• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
 
 
 
 
 
 
  •  متن
  •               فایل صوتی

    صفحه 14 سطر 4 قوله *« انواعه اربعه »*

    در جلسه قبل بیان شد كه اخلاط 4 نوع هستند و توضیح آن در جلسه قبل داده شد نكته ای كه باقی مانده این است كه علت انحصار اخلاط در این 4 تا چیست؟ و اینكه نسبت این اخلاط در بدن انسان چه مقدار است؟
    وجه انحصار اخلاط در 4 خلط: عناصر اربعه 4 تا هستند كه عبارت از خاك و آب و هوا و آتش هستند و در بحث اركان بیان شد لذا غذاهایی هم كه مركب از این عناصر می شوند دارای این 4 قوی هستند و لذا در غذا این 4 قوه وجود دارد اما در غذاها بعضی از اخلاط مقدارش بیشتر از بعض دیگر است. این وجه انحصار در كتاب مفرح القلوب جلد اول صفحه 44 آمده است. اما در شرح الموجز صفحه 46 دو وجه برای آن بیان شده است *« و یدل علی ذلك وجوه »* یعنی بر حصر این 4 خلط، وجوهی دلالت می كند *« احدها الاستقراء و هو الاصح »* وجه اول، استقرائی است كه انجام شده و معلوم شده كه 4 خلط وجود دارد *« فانا نجد الدم الخارج من البدن مخالطا بشیء كالرغوه و هو الصفرا »* ما می یابیم خونی را كه از بدن انسان خارج می شود مثلا وقتی رگ انسان را فصد كنند و خونی از او بیرون می آید این خونی كه خارج می شود بخشی از آن به عنوان كف قرار می گیرد كه به آن صفرا می گویند *( و شیء كالرسوب و هو السوداء )* و بخشی به عنوان رسوب و ته نشین قرار می گیرد كه به آن سوداء می گویند *« و شیء كبیاض البیض و هو البلغم »* و بخشی به عنوان سفیده ی تخم مرغ است كه آن تخم مرغ نپخته باشد و به آن بلغم گفته می شود و بقیه آن هم دم می باشد. تا اینجا دلیل اول بود اما در كتاب شرح الموجز یك دلیل دومی كه دلیلی عقلی است ذكر شده و آن این است كه وقتی اعضای بدن را ملاحظه می كنیم می بینیم اعضای بدن از نظر قوام و رقت مختلفند و چون مختلفند پس لازم می آید مزاجشان هم مختلف شود یعنی یك عضوی وجود دارد كه بارد یابس است مثل استخوان و یك عضوی وجود دارد كه بارد رطب است مثل دماغ و یك عضوی وجود دارد كه حار یابس است مثل قلب و یك عضوی وجود دارد حار رطب است مثل كبد. بعضی از اعضا صلب و بعضی لیّن است. خون به تنهایی صلاحیت ندارد كه برای تمام این اعضا به عنوان غذا حساب شود لذا سزاور است كه این خون شبیه به مغتذی *« یعنی عضوی كه می خواهد از دم تغذیه كند »* بشود. در جاهایی كه نیاز است خون، رقیق شود صفرا با آن مخلوط می شود و دم را در اجزای كوچك می فرستد و در جاهایی كه لازم است خون، غلیظ باشد سوداء با آن مخلوط می شود و خون را غلیظ می كند. عبارت شرح الموجز این است *« الثانی: ان الاعضاء مختلفة بالقوام و بالمزاج فبعضها بارد یابس كالعظم و بعضها بارد رطب كالدماغ و بعضها حار یابس كالقلب و بعضها حار رطب كالكبد و بعضها صلب و بعضها لین و الدم لا یصلح لان یصیر بانفراده غذاء لجمیعها لان الغذاء ینبغی ان یكون شبیها بالمغتذی فیجب ان یختلط به بحسب كل عضو ما یناسب مزاج ذلك العضو و قوامه فیكون بعض الاخلاط حارا رطبا و بعضها حارا یابسا و بعضها باردا رطبا و بعضها باردا یابسا »*
    بیان میزان اخلاط اربعه و نسبت آنها با یكدیگر در بدن انسان: این مطلب در كتاب شرح الموجز جلد اول صفحه 301 آمده است: *« قال الفاضل العلامه »* كه مراد قطب الدین شیرازی شارح قانون است *« النسبة علی مذهب القائلین بتغذیة الدم مع باقی الاخلاط »* نسبتی كه بنابر مذهب كسانی كه قائل هستند دم و باقی اخلاط در بدن تغذیه می شوند. چون در مساله دو قول وجود دارد كه آیا فقط دم غذای بدن است و بقیه اخلاط معین دم هستند یا بقیه اخلاط هم غذا برای بدن هستند؟ *« هی ان یكون الدم مثلا نصف الاخلاط »* یعنی خونی كه در رگهای ما جریان دارد اگر نصف شود نصف آن دم است *« و السوداء ثُلثها »* یعنی سوداء ثلثِ این خونی كه در رگها جاری است می باشد *« و البلغم رُبعها »* یعنی بلغم، ربع این خونی كه در رگها جاری است می باشد *« و الصفراء ثُمنها *» یعنی صفراء ثمن این خونی كه در رگها جاری است می باشد *« و لم یذكر علیه دلیلا »* یعنی خود قطب الدین شیرازی برای این مطلب دلیل ذكر نكرده است سپس خود شارح الموجز اشكال به قطب الدین شیرازی می كند و می گوید اگر اینگونه باشد ما مخرج كسر را 24 قرار می دهیم صورت و مخرجِ كسر، 24 نمی شود چون نصف دم برابر با 12 می شود و ثلث دم برابر با 8 است و ربع دم برابر با 6 می شود و ثمن دم برابر با 3 است و اگر 12 و 8 و 6 و 3 را جمع كنید می شود 29 یعنی صورت كسر، عدد 29 و مخرج آن عدد 24 می شود. سپس شارح الموجز قولهای دیگری را مطرح می كند و در آخر نتیجه می گیرد كه آنچه در بدن بیشتر از همه وجود دارد دم است و تغذیه بدن از دم است بعد از دم، بلغم بیشتر است چون وقتی خون بدن كم می شود بلغم جایگزین دم می شود و بعد از بلغم، صفرا است و بعد از صفرا، سوداء است.
    نكته: در یك تقسیم بندی كلی هر كدام از اخلاط بر دو قسم تقسیم می شوند یا طبیعی اند یا غیر طبیعی اند.

    توضیح عبارت

    *« و انواعه اربعة »*
    انواع خلط 4 تا است.
    *« الدم و هو حار رطب »*
    خلط اول، دم است و آن، حار رطب است.
    *« و الصفراء و هی حارة یابسة »*
    خلط  دوم صفرا است و آن، حار یابس است.
    *« و البلغم و هو بارد رطب » *
    خلط سوم بلغم است و آن، بارد رطب است.
    *« و السوداء و هی باردة یابسة » *
    خلط چهارم سوداء است و آن، بارد یابس است.
    *« و  كل واحد منها ینقسم الی طبیعی و غیر الطبیعی »*
    هر یك از این اخلاط به دو قسم طبیعی و غیر طبیعی تقسیم می شوند.
    *« و اما الدم الطبیعی فهو احمر اللون لا نتن له حلو جدا »*
    در تعریف دم طبیعی سه قید آمده اما در شرح الموجز و مفرح القلوب 4 قید آمده است. برای خون چهار ویژگی است كه یكی از این ویژگی ها مربوط به لون دم است و یكی مربوط به رائحه دم است و یكی مربوط به طعم است و یكی مربوط به قوام است.
    قید اول *« احمر اللون »*: خونی طبیعی است كه از نظر رنگ، احمر اللون باشد یعنی رنگش سرخ باشد.
    دلیل: این دلیل در كتاب مفرح القلوب جلد اول صفحه 51 آمده: كبد، سرخ است و مولد دم می باشد و به این معنی، او را مشابه خود می سازد تا بدان اغتذاء كند.
    اشكال: بقیه اخلاط هم باید رنگ آنها قرمز باشد چون در كبد متولد می شوند چرا می گویید رنگ صفرا به زردی می گراید و رنگ بلغم به سفیدی و رنگ سوداء به سیاهی گرایش دارد؟
    جواب: جواب آن در شرح الموجز صفحه 48 آمده و خلاصه جواب این است كه اگر رنگ های دیگری هم تولید می شود به خاطر علت فاعلی « یعنی كبد » نیست بلكه به خاطر علت قابلی است یعنی غذائی كه خورده می شود چون عنصر ارضی در آن زیادتر است از آن سوداء تولید می شود و چون  عنصر ناری در آن زیادتر است از آن صفرا تولید می شود.  
    نكته: در كتاب مفرح القلوب صفحه 51 آمده حمرت دلیل بر فضیلت است زیرا دلالت بر اعتدال بدن انسان از نظر حرارت می كند. چنانچه صفرت دلیل بر اشتداد حرارت است مثلا كسی كه عصبانی می شود صورت او زرد می شود و سوداء دلیل استیلای برودت است مثل كسی كه دست و پای او سرما می زند به سیاهی گرایش پیدا می كند و بیاض دلیل بر فجاجت و خامی است.
    قید دوم *« لا نتن له »*: خونی طبیعی است كه از نظر رائحه، بوی متعفن ندارد.
    نكته: در كتاب مفرح القلوب جلد اول صفحه 51 آمده كه ذكر *« نتن »* به عنوان مثال است و الا مراد این است كه بوی متعفن و مشمئز كننده نداشته باشد.
    قید سوم *« حلو جدا »*: خونی طبیعی است كه از نظر طعم، حلو باشد. *« جدا »* قید برای *« حلو »* است. مراد از *« حلو جدا »* در شرح عربی قانونچه صفحه 18 آمده *« و المراد بكونه حلوا جدا انما هو بالنسبة الی غیره من الاخلاط »* یعنی وقتی دم را با اخلاط دیگر بسنجید گفته می شود شیرین است نه اینكه مثل عسل شیرین باشد. در كتاب مفرح القلوب صفحه 51 آمده *« طعم او شبیه به طعم چیزی شیرین باشد چون عسل و شكر نه آنكه شیرینی او مثل عسل و شكر باشد »* اما علت شیرینی آن در كتاب مفرح القلوب به اینصورت بیان شده *« و نفع حلاوت وی آن است كه اعضاء، آن را زودتر و بیشتر جذب كنند »*.
    تا اینجا سه قیدی كه در كتاب قانونچه بیان شده بود ذكر كردید.
    قید چهارم *« معتدل القوام »*: خونی طبیعی است كه از نظر قوام، معتدل باشد یعنی نه مثل صفرا رقیق باشد و نه مثل دو خلط دیگر غلیظ باشد. در كتاب مفرح القلوب ذكر كرده *« چون این صفت در غایت ظهور بوده مولف بیان نكرده است »*.
    *« و اما غیر الطبیعی فهو الذی یخالفه »*
    اما دم غیر طبیعی آن است كه مخالف دم طبیعی باشد. نحوه مخالفت در این عبارت بیان نشده اما در كتاب شرح الموجز صفحه 48 و در مفرح القلوب در صفحه 55 توضیح داده شده است.
    توضیح مطلب: خون گاهی در یكی از این صفات، غیر طبیعی است در اینصورت خون غیر طبیعی، متصف به آن صفت می شود مثلا گفته می شود خون این شخص، غیر طبیعی از نظر لون است یا غیر طبیعی از نظر طعم است. اما گاهی خون در دو صفت از این 4 صفت، غیر طبیعی است در اینصورت هم، خون غیر طبیعی، متصف به آن دو صفت می شود مثلا گفته می شود خون این شخص، غیر طبیعی از نظر لون و طعم است یا مثلا گفته می شود خون این شخص، غیر طبیعی از نظر لون و رائحه است. اما  گاهی خون در سه صفت از این 4 صفت غیر طبیعی است در اینصورت هم خون غیر طبیعی، متصف به آن سه صفت می شود مثلا گفته می شود خون این شخص، غیر طبیعی از نظر لون و طعم و رائحه است اما گاهی خون در هر چهار صفت غیر طبیعی است در اینصورت خون غیر طبیعی، متصف به این 4 صفت نمی شود بلكه به صورت مطلق گفته می شود خونِ غیر طبیعی است.
    نكته: این مطلب در كتاب مفرح القلوب صفحه 55 آمده *« ارسطو گفته هر خونی منجمد می شود مگر خون ابل _ یعنی شتر _ و ارنب _ یعنی خرگوش _ و هر خون حیوانی كه عظیم الجثه است غلیظ است و هر حیوانی كه ذی دم است دماغ و قلب و حجاب و كبد دارد »*.
    *« و اما الصفراء الطبیعیة و هی رغوة الدم الطبیعی و هو احمر ناصع خفیف حاد الطعم تتولد فی الكبد »*
    برای صفرا طبیعیه هم 4 قید آورده می شود.
    قید اول *« رغوة الدم الطبیعی »*: صفت اول این است كه كف دم طبیعی است یعنی به صورت كف بر روی دم ظاهر می شود. در وجه انحصار اخلاط به 4 تا بیان شد كه وقتی خون بدن جدا شود آنچه به صورت كف قرار می گیرد صفرا است.
    قید دوم *« احمر ناصع »*: در كتاب مفرح القلوب صفحه 55 معنا كرده كه احمر ناصع آن است كه سرخی او مایل به زردی باشد مثل شعر زعفران. اما علت اینكه به این رنگ است این می باشد كه لطافت زیادی نسبت به خون دارد. زیرا جسم سرخی كه لطیف و رقیق شود به زردی می زند.
    قید سوم *« خفیف »*: خفیف به معنای سبك است و بر طبع و طبیعت عنصر ناری قرار دارد زیرا اجزاء ناریه بر آن غلبه دارد.
    مثال: وقتی غذایی مثل آبگوشت اگر درست كنید بر روی آن یك كف قرار می گیرد و این كف دلیل بر این است كه اجزاء لطیفش به سمت بالا می آید و آن چه كه با اجزاء مائی و ارضی مخلوط است و هنوز به طور كامل جدا نشده بر روی آن به صورت كف قرار می گیرد.
    قید چهارم *« حاد الطعم »*: یعنی طعم صفرا تند و تیز است كه تندی و تیزی آن به خاطر غلبه حرارتی است كه دارد لذا اگر كسی اسهال پیدا كند و اشیاء زردی از او خارج شود ایجاد لذع و سوزش می كند یا وقتی كسی قِی و استفراغ می كند ایجاد تلخی در دهان می شود. این مطلب در مفرح القلوب صفحه 56 آمده است.
    « تتولد فی الكبد »: این عبارت قیدِ مخصوصی نیست زیرا همه اخلاط در كبد تولید می شوند لذا در قانونچه محشی بعد از این عبارت نوشته « كسائر الاخلاط الطبیعیة » یعنی سائر اخلاط طبیعیه هم در كبد تولید می شوند.
    *« و اما غیر الطبیعیة فاربعة اقسام »*
    اقسام صفرا غیر طبیعی كه در كتاب قانونچه ذكر شده چهار قسم است اما در كتب مفصله بیش از این چهار مورد ذكر شده است.
    *« احدها المرة الصفراء و هی التی یخالطها رطوبه رقیقه » *
    قسم اول از صفراء غیرطبیعی، مره صفراء است.
    در كتاب مفرح القلوب صفحه 56 آمده *« مره در لغت به معنای شدت و قوت است و چون صفرا قوی ترین اخلاط است لذا بر وی اطلاق مره كنند و همچنین سوداء هم اطلاق كنند » *.
    اما در اقسام غیر طبیعی صفرا، به این قسم اول، به دو علت مره گفتند:
    دلیل اول: چون قسم دوم و سوم و چهارم دارای اسم های مخصوص هستند ولی قسم اول دارای اسم مخصوص نبوده لذا اسم عامی را كه برای تمام اقسام صفرا هست بر این قسم اول كه قسم خاص است اطلاق كردند.
    علت دوم: این قسم اول از اقسام صفرا غیر طبیعی نسبت به دیگر اصناف صفرا كثیر الوجود است به آن مره الصفرا گفتند و الا تمام اقسام صفرا، مرّه هستند.
    نكته: در كتاب قانون آمده غیر طبیعی بودن صفرا و دم و بلغم و سوداء به دو حالت اتفاق می افتد:
    1 ـ به واسطه مخلوط شدن با اخلاط دیگر است یعنی مثلا صفرا با غیر صفرا مخلوط می شود یا سوداء با غیر سوداء مخلوط می شود.
    2 ـ به واسطه حرارت یا برودت یا رطوبت یا یبوستِ زیادی است كه باعث می شود صفرا طبیعی یا سوداء طبیعی یا بلغم طبیعی یا دم طبیعی، غیر طبیعی شوند.
    در صفرا غیر طبیعی اقسامی ذكر می شود كه به واسطه مخلوط شدن با اخلاط دیگر غیر طبیعی شده نه اینكه خودش فی نفسه غیر طبیعی شده باشد.
    قسم اول و دوم صفراء غیر طبیعی آن است كه با بلغم مخلوط شود. این بلغم دو حالت دارد گاهی بلغم، بلغم رقیق است در اینصورت صفرا طبیعی تبدیل به مرة الصفراء می شود و گاهی بلغم، بلغم غلیظ است در اینصورت صفرا طبیعی تبدیل به مرة المحیه می شود.
    نكته: نحوه مخلوط شدن صفرا با بلغم به این صورت است كه اخلاط اربعه وقتی در كبد متولد می شوند به صورت پوسته ها و هسته هایی كنار یكدیگر قرار می گیرند بدون اینكه با یكدیگر مخلوط شوند و در این رگها جریان دارند. وقتی این دم می خواهد وارد مویرگ شود باید با صفرا مخلوط شود یعنی طبیعت بدن این پوسته ی دم و پوسته ی صفرا را در عضوی كه می خواهند وارد شوند می شكند و دم را رقیق می كند و وارد عضو می كند و گاهی كه دم می خواهد وارد استخوان شود باید غلیظ شود لذا در وقتی كه می خواهد وارد استخوان شود دم با سوداء مخلوط می شود و وارد استخوان می شود. پس وقتی این اخلاط در خود عروق قرار دارند با هم مخلوط نیستند اما اگر در خود عروق با هم مخلوط شوند باعث ایجاد خلل در طبیعت مدبره بدن می شوند چون طبیعت بدن، اخلاط طبیعی را با یكدیگر مخلوط می كرد و وارد عضو می كرد اما اگر این اخلاط، غیر طبیعی باشند یا در خود كبد غذا به خوبی نضج پیدا نكند در اینصورت خلل در تولید اخلاط حاصل می شود و این اخلاط كه وارد عضو می شوند در آن عضو هم ایجاد مشكل می كنند و به صورت كامل تبدیل به عضو نمی شوند.
    نكته: شبانه روز به 4 بخش تقسیم شده كه در هر یك، خلطی از این 4 خلط غلبه دارد از ظهر تا عصر سودا غلبه دارد از مغرب تا نیمه شب بلغم غلبه دارد و از نیمه شب تا طلوع آفتاب دم غلبه دارد و از طلوع آفتاب تا ظهر صفرا غلبه دارد.  مثلا فرض كن از نیمه شب تا طلوع خورشید دم غلبه داشته باشد در این وقت آثار دم بیشتر ظاهر می شود مثلا رنگ پوست شخص در بعضی امزجه به قرمزی بیشتر می زند تا همان شخص كه در ظهر یا شب ملاحظه شود. چون این پوسته ها و هسته های دم كه در رگ های اشخاص جاری است خودش را به ظاهر پوست رسانده و اگر در شب بلغم غلبه پیدا كند آثار بلغم بیشتر ظاهر می شود مثلا رنگش به سفیدی می زند. نه اینكه در سحر رنگش قرمز باشد و در شب رنگش سفید باشد بلكه اینها نسبی است یعنی اگر همین شخص را در یك روز ملاحظه كنید و با میكروسكوب های قوی ملاحظه كنید مشهود می شود كه رنگ های این شخص در هر وقتی از این 4 بخش با دیگری فرق می كند.
    قسم اول: مره صفرا است كه با صفراء طبیعی، رطوبت رقیقه مائیه مخلوط می شود مراد از رطوبت رقیقه مائیة، بلغم است.
    *« الثانی المرة المحیه و هی التی یخالطها رطوبة غلیظة »*
    قسم دوم: مرة المحیه است كه با صفراء طبیعی، رطوبت غلیظه مائیة مخلوط می شود.
    *« الثالث الصفراء الكراثیة و هی مركبة من الصفراء المحترقة و من المرة الصفراء و تولدها انما یكون فی المعده »*
    قسم سوم صفرا كراثیة: این قسم با قسم چهارم كه صفراء زنجاریه است شبیه به هم هستند فقط فرقشان از ناحیه حرارت است.
    در حاشیه كتاب مفرح القلوب صفحه 57 آمده: الكراث *« به فتح كاف و ضم آن و تشدید راء »* هر دو در فرهنگ المنجد به معنی *« بقل خبیث الرائحه من فصیله الزنبقیات شبیه بالثوم »* مرحوم عقیلی نوشته لغت عربی به فارسی گندنا گویند.
    این صفرا از تركیب صفرا طبیعی با صفرائی كه در معده احتراق پیدا می كند حاصل می شود در كتاب مفرح القلوب صفحه 58 آمده این صفرا طبیعی وقتی با صفرا محترقه مخلوط شود چون صفرا كه در معده ریخته می شود به خاطر شدت حرارت معده، احتراق پیدا می كند و تبدیل به سوداء محترقه حاصل از صفرا می شود و این با صفرا طبیعی مخلوط می شود و باعث ایجاد صفرا غیر طبیعی می شود ولی اگر مقدار این سوداء غیر طبیعی كم باشد این خلط غیر طبیعی را صفرا كراثیه می گویند و از اقسام صفرا غیر طبیعی به حساب می آورند اما اگر مقدار این سوداء غیر طبیعی زیاد باشد این خلط غیر طبیعی از اقسام سوداء غیر طبیعی شمرده می شود. این مطلب در كتاب شرح الموجز صفحه 56 هم آمده است.
    نكته: در كتاب مفرح القلوب صفحه 58 آمده: *« بعض اجزاء صفرا محترق شود فی نفسه و سیاه گردد از شدت احتراق، پس با صفرای دیگری كه زرد است آمیزد و مشابه به آب گندنا در لون شود زیرا كه از اختلاط سیاهی با زردی، سبزی حاصل می شود »* .
    *« الرابع الصفراء الزنجاریة و هی اسخن اصناف الصفراء و طبعها قریب من السموم » *
    قسم چهارم صفرا زنجاریه: اگر صفراء غیر طبیعی « یعنی سوداء محترقه حاصل از صفراء » حرارتش بیشتر از صفراء كراثیه باشد باعث ایجاد صفراء زنجاریه می شود. زنجاریه یعنی مِس زیرا رنگ صفرا زنجاریه شبیه به رنگ مس است.
    صفرا زنجاریه از گرمترین اقسام صفرا است چون خود صفرا گرم است و با صفراء محترقه ی به احتراق شدید مخلوط شده و گرمایش به غایت زیادی رسیده است لذا قریب به سموم می شود. بعدا در مقاله سوم كه ماكول و مشروب را بیان می كند ادویه را به 4 درجه تقسیم می كند و می گوید درجه چهارم این است كه به حدی باشد كه باعث هلاكت یا افساد بدن می شود و این از خواص دواهای سمی است كه در صفحه 84 كتاب قانونچه آمده است.