• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
 
 
 
 
 
 
  •  متن
  • جهل به موضوع وجود دارد و به عنوان تمام وارد می شود نماز را باید تماما بخواند و سهو می كند و نماز دو ركعتی سلام می دهد نماز را به عنوان تمام شروع می كند و بحسب واقع مسافر است و سهو از این كرده و مسافر است یا جاهل به حكم است كه حكم مسافر به  نقص است به عنوان تمام شروع می كند و سر دو ركعتی اشتباها سلام می دهد یا به خیال این سر چهار ركعتی است سلام می دهد این آیات این نمازی كه قصرا  تمام كرده است تكلیفش  هم بحسب  واقع قصر بوده است لكن به عنوان تمام وارد شده است در نماز نمازش آیا صحیح است یا باطل .
    عكس آن هم این است كه آدمی  بوده است كه تمام بر او واجب بوده است و به واسطه بعض عوارض به عنوان قصر آورده است و سر دو ركعتی كه باید سلام بگوید غفلت می كند سر چهار ركعتی سلام می دهد به عنوان قصر وارد شده است و تكلیفش تمام بوده است ولی سر دو ركعتی غفلت می كند یا نسیان می كند یا جهت دیگری می رود و تا چهار ركعت سر چهار ركعت سلام می دهد كه بحسب واقع تكلیفش تمام بوده است این تمام خوانده  لكن به عنوان قصر وارد شده است و اشتباها تمام خوانده اتفاقا تمام خوانده این هم عكس  آن مسئله است .
    آیا چه البته تشریع آن امكان ندارد یكی از موردش را تشریع آن حساب كردند  تشریعش امكان ندارد كه به كسی بداند نمازش   قصر است و جدا نماز تمام بخواند لله تعالی یا به قصد عمد بله می شود نماز را تمام  بخواند اما تمام یك عنوانی است  تابع چیزی كه امر داشته باشد نیست تابع اینكه قربت بخواند نیست تمام  قصر دو عنوانی است كه اختیارش درباره من است می توانیم تمام بخوانم می توانم قصر بخوانم لكن با علم التفات قصر بخوانم در صورتی كه تكلیفم تمام است به قصد امر یا لله كه آقایون می فرمایند تشریعا می گوید اگر این را كرد این عمل از فروض حساب می كند نه تشریعا امكان ندارد كه كسی تشریع بكند به این معنا افتراء امكان دارد كسی افتراء به شارع ببندد در نماز در سفر هم  نماز تمام شارع به من می گوید یا در حذرم  نماز را قصر فرموده لكن جدا بخواهد نمازی بخواند بر خلاف مامور به شارع  به عنوان ماموربه و در صورتی كه مامور به نسبت به عنوان قربت  لله  تعالی این امكان ندارد
     بناء علیه این فرق را عمدا باید باشد باید كنار گذاشت حالا بحسب قاعده چطور است   ما یك وقتی قصد اتمام   را دو عنوان مخالف باهم می دانیم و مباین از هم می دانیم وعنوان قصررا یك عنوان می دانیم متعلق امر وعنوان تمام را هم یك عنوان دیگر می دانیم آنهم متعلق امر كه دو امر است دو مامور به است دوطبیعت همانطوری كه مثلا نماز مغرب یك عنوانی است ونماز عشاء یك عنوان دیگری است دو تا نوع از یك طبیعت هستند ودو امر به آنها متعلق است و دو عنوان دو نوع هستند قصر اتمام هم یك اینطور بنائی می گذاریم كه یك عنوان قصراست واینها دو عنوان مخالف باهم هستند ودو نوع هستند ودو تا امر نه یك امر به این متعلق است یك امر به آن متعلق است یك وقت اینطور قائل هستیم.
     یك وقت هم قائلیم به اینكه در عین حالی كه دو تا امر دارد لیكن طبیعت باهم مخالف نیستند مباین نیستند طبیعت قصر واتمام مثل خط بلند كوتاه می ماند این ولو بحدودشان باهم مختلفند لیكن تا آن حدود یك ماهیت است  یك طبیعت است آنجا تهدیدش كردند وبریدنش  این را از آن طبیعت آن وقت می شود قصر اگر تمام كند  وبروند تا آخر می شود تمام ولی مع ذلك قائل بشویم به اینكه دوتا امر دارد یك امر متعلق به صلاه قصراست برای مسافر ویك امر هم متعلق به صلاه تمام است برای حاضر این هم یك احتمال است .
    یك احتمال دیگراست نه اصل صلاه حاضر ومسافر این طور نیست  كه صلاتش دوتا حذر صلاتش یك امر دارد آنی كه اینها را از هم امر وماموربه جدا می كند این است كه تقصیر لازم است كانه دوتا خصوصیت است در یك ماموربه در یك طبیعت نظیر غسل الارتماسی  وغسل ترتیبی كه غسل ارتماسی وغسل ترتیبی نسیت به كسی بگویداین طور نیست این دوتا امر است دو تا مامور به است وتا عبادت یك امراست وغسل به غسل یك كیفیت دارد كیفیتش اینطور است یك كیفیتش آنطور است اما امر،امر واحد است ومامور به هم این است كه غسل بكند وامر به غسل تعلق گرفته است منتها كیفیت غسل وجود است یك طور این طور كیفیت است یك طور آنطور كیفیت قائل بشویم كه در باب قصر اتمام هم امر متعلق به صلاه است  مثلا به صلاه ظهر است  وصلاه عصر است وكیفیت نماز ظهر ونماز عصر دو كیفیت دارد یكی كیفیتش برای آدمی كه حاضر است این است كه اتمام بكند یك كیفیتی برای آنكه مسافر است این است كه تحصیل بكندوقصر بكند وامری كه تعلق گرفته نه این است كه به صلاه فعلی تعلق گرفته به تحصیل امر تعلق به اتمام امر تعلق گرفته واما صلاه قصری اتمامی یك امر بیشتر ندارد وآن روی طبیعت صلاه ظهر مثلا این هم یك احتمال است .
    وعلی جمیع  احتمالات یك وقت قائل می شویم به اینكه در باب عبادات امر لازم است اگر بخواهد نمازش صحیح باشد اطاعت مولا باشد اطاعت مولا هم موقوف است  به اینكه امری مولا داشته باشد تا اطاعت بر آن صدق كند .
     یك وقت قائل هستی به اینكه نه  ما در باب سهو عبادات امر لازم نداریم همین قدركه بفهمیم این صلاه این چه مطابق با عرض مولا است مطابق مصلحتی كه دارد  مطابق عرض مولا است نه مولاهای كه عرض درش تصور ندارد ولو امر هم نداشته باشد همان قصد تقرب الی الله وقصد لله در صحت كافی است مثلا اینكه در باب مثلا تزاحم وقتی كه امر ساقط شده است كه آنجا كه این سهو شده است كه آیا نمازرا كه امرش ساقط شده است وما می دانیم كه همان طبیعت است وهمان مصلحت همان ماموربه است منتها امر ندارد امرش بواسطه مزاحمت ساقط شده است كه آنجا بعضی قائل به بطلان هستند وبعضی قائل به صحت اینهای كه قائل به صحت هستند می گویند كه مادر باب صحت صلاه بیشتر از آن كه این شرح طبیعت  تهی باشد  وما قصد قربت بكنیم این طبیعت شامل مصلحت باشد  تمام مصلحت را دارا باشد ولو حالا یك مزاحمتی كه از باب این شده است كه این امرش را فرض كنیم ثابت شده است اما مامور به را یعنی آن چیزی كه مولا مزاحمت ماموربه او این تمام مصلحت را دارد وتمام خصوصیات رادارد وما هم لله تعالی آوردیم وكافی است همین مقدار در باب صحت صلاه یك وقت اینطور قائلیم.
     یك وقت هم قائلیم كه نباید امری داشته باشیم باید قصد امر بیاید انبعاث از امر بیاید این  حرفها واین هم سابقا شاید عرض كرده باشیم كه این كلمه انبعاث من الامر این حرفها این علی ظاهر تمام صحیح نیست بعث انشائی می كند  یعنی هیات امر وضع شده از برای بعث انشائی موجب انبعاث نمی تواند باشد آنی كه انسان دنبال امر مولا راه می افتد كار می كند یك مبادی دیگری در نفس هست آن مبادی بعد از اینكه امر دارد آن مبادی انسان را وادار به امر می كند این مبادی البته مختلف است اگر خوف از عقاب نبود شاید نمی كردیم نماز خوف از عقاب است نه امر انسان را وادار كرده است و امر بعث می كند و ما هم منبعث از امر می شود این جور نیست ما اگر چنانچه خوف از عقاب نبود یارجاء ثواب نبود ما بعث نمی شدیم  و صرف امر انبعاث نمی آورد ولو بعث انشائی  لكن بعث دارند  كه مفاد از انبعات است بعث هست كه آدم منبعث نمی شود شاید بعث دارند كه منبعث نمی شوند یاگاهی منبعث از امر نمی شود امایك مبادی درهر نقص هست كه آن مبادی انسان را وادار می كند كه این امر رااطاعت كند منبعث از این امر بشود به آن مبادی انسان منبعث می شود نه به حرف امر علی ای حال ما اگر گفتیم كه دو تا امر وارد یكی امر متعلق به طبیعت قصراست ویك امر هم متعلق طبیعت تمام است امر متعلق به طبیعت تمام برای یك صنف مردم در یك حال به امر متعلق به قصد هم برای یك صنف دیگری است كه مسافرین باشند مسافرین یك امر دارند حضار یك امر دارند اگر اینطور بگوییم آیا آن را هم كه بعضیها خیال كردند می توانیم آن راه قائل بشویم اگر بگوییم كه یك امر مسافر دارد یك امر حاضر دارد آن وقت من كه اعتقادم این است كه حاضر هستم كه بر این امری كه من اعتقاد دارم این امر بعث به نظر من می كند آن امر ومفهوم روی مبادی دنبال این امردارم می روم آن ادمی هم كه حاضر است و عقیده اش این است كه مسافر است باز می بیند كه یك امری متعلق به عنوان مسافر است واین خودش را مامور به آن امر می داند وروی آن امر دارد حركت می كند آیا در اینجا این اختلاف دو امر كه هست مثل آنجاهاست كه یك امر تعلق گرفته است و من تطبیق  كردم خطای در تطبیق كردم بعضیها در اینجا در عین حالی كه از حرفشان ظاهر می شود امر است یك امر به طبیعت قصد است و یك هم به طبیعت تمام است مع ذلك گفته اند این اسباب خطای در تطبیق است اشتباه در تطبیق آن مثال صحیحش این است كه یك امری از مولا صادر شده است یك امر شخصی مثلا از مولا صادر شده است یك عنوانی من هم می خواهم همان امر را همان صادر از مولا را اطاعت بكنم لكن عنوان را اشتباه كردم خطا كردم در تطبیقش مثلا امر كرده است مولا به اینكه زید را تو باید اكرام كنی من منبعث از همین امر مولایی می شوم لكن این اعتقادم این است كه این امر متعلق  شده است به اینكه عمرو را باید اكرام  بكنیم وزید هم راخیال كردم است زید او گفته بود زید را اكرام كن  من هم به حسب واقع زید را اكرام كردم لكن انبعاثی كه پیدا كردم از امر مولا بوده است از همان امر واقعی متعلق به زید بوده است لكن اعتقاد من بوده است كه آن امرمتعلق به عمرو بوده است و این آدمی را كه اتیان كرده ام عمرو را اكرام كرده ام به خیال خودم لكن زید را اكرام كرده ام اینجا اگر چنانچه برای تعبد باشد صحیح است و اطاعت مولا هم بحسب  واقع شده است و هیچ نقصی در ماموربه آنجا نیست برای اینكه من منبعث شدم از همان امر شخصی یك امر بیشتر نیست از همان امر متعلق به زید از  همان امر من منبعث شدم و زید را هم اكرام كرده ام انبعاث از همان لكن خودم خیال كردم كه این امر است و امر شارع هم متعلق به امر بوده است شخص را اشتباه كرده ام و الا امر متعلق به این شخص بوده من هم به از همان امر متعلق به این شخص منبعث شده ام اطاعت هم كردم اتیان كردم اكرام همین شخص را كرده ام همه این حرفها  این بوده است منتها من زید را خیال كرده ام عمرو این هیچ  نقصی از عبادت نیست انبعاث از امر است اینها  بعضی گفته اند اینجا هم همین است كه بحسب قاعده صحیح است برای اینكه خطای در تطبیق است ما عرض می كنیم كه اگر ما قائل شدیم به اینكه دو تا امر است به دو تا طبیعت منتها یكی از آن در یك حال و در یكی در یك حال دیگر این آدمی كه خودش را حاضر می بیند و فرض این است كه یك امری متعلق است     حاضر به عنوان تمام و این هم منبعث می شود روی مبادی كه خودش دارد منبعث می شود   از این امر  تخیلی كه كرده است كه متعلقش است این امری كه بوی تمام بتخیل خودش آمده است و الان هم خودش مصداق است امر واحد تمام آمده برای غیر آن عنوان برای آدم حاضر این آدم مسافر تخیل می كند كه تحت عنوان حاضر است و این امری كه در آن صفحه نوشته دارد این را دارد وادار به ایتان و یك امر دیگری داشته است بحسب واقع و آن امری كه تو آن صفحه نوشته است كه آدم مسافر باید قصر بخواند در امر یكی در این صفحه است  كه آدم حاضر باید تمام بخواند یك امر دیگر هم در آن صفحه  است كه آدم مسافر باید ناقص بخواند و این خودش را مصادق   طبیعت حاضر می داند و امری كه تو آن صفحه نوشته او را درك می  كند نه اینكه همان امر واقعی حاضر بحث می كند و ظاهر در تطبیق كرده خطای در تطبیق در وقتی است كه یك امر شخصی هست و این همان امر شخصی را می خواهد اطاعت بكند و همان امر شخصی هم اطاعت كرد منتها اسم را عوض كرده اسم حاضر مسافر را عوض كرده این در جایی است ما بیش از یك امر نداشته باشیم ولو حالا ما یك امر فعلی كه داریم همین امری است كه متعلق به حاضر است یا متعلق  به مسافر است  لكن بحسب واقع وقتی آدم می بیند كه دو  تا امر است و دوتا مامور به است دو تا شیئ است دو حال است و خودش را در آن حال می بیند آیا كسی كه خودش را در آن حال می بیند از آن امر تخیلی منبعث می شود یا از آن امر واقعی  چیز نمی داند این بلا اشكال ازاین امر تفضلی منبعث می شود  نه از آن امر یعنی انبعاث كه عرض كردیم كه امر انبعاث نمی آورد آن مبادی دیگر انبعاث می شود از باب اینكه تخیل می كند امر دارد مولا یا یك مبادی در نفس خودش كه اگر بخواهیم مخالفت مولا را بكنم مثلا معاقبم یا اگر اطاعت بكنم من مثاب هستم .
    بناءعلیه در این جای كه دو تا امر است دو تا مامور به است عرض كنم كه این به تخیل آن طایفه بودن عمل می كند اینجا را ما نمی توانیم بگوییم كه این امر واقعیتش را كه عبارت از امر قصر بوده است قصر كرده است و تطبیقش را اشتباه كرده این اشتباه در تطبیق نیست از این راه نمی توانیم تصحیح كنیم این را لكن اگر ما بنابراین گذاشتیم كه یك امر بیشتر نیست لكن دو كیفیت دارد یك امر به صلاه است اعم از صلاه حاضر ومسافر دو تا كیفیت دارد حالا در آنجا كه دو كیفیت داردغسل را كه واضح تر است عرض كنم تا ببینیم اینجا چه جوری است آدمی كه می خواسته غسل بكند غسل جنابت بكند و مثلا امر شایع را كه فرموده است تطهروا این را می خواسته فرض كنید حالا یك امر تعبدی اینطوری هست اطاعت بكند این امری كه هست اینطور نیست كه ما یك امری داشته باشیم به غسل ترتیبی یك امر دیگری هم داشته باشیم به غسل ارتماسی در باب غسل هم اینطور است كه اول غسل ترتیبی را می فرماید كه و اگر چنانچه در آب هم فرو برود این هم صحیح است دو كیفیت است نسبت به یك مامور به نسبت به یك امر، امر به غسل تعلق گرفته است غسل دو جور می شود انجام داد مثل اینكه امر به وضوهم همینطور است امر به وضو تعلق گرفته است اذا قمتم الی الصلاه فغسلوا وجوهكم ایدیكم دو كیفیت دارد یك وقت این است كه انسان وضو می گیرد یك وقت سرش را می گیرد زیر آب در می آورد این طور نیست كه ما دو تا كیفیت داشته باشیم حالا این آدم بنا داشته است كه غسل ترتیبی بكند لكن عقیدش این است كه غسل ترتیبی همین یعنی غسل ارتماسی همان غسل ترتیبی است بنا براین داشته كه غسل ترتیبی بكند لكن از باب جهل به موضوع از باب سهو از باب اشتباهی این آدمی كه بنا داشته كه غسل ترتیبی بكند غسل ارتماسی كرده این جا خطا در تطبیق است یعنی كیفیتی را می خواسته چیز بكند یك امر بیشتر نیست یك مامور به بیشتر نیست دو كیفیت دارد این یك كیفیت را به كیفیت دیگر اشتباه كرده این كیفیت را با كیفیت دیگر اشتباه كرد آنجا اشكال ندارد در اینجا هم اگر ما قائل شدیم بگویم كه ما یك امر داریم روی نماز ظهر وقصد واتمام اینجور نیست كه یك امری متعلق به قصر باشد یعنی به نماز قصر باشد یك امری هم متعلق به نماز تمام باشد اصل مسئله آیه شریفه است كه اگر چنانچه مسافرت كردی لا جناح علیكم ان تقصروا من الصلاه منتها لاجناح به معنای لازم است این كه همان نماز مامور به حالا ما اگر داریم می گویم هستش همان نماز مامور به هستش مانعی ندارد یا لازم است كه كوتاهش كنیم قصدش كنیم نه این است كه یك صلاتی صلاه قصری یك امری داشته باشد یك امر روی صلاه ظهر است منتها وان كنتم فی صفحه مثلا فلا جناح علیكم ان تقصروا من الصلاه همین صلاتی كه شما مامور به تان بود كه عبارت از نماز تمام بود وقتی سفر هستید كوتاهش كنید كوتاهش امر آمده امر به كوتاهیش آمده نه اینكه یك امر دیگری آمده است روی عنوان صلاه قصر كیفیت است از برای یك طبیعت یك طبیعت مامور به اگر اینطور باشد كه دو تا كیفیت باشد برای یك طبیعت مامور به امری كه تعلق گرفته است به این شئ آخر به صلاه ظهر است من هم می خواهم نماز ظهر بخوانم همان نماز ظهر را می خواهم بخوانم منتها می خواهم نماز ظهرم هم امر به نماز ظهر می خواهم اطاعت كنم بر من لازم است این كیفیت را ایتان بكنم اشتباه كرده آن كیفیت را  ایتان كرده و آن كیفیت هم واقعی بوده اعتقادم این بوده است كه آن كیفیت را باید اتیان كنم من منبعث از همان امری است كه اقم صلاه است از آن امرمن منبعث شدم لكن اعتقادم آن بوده كه من باید آن كیفیت را عمل بكنم كیفیت تمام را عمل بكنم كیفیت تمام را عمل بكنم حالا كه آمدم بحسب واقع قصر بوده است بعهده من حالا كه رسیدم به اینجا اشتباه كردم خوب تقصیرش كردم تقصیر از روی اشتباه روی خطا .
    بنا علیه اینجا جای این است كه یك امر بیشتر نیست آن هم می خواسته همان امر را اطاعت بكند منتها عقیده اش این بوده است این امر كیفیت ایتان مامور به اینطوری است ورفته دنبال اینكه آن كیفیت را ایتان كند اشتباه كرده این كیفیت را ایتان كرده بحسب واقع هم این كیفیت بوده.
     اگر چنانچه امر واحد باشد و كیفیت آن مختلف باشد و من خیال كرده بودم كه این امر به آن واحدی كه هستش آن كیفیت را از من خواسته است وآن كیفیت را ایتان كردم و بحسب واقع هم این كیفیت بوده این جا من باب خطا در تطبیق است و همان امر واحد مولا را من اطاعت كرده ام و منبعث از همان امر واحد مولا شده ام روی مبادی كه داشته ام منبعث از همان امر واقعی مولا شده ام و نمازم صحیح است اما اگر امر خورد روی دو تا طبیعت چه دو تا امر به آن طبیعت دو طبیعت مباین باشد چه طبیعتی باشد كه مباین نباشد و طبیعتی باشد كه عرض بكنم كه غیر مباین باشد لكن دو صنف باشند لكن دو امر داشته باشد روی دو صنف باشد علی ای حال وقتی دو امر شد و من منبعث از یك امر هستم ازامر توهمی هستم این باب، باب است كه من منبعث از امر واقعی شده ام و خطای در تطبیق كرده ام این در صورتی كه ما امر  بخواهیم انبعاث از امر بخواهیم اینها كه یك صورتش باید بگویم صحیح است و یك صورتش باید بگویم غیر صحیح است حالا بر حسب واقع صورتش كدام است به نظر می آید كه این دو می باشد كه دوتا امر دو تا مامور به نباشد یك امر باشد دو كیفیت باشد و اما اگر چنانچه ما قائل شدیم كه در نماز امر ما نمی خواهیم در عبادات امر ما نمی خواهیم اگر ما فهمیدیم كه این مقصودعامر یك همچین چیزی است حالا امر نبود بیاید مثلا بچه مولا افتاده توی حوض من برای خاطر مولا رفتم توی آب می دانم ظرف اتمش تعلق گرفته به این جا اما حالا آب امر اینجا نیستش این ادم لاجل تقرب به این می رود این را نجات می دهد آیا این مقرب آقا میشود یا نمی شود این تقرب می آورد یا نمی آورد شك ندارد كه تقرب می آورد اگر امر مولا ثابت شده باشد از روی طبیعتی بواسطه یك جهتی از جهات امر ساقط شده باشد لكن مامور به همان قوت خودش به همان مصلحت خودش به همان تمامیت مصلحت خودش باقی است و من برای خاطر خدا كه حالا اوامرش به واسطه جهت دیگری ساقط شده است من برای خاطر خدا این زیاده نمازرا بجا می آورم آیا این نماز باطل است چون امر ندارد اطاعت امر نیست یا صحیح است اگر ما بنای بر این گذاشتیم درباب صحت صلاه اوامر لازم نیست تو باید لله تعالی بی آوری این آدمی كه اشتباه كرده خیال كرده است كه نمازش نماز تمام است  و نماز را به عنوان تمام دارد می آورد  این نماز خدا را دارد می خواند لله تعالی می كند منتها تمامش تا اینجا كه رسید از باب اشتباه بریدش اگر همین طوری رفته بود تا آخر خوب نماز تمام مولا ندارد اگر چنانچه این آدم خیال كرد تمام است وشروع كردبه نماز تمام  و نماز تمام هم یك ماهیت غیرماهیت نماز نیست یك ماهیت است نماز این لله تعالی این نماز را آورده است تا رساند به اینجا واینجا بریده اش بواسطه اشتباه خطا كرده و این جا سلام گفته است این نمازی را كه خوانده نماز لله تعالی است و بحسب واقع واقع هم مخلوق است نماز قصر مخلوق خدا بوده است قصد عناوین قصد عنوان از این طور چیزها نمی خواهیم ما می خواهیم یك نمازی بخوانیم كه مطابق با رضای خدا باشد و این نمازش را كه خواندیم مطابق با رضای خداست یعنی همانی بوده است كه خدای تبارك و تعالی خواسته و او عبارت از این بوده است كه یك آدمی كه در سفر است نمازش را  دو ركعتی بخواند و لله هم باشد این الان نماز دو ركعتی خوانده  ولله نماز دو ركعتی خوانده  ما بیشتر از این چی لازم داریم بیشتر از این ما چیزی لازم نداریم كه من نماز بخوانم و نماز دو ركعتی كه خاص خدا بخوانم و لله تعالی شانه هم  باشد من اینجا دو ركعت نماز خواندم بحسب واقع ولواعتقادم این بوده كه باید چهار ركعت بخوانم از اول هم مواجه شدم به این اعتقادچهار ركعتی لكن این اعتقاد چهار ركعتی اسباب این نمی شود كه یك ماهیت دیگر بشود و عنوان دو و چهار هم دخالت درمسئله داشته باشد قصد دو و چهار هم دخالت درمسئله داشته باشد اینها هم هیچ كدامش دلیل نداریم كه قصد دو تا چهار تایی دخالت داشته باشد قصد تمام نقص دخالت داشته باشد من اگر چنانچه یك نمازی را بخوانم یك نمازی را بخوانم قصد تمام  هم نكنم تمام بخوانم یا قصد قصرهم نكنم قصر بخوانم و بحسب واقع هم قصر باشد و امر هم نداشته باشد یا امرش هم من قصد كرده باشد لكن لله تعالی خوانده باشم این نماز باید صحیح باشد بحسب قاعده اینجا  صحیح است لاجل ما قیل به اینكه در عین حالی كه دو تا امر است دو تا ماموربه است من باب خطای در تطبیق است بلكه از باب اینكه دو امر دو مامور به است خطای در تطبیق است لكن از باب اینكه دو امر دو مامور به نسبت یا از باب اینكه به فرض اینكه دو تا امر دو تا مامور بهم باشد ما انبعاث از امرلازم نداریم ما لله تعالی وقتی آوردیم كافی است و من این نمازی را كه آوردم روی اشتباه خودم لله تعالی آوردم و برای خاطر خدا آوردم و این جایش هم كه رسیدم نماز را قصدش كردم .
    ..... اگر عكس این مسئله همین طور است كه فرقی با این ندارد كه من نماز را به عنوان قصر شروع كردم و تا اینجا كه رسید اشتباها تمامش كرد و بحسب واقع هم تمام بوده من این نمازی را كه تاما خواندم لله تعالی آوردم ملتفت نبودم كه من نماز را كه حالا دارم می خوانم زیادی است بحسب نظر خودم بحسب خطای خود این بحسب ولو واقع نماز چهارركعتی بوده من هم نماز چهار ركعت را لهب تعالی اتیان كردو هیچ نماز نقصی ندارد براینكه چهار ركعت نماز مامور به لله تعالی آوردم وقصد امرهم لازم نداشته و قصد امر هم لازم نداشته اگر امر هم نبود صحیح بود و بحسب واقع هم تكلیف من این بوده است كه من چهار ركعت نماز بخوانم و بیشتر از قصد قربت هم چیز دیگری لازم نبود بنابرین این فرع كه جزء فروع ذیل است این فرع هم به این ترتیب صریح است لكن دعوی این است كه لا خلاف آنجایی كه محقق عنوان كرده مسئله را كه لو قصر مسافر من باب اتفاق گفته اند كه لا خلاف فی  هذه المسئله اگر در لا خلاف این طور لاخلاف های  كه روی قواعد است  ما خدشه نكردیم چنانچه خدشه داریم درآن لاخلاف ها و آن اجماع ها و آن چیزهایی كه لاخلاف  اجماع یكی است این ها فرقی باهم ندارند بلكه شهرت است پس باب ،باب شهرت است اجماع هم همان شهرت است كه معتبر است خود اجماع چیزی نیست شهرت است كه معتبر است و دلیل دارد اگر آنجاهای باشد كه  هیچ راه تعبدی عقلی هیچ روایتی چیزی در كار نباشد آنجاها شهرت تعلق بگیرد به یك چیزی كه نه عقل درآن راه دارد نه كتاب  سنه تعرضش كرده اند اما جاهایی راغیر كتاب سنت هست كه شهرت یك چیز نیست.
     بله گاهی وقتها شهرت در یك طرف مسئله است دو طرف مسئله دلیل دارد آن هم  باب شهرت و آنجاهایی كه عقل در آن راه دارد راه داده اند مثل اینجا كه از باب اینكه خیر ماموربه با چیز منطبق نیست از باب امر  به این یكی تعلق گرفته من باید همان را اتیان كنم قصد عنوان لازم است قصد وجه لازم است همه اینها امور عقلیه ای است كه آقایون دارند همه امور عقلیه  ما احتمال بدهیم كه شهرت روی این امور عقلیه دیگر شهرت معتبره  نیست و می توانیم ما قائل بشویم به صحت و به فرض اینكه شهرت اجماع هم بر مسئله باشد اینكه اجماع به یك مطلبی است كه عقل درآن راه دارد و همچین اجماعی اعتبار ندارد