• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
 
 
 
 
 
 
  •  متن
  • اينطور كه ما عرض كرديم قاعده اصالت صحه در مقابل قاعده تجاوز به اين معنا كه همانطوري كه اگر بعد از تجاوز از محلي شك بكنيم در اينكه آن شي را بجا آورديم يا نياورديم بحسب قاعده تجاوز بايد ما اعتنا نكنيم و بناي برآوردن بگذاريم علي احتمالين يك قاعده ديگري هم در قبال اين داشته باشيم وآن اينكه اگر بعد از فراق از عمل ما شك در صحت و فساد بكنيم اعتنا به اين شك نكنيم بناي بر صحت بگذاريم.
    ما عرض كرديم كه اين قاعده اصالت صحح اين اصلي نمي تواند داشته باشد به وجهين احدهما اينكه صحت از امور نيست كه ید جعل برآن بتواند جعل بكند او را يا جعل صحت بكند بنابر صحت هم اگر بخواهد امر كند كه بناي بر صحت بگذاريم با حفظ منشاء محال است و اگر چنانچه منشاء را تصرف كرد قاعده تجاوز است ديگر محتاج به اصالت صحح نيست و وجه ديگر اينكه اصالت صحح اخص از قاعده تجاوز در همجا جاري است به همه جهات جاري است و اگر چنانچه ما شك بكنيم در صحت يك شي اين لابداً شك در يك وجودي است وجود شي را ما شك كرديم نمي شود كه ما شك در صحت يك شي را بكنيم و يقين داشته باشيم به اينكه تمام اجزاء شرائط اين چيزها جمع است مع ذلك ماشك بكنيم در صحت پس نباءً عليه هر جاي كه ما شك در صحت مي كنيم منشاء اين شك قبل از اين شك يك شك ديگري است كه آن شك اسباب اين شده است كه ما شك در صحت كرديم . آن شك در اين است كه آيا جزوي را مثلاً شارع اعتبار كرده است آورديم يا نياورديم شرطي را كه شارع اعتبار كرده است آيا ايتان كرديم يا نكرديم مانعي كه شارع قرار داده است آيا ما ايجاد كرديم يا نه و امثال ذلك و قاعده تجاوز در اينها جاري نيست تا ما بخواهيم قاعده ديگري هم داشته باشيم يا محكوم اين قاعده است و اگر محكوميت را هم گفتيم كه نسبت ميزان محكوميت در كار نيست ميزان حكومت نيست در كار اينها لغواست و قاعده تجاوز كافي است و قاعده ديگري لغو است اينكه گفته شده است قاعده با استحسانات است و قاعده فراق در همجااست اينهم دليلي برآن نيست قاعده تجاوز همجا هست و قاعده فراق هم به اين معنا اصلاً غير معقول است و اينكه در همه جا هست اين در اينجاست اين اختصاص ندارد.
     يك احتمال ديگري در ولو احتمال در خلاف ظاهر قولش هست لكن احتمال ديگري در قاعده فراق هست كه ديگر اشكال عقلي روي اين احتمال نيست و آن اين است كه مرادشان اين باشد كه ما يك وقت شك در جزء يا شرط مي كنيم در بين صلاة مثلاً در بين صلاة شك مي كنيم كه آيا ركوع را در سابق آورديم يا نه سجده را اتیان كرديم يا نه. يك وقت اين است كه شك ما حادث مي شود بعد از فراق از صلاة اما شك در همين كه آيا ركوع كرده ام يا نه ، نه شك در صحت تا اشكال پيدا كند شك در اين كه من آيا ركوع كردم يه نه اين در دو حال ممكن است در يكي از دو حال ممكن است كه احداث بشود يك وقت در بين صلاة احداث بشود بعد مضي آن مشكوك فيه آنجا قاعده تجاوز دارد يك وقت شك در همين چيزي كه شما در اينجا شك كرديد و قاعده تجاوز داريد در همين معنا وقتي كه شك مي كنيد شك بعد از فراق صلات بكنيد لكن متعلق شك واحد باشد متعلق شك اجزاء شرائط ، موانع اينها باشد نه صحت ، فساد اينجا قاعده فراق است اين ولو اينكه اشكالات عقلي ندارد لكن لغو سر جاي خودش باقي است خوب بعد از اينكه قاعده تجاوز همه اينها تحت عنوان قاعده تجاوز هست تجاوز لازم نيست كه بين صلاة باشد من بعد از صلاتم تجاوز از كرده ام از محلش يك سال ديگري هم اگر من شك بكنم دراينكه در بين صلاة سابق چيزي را ايجادكرده ام مانعي را ايجاد كرده ام يا چيزي را كسر گذاشته ام قاعده تجاوز هست من متجاوز شده ام از آنجاي كه جاي ايتان به شي بوده در تجاوز اينطور نيست كه عنوان تجاوز اين باشد كه بين صلاة انسان شك بكند هر وقت كه شك بكند اين تجاوز است وقتي نباشد اينطور باشد و تجاوز در همه اينها صدق بكند بعد از صلاة ما يك قاعده ديگري ايجاد بكنيم يك قاعده ديگري شارع مقدس تاسيس بكند اين قاعده قاعده اي نيست كه بتوانيم نسبت به شارع بدهيم اين هم لغو است آن وقت احتياج به اين قاعده نبود همان قاعده تجاوز كافي بود.
     نباءً عليه اگر ما روي اين مواردي كه عرض كرديم اگر چنانچه ما روايتي را هم ديديم كه ظاهرش اين است كه قاعده فراقي هم ما داريم و شك در صحت هم اگر بيقين چيزي هست اين رالا ناچاراً بايد بگويم كه نه مراد اين ظاهر نيست مثلاً اگر فرض كنيد كه وارد شده بود كه اگر تو شك در صحت صلاتت بعد از صلاة كردي بنابراين بگذار كه صحيح است ما مي گويم مراد اين است كه نه اينكه شك در صحت هميشه ناشي از شك در يك جز نيست يك شرطي است يك چيزي است كه اضلال ايست اين كه حالا فرموده اند صحيح هست مقصود اين است كه آن منشاش را شارع تصرف كرده است يا رفع يد كرده در اين حال از اين جهت مي فرمايد صحيح هست وقتي منشا را تصور كرد بايد صحت كه بگويند صحيح هست ما اگر فرضاً‌هم يك روايتي صريح در اين مطلبي بود كه آقايون مي فرمايند كه اذا شككت في صحت شي بعد الفراق من الشي فابن علي صحح ما اگر يك همچنين چيزي هم داشتيم بعد از اينكه اين حرفها را زديم ناچاريم به اينكه نه همان طوريكه جايز است اگر يك چيزي صحيح باشد به آن بگويند صحيح هست جايز است كه به يك شي كه منشاش را شارع مقدس تصرف كرده وآن موجب اين شده است كه حالا وقتي واقع شد به اين طور صحيح هست خالا در همين حال شك صحيح هست از اين جهت گفته اند صحيح هست اگر شك كردي صحيح هست نه اين است كه خود اصالت صحت يك مطلبي باشد من اينكه دليلي هم به مطلب نداريم ما روايات را بعض روايات را كه تو هم اين معناست كه چند اين راجع قاعده فراق راجع به اينهاهست از اين ما مي خوانيم ببينيم كه صحيح اين حرفهاي كه مي گويند .
    يا يك دسته رواياتي است كه كلمه بعد ما تخرج في صلاتك در باب صلاة هم آمده اما فرض شك بعد الفراق عند الصلاة است يك روايت محمدبن مسلم عن ابي جعفر (ع)
    كلما شككت فيه بعد ما تخرج من صلاتك فمضه و لا تعد بعد از اينكه از صلاتت خارج شدي اگر چنانچه شك كردي در يك شي اين فمضه براي آدم ندارد خوب كسي بگویيد كه بله اين راجع به صحت و فساد نيست راجع به اين است كه اگر يك شكي كردي در اجزاء شرائط امثال ذلك ما بعد ما تحقق من صلاتك اين ديگر اعاده ندارد خوب اگر چنانچه قبل ما تخرج من صلاتك لكن بعد از محل باشد آن چطور آن اعاده دارد اين هم اعاده ندارد.
     در باب صلاة محل اشكال نيست كه قاعده تجاوز هست در باب صلاة آنجا كه قاعده تجاوز ما داريم من شك در وضو كردم و در سجده هستم قاعده تجاوز اين همين لاتعد هست همين شك هست من شك در سجده كردم و در حال ايستاده هستم درهر چيزي از اجزاء صلاة كه من شك بكنم در باب صلاة هيچ اشكال ندارد نص و فتوي به اينكه در باب صلاة قاعده تجاوز هست و هر جاي از صلاة كه من شك بكنم و در هر چيزي از صلاة كه شك بكنم وقتي محل عرضي ازآن گذاشته ام اين شك من ديگر اعتبار ندارد و من بنا بگذارم به اينكه اعاده ندارد قضا ندارد همين اينها هست خوب در يك همچنين موردي كه بلا اشكال در بين صلاة هم همين معنا هست خوب اين روايت يك فرضي را فرض كرده كه بعد الصلاة اگر شك بكني منتها ممكن است كه.
     يك جهت ديگري هم باشد در اين روايت بين صلاة او را نگيرد تجاوز بعد السلام آن اين ست كه اگر من شك در ركعات كرده ام اگر من بعد از نماز شك در ركعات هم كرده ام اين هم اعتناي به آن نبايد بكنم براي اينكه باز تجاوز است نه بعد از فراق است اين هم تجاوز، تجاوز گاهي وقتها به اين است كه من داخل در نماز هستم از جزء اين محلي كه بجا بايد بياورم است گاهي وقتها تجاوز اينطوري اگر من شك در بعض اجزاء بكنم وارد جزء ديگري بشود شك را كرده ام اين تجاوز است گاهي وقتها نه تجاوز نيست الا اينكه نمازم تمام بشود قبل از تمام تجاوز نيست من اگر صلاة شك بكنم هر جاي بين صلاة شك بكنم در باب ركعات اين تجاوز نيست حالا يا صدق تجاوز نمي كند نمي كند يا اگر صدق هم بكند بحسب ادله شكوك من بايد اعتنا بكنم اين روايت كه فرموده است كه بعد ما تخرج من الصلاة در هر چي بكني لعل اينكه ذكر بعد ما تخرج گفته براي اينكه همه موارد تجاوز را بفرمايد تجاوزي كه راجع به ركعات هم هست بفرمايد تجاوزي كه راجع به اجزاء هم هست بفرمايد . از اين جهت تعبير كرده است كه بعداً‌ نمازت ديگر هر شكي بكني شك بكني ركوع را آوردي صحيح هست شك بكني ركعت را آوردي صحيح هست نه اينكه فراق خودش يك دخالتي دارد اين تجاوز به اين معنااست كه نماز تمام شده باشد چنانچه بعد الوقت هم دگر چنانچه من شك بكنم تجاوز به اين است كه شك در اصل صلاة بكنم به اين است كه وقت بگذرد نه اين است كه ما يك قاعده ديگري هم داريم و آن شك بعد الوقت است شك بعد الوقت شك بعد از سلام شك بعد محل همه اينها شك بعد المحل است منتها محل يك وقت بين صلاة بعد المحل است يك وقت بعد الصلاة بعد محل است يك وقت بعد الوقت بعد المحل است از اين روايات امثال اين روايات چند تا روايت هست كه همه اش چون راجع به فراق از صلاة بعد انصراف از صلاة گفته شده اند همه اينها دلالت در اين معنا كه اصالت صحت به آن معناي كه آقايون مي گويند اصلاً ظهور در اين هم ندارد به آن طور دوم هم كه ما عرض كرديم خوب وقتي قاعده تجاوزهم هست بعد از فراق من الصلاة قاعده تجاوز هست ديگه قاعده فراق را مي خواهيم چه بكنيم قاعده فراق ديگه معنا ندارد. نباءً عليه اين نسخ از روايات دلالت بر مطلب ندارد اين عددي از روايات اينطوري است.
     يك دسته از روايات هم هست كه باز به  اينها تمسك كرده اند از آن جمله روايت محمد بن مسلم عن ابي جعفر(ع)
    كلما شككت فيه مما قد مضي و امضه كما هو
    اين را گفته اند كه بمناسبت ما مضي اخمضه اين معلوم مي شود كه شك در صحت بوده است كلما شككت فيه سه احتمال مي رود .يكي اينكه شك كردم در وجود يك چيزي .يكي شك كردم در شرائط يك شي .يكی هم شك كرده ام در صحت يك شي .مثلاً من در اين نماز شك در ركوع است سه جور شك در ركوع بكنم يكي اينكه شك بكنم به اينكه آيا ركوع را آورده ام يا نياورده ام شك در وجود كه آيا وجود پيدا كرده است ركوع و من اتيان كرده ام به ركوع يك جور هم اين است كه من شك بكنم در اينكه آيا ركوع كه درآن معتبر بود يك شي مثلاً استقرار درآن معتبر بود تمانينه درآن معتبر بود مثلاً چيزهاي ديگر درآن معتبر بود آيا آنهاي كه در ركوع معتبر بود من آورده ام يا نياورده ام اين هم يصدق عليه كه شك في ركوعه في شي .
    يك احتمال ديگر هم اين است كه من شك بكنم در اينكه اين ركوع كه آورده ام صحيح آورده ام يا فاسد آورده ام سه احتمال هست خوب كلما شككت فيه مماقد مضي بخواهيم ما بحسب حرف آقايون اينهاي كه تمسك به اين كرده اند بگويم كه اين شك در صحت ما عرض مي كنيم كه اگر يك چيزي را گفته اند اگر شك درآن كردي آني كه ابتداً و اصالتاً آدم شك مي كند درآن مراد است يا آنكه به تبع او يك شكي آمده من كه شك مي كنم مثلاً در ركوعم يك وقت شك در ذات ركوع كه اصلاً ركوع آمده ام يا نه اين يك جور شك است يك وقت نه شك در ذات ركوع اصل ركوع را مي دانم آمده است و من شك مي كنم كه مايعتبري ركوع مراعات شده است يا نشده است شك در صحت تبع اين شك دنبال اين شك است آني كه بالاصاله انسان شك مي كند و دنبال او شك ديگري مي آيد كه آن شك در صحت است آن عبارت از شك در اين است كه من آيا مايل يعتبر في شي كه اگر اين نباشد فاسد مي شود من شك دارم در اينكه در ركوع استقرار مي خواست نمي دانم استقرار راايجاد كرده ام يا نكرده ام اين شك آيا اولاي بذكر است يا اين را رها كنم سراغ آن فرع اين چيزي كه فرع اين است خود اين را كار نداشته باشم و برم سراغ يك فرعي كه عبارت از اين است كه من از اول كه شك مي كنم اول شك در صحت فساد نيست هر كس شك بكند در يك نمازي در يك جزئي از نماز ابتداً شك نمي كند كه آيا صحيح هست يا نه اين اول شك مي كند در اينكه آيا من مثلاً تماني را بجا آورده ام يا نه از اينجا يك شكي هم پيدا مي شود اين سبب مي شود از براي اينكه يك شكي به تبع اين پيدا بشود اينكه ابتداً انسان شك مي كند يك شك در وجود است شك ابتدائي است يك وقت هم شك در وجود ما يعتبر فيه هست اينهم شك ابتدایي است و اينهم هر دو شك در ركوع است مثلاً .
    سوميش كه عبارت از شك در صحت است اين شك ابتدائي نيست اين شك در شي نيست ابتداءً‌اين شك در شي است به تبع شك در اجزاء و شرائط كه اسم آن شك در صحت شده آيا وقتي كه به ما بگويند كه اگر شك كردي . مضي و گذشتي ازآن ركوع را شك كردي و ازآن گذشتي و ما گفتيم كه قبول داريك كه مقصود اين است كه ركوع محفوظ است و از ركوع گذشتيم حالا شك كرديم به اعتبار امضه فمضه ما امضه به محل نمي گويم امضه به خودشی مي گوييم بگوييم اين ظهور در اين معنا دارد ما هم تحكيم نمي كنيم ظهور صدر را بر ظهور صدر ظاهر در وجود است ظهور ذيل ظاهر تبعات وجود است اين هم نمي گوييم لكن مي گويم كه بسيار خوب ركوع را ما مي دانيم كه كرديم و از ركوع هم گذشته ايم حالا شك كرديم كلماشككت فيه مما قد مضي اينكه گذشته است ما ركوع را خود صلاة را بفرماييد ما صلاة را كرديم گذشتيم از صلاة حالا شك كرديم حالاي كه ما شك كرديم چه جور شكي آمد در ذهن ما چه شكي ما كرديم وقتي بحال خودمان ملاحظه مي كنيم و مي بينيم من شك كردم آيا ركوع كرده ام يا نه شك كرده ام  آيا ركعت را سه تا كرده ام يا دو تا كرده ام اين شكي است كه ابتداءً در نفس انسان وارد مي شود تبع اين شك حسب اين شك هم انسان مي گويد كه خوب اليكه من شك كردم در اين ركوع را كرده ام يا نكرده ام پس شك كرده ام در اينكه صحيح هست يا نه اين شك تبعي است اگر به ما بگويند كه اگر شك كردي در هر شيي كه گذشت ازآن فمضه كما هو انسان بايد شك را حمل كند به آن معناي كه تبعي است و خود اصلي را دست بر دارد يا نه بايد حمل كند به همان معناي كه ابتداءً شك ازآن پيدا شده است و اساس شك است اساس شك شك در اينجاي كه وجود محفوظ از وجود هم ما گذشتيم مثل صلاتي را كرديم و بعد شك كرديم يا ركوع را كرديم شك كرديم بعد اين چيزي را كه ما ازآن گذشتيم و حالا شك كرديم ما بياييم تصرف كنيم و بگويم كه مراد اين است كه شما از شي گذشتيد و حالا شك در صحت شي مي كنيد آن وقت هم فراق از اصل عمل نه فراق از اجزاء عمل كه دو تا تصرف داريد مي كنيد يكي اين می كنيدآن كه گفته كلما شكلت فيه مما مضي را شما مي گويد مضي يعني مضي از تمام عمل ما عرض مي كنيم كه اطلاقش مي گويد كه معني چه از عمل باشد چه از بعض عمل باشد خوب بعض عمل ركوع هم يك شي است ديگر ركوع پس بشي است نه ركوع شي و كلما شككت فيه هرچيزي را كه شما شك كردي درآن و گذشتي ازآن ما حمل نمي كنيم ما اخذ مي كنيم به ظهور ذيل حمل نمي كنيم به اينكه من محله گذشتي ما مي گوييم كه خير از خودشي گذشتي لكن خود شي حتماً بايد خود نماز باشد يا خير اگر چنانچه ما از ركعت اول گذشتيم به ركعت ثاني وارد شديم حالا در بعضي از اجزاء ركعت يا اول شك كرديم در ركوع اش در سجده اش در حمدش در اينها ،اينها صدق نمي كند من شككت في حمد ومی دانم كه از حمد را خوانده ام بعد از اينكه گذشته ام از حمد بعد از اينكه از حمد گذشته ام شك كردم در اينكه حمدم را آيا و الضالين را مداش را اگر اعتبار داشته گفته ام يا نگفته ام و از اينجا كه مدش را گفته ام يا نگفته ام و اعتبار داشته است اين مد در قرائت از اينجا منتقل مي شوم به اينكه شك ديگري هم پيدا مي كنم كه آيا  من صحيح بجا آورده ام يا بجا نياورده ام شما چرا مي روي سراغ صحت فساد خوب من شك كرده ام دراين كه شك اصلي ام اين است كه من بعد از اين كه حمدم تمام شد وارد به سوره شدم شك كردم كه آيا بسم الله حمد را آورده ام يا نه فلان آيه حمد را آورده ام ، فلان آيه حمد را صحيح خوانده ام يا نخوانده ام يعني مراعات كرده ام آن چيزي كه در قرائت بايد مراعات شود يا نه من شكم در آن معناست در شك اصلي من راجع به مبداء آن شك در صحت است ما بگويم كه نه اولاً كه كلما شككت فيه مما قد مضي مراد مضي اصل عمل است كه بعد از صلاة  باشد بعد از فراق عند الصلاة است و ثانياً مراد آن شك شرعي است كه بتبع يك شك ديگري پيدا شده است كه داعي بر آن معنا داريد كه دو تا خلاف ظاهر شما مرتكب بشويد يكي از اطلاقش دست برداريد يكي شك را به شك فرعي حمل بكنيد .
    بناءً‌عليه اين روايت كه هستش روايت دلالت بر مطلب ندارد وقتي دلالت بلكه دلالت به خلاف دارد.
     هيچ عرفي نيست كه در يك خربزه اي داده نگاه كند احتمال يك كرمي بودن احتمال يك بوته مردني احتمال يك چيزي كه موجب فساد مي شود اينها را ندهد اما اول ابتداً برود شك در فساد بكند اين نيست هميشه اين است كه خربزه سالم عبارت از آني است كه كرمو نباشد بوته مرده نباشد كم آب نباشد از اين چيزها اين اول مي رود سراغ اينكه لعل اين كرمو باشد اينطور آن طرفش را نگاه مي كند كرمو بودنش را مي گردد مي گردد دنبال منشاء اين براي اينكه شك آنجا تعلق مي گيرد منتها جمع تعبيرش اين است كه من شك دارم صحيح هست يا نه و جمع تعبير اين است كه شما بعد از نماز مي گوييد من شك دارم صحيح نماز خوانده ام يا نخوانده ام اين جمع در تعبير اين است كه من نمي دانم ركوع را بجا آورده ام يا نه و يك وقت هم نمي دانم سجده را بجا آورده ام يا نه يك وقت هم نمي دانم مثلاً فلان ركن را بجا آورده ام يا نه اين جمع تعبير است و الا واقع مطلب اين است كه هميشه شك آنجاست آن وقت ما ببياييم بگويم كه آنجایي كه شك كرده است آنجایي كه اصيل است شك آنجاي كه قاعده تجاوز درآن جاري است ما اين را قبول نداريم ما حتماً بعد تمام عمل است قضيه و حتماً هم شك در صحت است و شك بر فساد است اين از دو راه غلط است يكي اينكه اطلاق را شما بيخود ازآن دست برداشتي يكي شك اصيل را چرا ازآن دست بر مي داري بگير هر دو را شامل مي شود اگر هر او را شامل مي شود اين مقدم او بايد باشد.
     نظير اين روايت چند تا روايت ديگري است كه همه جور است صحيحه زراره رجل شك في الاذان فقد دخل فالقامه حالا اين كلمه را هم عرض بكنم كه آنها كه تمسك كرده اند به اين مي گويند كلما شككت فيه مما قد مضي يعني خودش مضي فامضه يعني انفاض كن خودش را اين معلوم  مي شود يك خودي ما داريم يك عملي دستمان هست و شك در صحت بود اين جوري مي گويند اين آقايون .
    ما ببينيم كه اين امضه در اينجا كه شك در وجود هم هست هست ولو اين روايت هست قلت لابي عبدالله صحيحه حماد.
     اشك و انا ساجد فلا ادري ا ركعت ام لا اصلاً ركوع كرده ام يا نه و قال قد ركعت امضه
    اين امضه يعني چه  ديگر يا انفاض كن انفاض كنايه از اين است كه ديگر اعتنا نكن برو نه انفاض معنایش اين است كه آن شي را كه موجود است تو بايد او را انفاض اش كني امر حكم به صحتش بكني اين نيست امضه يعني يا يمضي در روايت ديگري بگذر امضه كنايه از اين است كه ديگه اعتنا به اين نكن قد ركعت فمضه بلكه در اصل ركوع است قد ركعت فمضه علي ايّ حال صحيحه زراره بعد از اينكه
     شك في الاذان فقد دخل في القامه قال يمضي او رجل شك في الاذان و القامه و الكبر قال يمضي رجل شك في تكبير و قد قراء قال يمضي في القراء و قد ركعتي قال يمضي او شك في ركوع فقد سجد قال يمضي علي صلاة
     اينجا ديگر علي صلاة هم دارد
     ثم قال يا زراره خرجت من شي
    دنبال اينكه همه اينها ظاهر در شك وجود بود و در بعضي روايت هم هست كه همين روايت را نقل مي كنند بحسب كه شبيه همين روايت هم هست كه در اوليش شك آيا قضا گفته است يا نگفته و بعدش باز همين نظير همين ها مي گويد كه شك في القامه شك فلان كه شاهد بر اين است كه همه اش شك در وجود است حالا ما كار نداريم  مي گويم شك در وجود هم نيست.
    قال يا زراره اذا خرجت من شي ثم دخلت في قيده فشكك ليس بشي
    خوب از اين روايت چطور مي توانيم ما بفهميم كه اين قاعده بعد الفراق است اين روايت كه راجع به اجزاء صلاة است درست كه اذا خرج من شي نحوه وجود است لكن معنایش اين نيست كه اذا شك في صحح كردي اذا خرجت في شي اگر شك كردي اين را فلان جهتش را آوردي فلان جهتش را ترك كردي فلان جهتش ناقص شده است يا نه من اگر شك در اصل وجود است آن وقت خرج من شي يعني به محله و اگر اين معنا نباشد باز همان اشكال است كه ما حق نداريمكه اين را بگوييم كه قاعده فراق اين بعد از عمل آنها قائل نيستند بعد الركوع يك قاعده فراق دارد آنها مي گويند بعد صلاه قاعده فراق بعد از عمل آنها قائل نيستند بعد الركوع يك قاعده فراق دارد آنها مي گويند هر جا قاعده تجاوز است قاعده فراق هم هست مي گويند نيست مي گويند د اجزاء چنانچه بين صلاه من شك دارم قاعده تجاوز است واگر بعد صلاه باشد قاعده فراق است چطور مي شود اين روايت را ما تطبيق كنيم با بعد در صورتي كه خودش بين صلاه را متعرض است وهكذا بعضي روايات ديگر را.
    آنها مي گويند كه فراق عبارت از اين است كه من بعد از اينكه از نماز تمام شده خواندم نماز را حالا اگر شك كردم صحت وفساد آن قاعده فراق است اگر در بين نماز هر شكي را من بكنم اين قاعده نيست قاعده تجاوز است برا ي اينكه فارق نشده ام از نماز ،فراق از عمل هستم .
    وبناءعليه اينكه ادعايي اين شده است كه مثلا بعض روايات دلالت دارد عمده نظرش اين بود كلما شككت فيه مما قدمضي فامضه كما هو اينها دلالت برخلاف دارد نه دلالت بر مطلب اينها دارد .
    بناءعليه از اين مسئله ما فارق هستيم كه مااصالت صحه اصلا نداريم حتي آن اصالت صحه اي كه بناي عقلاء برآن هست آنهم اصلت صحه نيست بابش آن اصالت تماميت آن شيئ همه اجزاء شرائطش هست كه جمع تعبيرش اين است كه صحيح است والا آن هم همين مطلب است.