• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
 
 
 
 
 
 
  •  متن
  • كلام در اين آيا ادله تجاوز مطلق شكوك را در نفس شكي كه حاصل بشود بعد از تجاوز از محل امر به امضاء كرده است يا اختصاص به بعض اقسام دارد اقسامي كه ذكر شد يكي اين بود كه اين آدم علم به حكم موضوع دارد لكن احتمال مي دهد كه عمدا ترك كرده باشد احتمال هم مي دهد كه ترك نكرده باشد يك احتمال سهو نسيان نمي دهد يا باز با علم يك موضوع حكم احتمال مي دهد كه از روي سهو نسيان اين طور چيزها ترك كرده باشد اينهم هم يك صورت بود صورت ديگر در صورت جهل به حكم وجهل به موضوع بود اينهم يك وقت اعتقاد به خلاف دارد اعتقاد به ضد دارد لكن احتمال مي دهد اشتباه كرده باشد وصحيح آورده باشد چه در موضوع وچه حكم يك وقت هم هست كه حكم وموضوع را يا احدهما را نمي داند لكن اعتقاد خلاف ندارد اما احتمال مي دهد كه من با تصادف اين صحيح را بجا آورده است مثل اينكه خيال مي كرده كه مخير است بين تمام وقصر وحالا نماز آورده است احتمال مي دهد كه آن قصر را آورده باشد من باب تصادف قصر را آورده باشد وصحيح باشد آيا كلما شككت فيه مما قد مضي يا كل شيئ شك فيه وقد جاوزه وامضه كما هو اين عموم دو تا عموم از اين جهت هم اطلاق دارد بعد از اينكه عموم آن مسبش افراد مشكوك فيه هست آيا حالاتي كه براي مكلف حاصل مي شود يا حالاتي كه براي موضوع حاصل مي شود اطلاق دارد يا از اول اطلاقي در كار نيست وهمين طور صحيحه زراره كه إذا خرجت من شيئ ودخلت في غيره بعد از اينكه نسبت به افراد شيئ ما ينطبق عليه شيئ اطلاق است آيا حالات را هم اطلاق دارد يا اطلاق ندارد يك صحبت اين بود كه كسي بگويد كه خصوصا دركليين  كه آن در صدد بيان همان نفس كلي است وكلي را مي خواهد بيان كند قاعده كلي را مي خواهد بيان اما حالات را در صدد بيان يا نيست يا ما احراز نكرديم كه در صددبيان باشد ما بايد احراز بكنيم كه مقام بيان است تا اينكه اطلاق در كار باشد صحبتها ديروز تا اين حد بوده حالا اگر كسي گفت كه نخير صحيح زراره كه إذا خرجت من شيئ ودخلت في غيره عروض شيئ ودخول در غير تمام موضوع از براي عدم اعتنا است واگر چنانچه قيدي در كار بود خوب بود آن قيد را ذكر كرده باشد وحالا كه ذكر نكرده است ومقام بيان اين جهت هم هست كه خرجت من شيئ ودخلت في غيره واين اطلاق است وكل شيئ كه در آن روايت هست كه كلما شككت فيه مما قد مضي اين مضي از اين شيئ اطلاق دارد هر مضي كه مي خواهد باشد هر نحوه مضي كه مي خواهد باشد وقتي كه مضي از شيئ پيدا شد ديگر از جهت اينكه آن جهت ياآن جهت باشد نه تمام موضوع اين است كه انسان شك بكند بعد عروض محل واز اين جهت نبايد اشكال بكنيم كه اطلاق در كار نيست نه خير اطلاق هست لكن از جهات ديگر باز هم محل صحبت است كه حالا كه صلاحيت براي اطلاق از اين جهت اشكالي نيست آيا مي شود گفت كه شارع مقدس اينكه قيد نياورده است اتكال كرده به ارتكاذ عقلاء ما وقتي كه ملاحظه مي كنيم اين اقسام را يك قسم از اين اقسام جزء آن چيزهاي است كه عقلاء ارتكاذ بر آن دارند يعني اين قسم كه علم بحكم وعلم به موضوع دارد واحتمال مي دهد كه سهوا نسيانا غفلتا اين ترك كرده باشد اين شيئ را اين جزء را اين را اتيان كرده باشد روي امري كه مخل است در اينجا يك ارتكاذ عقلائي هست كه آن كسي كه مي خواهد مأموربه را تحويل بدهد در آن حالي كه مي خواهد مأموربه را تحويل بدهد اين توجه دارد به اطراف قضيه اگر ترك بكند يا عمدي است يا از روي غفلت واشتباه هست وپيش عقلاء اصالت عدم غفلت يك اصلي است ولو حالا در اين موضوع هم اين اصل نرسد به آنجاي كه خير عمل هم عقلاء بر طبقش بكنند لكن يك معنا يي است پيش عقلاء كه انساني كه مي خواهد يك مركبي را بجا بياورد وهمه حدود مركب را مي داند جهلي ندارد به موضوع به حكم اينكه در صدد اتيان به اين شيئ عمدا ترك نمي كند وبخواهد بگوييم كه اين ترك كرده است از روي غفلت اشتباه اينها اصول عقلائيه دارد كه غفلت اشتباه اينها را اصل عقلائي منع مي كند از اين جهت يك نحو ارتكاذي در اين جا هست ولو اينكه اين ارتكاذ را ما نتوانيم ثابت كنيم كه به حدي است نتوانيم مطمئن بشويم كه بحدي است كه عقلاء ترتيب آثار خودشان مي دهند لكن اين قدر هست كه شارع وقتي اطلاقي را القاء مي كند يك چيزي را القاء مي كند له اينكه اتكال كند واين ارتكاذ عقلاء كه عقلاء بيشتر از اين ازآن نمي فهمند اين را اسمش را انصراف بگذاريم كه گاهي وقتها انسان ارتكاذ عقلاء جوري است كه انسان مي فهمد كه اينها ترتيب اثر مي دهند بر آن احراز كرده است بناء عقلاء بر اين مطلب است مثلا در خبر ثقه خوب ما احراز كرديم كه بناء عقلاء بر عمل به خبر ثقه هست ولهذا هر چه روايت در خبر ثقه وارد شده است همه اش اشهادات به همين ارتكاذ عقلائي به همين بناي عقلاءاست گاهي وقتها مسئله بناي عملي عقلاء هست نه فقط ارتكاذ وگاهي هم مسائل جوري است كه اصلا راهي عقلاء براي اين مسائل ندارند نه ارتكاذ عقلائي هست نه بناي عقلائي هست تعبد يات محض است آن چيزهاي كه تعبد محض است نه ارتكاذ عقلائي هست درآن نه بناء عقلاء وگاهي هست كه بناي عقلاء بر اين كه ترتيب آثار بدهند احراز نشده است تعبدي به آن جور نيست كه عقلاء هيچ ارتكاذي نداشته باشند عقلاء ارتكاذ دارند اين مطلبي است كه عقلاء نكته اش پيش عقلاء يك مطلبي است كه در ارتكاذ عقلاء منعقد است نكته اين مطلب در ما نحن فيه كه كلما شكك فيه مما قد مضي فامضه كما هو وقتي كه عقلاء ملاحظه مي كنند در محيط عقلائي مي بينند كه اين نه از آن تعبديات محض است كه هيچ سرشان نشود مطلب مثل همه تعبدياتي كه ما اطلاعي بر واقعه نداريم ونه احراز اين معناست كه جوري است كه عقلاء بناي عملي بر اين مطلب دارند مثل خبر ثقه يد، ظواهر اينها اينجور هم ثابت نيست لكن يك مطلبي نيست كه ام يائي باشد وهيچ اطلاعاتي در اطرافش نباشد ارتكاذ در آن هست وبه عبارت آخري يك وقت بناي عملي است يك وقت نه بناي عملي است نه ارتكاذ يك وقت ارتكاذ است اما بناي عملي اش ثابت نيست يا نيست آن جاهاي كه عقلاء بناي عمل دارند بر يك چيزي اگر دليلي وارد شد همان اشهاد به همين عمل عقلاء هست آن جاي كه تعبد هست در كار كه آنجا ديگر ارتكاذي هم در كار نيست فقط تعبد محض است اينجا هم عمل اش معلوم است كه ما بايد دنبال تعبد شارع باشيم يك جاي ديگري هم داريم كه نه بناي عملي است نه آن جور تعبدي كه ام ياء باشد وما هيچ عقلمان نرسد آن اينجاهاي است كه ارتكاذ عقلائي بر نكته مطلب هست ما نحن فيه از اين قبيل است كه ما اثبات نكرديم كه بناي عقلاء بر اين است كه يك اگر در يك شيئ مي كنند بنا بگذارد كه رها كنند واعتنا نكنند اين را ما احراز نكرديم مثل بناي عقلاء به عمل به غير نيست در عمل خودش همچنين بناي ما احراز نكرديم از آن طرف هم آن جور نيست كه عقلاء هيچ مطلب سر شان نشود كه اين كه فرموده است كه كلما شككت فيه مما قد مضي يا خرجت من شيئ ودخلت في غيره وشكك ليس بشيئ همچنين نيست كه يك تعبد محضي باشد كه هيچ راهي ما به آن نداشته باشيم در اينجا عقلاء براي خودشان يك مطلبي قائل شده اند يعني ارتكاذي دارند ولو ارتكاذ اين است كه نكته اين جعل همين معنا است كه آدمي كه مي خواهد يك مطلبي را انجام بدهد وحدود مطلب را مي داند اين آدم سهو نسيان آن چيزها را در اينجا نمي كند اينجا توجه به مطلب دارد سهو نسيان جايش اينجا ها نيست وبحسب نوع اعمال عقلاء اين مورد سهو نيست مثل همه اصالت عدم غفلتهاي كه در عالم هست يك همچنين ارتكاذي بين عقلاء هست كه كلما شككت فيه مما قد مضي فأمضه كما هو نكته جعل لعل اين معنا باشد اگر اين ارتكاذ باشد ونكته جعل را احتمالا پيش عقلاء اين معنا باشد ذهنشان مي رود دنبال هميني كه خودشان مي فهميدند عمل نداشته اند بگوييم ارشاد به عمل است    لكن يك ارتكاذي داشته اند كه اين ارتكاذ موجب اين مي شود كه اگر اين اطلاقها هم در كار باشد اشكال از ناحيه مقام بيان نبودن نباشد ذهنشان مي رود دنبال همان معناي كه خودشان مي فهمند انصراف به آن معنا دارد وشارع مقدس هم كه تقيد نكرده قيد نياورده كه منحصرش كه به آن صورت يعني صورتي كه علم به اطراف باشد حكما و موضوعا و احتمال غفلت اين چيزها باشد اينكه ذكر نكرده اتكال به اين ارتكاذ كرده است چون اين انصراف در كار بود اين ارتكاذ در كار بوده محول كرد به همين معناي كه پيش عقلاء هستش و عقلاء هم ذهنشان مي رود دنبال اين معنا وآن اقسام ديگري هستش كه بداند به اينكه جهل دارد حكم وضدش را مي داند اعتقادش به اين است كه مثلا نماز مسافر تمام است عقيده ا ش اين است كه حكم شرعي اين است كه نماز مسافر تمام است لكن احتمال مي دهد كه اشتباه كرده باشد وقصر خوانده باشد اين ابدا در ارتكاذ عقلاء يك مطلب اين طوري نيست كه اين هم كه دليل اين را نمي فهمد عقلاء كه اين آمده است ما اشتباهاتي هم اگر داريم يا چيزي را كه بر خلاف اصل بر خلاف مثلا قاعده است اين را بخواهد بكند نمي آيد در ذهن عقلاء اين معنا آني كه در ذهن عقلاء مي آيد مي شود ادعاي اين را كرد كه با مناسباتي كه در بين هست پيش عقلاء مناسبت موضوع در كار هستش روي اين مناسبات موضوع ذهن عقلاء مي رود دنبال هماني كه خودشان ارتكاذ شان هست واو عبارت از اين كه آن جاي كه من جهل ندارم علم دارم به اطراف واحتمال مي دهم كه ترك كرده باشم لإجل نسيان لإجل اشتباه اينجا مي گويند كه خوب كسي كه بناست يك عملي بياورد اشتباه چقدر مي كند از اين جهت ارتكاذشان اين است كه روي اين رواياتي كه وارد شده است در اينجا مي رود سراغ همين مطلبي كه دنبال ارتكاذشان هست وادعاي انصراف به اين يك ادعاي جزافي نيست وخيلي به نظر مي آيد كه بيش از اين عقلاء نفهمند خصوصا بعض اقسام آنجاي كه بداند اين مطلب خلافش را علم داشته باشد ما بخواهيم همان خلافي هم كه علم دارد چي بكنيم آن معنا را بنظر انسان مي آيد كه همچنين چيزي نيست بالاخره ادعاي انصراف يا ادعاي اين معنا كه محول كرده شارع مقدس مطلب را به همان ارتكاذ عقلاء كه قيد ذكر نكرده اتكال به همين ارتكاذ عقلاء كه كرده اند به نظر انسان بعيد نمي آيد ونمي توانيم مطلب زائد بر اين را اثبات بكنيم وشاهد به همين مطلب اينكه در روايات هم اشاره به همين معنا هست هو حين يتوضو اذكر هو حين انصراف اقرب إلي حق قد ركع ،قدركع كه نمي شود يك تعبدي باشد اين معلوم مي شود وقتي مي گويم قد ركع مي فهمد انسان كه اين آدمي كه مي خواهد اين عمل را بجا بياورد علم دارد به اينكه ركوع جزء صلاه ركوع كرده است لابد اين بي خود بر نگشته غفلت نكرده در مورد خودش وحين يتوضو اذكر خوب اين در مواردي است كه اين علم موضوع حكم داشته باشد وتا ذكر اسباب اين بشود كه اتيان بكند وإلا آدمي كه جاهل به حكم است وعلم به حكم ندارد يا علم به خلاف حكم دارد اين كه جاي اين نيست كه بگوييم اذكر است بجا اذكريت معناش اين است كه آن يكي را بجا مي آورداين كه گفته اند نه ديگر امضه وهو اذكر اين هم مسبش همين است انسان عالم به حكم موضوع است و احتمال اين مي رود كه غفلت كرده باشد مي فرمايند كه هو اذكر احتمال مي رود خلاف حق كرده باشد مي گويد كه اقرب إلي الحق حين الانصراف اقرب الي الحق يا ايني كه شك مي كند قد ركع قد ركعت آن تعبيرات هم شاهد بر اين است كه مطلب اين طور در يك همچنين مواردي مطلب را مي خواهند بگويند البته اگر يك اطلاق پا بر جاي بود ما نتوانستيم با اين روايات تقيدش كنيم بلكه اين روايات هر كدام يك حرفهاي در آن است لكن اينها شاهد بر اين است كه همه رواياتي كه ماداريم روي همين معناست روي همين معناي اذكر رو همين معناي اقربيت الي حق است وما از آن كشف مي كنيم كه از اول رواياتي كه وارد شده روي همين مطلب وارد شده اينكه مي گويد كلما شككت في شككت فيه مما قد مضي نكته اش همين معنا بوده است كه اذكر بوده در آن وقت مي خواسته عمل را بجا بياورد اذكر واين مال آن آدمي است كه عالم به حكم موضوع باشد واحتمال غفلت احتمال اشتباه بدهد.
     بناء عليه از روايات با اين شواهد با اين ارتكاذ عقلائي بيش از اين بلا اشكال بدست نمي آيد آني كه مسلم است وبي اشكال اين است كه هم مسبب روايات در آن هست وهم ارتكاذ عقلائي هست كه كسي كه عالم بحكم وعالم بموضوع است احتمال مي دهد كه ترك كرده باشد اشتباها قبل از ترك اين قدر مسلم از روايات هست وزائد بر  اين را ما نمي توانيم بفهميم .
    حالا يك شبه اي در اينجا شده ما شبه را طرح مي كنيم وببينيم جواب داريم از اين مطلب يا نه واو اين است كه بعضي از محققين مرحوم حاج آقا رضاي همداني در حاشيه چيز شان بايد باشد الان پيش من نيست ايشان مي فرمايند كه اينكه در مقام بيان اينهم كه تمام اين شكوكي را كه تصور مي شود خارج قاعده تجاوز است هيچ فرقي بين شكي وشكي نيست ايشان مي فرمايند كه اينكه بنا گذاشته مي شود بر صحت عمل بعد فراق از عمل يا بعد از تجاوز اينكه بناي بر صحت يا بناي نقوص گذاشته مي شود لمسيره القطيعه اين يك ادعاست كه سيره قطيعه بين عقلاء هست كه در تمام اين شكوك بنا بر صحت مي گذارند بناي بر نقوص مي گذارند اين يك ادعاست ادعاي ديگر اين است كه اگر چنانچه حمل به صحت نشود اين اختلال نظام لازم مي آيد وما بقي للمسلمين سوء چه آدمي است كه الان معاملاتي را كه سابق كرده است عباداتي كه سابق كرده است بتواند بگويد كه من علي وجه صحيح بجا آورده ام انسان در آن حالات جاهل بوده حكم عالم بوده بحكم توجه داشته توجه نداشته همه اين حرفها آنجاهست اگر ما بخواهيم آن اشخاصي كه جاهل به حكم هستند وآن صوري را كه تصور مي شود در اينجا همه را بخواهيم ترتيب اثر بدهيم اختلال نظام لازم مي آيد اين هم يك ادعاست .
    ادعاي ثالث اين است كه لااقل حرج لازم مي آيد وحرج وعسر حرج است وهما منفيان في شيئ اين قضيه اختلا ل نظام است كه قطع داريم كه نبايد اختلال نظام بشود وآنجا به هم بخورد اگر چنانچه اينها بناي بر اين بگذارند همه از دست كسب كارشان بايد بر دارند بروند مشغول عبادت بشوند اين بلا اشكال خلاف مذاق شرع است .
    ويكي ديگر اينكه بر فرض اينكه اين طور هم نشود عسر حرج لازم مي آيد يا عسر حرج هم در شرع منفي هست مي فرمايند كه مطلب ولو اينكه اينهاي كه ما مي گوييم دليل لبي است وما نمي توانيم با اين تمام مدعايمان را اثبات بكنيم لكن اين قدر هست كه ما از اين مي فهميم كه مطلب روي آن ارتكاذ عقلائي نيست كه شاهد حال دلالت بر اين بكند كه اتيان كرده است بيشتر از اين مطلب اختصاص به آن ندارد بنابراين اطلاقات را ما اخذ مي كنيم واين روايات اذكر امثال ذلك هم صلاحيت ندارد از براي تقيد براي اينكه انحصار قيد را نمي توانيم بفهميم اينها علت منحصره هستند وقتي علت منحصره نشده اند ما تقيد نمي توانيم بكنيم اين محصل فرمايش ايشان است يكي دعواي سيره قطيعه در همه اقسام ويكي دعواي اين اگر چنانچه ترتيب آثار بدهيم اختلال نظام لازم مي آيد .
    ويكي هم دعواي اينكه اگر چنانچه اختلال نظام لازم نيايد عسر حرج لازم مي آيد وهما منفيان في شرع وديگر اينكه بفرض اينكه اينها امور لبي باشند وما نتوانيم  تمام مدعايمان را با اين ثابت كنيم لكن اينها موجب اين مي شود كه ما از اطلاقات نتوانيم دست بر داريم اطلاقات بايد سر جاي خودش باشد واين رواياتي كه مثل حين هو يتو ضو اذكر امثال ذلك هم صلاحيت از براي تقيد ندارد .
    بناءعليه تمام شكوكي را كه عارض مي شود بر ما اينها تمامش داخل در قاعده تجاوز فراق هست ما تمام مطالبي كه ايشان دارد منكر هستيم تمامش را نه يكي اش را همه خصوصياتي كه ايشان فرموده اند ما نتوانستيم ثابت بكنيم.