• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
 
 
 
 
 
 
  •  متن
  • یك صورت دیگر بود كه ما قائل بشویم به امر جدید از قضاء حالا بعد از وقت می‌خواهیم كه آیا نماز  را اتیان كرده‌ایم یا اتیان نكردیم در اینجا سه تا اصل هست باید حساب كنیم یكی استصحاب قسم ثالث از كلی، در اول امر به صلاه بوده است بداء و امر به نفس طبیعت صلاه به طور ادا این یه قسم از صلاه مورد تعلق امر بوده است و قهرا از طبیعت مورد تعلق است و مقارن با انقضاء زمان احتمال این را می‌دهیم كه یك مصداق دیگری پیدا شده باشد، مصداق همان طبیعت یك صنف دیگری كه از همان طبیعت است پیدا شده باشد و آن وجود قضااست. پس نفس طبیعت صلاه در یك وقت معلوم بود وجودش و این وجوب جامع مابین تكلیف جامع مابین ادا و قضا یعنی نفس طبیعت تكلیف را می‌دانستیم كه در سابق تحقق داشته است و حالا شك در بقائش داریم و لو نسبت به قضا ما سك داریم كه آیا مصداق قضا تحقق پیدا كرده است یا نه، وجود قضا تحقق پیدا كرده است یا نه لكن چون علم داریم كه وجوب ادا بوده است و به واسطة این علم، علم داریم كه نفس طبیعت، طبیعت وجوب در یك وقتی تحقق داشته است و احتمال می‌دهیم كه این طبیعت وجوب باقی مانده باشد و لو به مصداق دیگری كه مقارن با رفتن آن مصداق مصداقی دیگری پیدا شده باشد و نفس طبیعت وجوب باقی مانده باشد، نظیر همان كه مثال می‌زنند كه حیوانی بوده است در بیت و بعد مقارن با مردن او احتمال می‌دهیم كه حیوان دیگری در آن تحقق پیدا كرده باشد، آنجا هم استصحاب نفس طبیعت حیوان جامع مابینهما برای اینكه علم به وجودش داشتم نفس طبیعت را و شك در بقاد‌ش داریم، احتمال اینكه یك مصداق دیگری پیدا شده باشد این منشأ شك در بقها‌ش است، استصحاب كلی قسم ثالث اینجاهم نسبت به وجوب یك مصداق از وجوب محقق بوده است پس طبیعت وجوب محقق بوده است و احتمال می‌دهیم كه یك مصداق دیگری مقارن با رفتن این مصداق تحقق پیدا كرده باشد پس ما سك در بقاء داریم و استصحاب بقاء وجوب می‌كنیم این یك اصل حالش را ببینیم چه طوری است.
     یك اصل دیگر است صحاب عدم تحقق امر قضائی است برای اینكه ما احتمال می‌دهیم كه نماز را در وقت خوانده باشیم چون این احتمال را می‌دهیم پس ما شك داریم در این كه وجوب قضا بر ما هست و قبلا وجوب قضا نبوده است و حالا ما شاكیم كه وجوب قضا هست، وجوب این مصداق هست، مصداق از وجوب تحقق پیدا كرده استصحاب عدم وجوب قضا این هم یك اصل است، تا حالش را ببینیم.
    اصل ثالث استصحاب عدم اتیان بصلاه است كه من به وقتی نماز را به جا نیاورده بودم و حالا شك دارم كه در وقت به ا آوردم یا نه استصحاب عدم اتیان به صلاه است در وقت كه یترتب علیه وجوب‌القضاء این هم یك اصل است، ما هرسه اصل را باید حالش را ببینیم گرچه این اصل آخری را به جهتش را تعرض كردیم لكن یك جهت دیگرش مانده است. این جهتی كه تعرض كردیم این بود كه امر دائر بین فوت است و عدم ایتان اگر فوت باشد ثابت نمی‌شود، اگر عدم ایتان باشد ثابت می‌شود. حالا یك شبهه‌ای در این اصل است در این اصالت عدم اتیان. اگر اصل عدم اتیان جاری باشد آن دو تا اصل را از بین می‌برد اینكه استصحاب عدم وجوب قضا را این اصل حاكم بر او است، استصحاب عدم اتیان اگر جاری باشد، استصحاب عدم ایتان تا آخر این موضوع وجوب قضاء است، وقتی وجوب قضا به دلیل اجتهادی كه منقحش عبارت است از این ااستصحاب ثابت شد دیگر شكی از برای ما باقی نمی‌ماند در اینكه واجب است قضا تا استصاحب عدمش را بكنیم چنانچه با جریان این استصحاب دیگر احتیاجی به آن استصحاب نداریم، اصلا موضوع آن هم از بین می رود و لو آن‌كه موافق با این است اصلا شكش از بین می‌رود. بناءعلیه این استصحاب عدم ایشان اگر جاری باشد وجوب، قضا ثابت می‌شود و آن دوتااصل هم  از بین می رود حالا صحبت در این اصالت عدم اتیان است یك شبهه‌ای كه شده است در اینجا این است كه اصالت عدم اتیان عدم اتیان صلاه این موضوع قضا نیست، آن‌كه موضوع قضا است عدم اتیان صلاه در وقت مضروب لها است نه عدم اتیان صلاه. بناء علیه ما باید این مطلب را درست كنیم كه با استصحاب كه ایتان نكردیم نماز را در وقت مضروب لها تا آخرش و این حالت سابقه ندارد علی فرض و مثبت است علی فحص آن‌چه موضوع است عدم اتیان بصلاه فی‌الوقت است آن موضوع حكم عبارت از عدم اتیان نماز است در وقت خودش علی اینكه به طور لیس ناقص باشد لیس ناقص یعنی اینكه یك معنایی را از معنای دیگری سلب كنیم بعد فرض اینه چیزی هست از یك موضوع محقق می‌خواهم سلب كنیم چیزی را عدم ایتان بصلاه در وقت یعنی وقتش در وقتش این فرض وقتش باشد و اتیانش را در این وقت ما شك بكنیم كه این معنا حال سابقه نیست به این معنای لیس ناقصی حالت سابقه ندارد هیچ وقت نبوده است كه ما تارك صلاه در وقت باشیم. در سابق از وقت و قبل از وقت تارك صلاه در وقت نبودیم به طوری كه وقتش مفروض باشد و عدم ایتان در وقتش باشد، عدم ایتان در وقت باشد كه وقت مفروض را ما اتیان نكرده باشیم نماز را در آن وقت مفروض، اینكه حالت سابقه ندارد مگر یك فرضی كه بعد عرض می‌كنیم و اگر بخواهیم كه به طور عدم ازلی سلب تام كه اتیان صلاه در وقت یك وقتی نبوده، آن وقتی كه وقت نبود، آن وقتی كه من نبودم، آن وقتی كه اتیان نبود یه وقتی صلاه در وقت تحقق نداشته است، اتیان وقت تحقق نداشته است، شما بخواهید كه این عدم اتیان صلاه در وقت به طور كون تام را بیاوریم تا زمانی وقت و آن وقت به طور كون ناقص بخواهید ثابت كنید مثل اصالت عدم قرشیت كه مثال معروف است آنی كه موضوع حكم در آن‌جا این است كه مرأه اما قرشی مرأه مفروضه، محققه اما قرشیه این تا شصت سال مثلا محكوم به حیضیت است و اما غیر قرشیه او لم یكن قرشیه و این تا پنجاه سال هست این امراه ای كه لم یكن قرشیه ما یك امرأه‌ای در خارج باشد و بدانیم كه قرشیه نبوده كه نداریم این مرأه هر وقتی كه تحقق پیدا كرده قرشیه لازم ذاتش بوده لازم ماهیتش بوده. بناء علیه لازمش بوده این، این امرأه قرشیه به این معنا كه مرأه‌ای باشد و قرشیه نباشد ما این را نداردما تا استصحاب كنیم عدم قرشیه مرأه را، آنی كه حالت سابقه دارد این است كه لم یكن المرأه القرشیه فی‌الازل آن وقت مرأه نبوده قرشیت نبوده به طور كون تام سلب می‌كنیم مراه قرشیه را در ازل می‌گوییم لم یكن مرأه قرشیه فی‌الازل آن وقت بخواهید كه لم یكن امرأه قرشیه فی‌الازل را بیاوری تا اینجا یا بخواهید امرأه لم یكن قرشیه درست كنید به طور سلب ناقص حالا اثبات كنیم برای این یا سلب كنید از موضوع محقق این شیئ را این معنای سلب تحصیلی، سلب محصل را یعنی سالبه مقیده را به سلب ازلی را بیاورید بخواهید كه سلب ناقص درست كنید این سلب تام را كه موضوع مقید را سلب كرده است در ازل بیاوری و بخواهید از موضوع محقق سلب كنید این مثبت است، یعنی لازمة عقلیش این است كه وقتی كه امرأه در ازل كه نبوده حالا كه محقق شد سلب از این هم بشود این لازمه عقلی است و اصلش مثبت است .اینجا هم شما می‌خواهید همین كار را بكنید كه اگر بخواهیم استصحاب كنیم  عدم ایتان در وقت را علی این كه وقت مفروض باشد و عدم ایتان مشكوك باشد وقتی معلوم باشد حالا مشكوك است اگر این را بخواهد درست كند حالت سابقه ندارد .
    و اگر بخواهید كه عدم اتیان صلاه در وقت كه طور تام كه یك وقتی كه وقت نبود و صلاه نبود و آدم نبود و عالم نبود این سلب صادق بود حالا بخواهید او را بیاوریدتا این زمان و آن وقت در این زمان بگویید كه آن سلب ناقص را  بخواهید درست كنید كه موضوع حكم مااست موضوع حكم ما سلب ناقص است و سلب ناقص حالت سابقه ندارد سلب تام هم نمی تواند سلب ناقص را با این كه حالت سابقه دارد نمی تواند صادقش كند الا با اصل مثبت .
    بناءً علیه این معنا كه اصالت عدم اتیان صلاه در وقت این معنا را شما نمی توانید با اصل درست كنید تا موضوع قضا باشد تا آن اصل را حاكم بر آن اصل باشد و موضوع آن اصل را هم از بین ببرد، این اشكالی است كه شده است و این اشكال در یك صورت می‌شود كه به تعبیر دیگر كه این اشكال به آن نباشد به این معنا كسی این طور خیال كند كه اولی كه وقت تحقق پیدا می كند همان اول زوال كه وقت تحقق پیدا می كند در این اول زوال وقت هست و اتیان بصلاه نشده است و لو این كه من همان اول زوال شروع كنم به نماز یك وقت این است كه یك ربع بعد از زوال شروع می كنم به نمازیك وقت هم همان اول زوال من همان الله اكبرمن با اول زوال مقارن است مع ذلك همان اول زوال صلاتم را محقق نشده برای اینكه الله اكبر كه صلاه نیست من در اول زوال وقت را می دانم اتیان صلاه در این وقت را شاك هستم می دانم كه ایتان صلاه در این وقت نشده است پس وقت را می دانم و اتیان صلاه در این وقت نشده است پس وقت را می دانم و اتیان صلاه در این وقت را هم می‌دانم كه نشده است می‌گویم كه در اول زوال نماز در وقت واقع نشده است و من همین معنا را استصحاب می‌كنم می‌یاورم تا آخر و موضوع حلم را محقق می‌كنم پس آن اشكال عدم ازلی كه اینطور رفع می‌شود اینجا اشكالتون این بود كه سالبة ربطیش كه موضوع حكم است سابقه ندارد آنی كه سابقه دارد موضوع حكم نیست، بخواهید با آن درست كنید نمی شود ما همان كه موضوع حكم است در اول وقت و محتاج به این نیست كه یك مقدار هم از وقت بگذرد و لو اینكه اگر یك مقدار از وقت بگذرد مطلب واضح‌تر می‌شود، من یك ربع از وقت گذشته نماز نكرده بودم در این وقت و همین را استصحابش كنم ببرمش تا آخر و اگر چنانچه من احتمال این را بدهم كه اول زمان كه الله اكبر گفتن. من هم الله اكبر گفتم، تكبیر من با اول زوال منطبق به هم بوده است مع ذلك در اول زوال كه من تكبیر گفتم باز نماز نخوانده بودم، اتیان بصلاه نكرده بودم، صلاه تمام این ماهیت است، من كه صلاه نكرده بودم و حالا شك دارم در اینكه آیا اتیال كردم یا نه استصحاب عدم اتیان را بكنم كه آن استصحاب ازلی را ما بخوهیم نفیش بكنیم، این مطلب تمام نیست برای اینكه قطعة اولی كه شما متقینتان است عدم ایتان در قطعة اول است. این متیقن شمااست، یعنی آن اولی كه وقت تحقق پیدا كرد از باب اینكه صلاه باید مثلا یك خورده بگذرد تا آدم تمامش كند و بگوید من نماز خواندم باز نماز نخواندیدشما لكن این قطعة اولی كه شما علم برآن دارید این با قطعة ثانیه و با قطعه ثالثه و با قطعة را بعد تا آخر فرق دارد همان اشكالی كه بر قطعة اولی هست نسبت به عدم ازلی بر قطعات ثانی باز همون اشكال باقی است برای اینكه نسبت به قطعه ثالثه، موضوع حكم همان قطعة اولی نیست، موضوع حكم این است كه شما نماز نخوانده باشید در وقت الی آخر وقت، در قسمت مضروب لها كه از اول زوال است تا غروب آفتاب، شما از اول زوال تا غروب آفتاب نماز نخوانده باشید این موضوع حكم است از برای قضا. شما غایب امری كه اینجا درست كردی این است كه قطعة اولی را وقت را آوردید در كار گفتید كه قطعة اولی وقتش محقق است و من می‌دانم كه در قطعه اولی نماز نخواندم.
     این بسیار خوب اگر موضوع حكم این امورر متأخره باید تحقق پیدا كند تا موضوع حكم تحقق پیدا كند شما چه وقت در قطعه ثانیه نماز نخوانده بودیددر قطعه ثانیه آن وقتی كه نبود در قطعه ثالثه چه وقت آن وقتی كه نبود شما بخواهید این عدم در وقت در قطعه اولی را برای قطعه ثانیه و قطعه ثالثه و قطعه رابعه درست كنید این نمی توانید اینكه متقین شماست عبارت از عدم صلاه در قطعه اولی است این نظیر آنجایی كه یك موضوع ثابت است و شما می خواهید استصحابش بكنید مثلا زید عالم بوده است .
    وقد یقال كه این از قبیل موضوعات مركّبه است ظروف و مظروف بر فرض این كه مثل قید و مقیّد هم باشد مثل موضوعات مركّبه است من یك چیزی را وجدانا به دست می آورم یك چیزش را با اصل،اصالت عدم اتیان صلاه را می كنم ذهاب وقت هم كه وجدانی من است پس من با این وجدان وبا آن اصالت عدم اتیان صلاه می خواهم بكنم نه با اصالت عدم اتیان در وقت را جاری می كنم ذهاب در وقت هم كه وجدانی من هست پس در عین حالی كه صلاه در وقت یا صلاه مقیّد به وقت ما داریم موضوع مركّبی است كه یك جزئش با اصل درست می‌شود.یك جزئش با وجدان درست می شود و لا اشكال فیه.
    ما عرض می كنیم كه این هم درست نیست برای این كه موضوعات مركّبه ای كه با اصل و وجدان درست می‌كنیم عبارت از آن موضوعاتی نیست كه تقیید توی آن باشد در تركیبش هم تركیبی باشد كه یك نحو تقییدی توی آن باشد مثل تركیباتی كه مثل نماز كه مركّب است این را استصحاب جاری نیست برای این كه با استصحاب این جز یا استصحاب ،استصحاب آن جز یا با استصحاب این جز و وجدانیات آن جز آن معنای مركّب كه قائم به یه نحو تقیید بود و یك نحو وحدتی آن را حالا نمی تونیم درست كنیم.موضوع مركّبی كه مركّب است و لو مركّب اعتباری هم یك نحو وحدت اعتباری باید داشته باشد تا اسمش یك مركّب باشد. وحدت اعتباری می خواهد تا اسمش یك مركّب باشد. وحدت اعتباری را شما بخواهید با استصحاب این جزء استصحاب آن جز را درست می كند.وجدان شما هم این جزء را درست می كند الآن تركیب را می تواند درست كند و این بار همان مشكل می شود. آنی كه ما می گوییم كه موضوع حكمش می توانیم با وجدان و اصل درست كنیم آنجائی است كه حكم روی دو تا موجود باشد، آمدن زید و نیامدن عمرو. نه این كه مركّب. آمدن زیدو نیامدن عمرو موضوع حكمی باشد در اینجا می گوییم آمدن زیر وجدانی است نیامدن زیر هم با اصل درست می كنیم اینجا موضوع درست می شود برای این كه موضوع نه تركیبی دارد، نه وحدتی دارد. این طور چیز ها را ندارد .بناءً علیه در مثل آنجائی كه صلاة در وقت ما می خواهیم چه ظرف باشد چه تقید باشد یك نحو تقیدی تو كار هست یك نحو اعتبار وقوع شیئ فی شیئ در كار هست شما نمی توانید این را با اصل و وجدان درست كنید یا این كه اصل و وجدان اصل عدم او را وجدان هم اصل ذهاب وقت را درست می كند اما نبود او در وقت را نمی توانید با این كار درست كنید ما نبود او در دقت را می خواهیم اگر نبود در وقت را خواستیم این كار درست نمی شود اینها حرف هایی است كه مثلا با قطع نظر از روایات گفته شده است یا می شود لكن  این كه در روایات موضوع حكم است  اینها نیست در روایات اینطور است كه اگر كسی بدون طهور نماز خواند یا نمازش را نیسان كرد حتی ذهب الوقت نیسان كه خصوصیت ندارد نكرد نماز را اگر كسی نماز نكرد حتّی ذهب الوقت. نسیان كه خصوصیت ندارد نكرد نماز را اگر كسی نماز نكرد حتی ذهب الوقت این فالیقضه. این در روایات ما متعدد هست كه این تعبیر است كه نسی الصّلاه حتی ذهب الوقت،نسی الصّلاه الصبح حتی طلعت الشّمس، نسی صلاه الظهر حتی غربت الشمس، این طور تعبیرات هست. این معنا را ببینید می توانید درستش بكنیم كه نسی  را ما عرض كردیم كه خصوصیت ندارد، عدم اتیان می‌گذارند ما اتیان نكرده بودیم در وقت به همان معنا كه گفتیم وقتش را كه ما عدم اتیان صلاه را می‌خواهیم، در وقتش را نمی‌خواهم ما نماز یك وقت اتیان نكرده بودیم، نماز ظهر را استصحاب می‌كنم عدم اتیان را می‌آورم تا آن وقتی كه وقت زائل شد تا آن وقتی كه ذهب‌الوقت، تقیدی تو كار بود نكردن نماز است تا وقتی كه غروب آفتاب بشود.تا وقت غروب آفتابش را كه من می‌دانم شده است استصحاب عدم اتیان صلاه می كنم، موضوع حكم ما عدم اتیان صلاه است الی ان ذهب‌الوقت. نكنم نماز را تا وقت از بین برود ذهب‌الوقت. من استصحاب می‌كنم عدم اتیان صلاه را الی آن وقتی كه ذهب‌الوقت. این موضوع حكم است و یترتب علیه‌القضاء.
    بناء علیه آنهایی كه اشكال كردید این است كه موضوع حكم عدم صلاه در وقت باشد. عدم صلاه مقید به وقت باشد. این طور چیزها اگر باشد با آن حرف‌ها نمی‌شود درستش كرد اما آنی كه موضوع حكم است اگر این معنا باشد چنانچه در روایات ماهستش این معنا را می‌توانیم درست كنیم. بناء علیه این استصحاب عدم اتیان صلاه الی ان ذهب‌الوقت اگر جاری شد این استصحاب حاكم است بر استصحاب عدم وجوب صلاه قضا بر من برای اینكه این موضوع قضا را درست می‌كند و دلیل اجتهادی قائم می‌شود. منقح دلیل اجتهادی است و دلیل اجتهادی می‌گوید كه فلیقضها، باید قضا كنی، دلیل اجتماعی كه گفت فلیقضها. شك را از بین می برد تعبدا یا به واسطة تعبد شك از بین می‌رود و شك كه از بین رفت دیگر موضوع استصحاب باقی نمی‌ماند چنانچه با این اثبات می‌شود كه قضا لازم است دیگر شك باقی نمی‌ماند تا استصحاب كلی بیاید، استصحاب كلی متقوم بر این بود كه من شك در اینكه مصداق دیگر متحقق شده، مصداق قضا متحقق شده، استصحاب كلی می‌كردم استصحاب كلی متقید به این بود و این استصحاب كلی هم جاری نیست كه موضوعش شك هست و شك هم از بین رفت و این دو تا هیچ‌كدام جاری نیستند. این راجع به استصحاب عدم اتیان و نسبتش با آنها.
     حالا یك صحبت هم راجع به آن دو تا استصحاب، استصحاب كلی با قطع نظر از این استصحاب، با قطع‌نظر از این است صحاب اتیان همان دو تا استصحاب را ملاحظه كنید. استصحاب كلی بقای كلی حكم با استصحاب عدم وجوب قضا بر من این را در اینها هم باید یك نظری بكنیم ببینیم كه چطوره حالشان.