• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
 
 
 
 
 
 
  •  متن
  • چون محل ابتلایمان می‌شود بعض مسائل جزئیش را این جا بطور اجمال عرض می‌كنیم و رد می‌شویم یكی كه البته مهم است این بود كه آیا قاعده تجاوز بعد از اینكه اماره شرعیه اماره عقلائیه اینها و اصل عقلائیه ثابت سنت آیا اصل است كه محرز است و آن هم محرز مطلق یا اصل است و او اینكه اصل است لكن در ادله استفاده می‌شود كه اگر چنانچه ما در یك جای كه محل آن گذشته است بعد از محل است شك كردیم گفته شد اعتنا نكن دیگر اعتنا مطلق است ترك اعتنا مطلق است مثلاً مادر نماز ظهر بعد از نماز ظهر شك كردیم كه آیا وضو داشتیم یا وضو نداشتیم بنابر اصل محرز وضو داشتیم احراز می‌كند وضو داشتن را آیا اینجا می‌گوید تو وضو داری یا مطلق اگر برای نماز عصر هم می‌خواهی نماز بخوانی باز وضو دار هستی یا نسبت به همین نماز ظهر كه از آن تجاوز كردی همین مقدار را احراز می كند و اگر اصل غیر محرز هم گفتیم اینكه گفته شده است كه اعتنانكن به شكت آب اعتنا نكنم نسبت به همین موضوعی كه ازش تجاوز شده است اگر شك كردم وضو دارم نسبت به نماز ظهر كه خواندم شك دارم كه وضو خوانده است یا بی وضو اینكه گفته است كه اعتنا نكن شكت لیس به شی این آیا نسبت به همین نماز ظهر شكت لیس به شی یا نه دیگر این شكی كه كردی كه بای نماز ظهر وضو داشتم با نه این محل‌اش گذشته بود دیگه مطلق اعتنا نكن اگ نماز عصر هم می‌خواهی باش بخوانی بخوان و دیگر به آن شكت اعتنا نكن به این در بسیاری از موارد محل اتبلا است.
     ما عرض می كنيم كه آن چیزی كه ما در ادله داریم چند تا عنوان است. یك عنوان اینكه كلما شكلت فی مماقد مضی مثلا فشكك لیس بشی یا امضه كما هو یا بعض ادله إنما شك فی شی لم تجزه اگر شك كردی قبلاً دیگر اعتنای به این شك نكن .
    آیا اینهای كه این كبريات كلیه‌ای كه مسبوق به این اصل است و كلما شككت فیه مما قد مضی اين عنوان كلما شككت فيه مما قد مضي فشكك لیس یا اعتنا ديگر نمي خواهد بكني امضه كما هو اين اطلاقش اقتضاي اين را دارد كه  حتي وقتي تجاوز هم نكرده است كه هر چيزي كه تجاوز نكرده است  اعتنا نكن حتي آنجاي كه تجاوز هم نكرده نسبت به آني كه نكرده يك قاعده كليه است عادت خوب نيست بلا اشكال لكن كلام در اين است كه اين قاعده كلي مي گويد كه اعتنا بشكت نكن هرچي گذشت اعتنا بشكت نكن يا في ما ياتي هم ديگر اعتنا به شكت نكن همچين اطلاقي مي توانيم ما ادعا بكنيم كه كلما شكك فيه مما قد مضي فشكك لیس شيی خوب بلا اشكال في ما مضاه فشكك ليس بشي اما در في ما ياتي هم شكك ليس بشئ  آیا از این كبری استفاده بشود ظاهرآً نتوانیم ما یك همچنین استفاده‌ای از همچنین كبری بكنیم این كبری اگر نگویم كه از آن استفاده بشود كه اذالم يكن مضی خیر باید اعتنا به شك بكنیم و بگوییم از این استفاده این را بكنیم وبگوبم ازآن استفاده اين مطلب مي شود يكي اينكه ما مضي شكت ليس بشيئ يكي اينكه مضي حاصل نشده بايد اعتنا بشك بكني اگر ما اين ادعا رابكنيم كه از اين كبرياتي كه انما الشك اذا كنت في شيئ لم تجزه شك آن جاي است كه تجاوز نكرده آنجاي كه تجاوز كرده آنجا شك چيزي نيست  كه  شك اعتبار دارد و همينهاي كه كلما شككت فيه مما قد مضي اگر چنانچه تجاوز كردي و گذشته است و از اين گذشتها ديگر اعتنا نكن شكت ليس بشي است ما اگر ادعا بكنيم كه ار اين ما استفاده اين را مي كنيم كه حكم روی ما مضی است و مابقی هم می‌خواهد بگوید نه مابقی را اعتنا مكن اگر این ادعا هم منع بشود كه نه ما ازآن استفاده دو حكم نمی‌كنیم يكي راجع به عقد سلب بلی راجع به سلب ایجای لااقل استفاده این مطلب نمی‌شود كه ما مضی را آن می‌گوید نه شما بگوید ما یاتی هم همین طور او گفته است كه شما در نماز ظهریان اگر شك كردید كه آیا طهور داردی یا نه اعتنا نكنید به این شكتان  ما مضی را اعتنا نكنید. اما حالا من الآن شاكم كه برای نماز عصرم طهور دارم یا نه و اما مضی نسیت دیگر این ما یاتی است .
    بناء علیه از كبریات اگر كسی بخواهد این ار استفاده بكند این ممنوع است كه از كبریات ما بتوانیم یك همچنین استفاده بكنیم حكمی كه آمده است روی مامضی ما ببریم روی آنجای كه مضی هم حاصل نشد می‌خواهیم الغاء خصوصیت بكنیم خوب معلوم خصوصیت در كار هست اینها روایاتی كه آمده است كه وقت گذشتی از این و به شكت اعتنا نكن وقتی تجاوز شد از شكت اعتنا نكن اینها دلیل بر این است كه خصوصیت در باب تجاوز هست این جور نیست كه خصوصیت ندارد و وقتی كه از این تجاوز كردی دیگر نسبت بد همه هر جوری می‌خواهد بشود همچنین چیزی را ما نمی‌توانیم استفاده بكنیم از روایاتی كه بلی قد ركعت و این حرفها آن دیگر اسبق قائلاً از این است برای اینكه بیشتر از این استفاده نمی‌شود كه توی كه شك داری در ركوع و در حال سجده هستی نه بنابگذار كه ركوع آمده است ما بخواهیم القاء خصوصیت از این بكنیم در همه مواردی كه ماشك كردیم و ازش متجاوز شدیم اگر شك كردیم در طهور و نماز ظهر را خواندیم شك كردیك طهور نماز طهو بلی قد ركعت این را ازآن استفاده می‌كنیم اما ماالقاء خصوصیت از ركوع بكنیم به سایر جاها و بازالقاء خصوصیت از بعد تجاوز بكنیم نسبت به ما قبل التجاوز چه وجهی دارد كه ما بتوانیم یك همچنین ادعای بكنیم كه فرقی ما بین آنجای كه شك داری متجاز شده محل آن و آنجای كه شك داری متجاوز نشده محلش فرقی مابین آنجانيست القاء خصوصیت هم نمی‌توانیم بكنیم و مجرد اینكه نسبت ركوع نسبت برائت اگر در حال قنوت هستیم گفتند كه اعتبار ندارد اين كه دلیل نمی‌شود به اینكه نخیر نسبت به حالات بعد هم اعتبار ندارد ما دو حال داریم یك حالی كه شك می‌كنیم در وضو كه آیا در این نماز ظهر كه آیا من طهور داشتم یا نه ،آیا من غسل داشتم یا نه، آیا وضو داشتم یا نه در صورتی كه قبلاً وضو نداشته‌ام لكن احتمال می‌دادم كه در جای كه می‌‌خواستم نماز بخوانم وضو گرفته باشم این ادله می‌گوید كه تو وقتی شك دای در طهور نسبت به نماز ظهوری كه خوانده‌ای وگذشته است تواين شككت دیگر اعتبارندارد در این گذشته اعتبار ندارد یا نه در آیند یا ساكت است یا انما شك فی شیئ لم تجزه می‌گوید كه آن چیزی كه تجاوز نشده باشد باید اعتنا شود به آن یك قضیه‌ای نیست كه ما بخواهیم از روی مفاهیم بدست بیاوریم از خود این عبارتی كه اگر تجاوز شده است شك نیست انما الشك اذاكنت فی شی لم تجزه من الان نسبت به نماز عصر كه شك دارم آیا طهر دارم كه نماز عصرم را بخوانم یا طهور ندارم كه نماز عصر با كنم این شك و جزت عنه یا شك و لم اجز عنه یا شك كه تجاوز نكرده‌ام .
    بناء علیه از این روایت بلی ركعت از این چزها هم استفاده نمی‌‌توانیم بكنیم نه از كبیرات می‌توانیم استفاده كرد از اینها حین هو اذ كر هو اقرب الی ثواب اینها كه بعضی‌ها ادعا اماریت كرده‌اند یا ادعای چیز كرده‌اند خوب اماریت هم كه سنت دركار این هم همین است كه القاء كن خصوصيت شك در غفلت را و هو حین یتضع اذ كه نه اینكه می‌خواهد یك اخباری از واقع بدهد تو ذاكر بودی چی بودی این یك امر تعبدی است كه نبا بر این بگذارد كه بجا آوردی بنا براین بگذار كه غفلت نكردي نكته جعل است كه انسان آن وقتي كه مشغول است لابد به حسب قاعده بايد آورده باشد اما حالا اين طور است كه بحسب قاعده بايد اين آورده باشد بعدها ما اين در اين موضوع خاص است كه تووقتي كه از اين گذشتي يك عملي را انجام دادي از آن گذشتي يك عملي را انجام دادي از آن گذشتي ديگراين عمل رابرنگردد واز سر بخوان برگرد به آن  اين ما ياتي را نمي تواند اين درست بكند اين يك مطلب بود كه ما بعدها محل ابتلا است.
    يك مطلب ديگر كه باز محل ابتلا است اين است كلما شيئ شكك فيه مما قدمضي اين شك در خودش در وجود است اما ما مضي خودش نيست براي اينكه مامضي معنايش اين است كه يك نحو وجودي پيدا كرده حالا اين خودش گذشته ما در اجزائش مثلا شك بكنيم مثلا نمازي را كه گذشته است وما خوانديم حالا ما شك بكنيم كه آيا ركوع بجاآورديم يا ركوع را بجا نياورديم خود صلاه را بگويم كه خب صلاه گذشته است لكن ما در صلاه در اجزاء صلاه شك داريم يا مثلا در وضو من شك دارم كه آيا وضوگرفته ام يا وضونگرفته ام آيا مثلا فرض كنيدكه وضوكه گرفتم آيا غسل كرده ام اجزائي آنجايي كه مورد غسل آيا غسل كرده ام يا غسل نكرده ام احراز نشده است غسل تا ما بگوييم مضي خود غسل گذشت لابد بايد اين به خود غسل كه نسبت داده بگويم اين يك نحو ادعاي است اين طور نيست كه از خود خودش گذشته باشد اين چون وقتش گذشته است از اين جهت مي گويند گذشته اين وقت وقتي گذشته و وقت هم تماس با اين شيئ خيلي دارد از اين جهت وقتي وقت يك چيزي گذشت صحيح است كه بگوييم گذشته ايم ما مضي اين .
    بناءعليه اين وقتش محلش بايد اين طور چيزها گفته بشود نه اينكه حصر بكنيم چيزي را ما در مجازات اصلا قائل به حصر هيچجا نيستيم آن جا هميشه از لحاظ ادعائيه چنانچه پيشتر عرض كردم .بناءعليه كلما شككت فيه مما قد مضي معنايش اين است كه مضي محله مضي وقته ودر قاعده تجاوز محل است ديگر وقت هم نيست محل اين مضي بخود شيئ نبست داده به اعتبار اينكه محلش گذشته محل مثلا ركوع قبل از سجود بوده حالا من در سجده هستم وشك مي كنم كه اصلا ركوع كرده ام يا نه مني كه شك كردم ركوع كرده ام يا نه شك دارم در اينكه خود ركوع وجود پيدا كرده يانه اينكه وجود پيدا كرده گذشته اين لابد محلش است آيا محل ركوع كه الان گذشته است من الان شك كردم اين محل ركوع گذشته است آيا من در اين محل ركوع را بجا آورده ام يا بجا نياورده ام.
     حالا بحث در اين است كه اين محلي كه در اينجا گفته مي شود آن محل مقرر شرعي است خصوص محل مقررشرعي است يا اعم از محل مقرر شرعي وما صار عاده آن چيزي كه عادت شده است. آيا كداميك مراد است خوب مقرر شرعي بلا اشكال است ومابايد با يك التماسي او را ملحق بكنيم والا بحسب قاعده اگر چنانچه يك مقنني يك قوانيني جعل كرد يك مركباتي را جعل كردوبراي مركبات اجزائي قرار دادوبراي اين اجزاء محل هاي قرار داد محل ركوع قبل سجود محل قرائه قبل ركوع وهكذاوبعدهم در يك جاي گفت اگر محلش گذشته ديگر اعتنا نكن انسان به ذهنش مي آيد كه محلش يعني همان محلي كه من  مقرركردم براي آن شيئ اول مقرركردم محال اين اشياءرا گفتم محل اين اينجااست،محل اين اينجا است ،محل اين اينجا است وبعد از اينكه اين محال را ترك كرده است آن وقت يك قاعده كليه اي فرموده است كه هر چيزي را كه گذشت وما گفتيم گذشت به خودش نسبت داده مي شود به اعتبار محل برمي گردد به اينكه محلش گذشت هر چيزي كه گذشت ديگر اعتنا نكن اين بحسب فهم عقلائيش اين است كه هماني را كه خودش قرار داده بود حالا مي گويد كه محالي را كه خودش قرار داده بود حالا مي گويد محلش گذشته بود اعتنا نكن حالا ما مي خواهيم ملحق كنيم به اين معنا محل عادي را اين محل عادي يك وقت كسي ادعا مي كند كه عادت ،عادت شخصي است كلما مضي را بگويم كه مضي محل اعم از محل شرعي يا محل عادي واين عادت هم عادت شخصي است اگر اين طور باشد ما اگر اين ادله را كسي دعواي اطلاق بكند يك تقيداتي در آن وارد كنيم عادت شخصي به اين نيست كه من يك دفعه بياورم كه اين جواني كه اول تكليفش هست وتا حالا اصلا نماز نخوانده حالا گفت بايد نماز بخوانيم اين الان محل عادي از براي وضو ندارد به اينكه وضو بگير تا بگوييم اين محل عادي براي وضو دارد اين حالا روزاولش است اين غير مسلمي كه الان آمده مسلم شده است ومي خواهد نماز بخواند اين هم كه محل عادي شخصي ندارد كه الان عادت كرده باشد كه يك چيزي را در محل كذا بياور اين آدمي كه لايبالي بصلاه، اصلا نماز نمي خواند حالا اتفاق افتاد كه امروز مي خواهد نماز بخواند اين هم محل عادي ندارد كه ما بگوييم كه يك عادي شخصي دارد واين محل عادي شخصي وقتي كه دارد آن اعتنا نكند اطلاق ادله اگر عادي را بگيرد ديگهر تفصيل ندارد مابين يعني اگر چنانچه بگير تفصيل نداده ما بين اين آدم وآن آدم پس عادت شخصي شما اگر بخواهيد بگويد بايد بگوييد كه آنهاي كه عادت شخصي دارند نه آنهاي كه عادت كلما مضي من صلاتك طهورك يا كلما شككت فيه مما قد مضي اين به به اطلاقه نه آنجاي كه عادت آنجانسبت به مقررات شرع مطلق نسبت به عادت آن اشخاصي كه عادت كرده اند نه همه مردم.
     بناءعليه آن كسي كه اول تكليفش است نه آن بايد اعتنا بكند آن كسي هم كه تازه مسلمان است اعتنا بكند آن هم كه نماز نخوانده وحالا مي خواهد بخواند آنهم بايد اعتنا بكند آدمي كه اول تكليفش است لكن باز عادتش نشده يك مدتي بايد بگذرد تا عادي بشود آنهم تا آن مدت نه كافر هم تا آمدت نه تائب هم تا آن مدت نه اين مال آن اشخاصي جا افتاده اي هست كه نماز خوانده اند مدتي وعادت كرده اند به اينها ما كه نمي توانيم يك همچنين حرفي بزنيم كه .
    بخواهيم بگوييم كه عادت نوعي است در عادت شخصي اگر اين اشكال نبود يك تناسب حكم موضوعي بود كه بگوييم كه اين كه گفته اند اعتنا نكن در آنجاي كه مقرر شرعي هست كسي كه مي خواهد يك نمازي را بخواند تحويل بدهد در همان وقت كه مي خواهد نماز بخواند لابد غفات نمي كند توجه دارد چه دارد از اين جهت اين اگر نخواهد خلاف قاعده است قاعده اش هم اين است كه خوانده باشد آن هم كه عادت شخصي به يك مطلبي دارد   باز تناسب دارد كه انسان بگويد آدم عادت كرده وقتي كه از خواب بلند مي شود وضو بگيرد واين يك امري عادي از براي اين آدم شده است بر خلاف عادت خيلي مثلا بعيد است از اين جهت روي اين بعدي كه خلاف ما هم خلاف عادت بكنيم روي آن تناسبي كه ما بگوييم كه يك كسي كه عادت كرده لابد او را كرده است خب اگر نبود آن اشكال كه اقتضاء به آن پيدا نمي كند در آنجا تناسب بود .
    اما بخواهيم عادت نوعي بگيريم همه مردم عادتشان اين است كه قبل از نماز ظهر وضو مثلا وضو بگيرند قطع نظر از مقرر شرعي اصلا عادت اين است يا عادتشان اين است كه فرض كنيد كه نماز ظهر را قبل از نماز عصر مي كنند قطع نظراز مقرر شرعي عادتشان اين است كه قبل از نماز وضو بگيرند اما اين بچ اي كه الان تازه مكلف شده اين كه عادتش نيست شما مي فرمايد كه اين رجوع كند به عادت نوع به چه تناسب تناسبش را چه تناسب دارد اينجا كه ما اينجا تناسبش اين بود كه عادت كرده كسي كه عادت كرده روي ارتكاذ خودش اين كار را مي كند اينجا كه عادت نكرده كه روي ارتكاذ عمل بكند چون ديگران عادت كرده اند من اين كه را انجام بدهم اينجا نمي توانيد بگوييد كه اين يك تناسبي دارد كه ديگران عادت كرده اند چون عادت كرده اند از اين جهت من هم روي اين عادت اينها مثلا چيز مي كنم ووقتي اين مطلب نشد آن وقت كلما شككت فيه مما قد مضي فشكك ليس بشئ از اين مضي شما بخواهيد مضاي مقرر شرعي تنها نيست بلكه مضاش اعم از اين است و آن كسي كه نوعا عادت كرده ولو اينكه آن آدم خب عادت نكرده باشد اينها ملتفت است ما چطور يك همچنين حرف بيخودي همين طور بزنيم بگويم كه آن عادت كفايت مي كند همين كه تجاوز كرده است عادتا تجاوز كرده است يا يا فرض كنيد كافي است كه بگوييم كه همين عادي بودن كافي است محل عادي بودن كافي است در اين مطلب.
     بله يك روايتي هست كه كسي بخواهد يك مطلبي را بفهمد ببينيم از اين روايت مي توانيم همچنين مطلبي را درست كنيم كه اگر چنانچه محل عادي شئ گذشته باشد ديگه اعتناى به اين شئ نكند صحيحه زراره در باب ابواب وضو از وسائل است وذيلش هم كه مربوط به غسل است در ابواب غسل است
    عن ابي جعفر (ع)قال اذا كنت قاعدا علي وضوئك ولم تدر اغسلت ذرائيك ام لا وأعد عليه ما وعلى جميع ما شككت فيه أن  لم تغسله مما سماه الله مادمت في حال وضو
    ما داميكه در حال وضو هستى اگر چنانچه شك كردى در غسل يك جاى يا شك كردى در مسح يك جاى تا در حال وضو هستى بايد اينى كه شك در غسلش كردى غسلش بكنى آنى كه شك در مسحش كردى مسحش بكنى
     فإذا قمت من الوضو وخرجت منه وقد سرت فى حال اخرى فصلاه أو غيرها فشككت فى بعض ما سمى الله مما اوجب الله عليك فى وضو لاشئ عليك
     واگر از وضو پا شدى وفارغ شدى ودر يك حال ديگرى هستى اين فارغ شدى مقصود اين است كه در يك حال ديگرى فارغ صورتى حالا پا شدى راه افتادى  ودر حال ديگرى هستى در صلاه باشد اين حال ديگر يا در چيز ديگرى باشد لازم نيست صلاه باشد مثلا فرض كنيد حالا دارى صورت را خشك مى كنى نماز نيست اين حالا ديگر دست آن وقت شككت در آن چيزى كه خدا تسميه كرده است مما سمى الله مما اوجب الله عليه وضوئه مما اوجب عليه وضوئه هم يعني چه غسل باشد وچه مسح باشد اينهم به آن وضو گفته مى شود لاشئ عليك از اين بخواهد كسى استفاده كند كه اگر چنانچه انسان در حال وضو است اين بايد آن چيزى را كه شك كرد بايد اتيان كند. واگر از حال وضو به يك حال ديگرى رفت چه اين حال حالى باشد كه مقرر شرعى باشد مرتب شرعى اين شئ باشد يا نه بحسب عادت آدم وقتى كه وضو يش را گرفت از اين حال مى رود سراغ يك حال ديگرى كه سرش را مثلا وضويش را خشك كند امثال ذلك چه صلاه باشد آن حال ديگر چه چيزديگرى باشد حالا آمده نشسته چاى را بر داشته چاى بخورد اما مبالات هستش الان مبالات بهم نخورده كه ديگر غسل همه جهات تمام شده باشد مطلوب اين است كه مبالات هم بهم نخورده الان وضوى گرفته فورا الان دستش هم خشك نكرده نشسته دستش هم تر است مى خواهد چاى بخورد خب اين يك حال ديگرى غير حال وضو است ولو صلاه نيست اما يك حال ديگرى غير حال وضو است واين روايت مى فرمايد كه اگر يك حالي ديگرى باشد إذا اقمت من وضوئك وسرت فى حال اخرى اينجا ديگر شكت اعتبار ندارد.
     بعد مي گويد كه نسبت به وضو اين جور بعد مى گويد كه نسبت به غسل قال زراره قلت له رجل ترك بعض ذارئه او بعض جسده فى غسل جنابه را آن ترك كرده است قال إذا شك ثم كانت به بلدة وهو فى صلاته مسح بها عليه وإن كان استيقن رجع واعاده عليه الماء ما لم يسب بلدت فإن دخله شك وقد دخل في حال اخرى فليمضه فى صلاته ولا شئ عليه اگر شك كرد در بعض جسدش حالا ما همه روايت را نمى خواهيم معنا كنيم همين تكه اي كه كسى بخواهد ازآن استفاده كند اگر شك كرد در بعض جسدش خب اينكه در بعض جسدش طرف راستش باشد يا طرف چپش باشد اين بعض هم بعض كمى باشد مثلا دستش طرف باقى اش را غسل كرد شك دارد كه آيا دستش را مثلا كفش را غسل كرده است يا نه همه اينها بعض از جسد ديگر اگر كسى شك بكند وقد دخل فى حال اخرى در يك حال ديگرى است حال اخرى هم همان طور گفتيم آنجا حالا تو بازار هست دارد مشغول كسب است وشك كرده است كه آيا غسل جنابتى را كه كرده طرف چپش را شسته يا نه بعض جسدش طرف چپش را شسته يا نه اينجا فى حال اخرى واين حال اخرى حال مقرر شرعى نيست براي اينكه حال مقرر شرعى كه تجاوز از آن داشته گذشته باشد اصلا وارد بشود در نماز اين وارد در نماز نشده است اين الان داخل ر كسب است وشك مى كند كه بعد از جزء اخير را آيا شسته است يا نه نشسته است بحسب آن روايت اين است كه إذا ورد فى هذا كان حال اخرى واعتنا نكند آن چيزى كه مى شود غايت چيزى كه مى شود گفت اين است كه در باب وضو حالت اخرى چه صلاه غير صلاه فرموده است ودر حال غسل هم حالت اخرى چه عرض كنم كه حالت اخرى صلاه باشد يا حالت اخرى كارهاى عادى خودش باشد ودر غسل هم كه مولاتى نيست در كار هر وقت مى خواهد باشد .
    پس بناء عليه كسى از اين روايت استفاده كند كه اين مضى كه در اينجا هستش اين مضى از وقت مقرر محل شرعى نيست بلكه مضى اعم از مقرر شرعى است يا آن مضى كه روى عادت روى محل عاديش باشد يا محلى باشد كه حالى غير حال وضو باشد از اينكه اين حال تغيير كرده باشد براى ديگرى اين كافي است در اين معنا .
    بناءعليه كسى كه وضو گرفته است وجزء آخرش را مسامحه اش نكرده است يعنى شك دارد كه كرده است لكن مشغول است در اينكه صورتش را دارد خشك مى كند ودارد حال ديگرى شده است وموالات هم نگذشته است اين ديگر اعتنا نكند وكسى كه غسل كرده است وحالا شك مى كند در اينكه جزء آخر را بجا آورده  يا بجا نياورده است يا بعض از جزء آخر را بجا آورده است يا بجا نياورده است اين هم در هر حالى كه باشد وقتى حال غسلى رفت وحال ديگرى اين هم شكش اعتبار ندارد اين غايت چيزى است كه مى شود كسى به اين استفاده كند واين هم اشكال دارد براى اينكه إذا قمت من وضوئك كه بلا اشكال معناش اين نيست كه كاش معناش اين است در حال وضو نباشى چنانچه خودش هم در بعد مى گويد در حال وضو نباشى ما يك حال وضو داريم حالا راجع به وضو بحث می كنیم تا به غسل برسیم یك حال وضو داریم یك حالی كه دیگر حال وضو نیست و معنی حال وضو هم این نیست كه همین وقتی كه من دستم و دارم این طور می كشم حال وضو باشد كه وقتی دستم را رها كردم از حال وضو بگذرم معناش این است كه مادامیكه انسان وضو كه می خواهد بگیرد اگر آن جزء را نگرفته باشد باز حال وضو گفته می شود مثلا این آدمی كه فرض كنید مسح را نكشیده است می داند كه مسح را نكشیده است  یاعلم پیدا كرد كه مسح را نكشیده این اگر از حال وضو بیرون رفته باشد فایده ندارد باید برگردد وضو را ازسر بگیرد و از حال وضو بیرون رفتنش این است كه موالات اگر اعتبار كردیم از دست رفته باشد یا اعضاء خشك شده باشد و اما اگر در حال وضو باشد ولو این كه دارد می كند و بعد صورتش را خشك كند یا نشسته چای می خورد حال دیگر است اما دستها تر است حالا و موالات محفوظ است  این الان اگر چنانچه علم پیدا كند كه من چیز نكردم مسح پايم را نكردم این الان فی حال الوضو است كه جایز است براش پا شود و مسح بكند اگر حال وضو از بین رفته بود و شده بود غیر حال وضو كه دیگر قابل جبران نبود پس حال وضو معناش این است كه آن وقت تا آن اندازه ای كه باز اجزاء وضو ربط به هم پیدا می كند حال وضو این است كه نه خود این غسل عبارت است مراد خود این غسل است  و حال اینكه غسل و مراد این معنا نیست و نه مراد این است كه من از این حال همچین كه منتقل شدم به حال دیگر مثل حال چای خوردن این باشد مادمت فی حال الوضوباید شما اگر شك كردید چی بكنید مادمت فی حال الوضو را ما باید از انجای  كه جبران باید بكنم از اونجا پیداش بكنم ما اگر چنانچه علم پیدا كنیم به این كه مسح الراس  را مثلا نكردیم یا مسح پا را نكردیم و موالات از بین رفت دیگر وضو تمام شد ما دیگر حال وضو نداریم الان در حال وضو نیستیم ،گذشت،محو شدوضواما اگر موالات از بین نرفته است و من الان میتوانم جبران بكنم این را الان حال وضو است اگر ما فرض كردیم این یقینش الان مبدل به شك شد این یقینی كه داشت به این كه مسح كرده است و الان مكلف بود به اینكه تو در حال وضوئی برگرد الان مسحت را بكش الان این یقین مبدل به شك شد این شك د ر حال وضو است یا شك گذشته از حال وضو موالات محفوظ است. بناءعلیه حال وضو معناش حال وضو مادمت فی الوضو نه معناش این است كه مادمت دستهایت را می شوری مادامی كه این هیئت اعتباریه ای كه هست در وضو و این مركبی كه هست تو دیگر ازآن خارج نشدی به طوریكه از دستت رفته باشد این باز داخل هستی باز جوری است كه ربط پیدا می كند این اعضاء بعضها ببعض ،این افعال بعضها ببعض این حال وضو است آن جایی كه از این حال گذشتی و حال دیگر شده و حال دیگر شده هر حالی می خواهد باشد حالی است كه در نماز وارد شدی ازحال وضو گذشت مقرر شرعی این جور است حالی است كه گذشت دیگر شما وضو گرفتی و حالا رفتی تو بازار مشغول كارت هستی ،مشغول كسب هستی ، بعد شك كردی در این كه ایا جزء را آوردی یا نیاوردی اینجا هم گذشته محلش اما آنجا محل است كه اگر محل عادیش این است كه من الان عادتا بعد از وضو می كنم یا نه بعد از وضو دیكر مشغول یك كار دیگر می شوم مشغول آن كارهایی شدم كه حال وضو  نیست من حال وضو را از اینجا به دست می آورم كه آن جایی كه من می توانم جبران كنم اون حال وضو است پس اگر حال وضو  نباشد نمی توانم جبران كنم و بلا اشكال اون جایی كه من وارد شدم در یك حال دیگری از آن حالهای عادی و من علم پیدا كنم كه غسل مثلا چیز را نكردم یا مسح پا را نكرده ام اگر علم پیدا كنم باید می گويند كه برگرد و مسح بكن برای اینكه وضویت صحیح باشد مسح نكردی الان باید مسح بكنی پس معنایش این است كه من حال وضو هستم الان و حال آنكه مشغول به یك جهت دیگری هستم باز هم حال وضو هستم مقابل حال این وضوااین است كه غیرهاست غیرها مقابل این حال وضو است باید چی باشد آن وقت غیرها این است كه شما گذشته باشد وقت یك جوری باشد كه دیگر این اجزاء ربط به هم نمی تواند پیدا كند  تو اگر عتم هم پیدا بكنی دیگر نمی توانی بری مسح بكنی اگر علم پیدا بكنی باید از سر وضو بگیری اینجا یگر حال وضوی از بین رفت است و دیگر حال دیگری پیدا شده است یعنی وضو تمام شده محو شده حالش دیگر حال وضو نیست در كار اگر هم علم پیدا بكنی دیگر نمی توانی كه چیز بكنی جبران بكنی درآن جاش این طور است و ما  هم همین طور میگیم بناء علیه اون حالی كه اونها ادعا دارند از این ثابت نمی شود و در غسل هم همین طور غسل هم اگر مادامی كه در غسل هستی غسل چون كه موالات ندارد تا هر وقت كه تو بتوانی مامور باشی كه اگر علم پیدا كردیم غسل را به جا بیاوریم از حالش گذشته است حال گذشته است كه در باب غسل ما حال گذشته نداریم مگر وارد بشود در یك نمازی وارد بشود در یك چیزی والا من در حال عادیش من حال گذشته ندارم غسل كه یك طرفش را حالا بشور یك طرفش راهم هر وقت دلت می خواهد این عادت مردم اینطور هستش و این جا از این روایت استفاده نمیشود كه اذا كنت فی حال الاخری من الغسل اگر در حال غسلی حال غسل هم این است كه این جوراست كه من هروقت اطلاع پیدا كنم باید این غسل را اتیان بكنم بنابراین همیشه حال غسل است هیچ وقت از حال غسل بیرون نیست .
    بله اگر محدث شد بین محدث شد و ما گفتیم كه این حدث باطل میكند آن جلوییها را هم آن وقت دیگر حال غسل نیست و باید از سر بگیرد اما چونكه غسل موالات درش نیست و  یك طرف را می تواند حالا شستشو كند یك طرف را یك ماه دیگر شستشو بكند در این ماه همیشه در حال غسل است یعنی حالی است كه از بین نرفته حال غسلش غسلی است كه به اجزاء ربط پیدا می كند اجزاءی كه دارد اینها هر وقت به جا بیاورد این اجزاء، اجزاء غسل می شود.
     بناء علیه این روایت هم ما نمیتوانیم استفاده این معنا را بكنیم كه حال حال عادی نیست این حالا دو مسئلهای بود كه این جا بفرمود اینجا مثلا ما بگویم بعد هم مسائلی است كه از همین باب است لكن در محل خودش هر جا پیش آمد می گویم .
    حالا مسئله ديگري  كه بعد می خواهیم عرض كنیم شك در اصل صلاه بعد الوقت بعد از اینكه وقت گذشته است  حالا شك می كنم نماز خوانده ام یا نخوانده ام اینجا باید چه  بگویم.