• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
 
 
 
 
 
 
  •  متن
  •  این مطلبی كه دیروز عرض كردم راجع به استصحاب عدم اتیان به سجده منفرده و بعد هم من جهت تمثیل كردم كردم  به اصالت عدم قرشیه این مثل اینكه دست بعضی درست نیامده مطلب از این جهت ولو در اینجا ما خیلی به آن احتیاجی نداریم لكن مطلبی است كه در فقه به آن احتیاج پیدا می شود و مورد اشتباه بحث شده است از این جهت بطور اشاره نه بطور تفصیل تفصیلش را از جای دیگر باید مراجعه بشود . حالا ما در خود اصالت عدم قرشیه عرض می كنیم آنجا هم من جمیع جهات صحیح نیست لكن فی الجمله از بعضی جهات شبیه است در اصالت عدم قرشیه معروف این است كه اگر چنانچه یك زنی را شك كردیم در اینكه قرشی هست تا شصت سال در ایام حیض باشد یا خیر قرشی است یا اینكه پنجاه سال آخرش باشد  معروف این است كه استصحاب عدم قرشیه می كنیم و تعبیری كه مثلا بعضی از محققین فرموده اند این است كه قرشیه لا قرشیه تا وقتی موجود نشده در خارج او برآن این اصل صادق نیست ما اشاره می كنیم به آن زنی كه در خارج موجود است می گوییم این زنی كه درخارج موجود است در ازل در ثابت قرشی نبوده بر اینكه قرشیه اثبات وجود است آن وقت كه وجود نداشته این قرشی نبوده و ما استصحاب می كنیم عدم قرشیه اش را تا این زمان و همین زنی كه الان در خارج هستش اشیرا الیها این كه این قرشی نیست این سابقا قرشی نبوده الان هم قرشی نیست ترتیب حكم آثار شرعی كه عبارت از پنجاه سال غایتش باشد داده اند شیخ ما( رضوان الله علیه) به همان تقیید مطلب را می خواسته تمام بكند لكن مسئله اینطور نیست .
    ما عرض می كنیم كه اجمال مطلب این است كه قضایایی كه داریم قضایای سالبه یك قسمشان سلب وارد می شود به محمول كه زید لیس بقائم این قضیه قضیه سالبه وجودیه محصله است و بعضی وقتها قضیه قضیه سالبه نسبت به این معنا كه سلب به محمول وارد نمی شود این را اگر چنانچه آن حرف سلب  از معنای خودش تغییر كرده باشد مثل اینكه جزء محمول قرار داده بشود مثل زید لا قائم زید غیر قائم این قضیه، قضیه سالبه نیست این قضیه معدوله است منتها معدوله محمول است و كل وقت هم سالبه است لكن سلب در موضوع وارد می شود سلب در موضوع در می آید مثل اینكه بگویم لیس زید قائما لیس زید عالما كه ترك سلب سر موضوع در می آید آنجایی كه حرف سلب سر موضوع درآید این سلب اعم از سلب محمول موضوع است یعنی اعم به این معناست كه لیس زید قائما می سازد با اینكه زیدی نباشد در خارج تا قیامی باشد یا اینكه زید باشد و قائمی نباشد این هم لیس زید قائم برآن صدق می كند لكن بر آن قسمش هم كه زیدی در خارج نباشد بر آن هم صدق می كند به خلاف لیس زید بقائم لیس زید بقائم آن زید بودنش و تحقق زیدش كانه فروض است و سلب به محمول خورده است آنجایی كه سلب به محمول خورده است معناش این است كه زید موجود قائم نیست یعنی برگشتش به این است آنجایی كه سلب بر موضوع وارد شده باشد آنجا سلب اعم از محمول و موضوع است  و گاهی وقتها هم همان سلب محمول است.
     و گاهی وقتها هم قضا یا قضیه موجبه سالبه المحمول است موجبه محصله ما داریم زید قائم موجبه معدوله المحمول زید بقائم زید لا قائم موجبه سالبه المحمول كه زید لیس الذی بقائم ، مثلا المرأه هی التی لم تكن القرشیه زید هو الذی لم تكن قائم اینجا قضیه سالبه نیست قضیه موجبه محصل هم نیست معدوله هم نیست قضیه ،قضیه سالبه المحمول است یعنی المحمول از یك عنوانی سلب میكند و آن را برای موضوع ثابت می كند هو الذی لیس بقائم ثابت می كنیم این وصف را برای زید مثلا یا برای امرأه این وصف قرشیه یعنی سلب می كنیم قرشیه را ثم سلب را نسبت می دهیم  به امرأه هی التی لیست قرشیه یا هی التی لیس بقرشیه اینها نه قضیه سالبه نه موجبه است نه محصله است بلكه قضیه سالبه المحمول است در قضیه موجبه سالبه المحمول همانطوری كه در قضیه موجبه موضوع لازم دارد در قضیه موجبه سالبه المحمول هم موضوع لازم دارد در قضیه معدوله هم موضوع لازم دارد یعنی اینها را در حال عدم در حالی كه موضوع تحقق ندارد نه قضیه موجبه صادق است نه قضیه موجبه سالبه المحمول صادق است نه قضیه معدوله بلكه اینجا قضایایی كه درست می شود قضایای سالبه محصله است  حتی در شریك باری ممتنع این قضیه ای است كه اگر به صورتش اخذ بكنیم قضیه باطله است لكن معنای مممتنع یعنی لیس موجود بالضروره باید برگردد به این قضیه و الا ممتنع اگر یك چیز در او باشد كه ما بخواهیم ثابت كنیم برای موضوع معناش این است كه شریك باری الموجود هو الممتنع و این غلط است این شریك الباری ممتنع نه این است كه یك وصفی را ما بخواهیم ثابت بكنیم برای شریك الباری بلكه می خواهیم سلب كنیم وجود را بالضروره از برای او یعنی البته لیس به موضوع برگشت آن به این قضیه است در هر صورت چیزهایی كه در خارج تحقق ندارد و اینها امكان ندارد كه متصور بشود به یك صفتی اضافه بشود به یكشیئ به یك صفتی ،مضاف واقع بشود، مضاف الیه واقع بشود ،معقول واقع بشود اصلا قابل تصور نیست اگر ما از یك شیئ معدومی تصوری می كنیم تصور به حمل اول یعنی مفهومش را تصور می كنیم شریك الباری قابل تصور نیست چیزی نیست كه قابل تصور باشد چیزی كه ما تصور می كنیم یك مفهومی است كه این مفهوم نه اینكه حكایت از یك واقعیتی دارد این مفهوم قضیه ای كه درست می كنیم این دال بر این است كه یك همچنین چیزی تحقق ندارد اصلا و بحسب واقع مفهوم قابل تصور نیست  قابل اشاره نیست قابل وصف نیست قابل اضافه نیست قابل مضاف الیه واقع شدن نیست هیچیك از اینها نیست و همه اینها مسلوب عنه به سلب تفصیلی تمام اینها مسلوب است به سلب تفصیلی كه اعم از سلب موضوع است .
    بناء علیه آن قضیه هذه المرأه كان فی الازل غیر قرشیه كان فی الازل لم یكن قرشیه این قضیه خلطی درآن واقع شده اینكه شما الان این اشاره می كنید به اولم یكن فالعزل لم كان فی الازل غیر قرشیه لم یكن فالعزل قرشیه هذا المرأه یك وقت می گوید كان فالعزل غیر قرشیه پس باید این مرأه در ازل باشد تا غیر قرشی هم بر او ثابت باشد حال آن نیست اینطور بخواهد بگوید هذه المرأه هی التی لم تكن قرشیه فی الازل معناش این است كه این مرأه یك تحققی داشته است كه قابل وصف بوده توصیف شده به یك وصفی آن وصف لم تكن قرشیه است این هم درست نیست هذه المرأه  لم تكن فی الازل قرشیه نه كان فی الارض غیر القرشیه لم تكن فی الارض قرشیه معنایش این است كه اصلا نبوده است تا به آن قرشی بگویند یا با غیر قرشی نه قرشی بوده نه غیر قرشی نه موجود و نه غیر موجوده معدوم است غیر موجود هم نیست به آن معنا كه ما ثابت كنیم برای آن یك وصف چیزی یا اضافه ای یا وصفی برایش ثابت بكنیم بنابراین این امرأه ای كه اشاره به آن می كنیم می گویید كان فی الازل غیر قرشیه و الان غیر قرشیه این خلط مابین دو قسم از قضایا است آنی كه در ازل است لم تكن قرشیه است به سلب موضوع یعنی لم تكن هذه المرأه و لم تكن قرشی نه مرأه بوده نه قرشی بوده این معنا را اگر بخواهید بیاورید تا زمان این و به این زن توثیق درست كنید هذه لیست بقرشیه یا لم تكن قرشیه این مثبت است كه یك معنای یا مقابل را تا اینجا می آورید می خواهید برایش وصف مقابل درست كنید یا یك معنای اعمی را تا اینجا می آورید و می خواهید وصف اخص را درست كنید این مثبت است بخواهید كه قضیه را اینطور بكنید كه هذه المرأه لیست بقرشیه فی الازل هذه المرأه هی التی لم تكن قرشیه فی الازل به نحو ایجاب عدولی یا به نحو موجبه سالبه المحمول این قضیه دروغ است  غلط است این قضیه همچنین علمی نیست بر خارج كه ما به این هم كه این زن در خارج در ازل غیر قرشی بوده است یعنی یك وصفی برای او ثابت بوده است در ازل این غلط است.
     بناء علیه احكام استصحاب در مثل اصالت عدم قرشیه در یك قسمش اركان تمام نیست و در یك قسمش مثبت است در ما نحن فیه فی الجمله نظیر آنجاست برای اینكه آن كسی كه می خواهد اثبات كند عدم اتیان به سجده مفرده را تا اثبات بكند قضا سجده یا مثلا سجده سهو را آنی كه ما می دانید آن وقتی بوده است كه اصلا سجده در كار نبوده است نه سجده ای بوده ونه مفرد یا واحد نبوده سجده نبوده ما درركعت اول یا اولی كه وارد شدیم اتیان به سجده نكردیم نه اتیان به سجده واحده اگر بگوید كه سجده واحد را ما اتیان نكردیم معنایش این است كه سجده ای بود صفت وحدت هم داشته ما اتیان به آن نكردیم این غلط است واگر بگوید كه لم تكن سجدتا قبل  از اینكه من نماز را بخواند وارد نماز بشوم یا وارد اول نماز بشوم یا وارد اول نماز بشوم لم اكن آتی لسجده مفرده به این معنا كه نیاورده سجده مفرده را از باب اینكه سجده را نیاوردم وسجده ای تحقق نداشته این را اگر بخواهید شما اثبات بكنید بیاورید تا زمان ركعت تا سر آن ركعت واثبات بكنید كه من سجده واحده را در این ركعت عرض كرده ام واتیان نكرده ام این معنای اعم را تا اینجا می آید و می خواهید یك معنای اخصی ثابت كنید یا این معنای كه غیر موصوف بود می خواهید بیاورید و می خواهید معنای موصوفی درست كنید مطلبی كه صفتی وموصوفی در كار نبوده وعدم ازلی كه آن عدم آن عدم بوده وآن وصفش هم عدم بوده است وتوصیفی در كار نبوده است شما می خواهید این را بیاورید تا زمان مثلا ركعت كذا واثبات كنید كه من در این ركعت سجده موصوفه به كذا را نكرده ام دراینجا موصوفه به كذا اصلا معنا ندارد موصوفه وحده وقتی اتیان نشده موصوفه به وحدت اصلا معنا ندارد .
    بناءعلیه این اصل كه اصالت عدم اتیان به سجده مفرد به سجده المنفرده به سجده الواحده چه در روایات هم  سجده واحده است یا سجدتا هست كه ازآن استفاده وحدت می شود این اصل جاری نیست ومابا اصالت عدم اتیان به سجده واحده نمی توانیم نفی قضا بكنیم یا نفی اثبات قضا بكنیم وقتی با این نتوانستیم اثبات قضا را بكنیم می رویم سراغ اصول حكمیه كه عبارت از مثلا اصالت عدم وجود قضای سجده اصالت عدم وجوب سجده سهو وامثال ذلك.این عرض كردم این مسئله البته جای تحقیق آن هم اینجا نیست تفصیل آن هم در جای دیگر است لكن چون در فقه ساریست وبسیاری جاها انسان مبتلای به همچین اصلی می شود از این جهت من با اینجا توضیح دارد.
     مطلبی دیگر این است كه آیا سجده سهو قضا سجده موضوعش عبارت از صلاه صحیحه است كه صلاه صحیحه اگرصحیحه باشدقضا سجده بكن ترك سجده در صلاه صحیحه بطور موضوعیت هست كه یترتب علی صلاه صحیحه تارك فیه سجده سجده سهو وقضا یا این طورنیست یا موردش عبارت از صلاه صحیحه است یا این هم نیست بلكه یك حكم حیثی است چنانچه گفته شده است بعضی می گویند كه این ادله ای كه راجع به ترك جزء آن كه موجب سجده سهو است آنكه موجب قضا سجده است این ادله همه ادله حیثی هستند یعنی آن دلیل كه می گوید كه اگر سجده را ترك كردی قضا بكن یا سجده سهو بكن د راین نیست كه تو درنماز صحیح اگر چیزكردی ولو اینكه بحسب واقع اگر صلاه صحیح نباشد سجده سهو لغو است لكن در لسان دلیل این نیست كه اگر چنان در صلات صحیح توترك كردی سجده را قضا بكن این حكم حیثی است ازاین حیث تعرض ندارد به صحت بطلان  به چیزهای دیگر تعرضی ندارد اگر یك كسی ركوع را هم ترك كرده است او تعرض به صحت ندارد تا بكنیم كه با آنكه می گوید ركوع ترك صحت ندارد این در موضوع خودش همین حكم حیثی چیز را ثابت می كند واین هم كه می گوید دلیلی هم می گوید اگر ركوع را ترك كردی باطل است آن هم در محل خودش در ركوع باطل است باصلاه باطل است آیا این طور است یا خیر بحسب ادله شرعیه یا بحسب خوعنوان قضا سجده سهو این سجده سهو قضا در نماز صحیح بحسب لسان قرار داده شده است.
     اما در باب خصوص سجده حالا سایرش اصالتا ما موضوع بحثمان خیلی نیست در باب خصوص سجده واحد كه قضا دارد وچیز دارد ادله را وقتی مراجعه می كنیم می گوید كه سئوال شده از این كه كسی سجده واحده را ترك كرده است می فرمایند كه اگر چنانچه بعد از ركوع ملتفت شد این بگذرد اگر قبل از ركوع ملتفت شد بجا بیاورد واگر بعد از ركوع ملتفت شد نمازش را بخواند وبعد از اینكه نمازش را خواند قضا بكند وسجده سهوبكند در بعضی روایات هست سجده سهو بكند روایات اینطوری است كه نماز را فرض كرده صحیح وممضا یمضی فی صلاته وبعد از صلاه این را اتیان بكند فانه قضا سجده سهو هم بعضی روایات دارد این سنخ از روایات ظاهر در این معنا است كه این یك وظیفه ای است كه در نمازی كه همه جهاتش تمام است جای امضاء است جای گذشتن است جای گذشتن است جای نماز را تمام كردن است همه جهات تمام همان نقصان از ناحیه سجده واحده است می فرمایند سجده واحده موجب بطلان نیست لاموجب واگرچنانچه بعد از ركوع است یمضی فی صلاته وقضاء بكند این را وسجده سهو هم بعضی روایات این ظاهر این روایات این است كه اصلا موردآنكه  حكم را روش آورده اند بعد از مفروضیت  صحت صلاه است صحت صلاه را فرض كرده اند ومرتب كرده اند برآن كه باید بگذرد وبعد هم قضا ء سجده سهوبجا بیاورد خود عنوان قضاء قضای سجده این نمازی را كه من خواندم درست است ومن باید این را كه درست بوده است واینجا باید عمل كنم اینجا عمل كنم این قضا است یك چیز مستقلی نیست كه قضا سجده یك امر مستقلی باشد سجده سهو استقلال خیلی ندارد لكن قضا بلا اشكال اینطور است كه این قضا است یعنی در محل اش این در این نماز د رمحلش فوت شده است وباید بعد از اینكه محلش تمام شد این را قضا بكند محل صلاه آن حالا دیگر تمام است اینها مفروض عنوان قضا مال نماز صحیح است والا اگر یك نمازی باطل باشد دیگر قضای سجده یعنی چه قضا دیگر ندارد سجده قضا این است كه فوت شده قابل جبران است آن نمازی كه باطل است اگر من سجده اش را ترك بكنم این قابل جبران نیست مگر اینكه نماز را از سر بخوانم این قابل جبران نیست تا من كه نماز را بگویم كه نمازت را بخوان اینها قضایش بكن این قضا بودن این است كه من سجد سهوم برای این است كه یك چیزی كه نقیصه ام كه واقع شده است كانه یك نقیصه ای كه واقع شده یك تتمیمی بشود ربط دارد با این .
    بناء علیه این معنا كه ما بگوییم كه نه این به كاری برصحت صلاه لاصحت صلاه ندارد واین یك امر حیثی است كه مربوط به خودش است كاری به صحت صلاه لاصحت صلا ندارد بلكه لازم عقلیش این است كه باید لغو بخواهد نشود این است كه صحیح باید باشد نه خودلسان ادله عنوان قضا عنوان سجده سهو اینها دلالت براین وارد كه مورد یعنی آنی كه حكم را برایش آورده اند مرتب برنماز صحیح است اگر این طور شد آن وقت جاهایی كه ما استصحاب عدم اتیان بسجدتین را داریم نفی می كند موضوع این رابرای اینكه اگر بناء شد كه این مرتب باشد برنماز صحیح ومن شك دارم كه آیا در این ركعت در یكی از این ركعات دو سجده را ترك كرده ام یا نه و ماگفتیم كه استصحاب عدم به این دوتا سجده این صحیح است استصحاب عدم اتیان به این سجده استصحاب عدم اتیان به آن سجده ولو كلمه دوتا هم نخواهید بگوید دو استصحاب اگر داشته باشد این دوتا سجده را ترك كرده واگر كسی در نمازش دوتا سجده را ترك بكند موضوع حكم لاتعاد است مستثنی لاتعاد است از این جهت این اثبات می كند ترتب علیه بطلان صلاه یعنی این تنبیه می كند موضوع مستثنی لاتعاد را مستثنی لاتعاد می گوید كه اعد صلاه من قبل سجده یعنی من قبل ترك سجدتین واین هم می گوید كه ترك شده است سجدتین لم یات به سجدتین آن می گوید كه كسی كه لم یات به سجدتین اعاده بكند ومعنی اعاده این است كه ظاهر عرض اعاده این است كه نماز باطل است وقتی نماز باطل است آن وقت آن دلیل قضای كه گفته بود كه روی فرض صحت صلاه توباید قضا بكند روی فرض صحت صلاه باید سجده سهو بكنی این موضوع آن را از بین می برد.
    بناء علیه این استصحاب موضوع را ازبین می برد وآن استصحاب نمی تواند به این اگر جاری باشد نمی تواند تصرفی در این بكند این هم راجع به این جا .
    حالا راجع به شك بعد الفراغ این صوری دارد حالا صحبت ما در شك این است كه علم اجمالی داریم به اینكه اتیان نكردهم به سجدتین نمی دانیم در ركعت یكی درآن ركعت یكی یا در هر یك ركعتش دوتا بوده اینها بعد الفراق  من الصلاه بعد الفراق من الصلاه آن شكی كه ما می كنیم صوری دارد.
     یك صورت آنجاست كه ما نماز را می خوانیم و بعد هم منافی بجا آوردم  و بعد از آنكه منافی بجا آوریم حالا ملتفت شدیم كه ما شك كردیم در این فهمیدیم كه سجدتین  را بجا نیاوردیم و این شك كه بعد الا اتیان منافی این مطلب را گفتیم تمام این حرفهایی كه از اول تا حالا گفتیم مربوط به این فرع است كه منافات را آورده باشیم البته جاری در بعضی فروع دیگرش هم هست  اما این فرع همه این حرفهای  كه تا حالا گفتیم این فرع موردش است .
    یك فرعش این است كه بعد الفراق الصلاه و بعد اتیان منافی بعد از اینكه رفت توی بازار و یادش آمد دو سجده بجا نیاورده در این نماز و این شك را كرد كه از یك ركعت بوده یا دو ركعت كه این حرفها بود كه گذشت .
    یك صورت دیگری این است كه منافی بجا نیاورده سلام گفت و بعد از سلام همچنین شكی كرده اشكال یك صورت دیگر این است كه الان كه سلام گفت ام می داند دو سجده را ترك كرده ام شك در این دارم كه آیا از یك ركعت بوده است یا از دو ركعت در اینجا چند جور تصور دارد یك دقت این است كه شك من اینطور است كه یا از این ركعت آخری دو سجده من ترك كرده ام یا یك سجده از این ركعت آخری یك سجده از ركعت جلوی كه دیگر احتمال اینكه دو سجده را از ركعت قطع كرده با شم نسبت دو سجده  كرده ام یا دو سجده هردوی آن از این ركعتی بوده است كه در ان سلام در ان گفتیم ركعت اخری بوده است یا یكیش از این ركعت اخری بوده است یا یكیش از این احتمال نمی دهد امر دایر بین این دو مطلب است كه یا دو سجده را ازاین ترك كرده ام یا یكیش را از یكیش از این این یك صورت .
     یك صورت دیگر این است كه می دانم كه باز دو سجده را ترك كرده ام نمی دانم كه دو سجده از این ترك شده است یا دو سجده از او ترك شده است یا یكی از او یكی از او این هم یك صورت .عكسش هم البته هست می دانم دو كعت از دو سجده  یا ركعت  جلوی دو سجده سهو شده است یا یكی از او یكی از او نه عكس او را.
     یك وقت هم هست كه من بعد الفراق قبل الاتیان منافی است لكن شك كنم مربوط به ركعات جلو است نه این ركعت اخری ان ركعت جلوی كه عبارت از ركعت اول  دوم هست در نماز عصر چهار ركعتی در ان سه ركعت من شك دارم و ركعت اخر هم می دانم كه مه چیز ان را اتیان كرده ام و ان دو سجده ای كه من ترك كرده ام یا از این ركعت ثانیه بوده است یا از ركعت ثالثه بوده یا از ركعت اولی است نه از ركعت رابعه یا یكی از آن از ركعت ثالثه یكی از آن از ركعت ثالثه یكی از ان از ركعت ثانیه بوده و ها كذا این  هم احكامی است كه خوب دیگر تصوراتش هست .
    در این صورت اولی كه عرض كردم كه من علم دارم به این كه دو سجده ترك كرده ام یا دو سجده از همین نماز بوده است همین ركعت یا یكی از این بوده یكی از جلو اینجا من علم اجمالی من علم به این است  كه یا باید نمازم این دو سجده را بجا آوردم  و سلام تشهد بدهم یا بنابراین كه وقت  سجده وقت اتیان سجده نگذشته تجاوز محل لكن خب مسئله این مسئله محل صحبت است محل خلاف است كه اگر كسی دو سجده از این نماز ركعت اخی ترك بكند و بعد از سلام قبل الاضافی علم پیدا كند به ترك آن آیا نمازش باطل است یا نمازش صحیح است بعضی قائلند به بطلان سبب اینها و بعضی قائلند به صحت  كه ما ان را صحت وصف گفتیم وصف دارد صحتش و سلام را در بین موردش گفته است بنابراین صورت اگر چنانچه ترك سجدتین را از این ركعت اخری كرده باشد و قبل المنان مطلع شده باید این مسجدتین الان بجا بیاورد و سلام بدهد تشهد بگوید سلام بگوید آن وقت می آیم سراغ اینجا كه این علم اجمالی به این پیدا كرده یا باید این سجدتین را باید حتما بجا بیاورد  یك سجده قضاء بر این بجا نیاورد دو تا سجده سهو هم برای او دو تا سجده برای او هم بجا بیاورد  برای این هم بجا بیاورد هم دو تا سجده سهو داریم و هم دو قضا سجده داریم این علم اجمالی منجز است و نمی توانیم مخالفتش بكنیم غیر آنجای است كه دلیل بربطلان پیدا كردیم یك وقت این است كه ما با یك اصلی بطلان صلاه را ثابت كردیم اگر با ما برای این صورت در همه احتمالات دیگر كه یك احتمال این بود كه یا از این ركعت است یا از آن ركعت است یا یكی از این ركعت یكی از آن ركعت پس احتمال می دهیم كه از آن ركعت باشد تا باطل باشد و احتمال می دهیم قضای او قضای این لازم باشد كه اینها احتمالات است لكن وقتی احتمال بطلان دادیم و قضای سجده و اتیان استصحاب عدم سجدتین در ركعت سابقه این هم بطلان صلاه را درست  می كند وقتی باطل شد صلاه دیگر موضوع این حكم كه قضا سجده به جا بیاورد یا سجده سهو به جا بیاورد یا دوتا سجده را به جا بیاورد ایم موضوع است كه مرتبت می شود اینها همه مال نماز صحیح است به خلاف آنجایی كه ما دلیلی نداریم بر بطلان صلاه یعنی اصلی نداریم كه بطلان صلاه را اقتضا كند برای اینكه اگر چنانچه یكی از آن در ركعت سابقه كه موجب بطلان نیست دوتا باشد در اینجا باشد باز موجب بطلان نیست ترك دوسجده در این ركعت موجب بطلان نیست بلكه موجب این است كه من اتیان كنم به آن بیاورم اش دوباره یعنی بیاورم و تشهد سلام را بگویم و تمام است قضیه.
     بناء علیه اگر ما در این فرق قائل شدیم كه ترك سجدتین اصل ركعت آخر است ترك سجدتین موجب بطلان نیست قبل از اینكه اتیان به اضافی بكند موجب بطلان نیست علم اجمالی یا با همه اطرافش به قوت خودش باقی است برای اینكه آنجا هم گفته است باید یا این دوسجده را بجا آورد یا یك سجده سهو برای او یك سجده سهو برای او قضای او قضای او و علم اجمالی را كسی از دست ما نگرفته برخلاف آنجاهایی كه بعد از آنكه یك طرف علم اجمالی حكم داشت به بطلان ،بطلان دیگرمعلوم می شود تفصیلا ولو تعبدا معلوم تفصیلی میشود و آن شك بدوی می شود این دیگر شك بدوی می شود در مطلق مواردی این هم یكی از چیزهایی است كه مربوط به علم اجمالی به حجت علم اجمالی به حكم قطعی واقعی است ما كه علم اجمالی به حجت داریم به اینكه  هذا واجب او هذا واجب یا در شبهات موضوعیه علم داریم به اینكه اما هذا نجس و اما هذا نجس كه نجسات هم با حجت ثابت كردیم نه اینكه قطع داریم به واقع آن وقت قطعی كه لایرضی یا لایرضی شارع بخلافه همچین قطعی نیست در كار اینجاها ما كه علم اجمالی داریم به حجت كه اما هذا او هذا اگر یك حجتی قائم شد به اینكه چیز مثلا هذا نجس اگر قائل شد هذا نجس دیگر اجمالی باقی نمی ماند در نفس ما اینكه اش اصل برائت اگر ما در شبهات موضوعیه هم علم داشتیم به اینكه اما هذا نجس او هذا نجس لكن این استصحاب نجاست داشت
    آن استصحاب نجاست داشت و با استصحاب نجاست گفتیم هذا نجس الان استصحاب نجاست حالا در استصحاب یك شبهه ای است كه استصحاب حالا پیدا می شود اما در آنجاهایی كه حكم ارز اول بوده است نه اینكه از حالا پیدا می شود مثل استصحاب نیست كه شك بخواهد كسی شبهه كند آنجاهایی كه حكم از اول بوده است مثل استصحابات مثلا احكام اینطور چیزها آنجاها بلا اشكال تحلیل می شود آنجا هم علی وجه صحیح باز تمام می شود الان من حجتی كه قائم شد بر اینجا الان دیگر من در نفسم اجمالی نیست آن اجمالی كه بود خوب رفع شد و یك طرفش شد تفصیل یعنی حجتی كه قائم شد بر اینجا و اجمالا قائم شده بود كه اما هذا او هذا الان یك حجتی قائم شد كه هذا بعینه نجس یا هذا بعینه در اینجا جهت قائم شد كه بطل الصلاه او وقع لاحجه علی اینكه باطل شد نماز تو علم اجمالی به اینكه اما باطل و اما كذا از بین می رود ولو تعبدا از بین مورد و من البطلان این را او آن تفصیلا به حسب حكم شرعی و لو تعبدی می دانم و شك دارم در اینكه آن آیا آن طرف حكم دارد یا نه اصل برائت جاری می كنیم بنابراین در كلیه مواردی كه علم اجمالی ما داریم به حجت و در یك طرفش موافق با یكطرف علم اجمالی حكم ثابت شد علم اجمالی منحل می شود .
    و در اینجا اینطوری است كه هرچی از این صور ما عدای این صورت عقلیه تمام صور آنجا ی كه من در آنجا هم هست لكن سابقا در ركعات قبل از این ركعت آخر واقع شده است این یا دوسجده از یكی یا هر سجده از یكی آنجاها حكم به بطلان میكنیم استصحاب از اینجهت میگویم باید اعاده كند و دیگه قضاء سجده اینها به برائت ما سلبش می كنیم و استصحاب عدم  وجوب هم كه داریم فقط در این مورد كه الان در محل یعنی در وقتی هستیم كه می شود  جبران كرد بعد از سلام و قبل المنافی و در این صورت كه فقط دو سجده احتمال قضاء دو سجده از این ركعت آخری است یا ركعت آخری دو سجده ترك شده است یا یك سجده از این یك سجده از او یا این دو سجده از این سهو شده یا یك از سجده از او یك سجده از در اینجاهایی كه این دو سجده را احتمال در سجده از سابق كه موجب بطلان باشد نمی دهیم در اینجا علم اجمالی به قوت خودش باقی است باید این دوسجده را به جا بیاورد تشهد سلام بگوید بعد هم قضای سجدتین را بكند بعد هم سجده سهو را به جا بیاورد اینها راجع به آنجاهایی كه بعد الفراغ ما شك می كنیم ما راجع بین اصلهایش هم باید بحث كنیم.