چهارشنبه ۲۴ شهریور ۱۳۹۵
خلاصهای از مباحث و نکات طرح شده در جلسه به همراه متون مربوطه:
* در مورد معنای روایت:
الأمالي( للصدوق) / النص / 570 / المجلس الرابع و الثمانون
... نَزَلَتْ أَنْفُسُهُمْ مِنْهُمْ فِي الْبَلَاءِ كَالَّتِي نَزَلَتْ مِنْهُمْ فِي الرَّخَاءِ رِضًا مِنْهُمْ عَنِ اللَّهِ بِالْقَضَاءِ ...
*بحث رسید به اینجا که آیا اصالة الظهور مبنایش اصالة عدم القرینة است یا خودش اصلی مجزاست؟
*در اینجا بناست پرانتزی باز شود در مورد یکی از مباحث منطقی و به دو جهت این مرور نافع به نظر میرسد:
*1- ظهور تصوری بخش مهمی از کار بود و مبنای ظهور تصدیقی هم بود. برای تشخیص ظهور تصوری نیاز به یک سری مبادی داریم و در مباحث جدید در قرون اخیر، کار شده است.
*برای تشخیص ظهور تصوری کلام که بخواهیم از ریخت کلام و قطع نظر از پشتوانه اراده متکلم، ظهور دربیاوریم این بررسی مفید به نظر میرسد.
*2- مطالبی که در مباحث الاصول خواندهایم باید قدر بدانیم و با مرور مباحث جدید قدر اینها را بیشتر خواهیم دانست.
*در مورد پارادوکس خرمن:
*وقتی بنا داشتند در نمادین سازی منطق کار کنند و ابتدا با یک غروری شروع شد و بعد به مشکلاتی برخورد کردند که از آن جمله همین پارادوکس است.
*در اوایل منطق منظومه دارند: غوص فی المتواطی و المشکک ...
*ابتدا شاید به نظر استاد رسید که مطلب به ذهن آمد و تمام شد و شروع در نوشتن کردند، اما به محض نزدیک شدن به انتهای نوشتن، احتمالات هجوم آورد.
*وقتی در تشکیک ج5 ص278 بحثی دیده شد در مورد مباحث نفس الامر. در ص272 دارند: مبادی کائنات (عالم کون و فساد به اصطلاح مشاء) فرمودند دو تاست: صورت و ماده که اضافه کرده است شیخ الرئیس که عدم هم بالعرض از مبادی کائنات است. و دارند:
الحكمة المتعالية فى الاسفار العقلية الاربعة ج5 272 فإذن ينبغي أن يوضع الطبيعي أن للجسم بما هو جسم مبدأين قريبين ..... ص : 268
و أما نحن فبفضل الله و جوده فقد بينا ذلك في جوهريات الطبائع المادية على وجه لم يتيسر لأحد بعد المعلم و من يحذو حذوه من الفلاسفة حيث سلف ذكره من كيفية تجدد الطبيعة و تقوم وجود كل جزء منها بالعدم و عدم كل منها بالوجود.
فعلى هذا يجب أن يكون العدم معدودا من جملة المبادي المقومة للكائنات- فإن العدم شرط في كون الشيء متغيرا و إذا كان التغير في جوهر الشيء و قوامه- كان للعدم شركة في تقويمه مع سائر المقومات فرفع العدم بالكلية عما هو متغير في ذاته يوجب رفع ذاته من غير عكس فالعدم على هذا الوجه مبدأ بمعنى أنه لا بد منه في وجود الشيء.
الحكمة المتعالية فى الاسفار العقلية الاربعة ج5 277 و أما العدم ..... ص : 276
... ثم قال الشيخ إن لهذا العدم نحوا من الكون أيضا بالعرض ...
الحكمة المتعالية فى الاسفار العقلية الاربعة ج5 277 و أما العدم ..... ص : 276
أقول هذا الذي أفاده من أن للعدم كونا و فسادا بالعرض إنما يجري في حوادث قارة الوجود دفعية الحصول و أنت تعلم أن في الوجود أشياء متدرجة الكون غير مستقرة الذات كالحركة و الزمان و ما ينطبق عليهما من أفراد مقولات يقع فيها الاستحالات حتى الجواهر الطبيعية عندنا فإذن العدم في مثل هذه الأشياء كالوجود في أن له كونا و فسادا بالذات لأن كل جزء من أجزاء المتصل التدريجي كما يصدق عليه بهويته معنى الوجود كذلك يصدق عليه بهويته معنى عدم الجزء الذي بعده و به فساده الذي قبله و لأن وجود كل جزء كائن بحيث يعتبر في قوامه من حيث هويته فساد الجزء السابق.
و لأجل ذلك يعد العدم من المبادي لا كل عدم بل عدم جزء سابق- كونه على هذا الجزء فكما أن الصورة متجددة الوجود متصل بعضها ببعض فللصورة كون متصل و فساد متصل فكذلك الأعدام متصل بعضها ببعض فللعدم أيضا كون متصل و فساد متصل و فساد العدم هو كون الصورة كما أن كون الصورة هو فساد العدم.
فليس لأحد أن يقول إن إطلاق العدم على هوية الأمر التدريجي الحصول- بما هو تدريجي الحصول إطلاق مجازي بالعرض فإن التدرج في الوجود لا يحصل إلا بالتدرج في العدم فيكون لكل من الوجود و العدم له كونا و فسادا بالذات نعم إطلاق الكون و الفساد على الصورة بما هي صورة أولى من إطلاقهما عليها بما هي عدم.
*منطقِ شدن غیر از منطق بودن و منطق حرکت غیر از منطق ثبات و قرار است و اگر بخواهیم همه را یک کاسه کنیم راه به خطا بردهایم و نمیشود بر اساس منطق بودن آن را سروسامان داد و چنین کاری قیچی کردن نفس الامر است.
*منطق شدن منطقی است مال یک موضعی و اگر بخواهد اطلاق بر آن حاکم باشد باز هم قیچی کردن نفس الامر است.
*گاهی نگاه، نگاه فلسقی است به شدن و گاهی میخواهیم منطق را بر مبنای آن دیدگاه فلسفی بنا کنیم.
*هر حوزهای شاید نیاز به منطق خاص خود دارد، اما اینکه چه منطقی است که بازگشت همه منطقها به آن است، گویا تا کنون چنین چیزی نداشته باشیم و اگرچه منطق دوارزشی پایه برای همه منطقهاست اما بازگشت بقیه منطقها به او نیست.
*در بحث تشکیک که بنا داریم بررسی کنیم بعضی چیزهاست که اگر در کتب دیگر بخواهیم پیدا کنیم، نمایانگر عظمت بحث است و هم تذبذب در کلمات اهل فکر است که
*در الشواهد الربوبیة ص135 اختلافی بین مشائیین و رواقیین مطرح میکنند:
الشواهد الربوبية فى المناهج السلوكية 135 الإشراق السابع في معنى الأشد و الأضعف. ..... ص : 134
و أما تفصيل مباحث التشكيك مستقصى فقد أوردناه في الأسفار «1» و رجحنا هناك جانب القول بالأشدية بحسب الماهية و المعنى و هاهنا نقول هذا التفاوت كالتفاوت بالأقدمية يرجع إلى أنحاء الوجودات فللوجود أطوار مختلفة في نفسه و المعاني لأطواره.
*مرحوم آشتیانی در حاشیه آن دارند: ( 1) الأسفار السفر الأول مباحث الوجود ط 1282 ه ق ص 104 إلى ص 107 و قد جوز قده التشكيك بحسب الماهية في هذا المبحث و السر فيه عدم تمامية أدلة المانعين للتشكيك كأتباع المشاء و لكن التحقيق أن أدلة أصالة الوجود يبطل التشكيك في الماهيات لأن التشكيك الخاصي بالحقائق الخارجية التي تكون مراتبها من سنخ واحد و أصل فارد
*اما ظاهر عبارت آخوند عدول است از آنچه که در اسفار ج1 فصل پنجم: فی الشدة و الضعف
*و در ج1 ص 431 ابهام را دو جور تصویر میکنند و دارند:
الحكمة المتعالية فى الاسفار العقلية الاربعة ج1 431 فصل(5) في الشدة و الضعف ..... ص : 427
نعم الجميع مشترك في سنخ واحد مبهم غاية الإبهام و هو الإبهام بالقياس إلى تمام نفس الحقيقة و نقصها وراء الإبهام الناشي فيه عن الاختلاف في الأفراد بحسب هوياتها
*در اینکه تشکیک به ماهیت است یا به وجود. ج3 ص86 دارند (در الشواهد الربوبیة ص98 مطلب دیگری دارند غیر از قولشان در اینجا):
الحكمة المتعالية فى الاسفار العقلية الاربعة ج3 86 و الثالث أن هذا الوجود الاشتدادي مع وحدته و استمراره فهو وجود متجدد - منقسم في الوهم ..... ص : 84
... فأقول فيه تحكم و مغالطة نشأت من الخلط بين الماهية و الوجود و الاشتباه في أخذ ما بالقوة مكان ما بالفعل فإن قولهم إما أن يبقى نوعه في وسط الاشتداد- إن أريد ببقائه وجوده بالشخص فنختار أنه باق على الوجه الذي مر لأن الوجود المتصل التدريجي الواحد أمر واحد زماني و الاشتداد كمالية في ذلك الوجود و التضعف بخلافها و إن أريد به أن المعنى النوعي الذي قد كان منتزعا من وجوده أولا قد بقي وجوده الخاص به عند ما كان بالفعل بالصفة المذكورة التي له في ذاته فنختار أنه غير باق بتلك الصفة و لا يلزم منه حدوث جوهر آخر أي وجوده بل حدوث صفة أخرى ذاتية له بالقوة القريبة من الفعل و ذلك لأجل كماليته أو تنقصه الوجوديين- فلا محالة يتبدل عليه صفات ذاتية جوهرية و لم يلزم منه وجود أنواع بلا نهاية بالفعل- بل هناك وجود واحد شخصي متصل له حدود غير متناهية بالقوة بحسب آنات مفروضة في زمانه ففيه وجود أنواع بلا نهاية بالقوة ...
*مرحوم سبزواری در حاشیه خود دارند:
الحكمة المتعالية فى الاسفار العقلية الاربعة ج3 86 و الثالث أن هذا الوجود الاشتدادي مع وحدته و استمراره فهو وجود متجدد - منقسم في الوهم ..... ص : 84
فأقول فيه تحكم و مغالطة نشأت من الخلط بين الماهية و الوجود و الاشتباه في أخذ ما بالقوة مكان ما بالفعل فإن قولهم إما أن يبقى نوعه في وسط الاشتداد- إن أريد ببقائه وجوده بالشخص فنختار أنه باق على الوجه الذي مر لأن الوجود المتصل التدريجي الواحد أمر واحد زماني و الاشتداد كمالية في ذلك الوجود و التضعف بخلافها و إن أريد به أن المعنى النوعي الذي قد كان منتزعا من وجوده أولا قد بقي وجوده الخاص به عند ما كان بالفعل بالصفة المذكورة التي له في ذاته فنختار أنه غير باق بتلك الصفة و لا يلزم منه حدوث جوهر آخر أي وجوده بل حدوث صفة أخرى ذاتية له بالقوة القريبة من الفعل و ذلك لأجل كماليته أو تنقصه الوجوديين- فلا محالة يتبدل عليه صفات ذاتية جوهرية و لم يلزم منه وجود أنواع بلا نهاية بالفعل- بل هناك وجود واحد شخصي متصل له حدود غير متناهية بالقوة بحسب آنات مفروضة في زمانه ففيه وجود أنواع بلا نهاية بالقوة
تقریر درس:
بحث سالهای قبل در موضوع تعارض احوال بود که به نظر حاج آقا (آیت الله بهجت) میرسید در بحثهای اصولی خود ما بحثهای کمفایدهای باشد؛ اما در فضاهای جدید، مثل مباحث تفسیر متن و مبادی ظهورات و ارتباط ظهور تصوری و ظهور تصدیقی، خیلی به کار میآید. ما بحث را در همین جا (ص428 مباحث الاصول) متوقف میکنیم و پرانتزی باز خواهیم کرد و وارد برخی بحثهای جدید در حوزه منطق شویم و این کار دو علت دارد:
1. برای تشخیص ظهور تصوری کلام (که در استظهارات بسیار مهم است و حتی مبنای اصالت الظهور تصدیقی است) در مباحث منطق در دو قرن اخیر کارهایی شده است که دانستن آنها در تشخیص و تعیین مدلول لفظی کلام به کار میآید و مناسب است ما از فکر دیگران، آن مقدار که قابل استفاده است، استفاده کنیم.
2. قدر آنچه در بحثهای اصولی خود خواندهایم بدانیم و بفهمیم بحثهایی که ما در میان خود داشتهایم چگونه برای پیشرفت بحث در برخی معضلات مهم که در جهان مطرح شده، کمک میکند خصوصا برخی بحثهایی که سالهای قبل در تعارض احوال، معنای صحیح و اعم، استعمال در اکثر از یک معنا و ... مطرح شد.
موضوع بحث را مقاله «ابهام و پارادوکس خرمن» نوشته آقای داوود حسینی قرار میدهیم. در اینجا دانستن یک نکته در فهم جریان جدید منطق مفید است. در ابتدای قرن 20 با یک غرور علمی شدیدی عدهای درصدد تدوین نظام سمبولیک برآمدند که همه صورتهای استدلال را کاملا نمادین کنند؛ و هماند اغلب تحقیقات، فقط به مثالهای موید خود نگاه میکردند و مثالهای نقض نادیده گرفته میشد. اما همین مساله پارادکس خرمن از آن بحثهای کمرشکن برای این جریان بوده است.
به مناسبت این بحث، مروری داشتم بر بحثهای متواطی و مشکک، که با چهار نکته مواجه شدم که تذکر آنها هم به لحاظ بحثهایی که در گذشته داشتیم و هم به لحاظ برخی از بحثهایی که در آینده خواهیم داشت، مفید است. یک نکته یادداشتی است که در حاشیه شرح منظومه برای همین بحث متواطی و مشکک یادداشت کرده بودم که هنگام شروع به ذهنم رسیده بود بر اساس یک توضیح براحتی کل این مساله حل میشود اما در نیمه اش احتمالات متعدد بقدری آمد که یادداشت همچنان نیمهتمام ماند (قرار شد در پایان جلسه این یادداشت خوانده شود که فرصت نشد و به جلسه بعد موکول شد)
اما سه نکته دیگر:
1) مرحوم صدرا در اسفار ج5 ص272 بحثی درباره مبادی کائنات (منظور عالم کون و فساد است) باز کرده که علاوه بر ماده و صورت، عدم هم جزء مبادی کائنات است. سپس در ص277 به نقل قولی از شیخ میرسد که گفته ان لهذا العدم نحوا من الکون ایضا بالعرض... بعد خودش میگوید این تعبیر بالعرض در حوادث قارة الوجود دفعیة الحصول است و در ص 278 تصریح میکند: «فلیس لاحد ان یقول ان اطلاق العدم علی هویه الامر التدریجی الحصول بما هو تدریجی الحصول اطلاق مجازی بالعرض ...» بلکه تصریح به کلمه «بالذات» برای عدم آمده است در این کلام.
که اینجا از آن جاهایی است که برای بحث اوسعیت نفسالامر از وجود مطرح میشد خیلی به درد میخورد. و نکتهای اینجا هست و آن اینکه واقعا به نظر میرسد منطق حاکم بر حرکت و شدن غیر از منطق بودن است و باید حساب جداگانهای برایش باز کرد. و اساسا حوزههای مختلفی هست که امروزه کم کم دارد تمایز آنها معلوم میشود و ظاهرا یک منطق واحد بر همه حکمفرما نیست و باید منطقهای مختلف را جدی گرفت.
(سوال: آیا بالاخره همه اینها تحت یک منطق عالی قرار ندارند؟
پاسخ: ظاهرا اینها نظامهای صوری مستقلی هستند که البته احتمالش هست که بتوان در قالب یک پازل آنها را کنار هم چید اما هنوز چنین چیزی نداریم. بحثی هم که درباره پایه بودن منطق دوارزشی و تار و پود بودن دوارزشی در همهجا نسبت به همه منطقها گفتیم پایه نه به این معنا که همه اصول آنها در یک ارجاع منطقی از این منطق منتج شود، بلکه همان اندازه که هیچ یک نمیتواند از آن منطق دو ارزشی فرار کند؛ مثلا منطق سهارزشی، نه منطق سهارزشی باشد و نه نباشد، ارزش سوم یعنی عدم قبول طرد شق ثالث. پما اینکه اصل تناقض اول الولیات باشد قابل بحث است و به نظر میرسد اصل هو هویت (هر چیزی خودش است)بر آن مقدم باشد که قبلا بحث شد.یعنی اساس تناقض این است که هر شیء خودش خودش است و نمیشود خودش خودش نباشد، اما چون خودش خودش است پس غیر خودش نیست و محال است که هم خودش باشد و هم غیر خودش، این یک گام بعدی نسبت به اصل تناقض است، مثلا اگر بگوییم این قضیه صحیح است و صحیحی نیست، اگر کلمه صحیح دقیقا یک حیث باشد یعنی همان صحیحی که گفتیم هست همان صحیح نیست، این تناقض است و استحاله آن و سیطره دوارزشی آن، جهانشمول به معنای تمام نفسالامرشمول است، اگر میگوییم این قضیه هم صحیح است و هم صحیح نیست ولی منظور دو حیث است، مثلا 80% صحیح است و 20% صحیح نیست (در منطق فازی) اینجا اصل عدم تناقض و دوارزشی حاکم نیست، یعنی حوزه او نیست.
2) تذبذب بزرگان فکری از عرصههایی است که نشاندهنده عظمت مساله است. مرحوم صدرا در الشواهد الربوبیه ص135 در اختلاف بین مشائیون و رواقیون در اینکه آیا تشکیک در ماهیات هست یا نه، جانب مشاء را میگیرد که تشکیک به وجود برمیگردد اما خودش میگوید که در اسفار جانب رواقیون را گرفتم که تشکیک در ماهیت قائل بودند و ظاهر فرمایش ایشان عدول است ولو که آقای آشتیانی در تعلیقه سعی کرده بگوید این تنها قول مرحوم صدراست. (در اسفار ج1 ص431 جملهای دارد که: نعم الجمیع مشترک فی سنخ واحد مبهم غایه الابهام که بعد ابهام را به دو قسم تقسیم میکند که این از بحثهایی است که به درد مساله ما میخورد
3) در مساله اینکه در حرکت، ثبات در گروی ماهیت است یا وجود، در الشواهد الربوبیه ص98 ماهیت را ثابت میداند که انحاء وجود در تغییرند و در اسفار ج3 ص85 وجود را ثابت میداند که ماهیاتش عوض میشوند. و مرحوم سبزواری هم میکوشد بین این دو قول جمع کند. آیا واقعا باید جمع کرد یا مطلبی ورای اینهاست؟