عرض كردیم كه در باب شكوك یك وقت شك در اصل صلاه است و آیا اتیان كرده است نماز رایانه یك وقت هم شك در این است كه اجزائش را بعضی اجزائش را بعضی شرائطش را آیا اتیان كرده است یك وقت هم شك در این است كه آیا یك ركعت كردهام یا دو ركعت شك در ركعات شك در اصل صلاه چند تا مسئله دارد كه باید تعرض كنیم .
یكی اگر چنانچه بعد الوقت یمن شك كنم كه آیا نماز را بجا آوردهام یا نه در اینجا از جهاتی بحث دارد كه بعضی از آن را عرض كردیم و حالا هم اشاره میكنیم .یك جهت اینكه اگر بعد از وقت من شك كردم آیا مقتضای اصل عقلی با قطع نظر از اصول شرعیه مقتضای اصول عقلیه چی هست برائت هست یا احتیاط .یك جهتی دیگر اینكه مقتضای اصل شرعی استصحاب در یك همچنین موردی چی هست .یك جهت دیگر اینكه مقتضای قاعده تجاوز آیا چی هست .یك جهت دیگر اینكه نهی كه در خصوص این مورد وارد شده است محتاج چی هست .
اما حصر عقلیش را عرض كردیم كه مبتنی است بلكه همه این مطالبی را كه عرض كردیم اغلبا ما در باب وجوب ادا صلاه وجوب قضا صلاه ممكن است كه قائل بشویم به اینكه یك امر ما به طبیعت صلاه داریم و این یك اوریست كه مطلق است منتها مراتب دارد مرتبه اعلی مطلوب غیر اعلی همانطوری كه در مثلا طهور این طور است كه صلاه با طهور مائی یك امر مستقل صلاه با طهور ترابی هم یك امر مستقل داشته باشدیك امر متعلق به صلاه است و طهورا اگر چنانچه طهور مائی به دست آمد آن مطلوب اعلی است و اگر چنانچه این مطلوب اعلی به دست نیامد و طهور ترابی بدست آمد باز همان طبیعت صلاه است همان مأموریه است با مرتبه سافله از او چنانچه در اجزا و شرائط هم باید در همه اجزا شرائط اینطور باشد ركوع ، سجدهع اینها در آنجائیكه میشود ركوع را به طور اختیاری بجا آورد این مطلوب اعلی است اگر چنانچه به آن طوری كه اختیاری است نمی شود بجاّآورد تا یك حدودی ممكن است یا آنقدر هم نمی شود با اشاره سراشاره چشم اینها ممكن است اینها همچنین نیست كه هر یك از اینها یك امر مستقلی به صلاه با این ترتیب با صلاه با ترتیب بعد با صلاه با آن ترتیب اینها هر كدام یك امری داشته باشند نیست امر متعلق به طبیعت صلاه است و به دلیل خارج اثبات شده است كه اگر چنانچه ركوع را این طوری شود كه اینطور اگر نمیشود اینطور اینها مطلوبات ما هست مترتبه است در قیام قعوددر سایر چیزها هم همین طور است در قبله مثلا الی عین كعبه اگر چنانچه این نشد به طرف بین مشرق و مغرب امثال ذلك بگویم كه وقتهم اینطوریست یك امر متعلق به طبیعت است و مطلوب اعلی این است كه این طبیعت را در ان وقت مذبور بجا بیاورد واگر این وقت نبود باز همان امر متعلق به طبیعت است همان امر وحدانی متعلق به طبیعت است منتها به مطلوب غیر اعلی یك وقت اینطور ما قائلیم.
یك احتمال دیگر هم این است كه نه اینها و دو امر داشته باشد امر متعلق به صلاه مذبور در وقت است و اگر چنانچه قضای نداشته باشیم دیگر ما بعد از وقت ماموربه چیزی نیستیم یك امر دیگر جدیدی متعلق به صلاة شده است والا امر اول همان امر متعلق به صلاه در وقت است واینطور نیست كه به نفس طبیعت باشد و در صلاه در وقت خارج وقت محدود باشد اینطور نیست امر متعلق به صلاه در وقت است و اگر چنانچه صلاه در وقت را نتوانست بدست بیاورد دیگهر آن امر متعلق به صلاه در وقت نیست.
بله دلیل دیگری آمده است كه قضا ثبات كرده است عند فقدان در وقت با دو امر است امر به عدا غیر امر به قضا است این هم یك احتمال است .
یك وقت هم ما نتوانستیم از ادله مطلب به دست بیاوریم نه آن طرف را توانستیم ترجیح بدهیم نه این طرف را توانستیم ترجیح بدهیم احتمال می دهیم كه دو امر باشد و احتمال میدهیم كه یك امر باشد و مطلوب متعدد یعنی مطلوب مراتب داشته باشد پس ما سه حال داریم .یك حال احراز آنكه یك امر است .یك حال احراز به اینكه دو امر است .یك حال دیگر هم شك در اینكه آیا یك امرست یا دو امر روی این مطلب كه ما سه حالت داریم هم درباب اصل عقلی و هم در باب اصل شرعی و هم در باب قاعده تجاوز فرق میكند اگر ما قائل بشویم كه امر وحدانی است یعنی بدست آوردیم ازادله كه امر وحدانی است و مطلوب اعلی و غیر اعلی ما داریم نه اوامر متعدد اگر ما بحسب اصل عقلی بخواهیم مطلب را درست بكنیم از آنجائی كه شك داریم كه آیا بعد از این وقت مذبور شك كردیم كه آیا ما نماز را بجا آوردیم یا نه قاعده اشتغال است بریا اینكه امرش معلوم و شك در ادا است و در ان صورتی كه در امر می دانیم كه دو امر است و بعد از وقت است ما در اینجا شك داریم كه آیا یك تكلیف جدیدی برای ما حاصل شد و احتمال میدهیم كه اتیان كرده باشیم و شك داریم كه آیا یك تكلیف جدیدی بر ما آمده است یا نیامده است این قاعده برائت است قاعده عقلیش برائت است چنانچه در صورتی كه نتوانیم احراز كنیم كه امر آمده است امر یكی است یا متعدد آنجا هم قاعده برائت است بر اینكه ما اتیان امر نكردیم تا قاعده اشتغال باشد بنابر این در دوصورت قاعده برائت است صورت احراز به اینكه دوامراست و صورت شك در اینكه آیا دو امر است یا یك امر در این دو صورت قاعده برائت است و در صورتی كه احراز كردهایم كه یك امر است قاعده اشتغال است این راجع به قاعده عقلی كه سابق هم عرض كردهام.
راجع به استصحاب اصل شرعی یك استصحاب ،استصحاب عدم اتیان به صلاه هست الی آخر الوقت كه این آیا ما عنوان فوت لازم داریم آن وقت هم عنوان فوت چی هست اگر ما قائل شدیم كه فوت بیش از عدم اتیان شیئ ذی مصلحت چیز دیگری نیست آنجا استصحاب عدم اتیان این صلاه ذی مصلحت را تا آخر وقت از این جهت اشكالی پیدا نمی كند كه ماهیت فوت عبارت از همین معنا است چنانچه اگر ما عنوان فوت نخواهیم چنانچه در بعض از روایات عدم اتیان موضوع است در بعض از روایاتی كه در سهو اینها وارد شده است نسیان وارد شده است عدم اتیان موضوع قرار داده شده است اگر عدم اتیان ما فقط بخواهیم این هم از این جهت باز اشكال ندرد كه مثبت نمیشود .
اما اگر فوت را گفتیم كه ولو اینكه فوت امر وجودی نیست فوت یك امر وجودی نیست لكن اینطور هم نیست كه نفس عدم اتیان به كذا باشد نفس عدم به شیئ ذی مصلحت همچنین نیست كه فوت عدم اتیان یك معنا باشد فوت از دست آدم رفتن است اگر چنانچه یك شیئ از دست آدم رفت این را به آن میگویند از من فوت شد مجرد عدم اتیان یا عدم تحقق شی ذی مصلحت این ماهیت فوت مجرد از این عدم نیست امری است كه دنبال این ترتیب بر این است كه وقتی من یك چیزی را اتیان نكردم تا آخرش فات منی انتزاع میشود یك امر عنوانی از این ترك اتیان الی آخر الوقت یك وقت میگوییم كه فوت عبارت از ترك اتیان شیئ ذی مصلحت است الی آخر الوقت اگر این عبارت از همین عدم اتیان به شیئ ذی مصلحت باشد الی آخر الوقت اینجا فوت همین است ماهیت فوت عبارت از همین است و كسی كه اتیان نكرد آن شیئ را الی آخر الوقت این موضوع حكم قضا است بر اینكه فوت است همین فوت است.
یك وقت میگوییم كه نه فوت عبارت از عدم اتیان به ان شیی ال آخر الوقت نسبت فوت عبارت از دست آدم رفتن شیی ذی مصلحت از دست رفتن از جیب انسان رفتن این عبارت از فوت است و این مترتب بر عدم اتیان است عقلا عدم اتیان الی آخر وقت این موجب این است كه آن مصلحت بدست من نیامد آن مصلحت از دست من رفت فوت شد از من آن مصلحت اگر عبارت از این باشد چناچه همین طورهم هست مطلق عدم اتیان نیست از دست انتزاع میشود از این وقتی از انسان بجا نیاورد یك شیئ را تا وقتش گذشت این را میگویند فاقد منه از دستش رفت امری ایست منتزع از عدم اتیان در تمام وقت .
بناء علیه بترتب علی ذلك .بناء علیه ما استصحاب عدم اتیان شی ذی مصلحت دارد تا آخر وقت نمیتوانیم اثبات كنیم كه فات منی اگر موضوع عنوان فوت باشدما نمی توانیم از این معنا را اثبات كنیم كه فات منی ذلك.بناء علیه استصحاب اگر ما عنوان فوت را بخوانیم كه عنوان فوت چه امر وجودی بدانیم و چه عنوان فوت را امر وجودی ندانیم امری باشد كه انتزاعی هست ولو انتزاع به معنای عدمی هم باشد لكن انتزاع از عدم اتیان الی آخر وقت نه نفس عدم اتیان الی آخر الوقت این سه احتمال است. احتمال اینكه فوت یك امر وجودی باشد كه آن واضح است كه آنوقت استصحاب عدم اتیان مثبت است .و احتمال اینكه فوت عبارت از عدم اتیان به شی ذی مصلحت باشد نفس همین معنا باشد این هم اصلش مثبت نیست .احتمال ثالث این است كه نه امر وجودی است نه عبارت از این امر عدی بلكه یك امر انتزاعی ولو اسمش حالا عدی هم بگذارید باز بگذارید لكن یك امریست كه ینتزع من عدم اتیان این شی به اینكه ماهیت آن عبارت از جیب آدم رفتن است از دست آدم رفتن است این طور است مصلحت از دست كه رفت می گویند فوت از اینها شده است نه اینكه نكردن عبارت آخری فوت باشد یترتب علی ذلك كه بر عدم اتیان در تمام وقت مترتب میشود اینكه از من فوت شده است .بناء علیه اصلش مثبت میشود حالا اگر چنانچه خودنفس عدم اتیان هم باشد درآن باز صحبت هست كه آیا مثبت است یا نه این شاید در بعضی فروعات آن بیاید كه دیگر اینجا حالامعطل آن نشویم بعض فروعات آن ممكن است كه این بحسب بیاید.
بناء علیه استصحاب عدم اتیان فائده ندارد و ما آن استصحاب دیگر را كه از ابقاء تكلیف است باید بكنیم قبلا من تكلیف به صلاه داشتهام حالا شك دارم كه آیا این صلاه را بجا آوردهام یا بجا نیاوردهام اینجا روی آن سه تا مبنای كه عرض كردهام مبنای اینكه ما احراز كردیم كه صلاه یك امر دارد و ادا قضا و مطلوب مترتب هستند اما احراز واحد طبیعت طبیعت واحد است .مبنای اینكه دو امر است یك امر به صلاه ادای است و یك امرهم به صلاه قضائی است .و ثالث هم اینكه نتوایم بدست بیاوریم كه آیا آنطور است یا اینطور و استصحابات بنابر این سه جور استصحاب ممكن است بكنیم .
یك طور اینكه اگر احراز كردیم كه امر خود وحدانی است یك امر یك طبیعت است استصحاب قبقاء همان امر اگر چنانچه یك امر روی یك طبیعت است استصحاب بقای همان امر الی آخر این استصحاب یا استصحاب شخصی است یا استصحاب یكی قسم اول است كه هر دو آن جاری است استصحاب شخصی روی این احتمال كه این مطلبی است كه شاید خیلی جهات صحبتش بشود و بدردهم بخود كه او امر و نواهی كه ماهیتشان عبارت از بعث زجراست و تكلیف هم از همین ما درست میشود آیا اگر امر متعلق شده به طبیعت كلی یا امر متعلق شد به افراد به عام مجموعی به عام استغراتی آیا این امر متعلق به طبیعت یكی یا امر متعلق در عام استغراتی امرش عبارت از یكی است تكلیف كلی است یا تكلیف، تكلیف كلی متعلق به طبیعت است یا كل متعلق به افراد و همانطوری كه انسان نفس طبیعت است و این كلی است كلی انسان هم كلی استغرافی است این هم با این كل با او استفاده می شود كه یكی استغراتی است یك كلی استغراتی یكی هم كلی كه نفس طبیعت باشد آیا در اوامر و نواهی هم یك همچنین چیزی میشود باشد كه هم یا كلی باشد مثل نفس طبیعت باشد یا استغراقی باشد اگر گفت اكرم كل انسان یااكرم انسان همانطوری كه در اكرم انسان، انسان نفس طبیعت است تكلیف هم اینطور میشود كه این كلی میشود و اكرم انسان كه كل انسان عام استغراقی تكلیف هم این طوری است تا بگوییم كه در این موضوعی كه امر روی طبعیت صلاة تعلق گرفته و طبیعت صلاة هم یك مر كلی است یك ماهیت كلیه است تكلیف هم كلی است و ما اگر بر شك بكنیم استصحاب كلی قسم اول است فقط قسم اول است آیا اینطوری است یا نه اصلاً معقول نیست كه تكلیف كه بعث هست و زجرهست این كلی باشد كلیات عبارت از عناوینی هستند كه عناوین مستقلهای هستند كه قابل صدق بركثرین دارند بعث به اكرام زید با بعث به اكرام زید با بعث به اكرام الرجل كه كلی است با بعث به اكرام الرجل كه كلی است با بعث به اكرام كلی رجل در بعث آن یك بعث وجدانی نه بعث ها ست همان طوری كه هیأت امر وضع شده است از برای بعث انتشائی انشاء البعث آن دیگر امكان ندارد بعث كلی باشد عنوان طبیعت كه در ذهن مثلاً یا در عقل میتواند تصورش بكند این بعث جزئی مثل صدا میماند همان طوری كه صدا انسان ندا، انسان میگوید یا زید نمیشود یا زید كلی باشد، ندا نمیشود كه ندا كلی باشد ندا جزئی وحدانی مطلقش گاهی وقتها كلی است گاهی وقتها جزئی است گاهی وقتها عام استغراقی است یك وقت میگوید یازید یك وقت میگوید ایها الرجل یك وقت میگوید یا ایها الناس یا ایها مثلا جمیع افراد را بایا، یا ایها المؤمنون این طور نیست كه دریازید یا بك معنا داشته باشد ندا یك معنا داشته باشد و آن ندای جزئی باشد دریاایها الرجل این یك ندا كلی باشد یا ایها المؤمنون این یك ندای عام استغراقی باشد ندا، ندای و حدانی است یك نداست معقول نیست درنداكلیت ندای یك امر جزئی است معقول نیست كه این امر جزئی كه عبارت از یازید باشد این یك امر كلی بشود و یا كلی استغراقی باشد با همین ندای جزئی با همین خطاب جزئی جای متعلقش عبارت از جمعیت است بخطاب وحدانی جزئی به جمعیت خطاب میكند یا ایها الناس خطابش خطاب جزئیت و یا بازید هیچ فرقی ندارد با یا ایها الذین هیچ فرقی ندارد متعلقات فرق دارد متعلقات یك وقت زید است متعلق ندایك وقت جمعیت است متعلق ندا به ندای واجد از جمیعت استداد میطلبدند نداهات هست و فرعیاتهاهست همانطور كه به فرعایات واحد مردم را مطالع میكند كه میخواهد مردم را مطلع كند بر یك امری یك وقت میخواهد زید را مطلع كند بر یك امری یك میخواهد مردم را مطلع كند بر امر با همین صدای خوش كه میخواهد بفهماند زید اینجااست با صدایش نمیخواهد حرف هم نمیخواهد بزند میخواهد بفهماند من اینجا هستم صدای میكند این صدا افهام میكند به اینكه من اینجا هستم یك وقت هم صدای میكند و میخواهد جمعیت بفهمند كه این اینجا هست این طور نیست كه یكی از آن كلی میشود یكی جزئی میشود متعلقات یعنی ندا متعلقش یك وقت كلی است یك وقت متعلقش جزئی است یك وقت متعلقش نقش طبیعت است یك وقت عالم استغراقی است.
در باب حروف معقول نیست وضععام موضوع در عام اینها در اسماء است اینها روابط مابین دو جمله هستند فزید قائم این رابطه ما بین زید قائم این رابطه معقول نیست كلی باشد مثلاً زید الربط القائم این جمله زید الربط القائم این جمله میشود نه زید قائم یك رابطه مشخصی جزئی دارد معقول نیست كه این كلی باشد كلی شامل الربط است كلی ینتزع از همه اینها و الربط است وضع عام موضوع كه خاص است بلا اشكال یعنی جز و اضحات است وقتی تأمل كند انسان موضوع له عام وضع عام است توجه به اصل مطلب نكردهاند كه موضوع له عام یعنی كلی موضوع له كلی اصلاً كلی قابل ارتباط نیست قابل ربط نیست بعث هم همین طور است یك بعث جزئیت بعث است بخواهد كلی باشد البعث اگر توجه كند به آن طرف و بگوید البعث هیچ فایدهای ندارد میگوید بكن الاتیان این كلی است الاتیان یك وقت هم همین معنا با اسماء تعبیر میكند میگوید كه الصلاة واجبة علیك این كلی است واجبه كلی است یك وقت میگوید صله كه اینجا صحت است كه با معنای حرفی مطلب را میخواهد افاده بكند و آنجائی كه با معنای حرفی میخواهد افاده كند نمیشود إلااینكه شخصی جزئی باشد كلیات قابل این نیستند كه واقع شوند ما بین فعلین كلی هم حكم همان مستقلی هستند كلیات مستقلات بلحاظ هستند مستقلات بالوضع هستندی اینها قابل این نیستند كه ربط به آنها پیدا بشود ما بین شیئین آن كه ازآن ربط پیدا میشود معنای حرفیه است معنای تبعیه است این معانیه حرفیه نه قابل صدق بركثرین هست نه قابل ارتباط هستند كه ربط بدهند یك شیئ دیگر بله عظیم روابط كثیره ركنیه یك معنای اسمی هستند كه انتراع میشوند من الربط المعنی الحرفی اینها هیچكدام ربط نیستند آنجا كه ربط ما بین شیئ واقع بكند این عبارت از معنای جز نیست معنای شخصی است ندا ما یك معنای از نداهای كه مردم می كنند ما یك معنای كلی انتزاع میكنیم النداء، ندا النسان این معنای اسمی است این ندا نیست آن كه ندا است عبارت از یا زید است یا زید نمیشود كلی باشد نمیشود گفت زید الندا زید، زید كه ندانیست آن كه ندا است به حمل شایع حقیقاتا عبارت از، یازیداست ،یاامراست، یاانسان است، یا ایهاالمؤمنون است و اینها همه شان معنای جزئیه هستند متعلقاتشان فرق میكند این كه گفته میشود كه مثلاً اكرم كل عالم ینحل إلی وجوبات اگر مقصودشان این است كه ما از آن میفهمیم كه در این هم مستقلاً واجب است چر آن هم مستقلاً واجب است شك نداریم ما ازآن میفهمیم اینها را و اگر مقصود این است كه این امر ینحل إلی امور این بسیط است چطور ینحل الی امور این بعت این بعث ینحل إلی بعثها یك بعث است و یك متعلقات آن مختلف است و وقتی بعث را متعلق كردهاند به كل انسان هر كسی میفهمد كه باید این كار را انجام بدهد اما نه معناش این است كه همه طرف خطاب هستندینحل خطابات إلی خطاب این خطاباتی كه در قرآن هست و درصد را سلام این وارد شده است ما الآن مخاطب به آن نیستیم ما زا آن چیزی نمیفهمیم معقول نبود كه آن خطاب بمعدما خطاب به معدوم كه معقول نیست حالا هم كه دیگر خطای نیست حالا این حرفی است آن وقتی كه وحی میآمده است و گفته است ایها الناس چطور یا ایها لمؤمنون كذا افو بالعقود آنجا این یك بعثی بوده است به تمام كسانی كه این متعلق این هستند یعنی معدومات هم الآن مخاطب بودهاند و زمانی كه در صدر اسلام معدومات إلی ابدهم مخاطب بودهاند یانه فقط مخطبات منحصر به خود آن اشخاص كه در زمان پیغمبر زمان ان اشخاصی كه پای منبر نشستهاند خطاب به آنها كه پای غیر منبر بودهاند كه نی آمده خطاب به اشخاصی كه پای منبر نشستهاند خطاب نمیشود كه خطاب باشد و مخاطبش خواب باشد مخاطبش مثلا فرض كنید كه در یك جای دیگری باشد خطاب اگر بنا باشد كه خود خطاب ،خطاب به جمعیت باشد تكلیف از خطاب استفاده بشود باید تكلیف فقط منحصر به آن اشخاص باشد كه پای منبر حضرت آن وقت موجود بودهاند و بعد كه رسیده حضرت بهشان الهام رسید به آنها خطاب كرده بلكه این هم محل اشكال است بدانیكه خطاب به اینها نشده خطاب الله ،خطاب الله به پیغمبر شده است پیغمبر حاكی خطاب است مخاطب نیستند اینها. لكن مطلب اینطور نیست یك بعثی است انشائی است به عنوان مؤمنین به عنوان جدی است به عنوان مؤمنین روی عنوان مؤمنین روی عنوان مثلا انسان آورده است انسان هر كسی كه انسان شد نگاهی كند میبیند كه انسان این حكم را دارد انسان این امر را دارد این اینطور انسان ازآن می فهمد نه این است كه بعثهای مختلف تا آخر ینحل الی مثلا عدم اشخاص بحثها ینحل الی اشخاص اینها این حرفها نیست در كار بعث وحدانی به جمعیت و این جمعیت بعث انشائی هر كس هر وقت آمد می فهمد كه این عنوان ر ادارد آن عنوان را كه دارد مخاطب این خطاب یعنی این را باید انسان اجرا بكند ولو مخاطب این خطاب نیست او نبوده است كه مخاطب باشد لكن هر حكمی انشائی تعلق گرفته به این عنوان و من هم عنوان به این عنوان هستم پس باید اتیان كنم .بناءعلیه احتمال اینكه كلی باشد چنانچه بعضی مثال خیال میكنند آن وقت استصحاب كلی قسم اول می شود آن قسم بنابر آن فرض كه امر وحدانی باشد قضا و ادا به امر وحدانی باشد و احتمال اینكه استصحاب شخصی باشد چنانچه هو تحقیق یك تكلیف شخصی بوده است در آن وقت و استصحاب كردیم .
بنابر قول آنها كه قائل به انحلال هستند با شخصی باید قائل بشوند برای انیكه من هم متعلق چی بودم تكلیف داشتم تكلیف شخصی داشتم و این تكلیف شخصی هم نمیدانم قضا كردهام یا نه و تكلیف شخصی هم تا آخر بوده این طور نبوده است كه متعلق به ادا قضا علی حده باشد یا دو امر داشته باشد من امر داشتهام و حالاشك دارم كه آیا اتیان كردهام یا نه استصحاب بقاء این امر رای كنم الی حالا ی كه بخواهد چی بكند باید بحسب حكم عقل باید اتیانش بكنم این در صورتی كه امر وحدانی باشد دو صورت دیگری هم هست كه یكی از آنها استصحاب قسم ثالث دارد یكی از آنها استصحاب قسم ثانی و ثالث كه این اختصاصی است در اینجا كه قسم ثانی در ثالثش با هم مختلط میشود و یك جا هم فقط استصحاب قسم ثالث دارد كه این رابعد عرض میكنیم.