• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
 
 
 
 
 
 
  •  متن
  • صحبت ها تاحالا در فرضی بود كه ما قاعده فراق را قاعده مستقله بدانیم محكوم قاعده تجاوز كه حرفهاش گذشت .
    حالا این طوری موافق تحقیق است كه قاعده فراق اصلا قاعده ای نیست وآنچه هست قاعده تجاوز است روی این ضمیمه ببینیم در این فرع چی بود .
    ما شك داریم در این كه از این ركعت دو سجده ترك كردیم ویا سجده واز آن ركعت دو سجده ترك كردیم یا یك سجده كه علم اجمالی ما چها رطرف دارد علم داریم كه دو سجده ای ترك شده است اطرافش این است كه ازاینجا دوتا یا ازآنجا دوتا ازاینجا یكی یا آنجا دوتا .
    بناء علیه قاعده تجاوز در این چهار مورد كه هركدام مورد شك است جاری است وثابت می شود یا كسانی هم كه تفصیل می دهند جاری نیست در مسئله .بناء علیه  ما از قاعده تجاوز دستمان كوتاه است باید سایر اصول راببینیم چی هست.
     اصولی كه دراینجا هست بعض اصول حكمیه است بعض اصول موضوعیه اصول حاكمه واصول محكومه ما شك داریم كه آیا تكلیفی كه برما شده بود به صلاه آیا اینجا اتیان كردیم یا نه تكلیف ساقط شده است یا نه ، استصحاب بقاء تكلیف شك داریم در اینكه ایا موجب سجده سهو آمده است یا نه موجب قضا امده است یا نه یعنی واجب است بر من قضا واجب است بر من سجده سهو آن هم استصحاب عدم وجوب سجده سهو و عدم وجوب قضا اینها اصلهای محكوم اصلهای حكمی است شك  در اینكه ایا تكلیف باقی است یا باقی نیست این ناشی از این است كه آیا این مصداقی را كه من در خارج متحقق كردم حالا بعد از فراق است آیا این مصداق صحیح واقع شده است یا غیر ایا بطلان برآن عارض شده است یا خیر اگر چنانچه استصحاب صحت استصحاب عدم عروض مبطل را ما جاری كنیم این مصداق مامور به را محقق می كند برای اینكه ما بیش از این نمی خواهیم كه یك مصداقی ایجاد كنیم كه باطل نباشد فرق این است كه این مصداق را كه ایجاد كردیم الان مصداق صلاه آنجا نیست كه این موجود است اما این را شك داریم كه آیا این مصداقی كه  ما موجود كرده ایم آیا عرض له البطلان تا اینكه مصداق مامور به نباشد و موجب اعاده باشد و تكلیف باقی باشد یا لم یعرضه البطلان تا اینكه مصداق ماموربه محقق شده باشد یا اینكه مصداق بطلانی است وقتی مصداق باطل نباشد بحسب حكم شرعی مصداق ماموربه است باطل نیست مصداقی است كه باطل نیست یا اگر استصحاب صحت هم جاری دانستیم مصداقی هست كه صحیح است. بناء علیه شك در اینكه تكلیف در من باقی است یا باقی  نیست این ناشی از شك در این است كه آیا این مصداقی كه من موجود كرده ام مصداق باطل است یا اینكه مصداق ماموربه نباشد یا مصداق صحیح است آیا عرضه البطلان یا اینكه بطلان برآن عارض نشده است استصحاب عدم عروض بطلان قبل  از اینكه آن وقتی كه من شروع كردم به نماز این باطل نبود در بینش همینطور آمد احتمال می دهم كه در بین صلاه عرضه له البطلان مثلا سجده را بجا نیاورده باشم  و بطلان عارض شده باشد و احتمال اینكه صحیح نباشد هر دوی اینها یك احتمال است واهی است و این استصحاب كه بقاء صحت استصحاب عدم عروض بطلان مصداق ماموربه را محقق می كند یعنی مصداقی كه من ماموربه آن هستم این بحسب این اصل آن بطلان محقق می شود. بناء علیه عقلا تكلیف ساقط می شود و دیگر شك در بقاء تكلیف من ندارم تا اینكه استصحاب بكنم.
     در آنطرف هم كه راجع قضای سجده است یا راجع به سجده سهو است آنجا هم ما اصل موضوعی داریم مثل اصالت عدم تحقق موضوع سجده سهو اصالت عدم تحقق موجب قضاء و بعض اصول دیگری كه بعد عرض می كنیم .
    این دوتا اصلی كه عرض می كنیم این دوتا اصلی كه عرض كردیم نتیجه اش این می شود كه باید اعاده بكند لكن سجده سهو ندارد اصالت عدم سجده سهو یا اصالت عدم عروض اصالت عدم سبب سجده سهو یا اصالت عدم سبب قضاء این نتیجه این می شود كه این صلاه اعاده دارد لكن دیگر قضاء سجده سهو اینها برآن نیست.  لكن این اصلها هم با یك اصل مقدم است اصل حاكم است شك در اینكه این مصداقی را كه من ایجاد كرده ام آیا مصداق صحیح است یا مصداق باطل است آیا عرضه البطلان او لم یعرضه البطلان این شك ناشی از این است كه آیا من دو سجده را در یك ركعت ماموربه در یك ركعت دو سجده را من ترك كرده ام یا ترك نكرده ام خب من یك وقتی كه اتیان نكرده ام به این دوتا سجده حالا شك دارم كه این اتیان كرده ام به این دوتا سجده یا اتیان نكرده ام هم استصحاب عدم اتیان دو سجدتین یعنی به این دوتا سجده این حاكم است بر استصحاب صحت و استصحاب عدم عروض بطلان اینكه شك در بطلان و صحت ناشی از این است كه آیا من دو سجده را در یك ركعت ترك كرده ام یا نكرده ام اگر اصلی گفتید تو اتیان نكردی ما عنوان ترك هم نمی خواهیم كیفیتی را گرفته بشود ترك را ثابت نمی كند لا تعاد الصلاه الا من خمس یكی هم سجده است وقتی سجده نبود پس این لا تعاد است و سجده واحد البته خب به خصوص خارج است سجده غیر واحد را اگر چنانچه من اتیان نكردم سجده را نقصی وارد شد از ناحیه سجدتین مشمول حدیث لاتعاد است. بناء علیه یك استصحاب محقق موضوع لاتعاد است او می گوید كه اتیان نكردی به سجده لاتعاد می گوید اعاده كن چون به نقص از ناحیه سجده پیدا شد نقصان و خلل از ناحیه سجده پیدا شد پس ما استصحاب عدم اتیان به سجدتین داریم  كه حاكم بر استصحاب عدم عرض بطلان و استصحاب بقاء صحت است اگر اینها دو استصحاب باشد.
     در آن طرف هم استصحاب عدم ترك سجده واحد از این ركعت استصحاب با ترك  عدم سجده واحده ار آن ركعت اگر این دوتا اصل هم جاری باشد نتیجه این می شود كه من نمازم باطل است لكن سجده واحده ام نمی خواهد سجده واحده هم اصل این است كه اتیان نكرده باشم به سجده واحده و اتیان نكردن به سجده واحده قضا دارد و سجده سهو دارد و نتیجه باز این می شود كه باید نماز را قضای سجده سهو را به جا بیاورد قضای سجده را به جا بیاورد و سجده سهو هم بجا بیاورد نمازش هم اعاده بكند نظیر همان علم اجمالی است لكن آنجا یك قاعده عقلیه بود اینجا هم یك قاعده شرعیه است و اگرچه یك طرف این مخالف با علم اجمالی است كه می گوید اما باطل اما هذا و هذا لكن اینجا مخالف علم اجمالی كه نمی شود هردوی آن را مثل اینكه اما هذا نجس او هذا نجس و هردو مسبوق به نجاست باشند استصحاب نجاست در هر دو طرف جاری است و اشكالی ندارد در استصحاب عدم سجده واحده باز اشكال است استصحاب عدم اتیان سجدتین یعنی این دوتا سجده را بیشتر نیاورده بودم حالا نه من نه انفرادی می خواهم درست كنم نه اجتماعی دوتا سجده اگرمن این سجده را در ركعت واحده نیاورم موجب بطلان است و من این دوتا سجده را به همین جور كه این سجده را نیاوردم آن سجده نیاوردم این هردو مورد اصل است و این موضوع لاتعاد می شود موجب بطلان می شود.
    استصحاب عدم ترك سجده واحده عدم اتیان به سجده واحده كه این طرف تمسك كردیم این اشكال دارد برای اینكه آنی كه مسبوق به علم است عدم سجده است طبیعت سجده مسبوق به عدم است در حال سجده نه سجده منفرده است و نه سجده من منضمه آن وقتی كه من سجده را درست توجه كنید كه در خیلی جاها این مسئله مورد خلط است آن وقتی كه من سجده را نیاورده بودم قبل از اینكه وارد بشوم در این ركعت مثلا سجده را اتیان نكرده بودم اینطور نبود كه من اول علم دارم به اینكه سجده منفرده را نیاوردم برای اینكه سجده در حالی نیست نه اتصاف  به انفراد پیدا می كند و نه اتصاف به انضمام پیدا می كند نه اتصاف به وحدت پیدا می كند تمام این اوصاف، اوصافی است كه در حال وجود برآن عارض میشود  وصفی نمی تواند عدم وصف داشته باشد یعنی متصف به وصف باشد مثل قضیه قرشیه استصحاب عدم قرشیه ، قرشیه، لاقرشیه از چیزهایی است كه مال وجود است  وقتی كه یك فردی وجود پیدا كرد به این طائفه منتسب هست قرشی است به آن طائفه اگر اتصال پیدا كرد قرشی نیست در حالی كه مرأه اصلا تحقق ندارد اینطور نیست كه یك مرأه ای در حال عدم قرشی نیست متصف است به اینكه قرشی نیست یا متصف به اینكه قرشی هست لم یكن المرأه قرشیه فالعزل لم كانت المرأه فالعزل كه این قرشیه یا مسلوب قرشیه .
    ما سه جور قضیه داریم.
     یك قضیه معدوله مه امره  قرشیه یك قضیه سالبه محصله كه با سلب موضوع هم می سازد لم تكن المرأه قرشیه ، لم تكن المرأه قرشیه نه معناش این است كه  یك مرأه  غیر قرشیه یا یك مرأه مسلوب عند القرشیه ما داشته باشیم .
    یك قضیه دیگر هم ما داریم آن سالبه ایست كه سلب از موضوع مفروض میباشد مثل امرأه لم تكن قرشیه ، لم تكن المرأه قرشیه با لم تكن المرأه قرشیه فرق دارد لم تكن المرأه قرشیه كه لم بر سرمرأه آمده این می سازد با اینكه اصلا مرأه آی در كار نباشد سلب تحصیلی است  و سلبی است كه اعم از سلب موضوع است لم تكن المرأه قرشیه ، المرأه لیست بقرشیه این دوتا قضیه با هم فرق دارد قضیه اولی كه لم تكن المرأه قرشیه این حالت سابقه داردو من علم دارم كه لم تكن المرأه قرشیه كه نبود لم تكن القرشیه مرأه قرشیه نبود و سلب شد هم مرأه و هم قرشیه و اما المرأه لم تكن قرشیه باید اعتبارش این است كه اعتبار موضوع شده است و با اعتبار موضوع ما سلب كردیم محمول را كانه  المرأه التی لیست بقرشیه موجبه ای كه سالبه المحمول است موجبه معدوله محمول است موجبه سالبه المحمول و سالبه محصله موجبه معدوله المحمول المرأه غیر قرشیه كه عدول كرده لا از چیز ثابت شد لا را ما ثابت كردیم كه معدول به آن می گویند یعنی از آن معنای خودش عدول كرده معنای توصیفی پیدا كرده و قضیه دیگر امرأه التی لم تكن قرشیه این موجبه سالبه المحمول است یعنی اثبات ما كردیم از برای مرأه یك وصفی را و آن وصف این است كه لم تكن قرشیه اثبات است اما یك معنای سلبی را ما می خواهیم به آن اثبات بكنیم .
    یك قسم ثالث هم هست كه قضیه سالبه محصله است كه می سازد با سلب موضوع  سلب محمول او در اعتبار باید گفت لم تكن الامرأه قرشیه اگر بگوییم المرأه لم تكن القرشیه این درست نیست لم تكن المرأه قرشیه ، لم تكن المرأه قرشیه داریم المرأه غیر القرشیه ، المرأه لم تكن قرشیه كه معدول شده باشد موضوع كه ما وقتی از آن تعبیر می كنیم المرأه التی لم تكن قرشیه از آن تعبیر می كنیم آنجایی كه سلب محصل باشد كه لم تكن المرأه قرشیه این حالت سابقه دارد مرأه لم تكن قرشیه لكن این لم تكن القرشیه را اگر بیاوریم تا زمان وجود نمی توانیم برای این اثبات كنیم شما می خواهید ثابت كنید المرأه ای است بقرشیه یا المرأه غیر قرشیه لم تكن المرأه قرشیه اینكه می سازد با عدم موضوع ما وصفی كه می سازد با عدم موضوع را یعنی وصف اعم را اگر بیاوریم در زمان وجوب و اخص بخواهیم برایش درست كنیم یعنی وصف برای موجود درست بكنیم این مثبت است مثل استصحاب كلی می  ماند كه بخواهیم استصحاب كنیم مصداق تعیین كنیم این عدم اعم از عدم موضوع و عدم محمول را كه سالبه محصله متكلف آن است  این را ما اگر بخواهیم بیاوریم تا زمان وجود و در زمان وجود یك قسم آن را برایش ثابت كنیم و آن اینكه المرأه موجوده لم تكن كذا آنجا لم تكن المرأه كذا اعم از موجود بود غیر موجود  وصف اعم را بیاوریم تا زمان وجود بعد بخواهیم یك وصف خاصی را بر آن ثابت كنیم در زمان وجود كه عقلا این جوری می شود كه اگر لم تكن المرأه بالعزل القرشیه آمد تا زمان وجود اینجا هم می گویم كه غیر قرشیه لیس بقرشیه اما اینها حكم عقل است تكلیف شرعی است ترتب شرعی است ترتب عقلی است اثبات استصحاب به معنای اعم تا زمان وجود استصحاب برای اثبات مصداقی از این اعم مثبت است .
    بناء علیه لم تكن قرشیه كه عزلی است و علم به آن داریم استصحابش اشكال شده است كه مثبت باشد المرأه التی لم تكن قرشیه یا مرأه غیر القرشیه اثباتش این است كه حالا سابقه ندارد یك وقتی نبوده كه مرأه قرشیه نباشد هر وقتی آن وقتی كه وجود پیدا كرده یا غیر قرشی وجود پیدا كرده و یا لیس بقرشی وجود پیدا كرده یك وقتی نبوده است كه مرأه غیر قرشی باشد و شما علم به آن داشته باشید یا مرأه لم تكن القرشیه این معنایی را كه اثبات یك معنای سلبی برایش شده باشد نبوده است چنانچه ما نحن فیه  از این قبیل كه شما آنی كه حكم برآن مترتب است یعنی سجده سهو داردو سجده قضای سجده دارد سجدتا است سجدتا واحده است سجدتا واحده یعنی موصوف به وحدت این حالت سابقه ندارد انی كه حالت سابقه دارد لم تكن السجده واحده و وحده لم تكن السجده واحده كانت سجده واحده لم تكن منفرده با كانت منفرده اینا فرق دارند آنی كه شما حال سابقه دارد این است كه نماز نمازی كه خواندی سجده واحده یعنی به این معنا كه اول سجده ای نكرده بودید كه واحد نبود منضمه ام نبود  منفرده مجتمعه هم نبود قبل از وجودش یك همچنین سجده ای ما علم بر ان داریم تارك یك همچنین سجده ای بودیم نه تارك سجده منضمه  به انفراد یا منتصفه به  وحدت یا منتصفه به انضمام اینها همه از اوصاف وجوداست نه اوصاف قبل الوجود همان طبیعت سجده است آن را شما علم به آن دارید بنابرین شما می خواهید كه آنی كه ترتیب شده است حكم برآن عبارت از سجده وارد است و نفس طبیعت سجده برآن حكم نیست حكم اعاده است و نه حكم قضاء سجده سهو آنی كه حكم برایش اعاده آن عبارت از دو سجده است آنی كه حكم قضاءو سجده سهو است سجده واحد است سجده منفرده است در خصوص هم سجدتا دارد سجدتا واحد دارد و اینطور است یعنی لاتعاد كه اصل سجده را گفته بود سجده واحد اگر چنانچه شروع باشد سجده واحده را خارج كرده است سجدتان باقی مانده است سجدتان دیگه عنوان انضمام عنوان چیز دخالت ندارد اگر كسی در یك ركعتی در نمازش این  سجده اش ،این سجده اش را نكرد نمازش باطل است چه قضیه انضمامی باشد چه لا انضمامی، انضمام دخالت ندارد ترك سجده دخالت دارد و ترك آیا این سجده و این سجده هردوشان در این ركعت مورد اصل است و موضوع حكم لا تعاد اما در باب قضا شما یك عنوانی لازم دارید به عنوان سجدتا واحده كه شما استصحابی كه دارید اگر بخواهید استصحاب ترك سجده واحد عدم اتیان به سجده واحد بكنید سجده واحد حالا سابقه ندارد و اگر بخواهد استصحاب عدم اتیان طبیعت امر بكنید و وقتی كه سجده در خارج وجود پیدا كرد بگوید كه واحد است این هم مثبت است. بناء علیه این اصل كه در مقابل آن اصل بود آنجا یكی اصالت عدم اتیان به سجدتین بودكه عرض كردیم آنجا دیگه تقدیری در كار نیست آنجا اصالت عدم اتیان به سجده واحده است یا به سجده منفرده است .
    بناءعلیه  این اصل دیگر جاری نیست و آن اصل جاری است یعنی بطلان را با چیز اثبات می كنیم عدم وجوب قضای سجده واحده را وجوب قضای سجده سهو را با این استصحاب نمی توانیم اثبات كنیم باید بریم سراغ اصل محكوم كه عبارت مثلا اصالت عدم وجوب قضای سجده سهو بر من آن اصول یا اگر این اصل هم نباشد اصل برائت مثلا تا این اصول هست اصل برائت البته نیست اگر این اصول هم از دست میرفت اصل برائت است كه نتیجه تا اینجا بحسب این ترتیب اینطور می شود قضای نماز یعنی اتیان چنین استصحاب عدم اتیان چنین استصحاب عدم اتیان به سجدتین را ما داریم اعاده نماز واجب می شود و چون این اصل را ما نداریم و از آن طرف یك اصلی كه ثابت بكند كه ما ترك كردیم اتیان كردیم به سجده یا چه اینها را نداریم اصلا و این اصلی هم كه گفتیم اصل عدم اتیان سجده واحد هم نداریم این اصل موضوعی جاری نیست لكن اصل موضوعش با این موافق است یعنی برائت ذمه در سجده سهو برائت ذمه از قضا استصحاب عدم قضا بر من استصحاب عدم سجده سهو بر من كه البته اگر استصحابات جاری باشد این جاری نیست تا اینجا نتیجه این طوری می شود كه باید این نماز را اعاده بكند و قضا هم دارد و این موافق با آن اصل حكمی است كه محكوم به واسطه بود یعنی اصالت بقاء تكلیف اصالت برائت در این جاری كردن آن اصل حكمی یا این اصل حكمی دیگر این با آن موافق می شود منتهی اینجا یك اصل موضوعی دارد كه اصل موضوعی مطلب را ثابت میكند آنجا هر دوش را با اصل حكمی مثلا گفته شده است این محصل حرف است تا اینجا .
    حالا یك شبهه ای هم در اینجا است كه اصل قضیه سجده سهو در نماز صحیح اعتبار شده است یعنی مقید شده است سجده سهو به این كه نماز صحیح باشند یا در ادله همچنین تفسیری نشده است كه در نماز صحیح منتهی نتیجتا اینطور باید باشد كه در نماز صحیح باشد یعنی یك شعبه ای است كه تعرض درآن می كنیم  .