این جهت مد نظر بوده است.

    تقریر درس:

    سوال: صورت محض یعنی استدلال را از محتوا خالی کنیم، اما اینکه دوباره خود این صورت را از نشانه بودن خارج کنیم دیگر معنی ندارد.

    پاسخ: به این عبارت «خالی کردن از محتوا» دقت کنید. مثلا:

    العالم متغیر

    کل متغیر حادث

    العالم حادث.

    این هم ماده دارد و هم صورت و در قالب شکل اول آمده است. حالا برای اینکه این صورت را نشان دهیم می‌گفتیم:

    الالف ب

    کل ب ج

    الالف ج

    اینجا به جای حد اکبر و حد اوسط و حد اصغر سه نماد گذاشتید.

    در اینجا سور را با «کل» بیان کردید. اما کل را تخلیه از محتوا نکردید.

    یا یک قیاس استثنایی را در نظر بگیرید

    «اگر خورشید طالع باشد روز موجود است.

    لکن خورشید طالع است

    پس روز موجود است.»

    (از کلمات چنین برمی‌آید که قیاس استثنایی را بعدا منطقیون مسلمان آوردند. ارسطو فقط قیاس اقترانی داشته. البته رواقیون ظاهرا منطق را بر اساس قیاس استثنایی تدوین کرده بودند که امروز منطق گزاره‌ها را از آنها گرفته‌اند.)

    حالا این به صورت زیر بیان می‌شود

    اگر الف ب، آنگاه ج د

    الف ب

    پس، ج د.

    اما الان «اگر آنگاه» ‌را خالی از محتوا نکردیم. این ادات و ثوابت منطقی، ثابت است در یک نظام منطقی. یعنی اگر با معنای خودش در نظر گرفته شود ثابت است. اما اگر بخواهیم خود ادات را از معنا تهی کنیم چه باید کرد؟ مثلا پارادکس استلزام ناشی از این است که قضیه شرطیه (همین اگر آنگاه) با معنای خاصی در نظر گرفته شده است. من همان موقع که اینها را می‌خواندم حدود ده جور معنا برای قضیه شرطیه به ذهنم رسید که با این معنا که اینها می‌گفتند متفاوت بود. آقای ضیاء موحد در جزوه‌ای با عنوان «ارسطو و منطق جمله‌ها، تاریخ یک اشتباه» (ص213 از کتاب فرهنگ و تکنولوژی) می‌گوید اشتباه تاریخی ارسطو این بود که علاوه بر P & ~ P ، گزاره P --> ~P را هم تناقض دانسته، در حالی که تناقض نیست. اما واقعیت این است که همین هم در شرایطی تناقض است. یعنی بر اساس کدام معنا از «اگر آنگاه»؟

    خوب اینها در زبان طبیعی «اگر آنگاه» داشتند اما این را خوب تخلیه نکردند، فلش گذاشتند، خوب، فلش جهت را دارد نشان می‌دهد، معنی دارد، بعد خواستند توجیه کنند گفتند قضیه اتفاقیه است و به نوک فلش نگاه نکن. همینها بود که دیگر بعدیها اصلا گفتند به جای اگر آنگاه، بگو نعل اسب.

    خود و هم معنا دارند. به هر حال ابتدا ثوابت منطقی از معنا جدا نشده بود. نحوش با معنایش جوش خورده بود. بعد دیدند که ثابت منطقی هم معنا دارد (معنا اعم از مفهوم و مقصود. یعنی گاهی مفهوم دارد و گاهی اخطار مفهوم در ذهن نمی‌کند بلکه با آن کاری انجام می‌دهیم)

    از حوالی دهه 70 به بعد نحو از معنا جدا شد. یعنی فهمیدند که باید ادات منطقی را هم از معنا تخلیه کرد. فقط باید نحوش بماند. را گفتند «نعل اسب» که فقط همین را در موردش می‌گوییم که بین دو نماد قرار می‌گیرد، دیگر »اگر آنگاه» نمی‌گوییم.

    حالا واقعا چگونه می‌شود کاملا از معنا تهی کرد. یک راه که به ذهن من رسیده بود این بود که یک دایره بگذاریم و با تعداد نقطه‌های درون آن نماد بسازیم. مثلا اگر یک نقطه دارد یعنی نمادی است که ابتدا قرار می‌گیرد و ... . هرچند همین هم الزامی نیست، بلکه اصل دلالت بر ترتیب هم در نماد نیست و نحو زبان صوری به طور دلخواه می‌تواند تعیین شود.

    الان وقتی به جای گزاره P می‌گذارند این اول proposition است. یعنیباز دارد حرف می‌زند.

    به هر حال، علم نشانه‌شناسی یک عامل مهم پیشرفتش همین صوری سازی زبان بود.

    من قبل از اینکه اینها را ببینم فکر می‌کردم درباره اصل وضع و ارتباط بین موضوع و موضوع له. الان می‌بینم که این بحثها با آن خیلی مرتبط است. یکی از مهمترین چیزهایی که در وضع (قرارداد، نه دلالت طبعی) مهم است صبغه نفسیت داشتن بدوی خود نشانه است. هرچه نفسیتش بیشتر باشد توان فانی شدنش در نقشی که به آن داده می‌شود بیشتر است؛ و آنجا بود که بحث حروف از این جهت نفسیتشان خیلی قوی است و لذا خیلی برای وضع مناسب بودند.

    البته خود حروف هم در ذهن ما کم‌کم یک تداعی‌هایی ایجاد می‌کند اما شاید علت اینکه در این صوری سازیها از حروف یونانی و لاتین استفاده می‌شده این است که دانشجو هیچ تداعی‌ای از آن در ذهنش نیاید.

    خوب به سراغ متن برویم: پاراگرافی که با این جمله شروع می‌شود (فردي با قد 150 سانتي متر در جامعة ايران، قدبلند محسوب نمي شود) حرف جدیدی ندارد و فقط یک مثال دیگر است.

    « اين كار را براي بسياري عبارت هاي ديگر زبان، غير از خرمن و قدبلند، نيزمي توان تكرار كرد. تنها برخي از اين عبارت ها از اين قرارند: تاس، سفيد، ثروتمند، ارزشمند، باهوش، عاقل، زيبا و.... اين دسته از پارادوكس ها را اصطلاحاً پارادوكس خرمن (Sorites Paradox) ناميده اند. گرچه خرمن، تنها يكي از عبارت هاي زبان طبيعي است كه در معرض چنين پارادوكسي است، اما اين نام براي همة آنها مشهور گرديده است . عبارت هاي يادشده را نيز اصطلاحاً مستعد پارادوكس خرمن(Sorites Susceptible) نام ميدهند. »

    البته (Sorites Paradox) به معنای تسلسل و ترتب منطقی است که پارادوکس خرمن یکی از مصادیق آن است. خرمن را Harvest گویند و همچنین کومه و توده را heap می‌گویند و لذا heap Paradox هم گفته می‌شود. خاستگاه این پارادوکس در منطق محمولات بوده است. دقت کنید که در منطق محمولات، نسبت با محمول یکی است محمول فقط یک حالت مفرد نیست. لذا تعبیر «عبارت» را برای آن به کار می‌برند.

    ایشان ادامه می‌دهد:

    «عموماً وقتي پرسيده شود كه چرا چنين اوضاعي براي »خرمن گندم« (يا عبارت هاي ديگري نظير «قدبلند» و...) رخ مي دهد، گفته مي شود كه چون اين عبارت ها مبهم (Vague وِیگ) هستند. در اين نوشتار نيز ابهام(Vagueness ویگنس) براي توصيف چنين عبارت هايي به كار برده مي شود . لازم به ذكر است كه اين اصطلاح «مبهم» باكاربردهاي ديگر اين كلمه در زبان فارسي به معناي نامشخص، نامفهوم، داراي معاني مختلف، پيچيده، چندپهلو و... متفاوت است. در ادامه، معناي ابهام بيشتر تدقيق خواهد شد.»


    این تذکر خوبی است. ما گاهی در عرف «ابهام» می‌گوییم یعنی خود لفظ برایمان نامشخص است و معنایش معلوم نیست. این نوع ابهام مد نظر نیست. ابهام اتفاقا در جایی مد نظر است که کاملا معنای لفظ روشن است.