• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
 
 
 
 
 
 
  •  متن
  • اين طور كه ما در جمع بین اخبار عرض كردیم كه محلصش این است كه روایات بعضی هايش مطلقا راجع به داخل شدن در غیر اذا خرجت من شيئ ودخلت فی غیره بعضی هايش هم دو تا روایت هست كه از عبدالرحمن عن ابی عبد الله هست كه یكی راجع به هوي الی سجده دارد كه آنجا را فرموده اند به اینكه ركع دیگر اعتنا نكند و یكی هم راجع به پا شدن  از سجده رفتن طرف قیام و قبل از اینكه مستوي بشود قائما شك كرده است و این جا گفتند باید ركوع بكند در جمع ما بین اینها محل صحبت شده است محل حرف است آن طور كه ما عرض كردیم ،عرض كردیم كه از این روایاتی كه ذكر هم قرائت شده تكبیر شده و ركوع و سجود و  اینها استفاده این كه یك خصوصیتی در این عناوین هست نمی شود میزان آن ذیل است كه اذا خرجت من شیئ و دخلت فی غیره این یك اطلاق است و این ذكر این عناوین اسباب این نمی شود كه این كبری اختصاص به این عناوین پیدا بكند وآن كلمه ای كه شیخ (علیه الرحمه)فرموده اند كه این در مقام تحديد حد است و اگر چنانچ هچیزی نزدیكتر از این شكش اعتبار داشته بود او را ذكر كند حالا كه هوي را ذكر نكردند و سجده را ذكر كرده اند این دلیل بر این است كه حد آخر عبارت ازاین است ،این شاهدی برآن نیست كه این در مقام تحدید است و این سئوال عادی است كه انسان سئوال عادی می كند یا وقتی كه آن روایت هم وكه روایت اسماعیل بن جابر هم كه ابتداءً از خود امام (ع)است تعبیر عادی است كه ما هر وقتی بخواهیم صحبت بكنیم این عناوین را ذكر می كنیم نه این است كه برای خصوصیتی كه حتما منحصر به این عناوین است و لهذا می بینیم در بعض روایات بعد از صلاه را ذكر كرده فبعد ما فرقت من صلاتك و طهورك را ذكر كرده و حال انكه شك در بین صلاه بی اشكال مطابق نص و اجماع است بر اینكه اعتبار ندارد اگر دارد اجزاء صلاه انسان دربین صلاه شك بكند این فی الجمله محل اشكال نیست.
     بناء علیه اینها ازآن قدیت معلوم نمی شود و ما شاهد آوردیم دلیل اوردیم بر اینكه اینها خصوصیتی ندارد به یكی از دو موثقه عبد الرحمن كه راجع به هوي الی سجود فرموده اند به اینكه قد ركع و قد ركع و امضه و اعتنا نكن یك دلیل بر این است كه اين هم مثل سایر غیرهاست و احتمال اینكه این یك قاعده ی علی حده ای مختص به این باشد و این قاعده تجاوز نباشد ابدا و همچنین احتمالی در كار نیست مثل همان لسان قاعده تجاوز است و مثل سایر چیزهامی ماند .
    حالا بعضی گفته اند به اینكه اینهایی كه در نتیجه با ما موافقند ازآنها نقل شده است كه این روایت دخلت فی السجود اگر شك كردی بعد از اینكه داخل در سجود شدی مقصود هوی الی السجود است این واضح است كه نمی تواند انسان كه بگوید سجده عبارت از هوی الی السجود است و بعضی گفته اند كه این خیلی بعید است لكن یك وجهی گفته اند ،گفته اند این خوب است عكس آن مطلبی كه آن كسانی كه می گویند دخول در سجده معتبر است هوی معتبر نیست فرموده اند به این كه از برای هوی مراتبی است از اولی كه انسان شروع می كند به اینكه برود طرف سجده و تقوس پیدا می كند این مراتبی دارد اون مرتبه ی اول عبارت از اون اولی لست كه انسان یك قدری خم  می شود و این تقوس تا آخر كه انسان سرش را روی سجده می گذارد اینها همه هوی است منتهی اینكه تقیید شده است این هوی به او آخر مرتبه هوی كه عبارت از سجده است گفتند این وجه بهتر از اوست اینها هردويشان تقریبا باید گفت خلاف واقع است خلاف ضرورت است هوی الی سجده خود سجده هم هوی الی سجده باشد لازمه حرف این است یعنی صریح این است كه از اولی كه ما تقوس می كنیم و هوی الی سجده می كنیم تا آنجایی كه سجده كردیم همه اش هوی است هوی،خود سجده هم هوی الی سجده است واضح البطلان است چه لزومی دارد شما اگر اصرار دارید به اینكه این معنا باشد بگوید آقا نمی توانیم این وجه را كنارش بگذارید لكن چه اصراری بر آن مطلب هست خب از آن طرف اطلاقات هست از آن طرف هیچ نیست در كار الا یك ادعایی بین اینكه این تحدید است و مقام تحدید است و همچین چیزی نیست در كار بنابراین چرا ما دست از اطلاقات برداریم فقط یه اطلاق را ما ازآن دست بر می داریم و آن این است كه در یك صورت از باب شكوك گفتند به اینكه برگرد و به جا بیاور ما هم برمی گردیم در آنجایی كه الی قیام برود دیگربیاییم ما حالا الی قیام هم بگویم هوی الی قیام تا مقوس یك كلاهی بخواهیم سرش بگذاریمچه داعي به این كار هست اطلاق و تفسیر الی ماشاءالله جمع عقلائی ست از آن طرف اطلاقات ما داریم از آن طرف موثقه عبد الرحمن هست به اینكه اگر هوی الی السجود شك كرد  این قدركع و سجودش را كرده و اعتنابه شكش نكند اینها همه از ان طرف است از این طرف  هم یك روایت دارد كه از موثقه باز عبدالرحمن است به این كه اگر چنانچه در سجده كرد رو به بالا وقتی كه دارد می رود طرف به بالا وقتی تا مستقیم نشده است سجده كرد این را برگردد به جا بیاورد این یك تغییری است بر اطلاقاتی كه هست اما ما بخواهیم حمل بكنیم این روایتی كه  می گوید كه حوی الی السجود را ما بخواهیم حمل بكنیم به خود سجده از اینجا تا اینجا هم هیچیك ازاین تقوسها مراد نیست فقط اینكه گفته اهوی الی السجود می خواسته بگوید سجود گفته اهوی الی السجود اینها جمع بین روایات نیست تا انسان اصلا قابل ذكر هم خیلی نیست اینها این از این مسئله گذشتیم كه اولا اینكه دخول در غیر معتبر نیست به همان شواهدی كه عرض كردیم و ثانیا اگر كسی معتبر بداند نمی تواند به ركن حمل كند به انصراف مثلا یا به جزء واجب حمل كند للانصراف باز یا لاجزاء حمل كند باز به انصراف نمی توانیم این حرفها را بزنیم بنابراین اگر دخول در غیررا ما معتبر داشتیم ما بین غیرها فرقی ما بین مقدمه و خود فعل نیست ما بین ركن و غیر ركن نیست ما بین اجزاء واجب و مستحب نیست همه اینها غیر هستند هوی الی الركوع هوی الی السجود همه اینها غیر هستند یك مسئله هست كه تقریب شده ما هم تقریبش را قبول می كنیم و همش جمع عقلائین است .
    حالا یك صحبت دیگر هست اینكه آیا این قاعده تجاوز كه می فرماید اعتنا نكن امضه كما هو این علی العظیمه است یا علی الرخصه است مامرخصیم در اینكه ترتیب آثار شك را ندهیم و می توانیم هم كه ترتیب بدهیم در آن جایی كه شك دارم كه به جا اوردم یا نیاوردم ما را اجازه داده اند ،مرخص كرده اند در اینكه نمی خواهی لازم نیست كه اعتنایی به شكت بكنی لكن اگر اعتنا هم بكنی مانعی ندارد اینطوریست یا خیر علی العظیمه هست و ما نباید بر گردیم به جا بیاوریم یك وجه كه گفته شده است كه برای عظیمه و آن این است كه خب اوامر دارد به اینكه امضه كما هو و اعتنا نكن امر دارد به این كه امضه كما هو این خب جواب  دارد كه این اوامر دلیل بر وجوب نیست حالا بر فرض اینكه اصلا قمض عین بكنیم كه اینطور اوامر امر وجوبی اجتهادی است نه امر وجوبی حالا فرض هم كه امر وجوبی باشد لكن در مقام توهم حذر است انسان كه شك كرد بر حسب قاعده اشتغال و بر اثر استصحاب باید اتیان بكند مقام توهم حذر گفته اند كه نكن و اوامر مقام توهم حذر بیشتر از رخصت ازآن استفاده نمی شود این را به این بخش رد كرده اند .
    و بعضی گفته اند به اینكه از این نه از این اوامر خودشان فی ذاته از این شكك لیس بشی ما می فهمیم كلما شككت فيه مما قد مضي مثلا فشكك يا خرجت من شيئ ودخلت في غيره فشكك ليس بشيئ از اين شكك ليس بشيئ مي فهميم كه اگر چنانچه بخواهد اتیان بكند تشریح است و ملحق به زیادی عمدی است خوب این هم همان اشكال به آن است شكك لیس بشیئ یعنی اعتنا نكن این شك كه چیزی نیست ولش كن برو خوب باز صحبت در این می آيد كه آیا اعتنا نكن علی وجه العظیمه است یا علی وجه الرخصه اگر علی وجه الرخصه باشد  تشریح دیگر نیست مرخصیم ما كه اتیان كنیم مرخصیم كه ترك بكنیم به مجرد شكك لیس بشيئ نمی توانیم ما بگوییم كه گفته است كه این را اتیان كردی گفته به شكت اعتنا نكن پس شكت لیس بشیئ نه اینكه ما اعتنا به شك باید بكنیم استصحاب داریم قاعده داریم و عقل می گوید اعتنا بكن اینكه موضوعی كه عقل انسان می گوید اعتنا بكن ودلیل استصحاب هم می گوید اعتنا بكن در یك همچین موضوعی فرموده اند كه نه این شكت اعتبار ندارد لیس بشیئ است و معنایش این است كه نه اعتنایی لازم نیست حالا اینجا هم این حرف می آید كه آیا ما اعتنا نكردنمان علي وجه رخصه است یا علی وجه العظیمه است در یك موضوعیت كه محتمل است همان رخصت باشد كه اعتنا لازم نیست اعتنا بكنی یا اینكه اعتنا نباید بكنی اینكه اعتنا باید بكنی بر حسب قواعد اینجا لازم نیست اعتنا نكن و همان حرف كه در مقام توهم منع است از این جهت گفته اند كه اعتنا لازم نیست بكنیم بیشتر از موضوع بیشتر از رخصت نمی فهمیم اگر ما بیش از رخصت نفهمیم این دو مطلبی كه گفته شده است و فرموده اند به اینكه این ملحق به زیاده است و تشريع هم است وقتی خودش مرخص می كند ما را كه می خواهی اتیان بكن می خواهی نكن ما آن طرفش كه خودش فرموده اخذ می كنیم و اتیان می كنیم این تشریح نیست از كجا فرموده اند بجا بیاورید تشریح نیست این وقتی خودشان فرموده اند كه مرخصی در اینكه اتیان بكنی زیادی نیست در كار خودش فرموده است كه بجا بیاورید دیگر زیادی ملحق به زیادی چرا باشد زیادی كه ثابت نیست كه زیادی است می خواهید بگویید كه ملحق به زیادی است و ملحق به زیادی است برای اینكه حكم ترخیص داده اند.
     بناء علیه از این راه هم ما نمی توانیم درست كنیم ما چه بگوییم كه وقتی كه ترخیص باشد دیگر قضیه تحكم بر استصحاب نیست نمی خواهد استصحابها رد بشود یك وقت این است كه عظیمت است وقتی كه عظیمت باشد ادله قاعده تجاوز بر استصحاب حكومت می كند يك وقت اجازه داده كه این طرفش هم می خواهی اتیان بكن آن طرف هم می خواهی اتیان كنی اگر ما بگویم حكومت ندارد آن وقت مقتضای استصحاب و مقتضای قاعده اشتغال و مقتضای قاعده تجاوز اینها سه تایش دست به هم می دهند من مرخصم اتیان بكنم و مرخصم ترك بكنم و اتیان هم رجائی لازم نیست باشد اگر اتیان بكنم اجازه داده اند و من اتیان می كنم و ان ما يكون استصحاب هم كه داریم .
    و اگر استصحاب هم از كار بیفتد مع ذلك می توانیم به عنوان خود صلاه بجا بیاوریم برای اینكه خود ترخیص است و در یك همچین محلی كه ترخیص است خود روایات هم وارد شده است كه اگر چنانچه شك كردی و محل است بجا بیاور به عنوان خود نماز بجا بیاور وقتی كه نباشد این ترخیص باشد آن روایات هم می گوید به عنوان خود نماز می توانی بجا بیاوری بجا بیاور بنا براین با اینها مطلب درست نمی شود.
     لكن یك مطلب دیگری است كه با او مطلب درست می شود و آن روایاتی كه هو حین یتوضو اذكر اقرب الی الحرب یا قد ركع، ركع است اینهااست كه از اینها استفاده می شود به اینكه مامتعبد شدیم به اینكه این اتیان شده است هو حین یتوضو اذكر یا اماره است چنانچه بعضیها خیال كرده اند یا نه اماره نیست یك اصل تعبدی است به اینكه تو در مثل اصالت عدم غفلت و اینها اتیان كرد آدمی كه بناست ماموربه اش را بجا بیاورد این دیگر غفلت نمی كند این اتیان كرده است در آن وقت اذكر بوده است و بهتر یادش بوده است .بناءعلیه متعبد میكند ما را این روایات به اینكه در هر چیزی كه تو شك كردی كه آیا اتیان دراجزای كه شك كردی كه آیا اتیان كردی یا نكردی تو اتیان كردی بنايت متعبد شدی به اینكه اتیان كردی و به عبارت دیگر این اصل، اصل محرز است اماره نیست لكن اصل محرز است كه تعبد بوجود است خب اگر چنانچه شارع ما را متعبد كرد به اینكه تو ركوع را بجا آوردی حالا اگر من یك ركوع دیگر بیارم ركوع زیادی نیست دیگر محتاج به یك تعبد نیستم یا اصل مثبت است این یا نه آن قدری كه ما با اصل درست می كنیم همین مقداری است كه با قاعده تجاوز درست می كنیم همین مقدار است كه ركوع اتیان شده است ركع یعنی آدم ركوع كرده است انت ركع وقتی به من گفتند تو ركوع كردی حالا اگر من بخواهم ثانیا یك ركوعی بكنم این زیادی است این دومی كه در می آورم این زیادی ركوع است یه ركوع را شارع تعبد كرده به اینكه تو اتیان كردی یه ركوع را هم كه من دارم اتیان می كنم بناء علیه شبهه مثبتيت در كار نیست و راه اشكال این است كه وقتی كه یك چیزی را شارع بنا بر ركوع گذاشت مثلا فرض كنید قرائت هم همینطور اگر من بنای بر این گذاشت كه تو وقتی كه در چیزی وارد شدی تكبیره را تكبیر ركوع را گفتی شك كردی كه قرائت را بجا آوردی یا نیاوردی بنای بر این بگذارد كه قرائت را بجا آوردی حالا من  بنا گذاشتم بر اینكه قرائت را بجا بیاورم اگر قرائت ثانی را بجا بیاورم این زیادی در قرائت است یك قرائت را من زیاد كردم سوره اگر بجا بیاورم درقران البته یك اشكالی است لكن علی ای حال اگر شارع   ما را متعبد كرد به اینكه تو ركوع را بجا آوردی هر چی را كه شك كردی در اینكه بجا آوردی یا بجا نیاوردی آن را به جا آوردی ما اگر بخواهیم ثانیا یك چیزی پهلوی این بگذاریم این صدق عقلایی می كند به اینكه زیاد ، زیادی شد در مكتوبه برای اینكه آن فرمود آوردی به جا مثل مثلا استصحاب یك وجودی و ضم یك چیز دیگری كه عنوان زیاده از همین انتزاع از ضم این انتزاع می شود و دیگر محتاج به یك مطلب دیگر نیست زیاده عبارت از اتیان یه ركوع است پهلوی یك ركوع دیگر ما یك ركوع را به حسب حكم شرع بجا آوردیم یك ركوع دیگر كه بجا بیاوریم این زیادی در مكتوب می شود.
     بناء علیه از این راه است بله در باب قرائت و در باب ذكر و اینها اگر رجاء بجا بیاورد معلوم نیست كه مضر باشد كه اینها یك ضرری داشته باشد ولو در باب قاعده تجاوز خالی از اشكال نیست لكن ذكر ركوع و اینها را رجائی مانع ندارد كه انسان بجا بیاورد بله من به جا نیاوردم اما با اینكه خودش می فرماید كه دیگر اعتنا نكن رد بشو و امضه و عرض می كنم فاليمضه ،اینها یك قدری محل اشكال میشود كه اینهایی كه بر این حالی كه اینطور می گوید مع ذلك همه را رجل شك فی القرائت بعد ما كذا فامضه رجل شك في  كه ما بخواهیم اینها را رجاء بجا بیاوریم این یه قدری خالی از اشكال نیست لكن اصل مطلب كه مسئله عظیمت است نه رخصت است و ما حق نداریم كه در جایی كه شك داریم بجا بیاوریم مثل ركوع مثل سجده مثل اینكه تكبیره الاحرام همه را ثانی تكبیره الاحرام بجا بیاوریم در اینش محل اشكال نباید باشد كه قضیه، قضیه رخصت نیست قضیه عظیمت است.