• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
 
 
 
 
 
 
  •  متن
  •  

     صفحه5 سطر1: «المقاله الاولی فی الامور الطبیعیه» [۱]

    مقاله اول در امور طبیعیه است. یعنی مقاله ای اولی كه در كتاب قانونچه بحث می شود درباره اموری است كه منسوب به طبیعت است. ابتدا باید طبیعت را تعریف كرد. طبیعت در كتب فلسفی به گونه ای تعریف شده در كتب طبی هم به گونه ای تعریف شده است. اگر در كتب طبی نگاه كنیم دركتاب مفرح القلوب جلد 1 ص 7و8 و خلاصه الحكمه ص 32 و 33 به این صورت تعریف كردند و گفتند بقراط طبیعت اینگونه تعریف كرده: قوه ی مدبره بدنیه است بدون اراده و شعور. یعنی نیرویی كه بدن انسان را تدبیر می كند به واسطه قوه و نیرویی است كه از آن تعبیر به طبیعت می شود البته اموری كه ارادی نیست. افلاطون اینگونه تعریف كرده: قوه ای الهی كه موكّل بر مصالح بدن است آنچه صالح و لایق حال بدن است از آن به ظهور می آید. اما ارسطو تعریفی كه كرده در كتب فلسفی مطرح بوده كه در كتاب شفا بخش طبیعیات در جلد اول صفحه 31 آمده است كه به صورت مفصل بیان كرده ولی مرحوم خواجه آن تعریف را در كتاب شرح اشارات به طور مختصر بیان كرده كه به چاپ نشر بلاغت ج 2 ص 192 آمده و به تصحیح علامه حسن زاده حفظه الله ج 2 صفحه 244 آمده است یعنی در فصل 4 از نمط دوم است «انها مبدء اول لحركه ما تكون فیه و سكونه بالذات لا بالعرض».  
    این تعریف چند قید دارد كه باید توضیح داده شود.
    «مبدء»: مراد از «مبدء»، مبدء فاعلی و علت فاعلی است.
    مراد از «ما تكون فیه»، همان جسم است لذا به جای آن لفظ جسم را می گذاریم و می گوییم «لحركه الجسم و سكون الجسم».
    مراد از حركت: مشاء حركت را در چهار عرض قائل بود كه عبارت از كم و كیف و وضع و إین است. مراد از سكون هم در مقابل همین 4 نوع حركت است یعنی عبارت از سكون كمّی و سكون كیفی و سكون وضعی و سكون إینی است حركت إینی یعنی از یك مكانی به مكان دیگر منتقل شود. حركت وضعی یعنی وضع و محاذاتی كه در كنار این درب مثلا داریم اگر كمی جلوتر یا عقب تر برویم محاذات و وضعی كه با این درب داشتیم عوض می شود حركت كیفی مثل اینكه سیب كه در ابتدا سبز است به سمت قرمزی برود. حركت كمّی هم مانند بزرگ شدن یا كوچك شدن یك شیء.
    این چیزی كه در جسم وجود دارد و منشا می شود كه آن جسم در وقتی كه خارج از مكان خودش قرار دارد و به سمت مكان خودش حركت كند یا در وقتی كه آن جسم در مكان خودش قرار گرفته در آنجا ساكن است از آن تعبیر به طبیعت می كنند. مثلا یك سنگ را ملاحظه كنید كه اگر بر روی زمین قرار بگیرد طبق مبنای قدیم می گویند این سنگ در مكان خودش كه سطح زمین می باشد ساكن است و قرار و ثبات دارد. آن چیزی كه باعث شده این سنگ بر روی زمین ثابت باشد از آن تعبیر به طبیعت می كنند وقتی كه همین سنگ را به سمت بالا ببریم و رها كنیم به سمت زمین می آید. آن چیزی كه باعث می شود این سنگ حركت كند و به سمت پایین بیاید به آن طبیعت می گویند.
    «بالذات لا بالعرض»: حركت در یك تقسیم بندی به سه قسم تقسیم می شود:
     1 ـ حركت بالاصاله
     2 ـ حركت بالتبع
     3 ـ حركت بالعرض.
     برای روشن شدن این سه، مثال به شخصی می زنیم كه در گاری نشسته و این گاری به واسطه یك اسب حركت می كند. حركت اسب، بالذات است و گاری كه به دنبال اسب حركت می كند حركت به تبع اسب است و شخصی كه در خود گاری نشسته حركتش بالعرض و المجاز است. آن شخصی كه در گاری نشسته و وضعی كه نسبت به گاری دارد اگر این گاری یك كیلومتر هم حركت كند نسبت آن شخص به گاری تغییر نمی كند لذا اسناد حركت به آن شخص، مجازی است اما  گاری وضع خودش را نسبت به مكانی كه در زمین بود را عوض می كند این گاری به تبع اسب مكان خودش را عوض می كند لذا حركتش بالتبع می شود. با قید «بالذات» حركت بالتبع را خارج كرده و با قید «لا بالعرض»، حركت بالعرض را هم خارج كرد یعنی مراد از طبیعت، چیزی است كه ذاتاً باعث حركت یا سكون آن جسم می شود.
    در ما نحن فیه می گوییم امور طبیعیه 7 تا هستند 1-اركان 2-امزجه 3-اخلاط 4-اعضا 5-قوی 6-ارواح 7-افعال.
    اما اینها چه نسبتی با طبیعت دارند؟ در كتب طبی مطرح شده كه بعضی از این 7 تا ماده برای طبیعت هستند كه عبارت از اركان و اخلاط و اعضا و ارواح است و بعضی از این 7 تا صورت برای طبیعت هستند كه عبارت از مزاج و قوی است كه مزاج صورت اولیه و قوی صورت ثانیه است. بعضی از این 7 تا غایت برای طبیعت هستند كه عبارت از افعال است.
    اما به چه علت اینها ماده هستند و آنها صورت هستند وافعال، غایت برای طبیعت هست. چون جواب این سوال خیلی مفصل می شود و شاید هم قابل فهم نباشد زیرا باید این 7 امر طبیعی بیان شود لذا این مطلب را در آخر مقاله اولی اشاره می كنیم.
    «المقاله الاولی فی الامور الطبیعیه»
    مقاله اول در اموری است كه منسوب به طبیعت هستند.
     «و هی متشمله علی خمسه فصول»
    مقاله اول مشتمل بر 5 فصل است. مصنف در ضمن 7 فصل بحث نكرده زیرا در فصل اول، اركان و امزجه را با هم می گوید و در فصل پنجم هم افعال و ارواح را با هم می گوید.

    «الفصل الاول فی الاركان و الامزجه»

    خلاصه مطلب: در فصل اول از مقاله اول 4 مطلب وجود دارد 1-تعریف اركان 2-اقسام اركان 3-تعریف مزاج 4-اقسام مزاج.
    فصل اول در باره اركان و امزجه است.
            تعریف اركان: «هی اجسام بسیطه و هی اجزاء اولیه لبدن الانسان و غیره التی لا یمكن ان تنقسم الی اجسام مختلفه الصور و الطبایع».
    توضیح قیودات:
    «جسم»: لفظ جسم، جنس است و هم شامل جسم بسیط و هم شامل جسم مركب می شود. جسم بسیط طبق نظریه قدما گفته می شد بر دو قسم است 1-فلكی 2-عنصری
    مراد از عنصری همین عناصر اربعه بود. و مراد از فلكی همان افلاك است كه مراد از فلك در كتب نجوم و فلسفی بیان شده. امروزه به مدار كوكب فلك می گویند اما در قدیم جرمی به صورت كره فرض می كردند و از آن تعبیر به فلك می كردند. جسم، جوهری است كه قابلیت ابعاد ثلاثه «یعنی طول و عرض و عمق» را داشته باشد و مركب از هیولی «یعنی ماده» و صورت جسمیه باشد.
    جسم، جنس بعید است كه هم شامل بسائط و هم شامل مركبات می شود.
    قید دوم: «بسیط»: این لفظ، مركبات را خارج می كند. قدما می گفتند موجوداتی كه خداوند ـ تبارك ـ خلق كرده از عناصر اربعه موجود می شود كه عبارت از جمادات و نباتات و حیوانات است كه انسان هم جزء حیوان می شمرند و از این سه، تعبیر به موالید ثلاثه می كردند یعنی این سه مولود فعل و انفعال افلاك در عناصر اربعه است. قید بسیط، این مركبات و موالید ثلاثه را خارج می كند.
    لفظ «بسیط» جنس قریب برای اركان است.
     توضیح معنای بسیط: بسیط در كتاب مفرح القلوب توضیح داده شده كه بر چندین معنا اطلاق می شود:
    «اطلاق اول»: یكی از اطلاقات بسیط به چیزی گفته می شود كه جزء نداشته باشد مثل نقطه كه نه طول و نه عرض و نه عمق دارد و مانند وحدت.
    «اطلاق دوم»: مقدمه: جسم به دو صورت لحاظ می شود. یكبار جسم به اعتبار اینكه مركب از ماده و صورت جسمیه است لحاظ می شود یعنی گفته می شود این جسم تركیب شده از یك ماده وصورت و شكلی كه صورتِ جسمی است. در این صورت، تمام اجسامی كه در این عالم وجود دارد مركب از این دو هستند چون هم جسم هستند و هم ماده دارند اما اطلاق دیگر این است كه یكبار مركب از ماده و صورت جسمیه و صورت نوعیه لحاظ می شود. صورت نوعیه به بیان ساده به معنای ذات آن جسم گفته می شود. گاهی انسان و حیوان و گیاه و سنگ را لحاظ می كنیم و می گوییم این 4 تا در یك چیزی شراكت دارند به نام جسمیت یعنی هر 4 تا جسم هستند. اینكه جسم هستند از آن تعبیر به صورت جسمیه می كنند اما هر كدام از این 4 تا یك ذات مخصوص به خودشان دارند كه از آن ذات، تعبیر به صورت نوعیه می شود.
    در این صورت هر جسمی از جسم دیگر به واسطه این ذات و صورت نوعیه متمایز و مشخص می شود.
    مراد از بسیط معنای اول نیست یعنی گفته شود جسم، مركب از ماده و صورت جسمیه باشد. چون خود عناصر اربعه كه آب و خاك و آتش و هوا است دارای ماده و صورت جسمیه هستند، مراد از بسیط چیزی است كه تقسیم به اجسام مختلفه الصور و الطبایع نشود یعنی اگر یك جسمی لحاظ شود و این جسم تقسیم شود اینطور نیست كه هر قِسمی یك ذات مخصوص به خودش را داشته باشد یعنی مثلا اگر بدن انسان را ملاحظه كنید هر بخش آن مثل قلب و كبد و ریه و .... را جدا كنید ذات مخصوص به خودشان را دارند كه اسم این را قلب و اسم آن را كبد می گذارند و هر كدام دارای ذات و طبیعت مخصوص خودش است یعنی طبیعت و ذات قلب با طبیعت و ذات كبد فرق می كند اما بعضی چیزها هستند كه اینگونه نیست مثل گوشت كه اگرآن را قطعه قطعه كنید به قطعه اول، گوشت گفته می شود به قطعه دوم هم گوشت گفته می شود یعنی ذات و طبیعتی كه بر این قطعه اول از گوشت گفته می شود بر قطعه دوم هم گفته می شود «دقت شود كه مراد گوشت خالص است نه اینكه گوشتی باشد كه بخشی از آن چربی داشته باشد».
     ما نحن فیه كه گفته می شود اركان، جسمی بسیط است یعنی اگر آن را تقسیم كنید دارای صورتها و طبیعت ها و ذاتهای مختلفی نیست این آبی كه وجود دارد اگر تقسیم كنید همان لفظ آب كه بر قسم اول بكار برده می شود بر قسم دوم هم بكار می رود و هوا را تقسیم كنید و داخل چند توپ قرار بدهید هر بخش از هوا كه داخل توپ قرار دارد به همه آنها هوا گفته می شود.
    پس بسیط به جسمی گفته می شود كه دارای طبیعت و ذات و صورتهای مختلفی نباشد كه از آن تعبیر به اركان می شود و 4 تا هستند.
    نكته: اركان، اجزاء اولیه برای بدن انسان و غیر بدن انسان هستند.  
    غیر بدن انسان همان موالید ثلاثه است كه جماد و نبات و حیوان است یعنی اینها وقتی تكون پیدا كردند از عناصر اربعه موجود شدند. نحوه تكوّن آنها از  عناصر اربعه در بحث مزاج می آید.
     با قید اینكه «اجزاء اولیه برای انسان باشد» فلك خارج شد زیرا فلك جزء بدن انسان نیست. اخلاط هم خارج شد چون اخلاط جزء اولیه بدن انسان نیست.

    توضیح عبارت

    «اما الاركان فنقول فهی اجسام بسیطه»
    اركان اجسامی هستند كه بسیط هستند.
    «و هی اجزاء اولیه لبدن الانسان و غیره»
    اركان، اجزاء اولیه برای بدن انسان و غیر بدن انسان كه «همان موالید ثلاثه باشد» است.
    «التی لا یمكن ان تنقسم الی اجسام مختلفه الصور و الطبایع»
    «التی» بدل برای «اجزاء» است یا خبر برای مبتدی محذوف كه «هی» می باشد است.
    اجزاء اولیه اجزائی هستند كه امكان ندارد  تقسیم شود به اجسامی كه دارای صورتها و طبیعت های مختلف باشد.

    بحث دوم: اقسام اركان

    «و هی اربعه النار و هی حاره یابسه و الهواء و هو حار رطب و الماء و هو بارد رطب و الارض و هی بارده یابسه»
    اركان 4 تا است كه نار و هوا و آب و ارض است.
    هر كدام از اینها دارای یك كیفیت اصلیه و یك كیفیت غیر اصلیه هستند. یعنی بروز یك كیفیت در این اركان بیشتر از كیفیت دیگر است.
    نار، حار یابس است. حار به معنای این است كه دارای  كیفیت حرارت است. معنای حرارت روشن است. معنای یابس در ادامه می آید.
    هوا حار رطب است یعنی دارای حرارات و رطوبت است كه معنای رطوبت در ادامه می آید.
    آب: بارد رطب است.
    ارض: بارد  یابس است.
    در نار، كیفیت حرارت، كیفیت اصلی است ابن سینا در شفا اینگونه می گوید سلطان نار حرارت است و سلطان هوا رطوبت است و سلطان آب، برودت است و سلطان ارض هم یبوست است
    نكته: یبوست نار به اندازه یبوست ارض نیست. چون نار با هوا و آب مقایسه شد گفته می شود یابس است و الا خود نار اگر با ارض مقایسه شود رطب گفته می شود هكذا در بقیه همینطور است كه وقتی گفته می شود ماء، بارد رطب است رطوبت آب به اندازه رطوبت هوا نیست بلكه كمتر از رطوبت هوا است یعنی آب اگر با نار و ارض مقایسه شود گفته می شود آب رطب است اما اگر آب با هوا مقایسه شود گفته می شود یابس است.
    و در نار گفته می شود حرارت در آن بیشتر از سه عنصر دیگر است اگر هوا، حار است حار بودن هوا نسبت به آب و ارض است و الا اگر خود هوا با نار سنجیده شود گفته می شود هوا نسبت به نار بارد است.
    نكته: اینكه در جایی هوا سرد است و در جایی گرم است به خاطر قاسر و مانع است و بحث ما جدای از قاسر است یعنی قاسر كه عبارت از كوه و دره و انعكاس مستقیم خورشید و انعكاس مایل خورشید. توضیح اینها به طور مفصل در كتاب شرح الموجز و مفرع القلوب آمده است.
    معنای رطوبت و یبوست: معنای آن از كتاب شرح اشارات نشر بلاغت ج 2 صفحه 245 و به تصحیح علامه حسن زاده حفظه الله ج 2 ص 303 آمده است.
    مرحوم خواجه می فرماید شیخ الرئیس در كتاب شفا رطوبت را اینگونه تعریف كرده است.
    معنای رطوبت: «كیفیه تقتضی سهوله التفرق و الاتصال و التشكل» یعنی رطوبت كیفیتی است كه اگر در جسمی موجود باشد باعث می شود كه آن جسم را دارای این ویژگی كند كه اقتضا می كند اجزایش به آسانی از هم جدا شود و وقتی اجزایش از هم جدا شد به راحتی می توان به یكدیگر چسباند و شكلی را كه بخواهی بدست بیاوری. مرحوم خواجه در آنجا فرموده كه در اینجا دو لفظ وجود دارد 1-بلّه 2-رطوبت كه بین این دو، فرق است. اگر رطوبت در این بحث بكار برده می شود مراد همین معنایی است كه گفته شد و ضد آن، یبوست می شود اما رطوبتی در عرف مطرح شده كه به معنای خیسی می باشد ضد این رطوبت، یبوست نیست بلكه ضد این رطوبت، جفاف است. كه به معنای خیسی است. در این صورت اگر مراد از رطوبت، رطوبت در مقابل جفاف باشد رطوبت آب بیشتر از رطوبت هوا است در حال كه در طب و فلسفه مراد از رطوبت، رطوبتی است كه در مقابل یبوست است در این صورت رطوبت هوا بیشتر از رطوبت آب است چون اجزاء هوا آسانتر از اجزاء آب، متفرق می شوند و اجزاء هوا آسانتر از اجزاء آب به یكدیگر می چسبد و قابلیت شكل پذیری دارد.

    [۱] قانونچه، محمد بن محمود الچغمینی الخوارزمی، انتشارات المعی، ص5، س1 p.sdfootnote { margin-bottom: 0.14in; line-height: 115%; }p { margin-bottom: 0.1in; direction: rtl; line-height: 120%; text-align: right; widows: 2; orph