• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
 
 
 
 
 
 
  •  متن
  • اصل بر اصل حكومت ندارد اینطوری است كه اصلی حكومت بر اصل داشته باشد اینكه ما اصل سببی را بر اصل مسببی مقدم می كنیم برای اینكه اصل سببی منقح  موضوع قاعده اجتهادیه است وقتی كه موضوع حكم اجتهادی پیداشد این تكلیف اجتهادی روی موضوع منقح تحقق اینجا پیدا می كند دلیل اجتهادی می گوید كه مثلا فلان چیز واجب است و شك را به عكس می كند كه اگر شك كردیم فلان واجب نیست می گويد واجب است اصل جاری می كنیم.
     اصل سببی، مسببی هر جا اینطور شد كه اصل سببی تنقیح كرد موضوع را دلیل اجتهادی را ودلیل اجتهادی منطبق شد بر عنوان ودلیل اجتهادی وارد شد بر عنوان می گوییم شك را به اصل بكند دلیل اجتهادی و اینكه اصل سببی مقدم بر اصل مسببی این این معنااست كه اصل سببی تنقیح می كند موضوع دلیل اجتهادی را وآن دلیل اجتهادی دیگر چیز دیگری نیست كه اگر شك كردی این طور است وآن موضوعی كه تعبدا ثابت شده است منطبق می شود برآن و آن می گوید اگر شك كردی اینطور این می گوید كه نه اگر شك كرد برآن آن مي گويد این طور است بنابراین این شك را زائل می كند تعبدا وتحكیم می كند در اینجا همچین چيزي نداریم ......(1)
    بنابراین اصل سببی و مسببی وامثال اینها ...
    معارض با هم باشند اصل سببی می گوید كه این اصلی كه راجع به جهت قضا ندارد می گوید تكلیف نیست حالا اصل مسببی می گوید تكلیف باقی است این الان می گوید كه تكلیفی نیست حالا اینها با هم معارضه می كنند اگر به اصل سببی و مسببی اتیان نكنیم ما بین استصحاب بقاء كلی كه الان می گوید تكلیف هست با استصحاب عدم حدوث تكلیف كه می گوید تكلیف نیست این دو تا با هم تعارض دارند و اگر چنانچه دو تعارض این دو را ساقط كند آن وقت بر می گردد به اینكه قاعده برائت و استصحاب كلي لكن در اصل اجراءاستصحاب كلی در اینجا اشكال است در باب استصحاب كلی اگر چنانچه یك كلی ما داشته باشیم كه موضوع یك حكمی باشد مثلا فرض بفرمایید كه قسم كلی حیوان اگر حیوان محقق باشد یك اثر فرعی برآن مرتب است طبیعت حیوان اگر چنانچه محقق باشد یك اثری برآن مرتب است در اینجا اگر چنانچه ما شك كنیم كه آیا كلی موجود است یا موجود نیست یا مصداق را شك كنیم یا مصداق مردد ما بین طویل قصیر باشد یا ما بین مستحب وواجب باشد در همه این موارد استصحاب نفی كلی را اگر ما بكنیم كلی یك حقیقتی است یك ماهیتی است كه صاحب اثر است مثلا بر فرض.
     اما در باب احكام كه  مثل وجوب وخمسه دیگر احكام تكلیفیه اینطور نیست كه حكم تكلیفی وجوب متعلق به اين شیئ باشد یك حكم تكلیفی هم متعلق به این شیئ باشد جامع بینهما هم یك حكم تكلیفی باشد جامع ما بین دو تا تكلیف یك تكلیف انتزاعی نیست از جمله تكلیف نیست این جزءی از مفاهیم است مثلا فرض كنید در ما نحن فیه كه ادا اقم الصلاه الي غسق ليل كه ادا را ثابت كرده است از این طرف هم مثلا اگر چنانچه  یك نوع تكلیف ما داریم یك تكلیف به ادا داریم كه از اقم الصلاه ما فهمیدیم یك تكلیف هم به قضا داریم كه از من فاتته الفریضه فلیقضها كما هو داریم ازآن دو تا تكلیف یه معنا پیدا می كنیم و آن معنا این است كه الواجب، جامع وجوب ،جامع تكلیف، نه جامع التكلیف و ماهیت جامع ما بین آنها از سنخ تكالیف است و نه جامع الوجوب از جمله ...است این مفهوم انتزاعی یعنی واجب به حمل اولی اینی كه از صنف تكلیف است وجوب به حمل شایع هست این وجوب به حمل اولی است عنوان وجوب است عنوان تكلیف است نه عنوان تكلیف به حمل اولی تكلیف است نه عنوان وجوب به حمل اولی وجوب است .
    وجوب وحرمت و اینها عبارت از آن نیست از آن زجر استفاده می شود از آن فرض كنید كه رای استفاده می شود این زجر اینطور نیست كه یك زجری به این تعلق گرفته یك زجری هم به آن تعلق گرفته این دو تا پس نیست از این انتزاع می كنیم نفس زجر را ،نفس طبیعت منهی عنه بودن را این نفس طبیعت منهی عنه هم جزء تكالیف باشد یعنی یك تكلیفی باشد.
     بناء علیه در مواردی كه طبیعت ما می خواهیم جامع ما بین آنها را استصحاب بكنیم نه تكلیف است نه وجوب تكلیف باید استصحاب یا استصحاب نفس تكلیف باشد دیگر لازم نیست خودش اثر باشد یا استصحاب جامع، جامعی باشد كه وجوب یك تكلیفی است جامع ما بین تكالیف نه خودش تكلیف است نه یك موضوعیت موضوعی از برای یك تكلیفی.
    بنابراین استصحاب جامع در باب تكالیف شرعیه این استصحاب یك استصحابی است كه بی اثر است نه حكم است و نه موضوع حكم، ولی خوب حالا اگر یك وقتی از خارج اگر یك دلیلی داشتیم  كه  اگر نفس وجود در یك جایی تحقق داشته
     ...
    الان ما نحن وفیه كه ما  درآن وقف می كنیم این است كه امر دائراست بین اینكه تكلیف واحد باشد یعنی اینطور است كه می دانیم كه تكلیف واحد بوده وما احتمال می دهیم كه یك تكلیف واحد را ادا كرده باشیم اصل بناءعلیه كلی باقی نباشد واحتمال می دهیم كه ادا نكرده باشیم پس تكلیف جامع ما بین ادا وقضا باقی باشد این تكلیف به جامع مابین ادا وقضایی كه من احتمال بقائش را می دهم خودش دیگر یك تكلیفی نیست كه ما استصحاب بقاء تكلیف بكنیم و خودش هم یك موضوعی نیست كه یتعلق به التكلیف كه ما استصحاب بقاء موضوع را بكنیم و بگویم تكلیف است بنابراین استصحاب كلی در اینجا جاری نیست استصحاب كلی كه جاری نشد استصحاب عدم وجوب قضا بدون معارض می شود. این راجع به این صحبت كه استصحاب قسم ثالث بود.
     یك احتمال دیگری كه ما داریم در محل در اینجا اینكه احتمال اینكه در این فروض اینطور كه محتمل است نتوانستیم از ادله بدست بیاوریم كه دو تكلیف است تكلیف به ادا غیر از تكلیف به قضااست یا یك تكلیف است تكلیف به ادا با تكلیف به قضا یك تكلیف است منتهی دارای مراتب نتوانستیم این مطلب را بدست بیاوریم.
    مرددیم مابین اینكه آیا دو تكلیف است یا یك تكلیف این را با استصحابات قسم اول وثانی وثالث با همه شان فرق می كند با آنطوری كه در باب استصحابات قسم ثانی گفته میشود در استصحاب قسم ثانی و هر چه كه  ازاین باشد در استصحاب قسم ثانی اینطور است كه اینطور فرموده اند كه اگر چنانچه كلی مردد باشد ما بین دو مصداق كه یك مصداقش قصیر العمر است و یك مصداقش طویل العمر اگر قصیر العمر باشد حتما این كلی نیستش و اگر طویل العمر باشد حتما كلی موجود است مثلا حیوانی كه مردد است ما بین اینكه آیا ازآن حیواناتی است كه  سه روز عمر می كند یا از آن حیواناتی است كه یكسال عمر می كند ما الان بعد از سه روز مرددیم در این كه آیا این كلی، كلی حیوان كه ما شك به طبیعت داشتیم و شكمان حاكی از این است كه آیا آن قسم است كه مقطوع الارتفاع است یا آن قسم است كه مقطوع البقاء است آن مردد ما بین آن دو تا بالاخرهما شاكیم به اینكه كلی باقی است یا نه همچنان استصحاب بقاء كلی می كنیم.
    در اینجا نیست ما به حسب واقع امر دائر بود ما بین اینكه یك تكلیف باشد و تكلیف ادائی و قضایی با هم صلاه را یك تكلیف درآن متحقق كرده اند و هم خارج و هم داخل وقت تحت تكلیف است و یا یك تكلیفی است كه فقط ادا است و دیگر تكلیف قضایی نداریم ، یه وقت اینطور است.
    اینجا به یك وجه باز شبیه به قسم ثانی هست لكن بازقسم ثانی نیست، قسم ثانیی كه گفته اند حالا كه گفته اند یكی ازآن یقینی الارتفاع است یك طرفش هم یقینی البقاء در اینجا اینجور نیست بر فرض اینكه ما دیگر احتمال اینكه قضا نداشته باشیم ادله قضا را نداشته باشیم ادله تكلیف به ادا را مردد باشیم ما بین اینكه تكلیف به ادا طوری تعلق گرفته كه خارج وقت را هم می گیرد یا طوری تعلق گرفته است كه همان فقط داخل وقت را می گیرد امر دائر ما بین قصیر و طویل باشد اینجا هرجا كه امر دائر ما بین قصیر و طویل است شبیه به همان كلی قسم ثانی است لكن از یك جهت هم اینطور نیست برای اینكه ما امر دائر مابین مقطوع الارتفاع و مقطوع البقاء نیست برای اینكه ما احتما ل بقاء موجود را می دهیم احتمال بقاء آن چیز را می دهیم مقطوع و البقاء اینكه  من اگر در وقت من اگر در وقت نماز خوانده باشم چه دوتكلیف باشد ، چه یك تكلیف باشد
     ...
     اینطور نیست كه اگر از اون قسم باشد مقطوع البقاء باشد ما یا تكلیف ممتد تا آخر وقت داشتیم لكن الان من شاكم اگر تكلیف تا آخر وقت هم داشتیم من الان شاك در بقاء آن تكلیف هستم برای اینكه من احتمال می دهم در وقت ادا كرده باشم.
    اگر من  در وقت ادا كرده باشم كه دیگر تكلیفی نیست كه ، پس امر دائر ما بین محتمل البقاء و یقین الارتفاع است مقطوع الارتفاع و محتمل البقاء است بخلاف آنجا كه می گویند امر دائر ما بین مقطوع البقاء و مقطوع الارتفاع است اینجا امر دائر مابین محتمل البقاء و مقطوع الارتفاع است بنابراین كه ادله قضاء نداشته باشیم .
    و اما اگر ادله قضاء هم داشته باشیم دیگر از این جهت هم با استصحاب قسم ثانی جور در نمی آید برای اینكه نه آن طرفش مقطوع البقاء است نه این طرفش مقطوع الارتفاع.
    اما آن طرف مقطوع البقاء نیست برا اینكه اگر تكلیف هم ممتد  بود  من احتمال ادا را می دادم  چون احتمال ادا را می دادم اشتغال....بودم پس احتمال بقاء تكلیف است و این طرفش هم یقینی الارتفاع نیست برای اینكه من احتمال می دهم مطابق با رفتن آن تكلیف تكلیف آمده باشد پس  یك كلی آمده باشد بنابراین دو طرفش محتمل الارتفاع است.
    امر دائر است مابین اینكه تكلیف،تكلیف ممتد باشد یا محتمل الارتفاع یا تكلیف دو تكلیف باشد كه كلی باز محتمل الارتفاع است.
    امر ما بین دو تا امر محتمل الارتفاع یقینی الصدور و محتمل الارتفاع است منتهی اگرآن قسم اول را مااز كلیات دانستیم استصحاب بقاء كلی قسم اول محتمل است باشد و اگر چنانچه از قبیل تحدیدات دانستیم كه ما  عرض كردیم تا بقاء تحديد لكن روی هم رفته الان این معنا است كه ما یقین داشتیم به تكلیف به طبیعت داریم و شك داریم در این كه آیا تكلیف به طبیعت باز باقی است یا نه ناشی از اینكه ما شك داریم در اینكه آیا ما نماز خواندیم در وقت یا نه نماز خوانده باشم هم این محتمل شده است و هم این محتمل شده است  هم روی این احتمال آمده است هم روی این احتمال و اگر نماز نخوانده باشم هم روی آن احتمال بقاء است هم روی اين احتمال بقا است الان من مردد ام ما بین اینكه آیا تكلیف واقعي  است تكلیف شخصي است كه باقی هستش ... قسم اول است ...  یا یك تكلیفی كه باقی است تكلیف قسم ثالث از كلی قسم ثالث است و باقی هست .
    بناءعلیه در اینجا یك قسم و لو از همین ... اما اگر كسی بخواهد كه تقسیم كند اقسام را كلی قسم اول كلی قسم ثانی ... ولی مجموعا من شك دارم در بقاء تكلیف با علم بقاء تكلیف به نحو طبیعت و كلی در اینجا هم همین اشكالی كه در اینجا عرض كردیم كه این جامع مابین تكلیف ... نیست و موضوع این تكلیف هم نیست همان  اشكال اینجا هم هست   بناءعلیه استصحاب اینجا هم جاری نیست برای اینكه همان اشكال هم دارد.
     بله در بعضی گاهی وقت ها در این استصحابات قسم مثلا ... اینجا اگر ما ... ثابت كردیم گاهی وقت ها ممكن است كسي بگويد كه استصحاب عدم جعل طويل المدت آن شیئ طويل جاری است ومثل سابق اثر دارد و استصحاب عدم جعل فرد قصیر اثر ندارد و اینجا برای اینكه فرد قصیر علي فرض استصحاب بقاء فرد طویل را بكنیم الان نماز را بايد اتيان بكنم اما اگر استصحاب عدم فرد طویل را بكنی الان قضا ندارد و اما اگر استصحاب عدم فرد قصیر را بكنید این خودش كه اثر ندارد باید بگویم كه از این ثابت می شود كه پس فرد قصیر است پس قضا دارد بنابراین یك طرفش ....  جاری بلا معارض دارد و همان استصحاب او را ... استصحاب عدم جعل تكلیف ....  اثر دارد و اثرش هم قضا ء ندارد استصحاب عدم جعل  فرد قصیر این بلا اثر است برای اینكه خودش كه الان اثری ندارد بعد از وقت این باشد یا نباشد فرقی نمی كند و بخواهیم با این فرد طویل را ثابت كنیبم این هم مثبت است و صحیح نیست اینها راجع به این اصول كه  در این  جا هست.
     حالا راجع به قاعده تجاوز هم یك كلمه ای است و راجع به این روایت هایی هم كه در مسئله ربعد الوقت هست اینجا یك كلمه ای است كه این هم باید عرض بكنیم

     

    1) بعلت نا مفهوم بودن در بعضی از قسمتهای صوت با نقطه چین نمایش داده شد