• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
 
 
 
 
 
 
  •  متن
  •  اين مطلب چون خيلي جاها محل ابتلا ،محل صحبت است از اين جهت ما يك مقداري باز تكرار مي كنيم وبعضي جهات را عرض مي كنيم .
    بعضي فرموده اند كه اين غيري كه در اين روايات اخذ شده است كه دخلت في غيره اين مخصوص است به آن جاهاي كه تقيد كرده اند فقها يك باب براي قرائت قرار داده اند يك باب براي ركوع قرار داده اند يكي براي تكبير قرار داده اند يكي براي سجده قرار داده اند اين مخصوص به آنجااست و استدلال مي فرمايند به اينكه اين كل شيئ كه در صحيحه اسماعيل وارد شده است و آن شيئ كه در صحيحه زراره وارد شده است اين بخواهد شامل بشود به اجزاء وبه كل در عرض هم معقول نيست إلا اينكه تنزيلي تعبدي در كار باشد براي اينكه اين اجزاء قبل از اينكه تركيب صورت بگيرد و در لباس تركيب در آيد اينها همه مشتقات هستند حتي كلمه هم مستقل است آيه هم مستقل است همه اجزاء مستقل هستند لكن در لباس تركيب وقتي وارد شدند اينها همه فاني در مركب مي شوند وآن مركب كه امر وحداني است اين او مستقل است واين اجزاء اينها اصلش مورد نظر نيستند مندك اند وفانيند در آن مركب .
    بناءعليه اگر بخواهد كه اجزاء در آن فاني با اجزائي كه مستقل هستند قبل از تركيب اينها را بخواهد هر دو وارد كند در شيئ يا در علم شيئ وشامل بشود شيئ از براي اينها بايد اين يك تنزيل تعبدي در كار بياورد كه اين اجزاء فانيه را منزله اجزاء مستقله قرار بدهد ودر عرض نفس طبيعت قرار بدهد تا اينكه بشود لحاظ بكند هر دو اينها را بشود كه اين شيئ كه در كلامش وارد شده شامل هم اجزاء بشود وهم كل كه عبارت از صلاه است بشود واين محتاج به اين تنزيل تعبد است وچون احتياج به اين دارد بايد ما مقدار تنزيل بدست بياوريم وهمان مقدار بايد حكم بكنيم وآن مقداري كه از تنزيل بدست آمده است همين است كه در صحيحه زراره در صحيحه اسماعيل وارد است وآنها همانها است كه فقها هم تبويت كرده اند هر بابي براي هر كدامشان قرار داده اند و اما اجزاء اين اجزاء كلمات اينها ديگر جزء اين تركيبها نيست ودر صدر صحيحه زراره اينها نيست در صحيحه اسماعيل هم آنها نيستند و روي اين بناي كه گذاشتيم دليل نداريم به اينكه آنها تنزيل شده است و چون دليل بر اين نداريم نمي توانيم بگوييم كه اين غيري كه درآن داخل مي شود اعم از غير چيزهاي است كه تبويت شده است واجزاء آنها اين محصل فرمايشي است كه فرموده اند وما مي خواستيم مطلب را عرض كنيم اساس اين مطلب چي هست ودر خيلي جاها روي اين مطلب اشتباهاتي شده است مثلا در باب مطلق مقيد بعضي  فرموده اند شايد خيلي از آنها فرموده اند كه مطلقات بعد از اينكه مقدمات بيان تمام شد مثل عمومات مي ماند همين طور كه آن كل فرد ولو به نحوه اجمالي كه بعد عرض مي كنم شامل مي شود .
    اگر چنانچه مبطل را هم مقدمات اطلاق در آن تمام بشود شيئ مي شود كل شيئ عالم مي شود كل عالم اين مثل عمومات مي شود ما در اينجا اين دو روايتي كه داريم كه يكي صحيحه زراره است ويكي صحيحه اسماعيل در صحيحه زراره إذا خرجت من شيء و دخلت في غيره شيء را اخذ كرده است كه باب مطلقات مي شود ماهيت شيئ را اخذ كرده است در صحيحه اسماعيل كل شيئ شك فيه فقد جاوزه ذكر كرده وكل آورده بالاي شيئ ومثل قضاياي حقيقيه نظير قضاياي حقيقيه است ما در هر دو اين مطلب كه آنجاي كه قضيه، قضيه حقيقيه باشد يا بمنزله قضيه حقيقيه باشد .
    و آنجاي كه باب ،باب مطلقات باشد هر دو اينها را بايد مورد بحث قرار بدهيم ببينيم كه آيا اينها همان است كه مثلا در منطق هم گاهي گفته شده است يا همين است كه فقها هم گاهي گفته اند يا مطلب طور ديگري است در باب آنجاي كه باب ،باب مطلقات باشد حالا مطلق اينجا نيست هر جا هر جاي كه مطلقاتي در كار داريم حكم آمده است روي نفس طبيعت عالم،عالم كذا روي نفس طبيعت طهور ،طهور كذا روي نفس طبيعت شك ،روي نفس طبيعت شيی كه ادوات عموم نداريم همان نفس طبيعت را ذكر كرده اند وحكم را روي نفس طبيعت گذاشته اند آيا اين متكلمي كه حكم را مي خواهد القاء بكند وطبيعت را اخذ كرده در موضوع حكم آيا اين طبيعت را اماره قرار داده و كاشف قرار داده از براي افراد واين طبيعت را مرئات قرار داده است وبا اين طبيعت افراد را دارد ملاحظه مي كند منتهي آنجاي كه مقام بيان است ما كشف اين مطلب را مي كنيم بعد از اينكه مقدمات بيان تمام شده ما كشف اين معنا را مي كنيم كه متكلم اين طبيعت را مرئات قرار داده است براي افراد وحكم روي افراد است يا خير معقول نيست يك همچنين مطلبي ومسئله جور ديگري است.
     ما عرض بكنيم معقول نيست يك همچنين معناي كه يك شيئ مرئات قرار داده شده باشد از براي يك چيزي كه نسبت با او مرئاتيت اصلش تصور ندارد عنوان عالم مثلا اين عنوان عالم آن مقداري كه مي تواند دلالت بكند بر معنا بر معناي خودش دلالت مي كند وآن معناي عالم است لفظ عالم وعنوان عالم لا يمكن كه مرئات باشد از براي غير معناي خودش از براي حقيقت خودش چيزهاي كه با او مخالفت دارد وغير او هست عالم يك مطلب است زيد يك چيز ديگري است خصوصيت زيدي،عمري، بكري خصوصيت وجود در كجا، وجود در كجا، وجود كذا اينها اشياء مخالفه هستند و لفظ عالم نمي تواند كشف بكند از يك شخص عالم به خصوصيات شخصيه به حيثيات شخصيه كه افراد متكثره باشد تكثر افراد با تخصص با خصوصيات است وإلا افراد تكثر ندارد نفس طبيعت كه تكثر ندارد نفس طبيعت وقتي كه ملحوق شده به او خصوصيت وجودي خصوصيت ديگري آن وقت كثرت پيدا مي كند مي شود با يك خصوصياتي زيد با يك خصوصياتي عمرو با يك خصوصياتي كذا وكذا واين خصوصيات امور ملحقه به نفس طبيعت است يا متحده با نفس طبيعت در خارج واما نفس طبيعت حكايت بتواند بكند از اين خصوصياتي كه هيچ كدامشان با نفس طبيعت مساس ندارد ومعناي نفس طبيعت نمي تواند كاشف باشد از يك چيزي كه منافي با خودش است آن خصوصيت امر منافي است با آن نه اينكه منافي معارض با آن يعني اين معنا هست .
    بناء عليه ما بعد از اينكه مقدمات اطلاق تمام شد اين قد ر را مي فهميم كه نفس طبيعت موضوع حكم است وقتي كه گفت كه احل الله بيع ومقام بيان باشد ما مي فهميم كه نفس طبيعت بيع تمام موضوع است از براي عليت ونفوس نه اينكه بيع اماره است از براي بيع معاطات بيع به عقد بيع كذا بيع كذا بيع موجود در كجا افراد بيع را بخواهد اين كاشف از آن باشد وطبيعتي كه غير نفس طبيعت هيچ نيست بخواهد كاشف باشد از يك امري كه غير نفس طبيعت است بيع معاطات امر زائد بر طبيعت بيع است بيع به صيغه امر زائد علي نفس طبيعت بيع، بيع در كذا در كجا با كجا اينها همه امور زائد بر نفس طبيعت است آنچه بعد از مقدمات اطلاق انسان مي فهمد همان نفس طبيعت است ،اين طبيعت موضوع اين حكم است وطبيعت را بايد ديد كه كجا صادق است كجا صادق نيست باقيش كه در كجا طبيعت صدق مي كند در كجا طبيعت صدق نمي كند اين به متكلم مربوط نيست اين ديگر مربوط به منشي حكم نيست آني كه مربوط به منشي حكم است اين است كه نفس طبيعت را موضوع حكم قرار داده اما اين طبيعت كجا صدق مي كند گفته الماء مطهر آني كه گفته الماء مطهر بيش از اين كه اين طبيعت مطهر است  اما اين طبيعت كجا صدق مي كند كجا صدق نمي كند به چه صدق مي كند به چه صدق نمي كند بايد خودمان برويم ببينيم كه كجا صدق مي كند كجا صدق نمي كند .
    بناء عليه اين آقا كه مي فرمايند كه اول بايد اين تنزيل كند مندك را منزله لا مندك ومنزله مستقل تا بيايد در عرض طبيعت واقع بشود وبعد شيئ را كه مي خواهيم   منطبق كنيم بر آن بعد كه مي خواهد حكم بكند حكم بكند بر اجزاء وبر طبيعت در عرض هم اين يك اشتباه را دارد كه خيال مي كند كه حكم كلي طبيعت است روي اجزاء است روي مصاديق طبيعت است واز اول حكم رفته روي مصاديق طبيعت وحاكم هم مصاديق طبيعت را مي بيند وحكم مي كند وحال آنكه محال است كه حاكم مصاديق طبيعت را ملاحظه بكند خوب حالا اگر بنا شد كه اين هم ما فرض اين از كلمه هم بكنيم كه كاشفيت ندارد خوب بخواهد كاشف باشد شيئ الان كه شما قضيه را القاء مي كنيد كاشف از چي هست مي گويد كه كل شيئ شك فيه يا العالم كذا بطور اطلاق العالم كذا الشك كذا الشيئ كذا الان شما مرئات قرار مي دهيد براي چي براي شيئ كه لا شيئ است . شيئ را مرئات لا شيئ قرار مي دهيد آن وقتي كه شكي در كار نيست چيزي شكي ما نكرديم آن وقتي آن طبقاتي كه بعدها مي خواهند موجود بشوند نه آن مصلي شيء ونه شكي دارد كه شيء باشد همه لا شيئ شما حالا مي گويد الشيء إذا خرجت من شيئ شيئ چي هست شيئيتي نيست الان چون نمازي نيست الان كه تا شما بگويد شيئ مي گويد كه اين نمازي كه الان اين آدم دارد مي خواند يك شيئيتي دارد بيع ايجاد شيئيت پيدا مي كند اين را دارد مي گويد قبل از اينكه نماز من بخوانم شيئيتي ندارد اين ركوع اين سجود اينها بايد مرئات لا شيئ قرار بدهيم شيئ را مرئات لا شيئ قرار بدهيم يا خير مطلب اين نيست حكم روي شيئ است ابدا كاري به خارج ندارد حكم روي عنوان شيئ است عنوان شيئ به هر چي انطباق پيدا كرد حكم را دارد روي شيئ است نه اينكه انطباق بر مثلا اين شيئ وقتي پيدا كرد اين شيئ موضوع حكم است خير باز شيئ موضوع حكم است منتها شيئ با اين متحد است ولهذا اين عنوان شيئ هر وقت ودر هر جا ودر هر زمان كه پيدا شد مصداق براي او حكم چون روي شيئ است حكم اتحاد اين شيئ هم با آن شيئ هست حكم را دارد كانه حكم را آن حاكم لازم طبيعت شيئ قرار داده وكانه لازمه طبيعت شيء قرار داده كه شيئ هر جا وهر وقت تحقق پيدا بكند شيئ اين حكم را دارد لازم نيست حالا محقق بشود مرئات نيست تا بگويم مرئي ندارد نمي شود مرئات بي مرئي خوب مرئي نداريد كه نسبت به طبقات سابقه هيچ دركار نيست شكي صلاه نيست چيزي نيست وشما هم در آنجا تا نماز را نخوانيد شكي نكنيد در اينجا شك فيه نداريد معدوم است شك چطور شما مرئات قرار بدهيد از براي شيئ معدوم چيزي را مطلب اين است كه اصلا باب ،باب مرئاتيت باب كاشفيت اين مطالبي كه فرموده اند نيست بعد ازاين هم كه اطلاق مقام مرام باشد مقدمات اطلاق تمام بشود بيش از اين نيست كه حكم روي طبيعت چيزي ديگر نيست قيد ديگري دخالت ندارد وحكم روي طبيعت است .
    وفقها هم يعني اصولين هم از اول وقتي كه باب تبويب يك باب مطلقات قرار داده اند و احكام خودش مطلقات دارد يك باب هم عموم قرار داده اند واحكام عموم دارد مطلق عموم مخلوط به همش نكرده اند كه بگويند وقتي مقدمات تمام شد بايد ديگر احكام عموم بار كنيم بي شك اين جور نيست مطلقات هم بعد از اينكه مقدماتش تمام شد باز همان مطلق است غير آن مطلق هيچي نيست مقدمات يك وقت تمام است يك وقت تمام نيست نمي توانيم بگوييم تمام موضوع است اگر تمام شد مي توانيم بگوييم اين نفس طبيعت تمام موضوع است.
     اما افراد اصلا دخالت ندارد لا كاشفيت دارد ونه دخالت خصوصيت افراد در احكام دارد عالم نفس طبيعت عالم به ما انه عالم موضوع حكم است لا به مانه زيد لا  بما انه يك متري دو متري يا در زمان كذا ومكان كذا آن وقت هيچ دخالت در مطلب ندارد حالا ما بايد ببينيبم كه آيا شيئ حالاي كه مي گويد كل شيئ كذا الشيئ كذا تو باب مطلقات است آيا اين شيی به تكبيره الاحرام صدق مي كند به مد والضالين شيئ صدق مي كند يا لا شيئ است نه مد هم يك شيئ است هرگاه به جزء قرائت صدق مي كند الحمدلله شيئ يا ليس بشيئ ،شيئ لحاظ آدم هم لازم نداشت تا شما بگويد در آن لحاظ، آن لحاظ كرد ما مي بينيم كه مي گوييم كه كل شيئ ممكن الشيئ ممكن وهمين عنوان تمام اشيائي كه در عالم بر آنها صدق مي كند شيئ حكم ممكن رويش آمده اما نه روي افراد روي شيئ آمده روي شيئ آمده ولازمه محكوم كانه قرار داده شده وهر جا اين شيئ پایش را بگذارد ممكن هم آن جا پايش را مي گذارد نه اين است كه من شيئ وقتي گفتيم اين افراد متكثره را آن افراد غير متناهيه را در ذهنم آورده ام وحال آنكه آنهم ممكن نيست
    افراد غير متناهيه در آن بيايد ممكن نيست كه معلومات شيئ باشند تا بر آنها صدق بكند اينها.
     بناء عليه حكم روي شيئ است روي عنوان است اين حكمي كه روي عنوان است هر چه پيدا شد كه اين عنوان در آن صدق كرد اين حكم هم دارد و آنجا هم چون حكم روي عنوان است دارد نه آنكه روي آن متحدش است آن متحدش حكم ندارد عنوان آن حكم رت دارداين راجع به عنوان چي ومن اينهم عرض بكنم صحيحه زراره وصحيحه اسماعيل هر دویشان اين مطلب را برده اند روي اجزاء اصلا كاري به نفس طبيعت صلاه ندارند اينها اجزاء صلاه را شك في تكبير،تكبير جزء است شك ركوع شك في سجود شك فی القرائه روي اجزاء نظر به اجزاء دارد ومسئله از اجزاء سؤال مي كند اصل سؤال از كل هم اگر بكند بايد بر گردد روي شك در اجزاء براي اينكه شك در كل هيچ وقت نيست مگر اينكه شك در اجزاء باشد البته در ما نحن فيه كه قاعده تجاوز در اجزاء را ما داريم صحبت مي كنيم.
     بناء عليه اينجا هم آن طوري است كه در عين حالي كه ما حكم را روي طبيعت گذاشتيم اين طبيعت صدق مي كند بر جزء بر جزء جزء بر  كلمه به همه اينها صدق مي كند وقتي صدق بر همه اينها كرد إذا خرجت من شيئ ودخلت من غيره فشككت اين صدق مي كند برآن شيئ خرجت منه دخلت في غير خرجت عن محله ودخلت في غيره واين بر آن صدق مي كند .
    بناء عليه از آن هستند قضيه كل هم همين است در باب كل كه قضاياي مثلا حقيقه يا شبيه حقيقه يا هر جا باشد آن جا روي اينجا يك قضيه كليه كل نارحاره آيا شامل مي شود آن نارهاي كه الان نيستند والان تحقق پيدا نكرده اند وآنها را هم الان مي گوييد حاره ملزم شده اند به اينكه قضيه را بر گردانند روي قضيه تقيد يك قضيه جزميه بضروره جزميه برآن كرده اند روي قضيه عقليه كه كلما وجد فالخارج وكان نارا فهو كذا اين هم از اشتباهاتي است كه در منطق شده است در اصول هم به تبع منطق آمده است نه اينكه محققين منطقيين اين منطقيهاي كه مثل من شما اينجا هم ما يك نفس طبيعت داريم كل نار داريم كه نفس طبيعت است نفس طبيعت لا يحكي إلا عن همان معناي كه عبات از نار اين كاري به خارج اصلا ندارد نفس طبيعت نار كل را وقتي مي آوريم روي او همين نار را تكثير مي كند اجمالي مي گويد هر آتشي حار است آن كه نيست آتش نيست نگفته غير آتش هم حار است هر وقت پيدا شد جزء آتش مي شود وكل شاملش هست يعني كل يك عموم اجمالي دارد نه اينكه يك امور تفصيلي روي افراد حالا بعد از حالا دارد همين است كه هر نار را پيدا كردي از حيطه هر نار بيرون نيست اما اين طور نيست كه معدومات را حالا دارد اخبار مي كند معلومات نار نيستند تا كل نار آنها را بگيرد شمامحتاج به اين بشويد كه بگويد قضيه را تقیدیه مي كنيد اصلا نار نيست اينها تا كل نار آنها را بگيردوقتي كه معدوم شيئ معدوم موجود شد وسار نارا آن وقت نار يك قضيه تطبيقيه او را مي گيردش نه اينكه ما بايد تقديرش كنيم كه إذا كان موجود وكذا تام موضوع نشده نار نيست وقتي موجود شده در حيطه كل نار داخل است .
    بناء عليه الان كه ما در حالا موجود هستيم ونارهاي كه الان موجود است موضوع كل نارحار شاملش هست . وچون كل تقيد به خارج نشده قضيه خارجيه نيست بلكه قضيه حقيقيه است اگر الان صدق بر جاي نمي كند بعضي كل، كل نار است نه كل نار في الخارجيه كل ،كل نار است لكن الان مصداق ندارد كل عالم الان مصداق ندارد إلا آقايون كه هستند بعدها وقتي كه مصداق پيدا كرد آن وقت كل عالم شاملش هست يعني منطبق بر آن می شود در عمود زمان هر وقت كه عالم وجود پيدا كرد هر وقت كه نار وجود پيدا كرد اين كل نار منطبق بر آن مي شود وآن مصداق از براي اين طبيعت مي شود نه اينكه از اول كل نار را براي موجود براي غير موجود هر دو در نظر گرفته اند تا محتاج به اين بشويم كه خوب معدوم كه نار نمي گوييم معدوم إذا كان موجود انه حكم آمده روي نار كثرت هم از كل استفاده به تعدد دال مدلول هر ناري كل فرد من افراد نار آنجاي كه نارها موجود كل فرد من افراد نار هست ،فرد من افراد نار تحقق دارد آنجاي كه نار محقق نيست فردي من افراد نادر نيست وقتي محقق شد فردي من افراد نار مي شود.
     بناء عليه اينجا  هم اين طور نيست كه ما بايد زحمت بكشيم يك قضيه تنزيله را تقيد به تعليقه اش بكنيم يا مثلا در باب خطابات كه آيا خطاب شامل معدوم هم مي شود يا نه اينجا هم يك سباطي صحبت مي كنند كه تشبثاتي مي كنند با آنكه تشبيث ندارد حكم آمده روي طبيعت وقتي كه مي فرمايد كه يا ايهاالذين آمنو افو بالعقود عف آمده است روي مؤمنين چه كسانيند اينهاي كه الان موجود هستند مؤمنينند غير موجود هم مؤمنند نه تا موجود نشده مؤمنين نيستند وقتي موجود شدند همين خطابات مال مؤمنين آنها هم هست آن حكم ني آمده است روي افراد تا ما بگوييم كه اين افراد كه خوب حالا موجودند بسيارند خوب مؤمن آن افرادي كه موجود نيستند كه مؤمن نيستند تاآن وقت محتاج بشويد به اينكه بگويد نه خير ما با اجماع درست مي كنيم مطلب را وحكم مختص به مخاطبين هست خير بايد بگوييم حكم مختص به مخاطبين پيش حضرت آنجاي كه پيش منبر نشسته بوده اند مال آنها است آنها مخاطبند آنهاي كه غايب هستند نمي شود خطابشان كرد قضيه اين است كه حكم آمده روي عنوان خطاب به عنوان تعلق گرفته است وحكم روي عنوان است اين عنوان هر جاي تحقق پيدا كرد همين خطابات دارد الان كه ما در اين زمان واقع شديم و مي بينيم كه د قرآن دارد يا ايها الذين آمنو افو بالعقود مي بينيم كه الان دارد به ما حكم مي كند مي فرمايد كه بايد وفاي به عقد بكنيد  آنها هم كه بعد خواهند آمده آنها هم مي بيند كه همان حكم را دارد آنها را هم كه بعدها بعد بعدها همه مي بينند اين حكم را دارد نه اين است كه اين حكم الان روي موجود معدوم هست تا بگوييد در معدوم ممكن نيست يا قضيه تقيدیه درست كنيد به طور اعوجاج بخواهيد كاري را تمام بكنيد يا بگويد كه حكم براي همانها همان چند نفر ثابت است باقيش با اجماع ثابت است بنابراين فرمايشي كه فرموده نه در صحيحه زراره صحيح است كه بطور اطلاق است ونه در صحيحه اسماعيل ثابت است كه بطور عموم است واين غير تمام غيرها را شامل مي شود بله اگر التزام نكرده اند راجع به كلمه بگويد كه اجماع قائم شده است كه راجع به كلمه قبول نداريم اما يك تقيدي مي شود در دليل .
    واما اگر همچنين اجماعي هم در كار نباشد ما اول كلمه كاف آيا انصاب مي خواهيم بدهيم كافش حالا يا نمي دانم كه درست گفته ام يا نه بحسب قاعده كل شيئ شك فيه بعد ما مضي فشكك ليس بشيئ .