• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
 
 
 
 
 
 
  •  متن
  • دراين مسئله كه بايد تمام كند كرده است و بايد تماما نماز را بخواند قصرا نماز را خوانده جهلا به حكم بحسب قواعدی كه بايد اعاده بكند برای اينكه قضيه زياده نيست قضيه نقص است قضيه نقص بحسب قواعد بلكه بحسب دليل لاتعاد اعاده دارد و مشهور هم همين است كه بايد اعاده بكند و ادعای  اجماع هم درمسئله شده كه بايد اعاده كند لكن روايتي هست كه می خواستيم ببينيم مضمونش چی هست شيخ از  سعد بن عبدالله نقل ميفرمايد تا اينجا سند صحيح است عن موسی بن عمران صيقل است و بحسب قرينه اي كه سعد ازش راوي است خودش هم از او راوي است اين ثقیل است و توثيق نشده سند صدوق هم به ابي بصير محل اشكال است آن هم اشكال دارد و روايت خودش في نفسه معتبر نيست نمی شود به آن استناد كرد خصوصا در يك همچين مسئله‌ای خلاف قواعد عن منصور بن حازم اين را بعضی گفته اند صحيح است لكن صحيحه نيست

    عن ابي عبدالله (ع) قال: سمعت اذا اتيت بلدة فأزمعت المقام عشرة ايام فاتم الصلاه
     اگر قصد اقامه كردی بايد تمام كنی نماز را فان ترك رجل جاهل فليس عليه الاعاده و اگر چنانچه ترك كرد اتمام را كسي از روي جهل اعاده ندارد اينجا بعضيها خواسته اند بفرمايند كه اين روايت گر راجع به قضا دلالت دارد بر اينكه قضا ندارد لكن راجع وقتش دلالت ندارد.
     بناء عليه اين نظير ان روايتی می شود كه تفصيل ما بين وقت خارج وقت تا وقتش را بايد به قاعده بگويم و خارج وقتش را بحسب اين روايت  اگر روايت مورد اعراض نباشد و محصل حرفی كه در اين موضوع می فرمايند اينست كه فرق است ما بين اينكه بگويد صلي قصرا بدل تمام يا تماما بدل القصر و ما بين اينكه  ترك اتمام اين دو تا با هم فرق دارد از آنجايی كه بگويد كه صلی قصرا مقام اتمام آنجا معناش اينست كه قصر خوانده است عوض تمام و اگر گفته‌اند اعاده ندارد اين معناش اينست كه در وقت هم اعاده ندارد واما اگر گفتند كه ترك اتمام معناش اينست تمام وقت ترك كرده است اين نماز تام را اگر بين وقت نماز نخواند و تمام را اتمام نكند بين وقت تا وقت باقی است لا يصدق عليه ترك نماز را در مثلا امروز ترك يعنی ترك كرده است اين نماز را ،اين نماز را ترك كرده است و اين صدقش در وقتی است كه تمام وقت گذشته باشد و اين ترك كرده باشد.
     اما اگر چنانچه بين وقت ملتفت بشود لا يصدق عليه ترك صلاته اين ترك و الاتمام را حمل كرده‌اند به ترك اصل صلاه ، اصل صلاه تام را ترك كرده است .
    بناء عليه ميفرمايند كه اين مخالف با شهرت ندارداگر شهرت در اين باشد كه در وقت اعاده دارد و اگر شهرت در اين باشد كه قضا هم بايد به جا بياورد آن وقت مخالف با اين روايت است يك شهرت مسلمه‌ای است كه راجع به اتيان صلاه در وقت بايد اعاده بكند این شهرت با اين روايت مخالف نيست اگر يك شهرتی قائم باشد بر اينكه همچنين نمازی  قضا هم دارد آن وقت با اين روايت منافات دارد آن روايت آن وقت مخالف شهرتش بشود اين محصل فرمايشي است كه بعضي مي فرمايند لكن خلاف ظاهر است اين درجاهايي كه مثلا ترك را نسبت به يك موصوفی می دهند با ذكر وصف حالا چه ذكر وصفش علي حده باشد بلا اشكال اين طور است چه ذكر وصفش اگربگويد كه اگر ترك كردي اكرام عالم عادل را كذا اين قيد را وقتي كه آورده است معناش اينست كه عالم عادل اين قيد دخالت درمطلب دارد عالم عادل نه  عالم عالم عادل اگر ترك كردی چيز را و اگر چنانچه خير عادل ر ا ذكركند  و عالم هم راذكر نكند باز از آن انسان می فهمد كه اين ترك اكرام عادل به ما انه عادل است نه ترك اكرام رجل است اينجاهايی كه نسبت داده اند به يك موصوفی حالا چه ذكر وصف را بكند ذات را بكند اينجا بحسب فهم عقلائی اين است كه ما خورد به آن قيدش،قیدش را می خواهد چی بشود اينجا كه  ان تركه اينجا اتم صلاه دارد اگر فرموده بود ان تركها يعني اگر صلاه را ترك  كرد اين قضا ندارد يا اعاده ندارد آن وقت حق با ايشان بود كه ترك صلاه در وقتي است كه تمام وقت  ترك بكند اگر چنانچه كسي ولي يك مقدار از وقت صلاتش را نخواند و موسع است اينجا نمي گويند ترك صلاته اما اگر چنانچه گفت ترك اتمام جاهلاً ترك اتمام كرد يعني آن تكليفي كه داشت عبارت از اتمام بود آن اتمام را بدلش قصر بجا آورد اتمام نه نماز را ترك كرد اتمام نماز را ترك كرد دارد كه فاتم صلاه فان تركه رجل جاهلاً اگر ترك كرد اتمام را جاهلاً نه صلاه جاهلاً اين ظاهر در اين است كه آنيكه ترك شده  اتمام صلاه نه آني كه ترك شده است صلاه است ترك اتمام صلاه به چی هست كه صلاه آمده باشد به اتمام ترك شده باشد واين است كه آتی به صلاه قصر اينكه اتيان كرده است جاهلاً يك نماز قصری اينجا اتمام ترك كرده است اما صلاه را اتيان كرده است اين ظاهر اين روايت اين است كه اتمام را ترك كرده است  اين ظاهر روايت اين است كه اتمام را ترك كرده است واين اتمام به ما أنه اتمام دخالت دارد نه به ما أنه صلاتش وجود اتمامش را ترك كرده .
    بناءً عليه روايت دلالتش بر اينكه در وقت نماز را قصر خوانده بدل اتمام دلالتش بر آن ظاهر است منتها شهرت بر خلافش است وبواسطه شهرت نمي توانيم عمل كنيم. منتها روايت سندش يك اشكال هم مخالف مشهور است يعني تحقق در عمل نيست اين روايت .
    مسئله ديگر راجع جهل به حكم آن راجع ترك اتيان به قصر بدل اتمام راجع جهل به حكمش را عرض كرديم راجع نسيان موضوع ونسيان حكم اگر چنانچه كسی بايد قصر بخواند اين را تمام خوانده است نسياناً عن الحكم يا نسياناً عن موضوع ملتفت نبوده است كه  در مسافرت است روی عادت خودش نماز را تمام خوانده است وزياده كرده است بحسب قواعد كه تمام كرديم يعنى بحسب قواعد كه تمام كرديم ولو قواعد اوليه اقتضای صحت می كرد بحسب روايت ديگر كسی كه زياده كند در نمازش ركعت را اين نمازش بحسب اطلاق ادله باطل است لا يعيد صلاته من سجده ويعيدها من ركعت كه در روايت صحيح دارد در بعضی روايتهای ديگر هم دارد و آن روايت هم كه ركعتاً دارد و آن هست  ولو اينكه خوب آن در نسخه ديگر ركعتاً ندارد .
    علي اي حال تمام شد تا اينجا كه اگر كسي زياد در نمازش ركعتي را مطلقا نمازش صحيح نيست اين فرقي ما بين جهل نسيان عمداً امثال ذلك نيست راجع به آنجاي كه جاهل بالحكم تمام كرده باشد راجع به آنجا را ذكر كرديم كه بحسب روايت صحيح است راجع نسيانش بايد بگوييم در نسيانش يك ،دو تا روايت است كه ببينيم تا چه حدودی دلالت دارد صحيحه عیص ابن قاسم كه قبلاً هم خوانده بوديم
     قال سالت ابا عبدالله عن رجل  صلي وهو مسافر فاتم صلاه قال إن كان في وقتن فليعد وإن كان وقت قد مضى فلا اين آيا صلی وهو مسافر فاتم صلاه
     يعنی اينكه نسيان نكرده است آنهم نسيان موضوع كرده است مختص نسيان موضوع است مثلا منصرف به لفظش كه دلالتي ندارد بر نسيان منصرف نسيان در موضوع است از باب اينكه مثلا حالا ما وقتی كه مبتلای به همچين مسئله ای می شويم غالبا آنجا ايست كه انسان يادش می رود كه در سفر است روی ارتكاذ خودش كه در وطن تمام می خوانده است روی ارتكاذش غفلت می كند از اين در سفر است يا نسيان هم گاهي نيست نه سبب آن نسيان است گاهی وقتها در عين حالي كه ناسی نيست عالم به حكم عالم بموضوع عالم به سفر هست لكن در ارتكاذ ش او را وادار مي كند تمام بخواند اينطور نيست كه نسيان دارد كه الان از آن بپرسند حكم سفر چی هست نداند يا اگر بگويند شما مسافر هستيد يا نیستيد نداند مسافر نيست اين جور نيست شايد غالبا هم اينطور باشد كه انسان وقتي كه ارتكاذش اين است كه نماز را تمام بخواند همين طور كه وارد شده است دارد می خواند روی همان ارتكاذش تا آخر مي خواند ونماز را تمام مي كند اين هم يكي از مصاديق است كه اين نه نسيان حكم است نه نسيان موضوع است وجهل به هيچ اطراف همه اطراف را می داند همه جهات را می داند اما غفلتا يعنی روي بدون اينكه اصلا ناسي باشد روي ارتكاذ خودش بوده است ارتكاذا تا آخر صلاه گاهي وقتها انسان مي ايستد به نمازش هيچ توجه هم به نماز اينها همينطوركه مامي كنیم توجهي ندارد لكن به آن ارتكاذ تا آخر مي رود تا آخر همه اجزاء شرائط را بجا مي آورد لكن هيچ توجه افزوده اي هم به اشياء ندارد همان خزانه نفسش كه هست همان را دارد مي برد تا آخر ولو اشتغالات نفسش به جاي ديگر باشد اشتغال دارد لكن آن ارتكاذ اورامي رساند تا آخر شايد بحسب قالب اينطورباشد كه انسان سالها هم روي اين مسئله قالبي محتمل است باشد كه نه نسيان در موضوع است نه نسيان در حكم است نه جهل است هيچ يك از اينها نيست لكن در عين حالي كه مسافر است ومي داند مسافر است نمازش را تمام خوانده نماز را تمام كرده اين آيا چطور است آيا اين مخصوص به اين  مصداق است كه نه ناسی را می گيرد نه جاهل را مي گيرد نه ناسي حكم نه ناسي موضوع را بلكه آنی كه در عين حاليكه هيچ يك از اينها نيست روي ار تكاذ خودش تا آخر رفته آن فرض را مي خواهد بفرمايد كه تفصيل مابين وقت خارج وقت اين جور است يا اينكه نه ناسي خصوص ناسي را مي خواهد بگويد اين هم ناسي موضوع كه اين هم يك احتمال است كه گفته اند كه ناسي اصلا اين روايت مربوط به كسي است كه نسيان كرده موضوع را وسفر را نسيان كرده است  اتی بصلاته تامه بحسب آنطوری كه در وطن می خوانده است سفرش خودش را نسيان كرده اتی به تمام تام اين هم يك احتمال است كه غير احتمال اول است اين است كه نسيان كه نسيان كرده باشد سفر را يا اعم از نسيان در سفر نسيان حكم است يا خير از همه اينها اعم است بحسب لفظ روايت اين است كه رجل صلي وهو مسافر واتم صلاه اين چه وجهی دارد كه ماحملش كنيم به نسيان يا حملش كنيم به اين ارتكاذ اگر بنا شد ما دست از اين اطلاق برداريم بنظر انسان می رسد كه اين ارتكاذ را بگيريم هيچ يك از اين عناوين نسيان جهل اين حرفها نيست او اقرب بذهن است يعني اينی كه شايد غالبا برای اشخاص واقع می شود اين است كه روی همان ارتكاذشان تمام می كنند نماز الان هم بپرسيد كه شما وطنم نيستم سفر هستم خوب چرا نمازت را تمام خواندی مي گويد (اِ) غفلت شد نماز را تمام خواندم نه اينكه سفر را غفلت مي كند نه اينكه حكم را اين روي ارتكاذش اينطور نماز مي خواند لكن بخواهيم بخصوص ناسي آنهم ناسي سفر بخصوص ناسي سفر اين امر بكنيم وبگويم مرادش منساق از ادله نسيان سفر است نسيان موضوع است بنظر انسان مي رسد كه تمام نباشد بلكه ماملزميم كه به اطلاق اخذ كنيم ورجل صلي وهو مسافر فاتم صلاه نفرموده كه خوب آيا اين جاهل به حكم بود عالم به حكم بود اين آيا ناسي از حكم بود ناسي از موضوع بودآيا روي همان ارتكاذش اين را نماز هيچ استفصالی نكرده است جواب داده ام به اينكه لسان ظاهر اول اين است كه بطور اطلاق سئوال شده است واستفصال هم نشد است اين هم باز تقويت مي كند اطلاق را جواب داده اند كه مابين اين فرقي نيست ما بين اينكه آن حالات هر چه باشد ما بين جاهل چيز فرق است منتها جاهل به حكم را حكمش فهميديم كه آن ديگر نه در خارج نه در داخل اعاده ندارد راجع به ساير اين اقسام كه هستش بحسب ظاهر اين روايت اعاده دارد بين وقت خارج وقت هم تفصيل است ويك روايت ديگر رجل ينسي دارد از آن روايت نمي توانيم بگوييم كه اطلاق تقيد مي شود آن روايت ، روايت البته روايتش هم ضعيف است عن ابي بصير عن ابي عبدالله قال سالته عن الرجل ينسي فيصلي فسخر اربع ركعات اين راجع به نسيان است علي ظاهر نسيان موضوع باشد لكن خوب باز احتمال مي رود نسيان حكم هم باشد نيمی هم نسيان حكم شايد باشد هم نيسيان موضوع يعني صلاتش اقتضاء اين می كند كه هر نسيانی باشد قال ان ذكرفي ذلك اليوم فليعد بان لم يذكر حتي  يمضي ذلك اليوم فلا اعادةعليه اين هم ظاهرا همين مطلب را مي خواهد بگويد كه ما بين وقت خارج وقت مي خواهد تفصيل قائل شود نه اين كه ما بين نماز روز نماز شب مي خواهد تفصيل قائل  شود ظاهر اين است كه اين طور انسان استفاده مي كند اين هم همان مطلب است كه اگر چنانچه وقت گذشته است نماز را اعاده نكند اگر وقت است نماز را اعاده بكند حالا ما در مقام آن جهت نيستيم كه اشاره ام بگيرد يا نه در مواردی كه در آنجا ينسی دارد خوب دو تا روايت هم كه يكی از آنها اطلاق دارد يكي از آنها هم ينسي دارد در لسان راوي ينسي دارداينجا جائز اين منافات با آن ندارد اين طور نيست كه اطلاق تقييدباشد وما تقييد كنيم اطلاق روايت را بگویيم كه خصوص نسيان است و تاييد هم نمي كند از اين كه آن كسي كه قائل به اين است كه آن روايت هم سوقش نسيان است تاييد از قول او را نمي كند يك راوي اگر از نسيان سئوال كند نمی توانيم بگوييم كه يك روايت ديگري كه فرموده اند ابتدا گفته اند كه يا كسی ديگرگفته است كه رجلی كه نماز بوده قصد سفر بوده تمام خوانده است اين را مرادش اين است كه ناسی بوده يك جا سئوال ازنسيان كرده يك جا هم مطلقش سئوال شده اطلاق آن روايت اقتضا مي كند  كه كسی كه بحسب اين ارتكاذش نماز را اين طور خوانده است يا بحسب نسيانش نمازرا خوانده است یا جهلا خوانده يا نسيان از حكم بوده يا نسيانا از موضوع بوده همه اينها داخل در اين است كه تفصيل است ما بين وقت وخارج وقت واين روايت ثانيه هم صلاحيت از برای تقيد ندارد لا جل اينكه ضعيف است كه اين هم هست بلكه لاجل اينكه دو تا مثبت هستند ومدت حكم هم ثابت نيست جای تقييد نيست .
    بناء عليه ازاين روايت استفاده ناسی حكم ناسی موضوع هم می شود انما الكلام كه آن روايت ان قرئت عليه آيه تقصير وفسرت له آن اختصاص به جاهل حالات برایش پيدا شد بايد اعاده بكند كه چند احتمال بود كه دوتا احتمالش هم اين است كه عرض كردم يكی اينكه ان قرئت عليه آيه تقصير وفسرت له همين كه به قرائت شد تفسيرشد ديگه كار گذشت ديگه هر حالی از حالات را يك پيدا بكنی بايد نمازت را اعاده بكنی اگر خلاف كردی يا نه مقصود اين روايت اين است كه اذ كان عالما تفسير بين عالم وجاهل وناسی را اصلا كار ندارد به آن اصلا مسئله نسيان در اين روايت نيست و اين متعرض همان حيث به عبارت آخری حكم حيثی است متعرض همان حيث جهل و علم است چنانچه آن روايت نسي متعرض همان حال نسيان است اين هم كه جهل را می گويد متعرض همان حال علم و غير علم است كه كسي كه عالم بود اينطور و كسي كه علم نبود اينطور .
    بناءعليه از آن روايت همچون محتمل هم هست كه اين دومی اقرب به ذهن باشد و بر فرض نباشد مردد بين امر يا امور است نمی توانيم اين اطلاقی كه در آنجا هست يا آن روايت ينسی را دارد نمی توانيم او را تقييدش كنيم و بگوييم كه يعنی متعارض بين اينها وارد كنيم و تقيدش بكنيم آن روايت احتمال می رود كه همان اقرب به ذهن هم اين است كه روايت حيثي است حيث جهل و حيث علم را متعرض است اما اطلاق داشته باشد نسبت به حالات ديگر نسبت به نسيان ،نسيان موضوع اينها همچنين اطلاقي ظاهر اين است كه ندارد.
     بناءعليه اطلاق او كه راجع حكم موضوع است اطلاق او محكم است و تفصيل ما بين اين و او هم  صحيح هست چنانچه آن روايت ديگري كه در صحيحه حلبی به اسناده  عن ابن ابي عمير عن محمد ابن اسحاق عن حسين بن سعيد عن فضال عن حماد بن عثمان عن عبيدالله بن علي حلبي اين صحيحه است
     قال: قلت لابی عبدالله صليت ظهر اربع ركعات وانا في سفر قال اعد
     اين هم مخصوص نسيان معلوم نيست باشد اين جا بعضي گفته اند كه نه اين جهل به حكم حتما نيست براي اينكه عبيدالله بن علي حلبي اين از اجله است اين نمی شود جاهل به حكم باشد غفلت از يك مسئله اي بوده وآن اين است كه روايت كه سئوال می كرده اند حكم كلی سئوال می كرده اند گاهی با اين صورت مثلا زراره می گويد كه اگر چنانچه در لباس من  مني باشد يا كذا يعني همان لباس زراره آن جورحكم است يا زراره همچنين چيزی است اين ها سئوال مي كرد اند منتها گاهي وقتها مي گويند رجل صلي كذا ومرادشان اين نبوده است كه يك مردي اين كا را كرده است مرادشان اين است كه مكلفي يك وقت هم مي گفتند صليت كذا صليت كذا نه اين است كه من نماز را خوانده ام اين را مسئله سئوال می كرده اند می خواستن كتاب بنويسندمسئله كلي مي خواستن سئوال بكنند مسئله كلي را گاهي رجل كذاي مي گفته اند گاهي صليت كذا مي گفتند اگر بدست يا جامعه من دم باشد يا مثلا چه باشد همين كه مي گويد في ثوبي نه اينكه ماموری كه در ثوب زراره بوده دخالت داشته ثوب زراره ،زراره هم حالا می خواهد ثوب خود خودش را يك مسئله ای محل ابتلا زراره اين احكام را می دانسته اند بلكه احكام كه درزمان ابي عبدالله اينها سئوال می كرده اند زمان ابي جعفر زمان ممتدی پيش ابی جعفر (ع) اينها بوده اند واز ابي جعفر تعلم كرده بوده اند لكن كتاب نويسنده مي خواهد اين هم بگويد از ايشان هم بپرسد از ايشان هم هرچه فرموده اند بنويسيد ممكن همان مسئله ای را كه آنجا اطلاق داشته اينجا باز سئوال كند اين جور نيست كه اينها مثل يك عربي كه از خارج می آمد يا شخص كه اطلاع نداشته از خارج مي آمد ومسئله را مي پرسيد براي حال شخصی خودش اينها هم اينجوری باشندهم كتا ب نويس بوده اند كليات سئوال كن .
    بناء عليه شان عبيد الله بن علی حلبي أجل از اين است كه بدون علم نماز بخواند اين صورتي است كه تكليف شخصي خوش را مي خواسته سئوال كند اينها آن وقت بگوييم كه خوب ايشان كه نمي شود جاهل به حكم باشد نه اين حكم كلي را می خواسته سئوال كند به لفظها سئوال مي كرده اند .
    بناء عليه نمي توانيم از اين راه بگوييم كه اين نسيان  فرموده اين اعم از اين است كه ناسي باشد يا جاهل باشد چه باشد فرموده اند اعد اطلاقش اقتضا مي كند كه اين نماز باطل است در وقت در خارج وقت در خارج وقت هم بايد اعاده بشود آن روايت تفصيل ما بين وقت خارج داده است وتفصيل مابين وقت خارج مطابق با شهرت هم هست منتها آني كه مسلم است شهرت راجع به نسيان موضوع است راجع به نسيان حكم معلوم نيست همچنين شهرتی باشد خوب اطلاق در اين هست اطلاق داريم وآن مسئله ای كه عرض كردم كه بعضی اشكال كرده اند ودر ذهنم اين است كه در عروه اين مسئله را اين قسمش را اشكال كرده باشد كه اگر جاهل به سفر باشد كذا ،اگر ناسي سفر باشد كذا اينجا بين وقت خارج كه مي گويد واگرچنانچه ناسي نباشد جاهل باشد ومع ذلك صلي كذا اين همين است كه من عرض بكنم ارتكاذا می خواستم بگويم اگر ارتكاذش شد چطوره وآنجا اشكال كرده اند در اينكه چيز نداشته باشد اينجا را هم مثل اينكه تو قواعد حالا يادم نيست اما در ذهن ام اين است كه آنجا را روي قواعد عمل كرده اند شايد ما هم همين كار را كرده باشيم حالا بحسب اينطوري كه من حالا مي فهمیم اين است كه قدر مسلم از داخل  بودن در اين قسم است نه نسيانا جهلا قدر مسلمش قدر متيقن آن اين قسم است كه انسان بحسب نوع اينطوری است انسان مي رود سفر وملتفت هم هست سفر هستش لكن روی ارتكاذش نماز را تمام مي خواندند روي جهلش نه روي نسيانش بنابراين آن فرع هم بحسب قاعده صحيح باشد وداخل در اين روايت باشد.
     حالا بعض روايات ديگري هست كه اگر در نماز مغرب يك زني بوده است كه قصر مي كرده نماز مغرب ودو ركعتي مي خوانده است آنجا فرموده اند كه اعاده ندارد يعني اعاده ندارد آنجا سئوال كرده اند از اينكه قضا چطور اعاده ندارد خوب آن هم اعم از اين است قضا اعاده اينها باز مسئله، مسئله كلي است ولو اينكه اززن سئوال می كند اينها مطلب را چي مي خواهند بفهمند وحالا اينجا نوشته كه امراة كذا لكن روايت را آنجا مي فرمايند اعاده ندارد كه محمول بقضا شايد باشد لكن فرموده اند اين روايت مورد عمل نيست واصحاب به اين روايت عمل نكرده اند نماز مغرب را اگر كسي زيادتر بخواند يا كمتر بخواند نمازش باطل است اين حرفها اين هم راجع به نسيان از ركعت حالا باقي مي ماند ما تا حالا راجع تكبير الاحرام بحسب آن شده است كه اگر زياد بشود چه هست راجع به ركعت هم بحث آن شد نسيانا يا چي راجع به سجود وركوع سجدتين ركوع اين هم محتاج به اين است كه روی قواعدش چه هست وروی ادله ای كه ما داريم چه هست .