• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
 
 
 
 
 
 
  •  متن
  • ما عر ض كرديم كه اين مبحث بنا بر آن طوری كه ماتمام كرديم كه چه اطلاقی ادله جهر اخفات داشته باشم وچه نداشته باشيم ما درمطلق موارد جهل كه جهل بر حكم باشد چه جهل به ركوع باشد نسيان باشد سهو باشد هم مواردش را قائل به اينكه كه ضرر به صلاه نمي زند براينكه در باب جهل ما تصور كرديم كه عالم مخصوص بحكم  وچون اين مطلب را تصور كرديم از اين جهت نمي توانيم اگر دليلي اطلاقي داشت رها بكنيم واينكه معروف است كه اجماع براين معنا است كه عالم،جاهل  مساوي هستند دراحكام اين معنا هم ثابت نيست موارد كثيری هست كه اينها مختلف هستند علاوه اجماع احتمال مي رود مبناش مطلب عقلي باشد كه قائل شده اند بر اينكه امكان ندارد ما قاعده برائت عقلي شرعي مطلب را تمام مي كنيم ودر مواردي كه اطلاق ادله داريم با حديث لاتعاد امثال ذلك مطلب را بررسي مي كنيم بنابراين  اگر همان مبناي خودمان بود ديگر بحث در اين حدود اين روايت تا چه اندازه است بحثي بود كه بود اما چون مطلب محل اشكال بين آقايان است وممكن است بعضي آقايان قائل باشند به همان مقاله معروف كه لاتعاد جهل به حكم  را نمي گيرد وجاهل به حكم نمي تواند عالم به حكم مختص به حكم بشود واز اين جهت محتاجيم به اينكه از اين روايت مطلب را استفاده بكنيم
     عرض مي كنم كه راجع به اينكه نمازها صحيح است نه اين را داريم بحث مي كنيم ما چه اطلاقي دليل داشته باشيم وچه اطلاق دليل نداشته باشيم ما كسي كه جهلا،نسيانا،سهوا قرائت را جهر نكند مانمازش را صحيح مي دانيم اطلاق دليل هم كه داشته باشيم باز مبنايمان اين است كه لاتعاد اعم از جهر علم غير علم است تمام اقسام غير متعمد را می گيرد از اين جهت راجع اين مبحث احتياج به اينكه كه بالاتعاددرستش بكنيم واين رواياتي چه اطلاق داشته باشد ادله چه اطلاق نداشته باشد ادله براي اين معنا چيز تازهاي نمي آورد با همه اش بنائمان برصحت است واما بحث ما حالا براي اين است كه خوب گفته اند به اينكه جهل به حكم را قاعده اقتضاء به اعاده در لاتعاد هم گفته اند به اينكه غير جاهل به حكم است  براينكه جهل به حكم را قاعده اقتضاء به اعاده مي كند درلاتعادهم گفته اند به اينكه غير جاهل به حكم است مختص به ناسي است چون اينها را گفته اند و اينها از اين جهت ما در اين روايات بحث مي كنيم و مفاد روايات ببينيم  چي هست كه بنا بر قول آنها تا چه حدود ما مي توانيم تصحيح بكنيم و هر چه خارج از منصرف روايات شد بنابر قول آنها نماز اگر اتيان كرديم صحيح است حالا ما روايات را بخوانيم ببينيم كه چطور است يكي صحيحه زراره
    عن ابي جعفر في رجل جهر في ما لا ينبغي اجهار فيه او اخفاء في ما لا ينبغي اخفاء فيه فقال: أيّ ذلك فعل معتمدا نقض صلاته و عليه الاعاده و ان فعل ذلك ناسيا اوساهيا اولا يدراك
    لا يدري هم مي شود اما لا يدراك بهتر است لا يدري  يعني ندانسته و لا شي عليه فقط تم صلاته
    اين روايت است در نسخه فقيه بجاي اي ذلك فعل متعمدا ان فعل ذلك معتمدا هست حالا يك بحث در همه مواردي كه امثال اين روايت باشد يك بحث اين است كه آيا اي رجل كه فعل ذلك اين آيا مثل ادات شرط اين هم مفهوم دارد يا نه.
     حالا ما باز تصور اصل قضيه را بكنيم اقسام قضيه را محتمل است كه در همچنين رواياتي كه مشتمل بر دو جمله است حالا فرض بفر مائيد هر دوآنها هم شرطيه باشد فرض كنيد كه نسخه فقيه اين باشد ان فعل ذلك  معتمدا اين باطل است و اگر ناسيا يا جاهلا يا ساهيا  باشد تمت صلاته د رمطلق اين جهل محتمل است كه هر دو مفهوم داشته باشد ويك قضيه صدر كه جمله شرطيه است يك قضيه ذيل كه آن هم جمله شرطيه است محتمل است كه اينها دو تا جمله شرطيه باشند و هر دو مفهوم داشته باشند آن وقت ببينيم مفهومشان چي می شود و محتمل است كه صدر مفهوم داشته باشد و ذيل بيان همان مفهوم بشود ولو به صورت يك قضيه شرطيه اما بيان همان يا بيان بعض مصاديق معروفه مبتلا به همان مفهوم باشد كه ديگه خود او آن مفهوم نداشته باشد بيان همان مفهوم باشد نه اينكه مخدوش در صدر بيان شرط ديگری باشد  اين هم يك احتمال است.
     يك احتمال اين است كه در آن جاهاي كه دو تا شرطيه اي است هر دو را ذكر مي كنند اعتنا به مفهوم اصلا ديگر نيست نه صدر مفهوم دارد  نه ذيل مفهوم دارد  اين اتكال كرده به خود كلام صدرا و ذيلا و همه اش را مي خواهد ذكر بكند ديگر به مفهوم اتكال نكرده است و در صدد بيان یك مطلبی كه ازآن يك مفهوم استفاده باشد نيست در ما نحن ضد يك احتمال ديگر هم بحسب نسخه تهذيب استبصار هست و آن اين است كه صدر مفهوم نداشته باشد و ذيل مفهوم نداشته باشد چون صدراي رجل فعل كذااست و ذيل ان كذا است آن قضيه شرطيه است آن مفهوم داشته باشد و اين قضيه شرطي نيست ولو اينكه از ما مي خواهد اي گاهي وقتها جزاء مي خواهد لكن نه اين است كه  شرطيه باشد اي گاهي در وضع استعمال ايكم اكرمني اكرمه اين جزاء دارد اين طور نيست كه ايكم اكرمني يعني اكرمتني پس چهار احتمال بحسب نسخه تهذيب است يكي اينكه هر دو مفهوم هر دو بي مفهوم صدر بي مفهوم ذيل مفهوم دار صدر مفهوم دار ذيل بي مفهوم وسه احتمال در روايت فقيه است كه ديگر اينجا نمی توانيم بگوييم صدرش مفهوم نه ذيل اين مفهوم دارد اينها هيچكدام مفهوم ندارندياهردومفهوم دارند يا صدر مفهوم دارد حالا ما حساب كنيم كه اگر اينها مفهوم داشته باشند هردو مفهوم داشته باشند چه جور می شود. واگر چنانچه صدر داشته باشد يا ذيل داشته باشد چي می شود اگر هيچكدام مفهوم نداشته باشند كه راجع دو موضوع هركدام مطلبي گفته اند اگر يك موضوعاتي داشتيم كه خارج بود ازاين مفاد روايت نه درمنطوقش داخل بودند در مفهوم كه فرض كرديم كه نداشت اگر هيچكدام مفهوم نداشته باشند يك موضوعي كه نه عمد باشد نه سهو باشد نه نسيان باشد نه جهل باشد مثلا اگر ما قائل شديم به اينكه سهوي كه دراينجا گفته اند ناسيا اين نسيان موضوع است نه نسيان حكم وجهلي كه دراينجا گفته اند او لا يدري اين جهل به موضوع اگر فرض كنيد كه اين معنا را گفتيم وبراي روايت مفهوم قائل نشديم آن وقت راجع به اين دو موضوع كه لايدري باشد يا سهو در موضوع باشد اين روايت ديگر مفادش ازآن استفاده اي نمي شود بايد برويم سراغ ادله ديگر از ادله ديگر مطلب را استفاده كنيم  اين در صورتی كه ما قائل بشويم به اينكه هيچكدام مفهوم ندارد اگر قائل شديم كه مفهوم مختص به صدر است  صدر مفهوم دارد اواينطور می شود كه اذا كان عامدا ان كان عامدا فتعمدا اين نقض صلاته اگر عامد ومتعمد نباشد ديگر نمازش تمام است اين ديگر تمام موارد از غير عمد تمام مواردوارد مي شود در مفهوم منتها در بعضي از مصاديق مفهوم را در اين مبنا بعض از مصاديق مفهوم را ذكر فرموده اند وبعض مصاديق را كه رايج تر است ذكر كرده اند وبعض مصاديق مفهوم را ذكر نكرده اند لكن ميزان مفهوم قضيه است ما اخذ به اطلاق مفهوم مي كنيم و لو در منطوق بعدي بعض از اقسام را ذكر كرده اند لكن ميزان اطلاق مفهوم است اگر مفهوم ما صدر باشدآن وقت در همه موارد ديگر وارد می شود در اين ديگر نمي توانيم بگوييم  كه يك چيزي داخل يا در منطوق است يا در مفهوم است و اگر چنانچه ما قائل بشويم به اينكه صدر مفهوم ندارد به حسب اين نسخه تهذيب،استبصار صدر مفهوم ندارد لكن ذيل مفهوم دارد آن وقت اين طور مي شود كه صدر گفته العامدكذا،العامد بطل صلاته ولقب هم كه مفهوم ندارد پس غير عامد اصلا تعرض ندارد  اين صدر يعني مفهوم ديگر ندارد تا اينكه بگوييم به مفهوم آن وارد مي شود اما ذيل را قائل بشويم بگويم كه اگر ساهي ناسي جاهل باشد اين تمت صلاته در غير اين سه موضوع بطلت صلاته آن وقت اگر ما فرض كرديم كه اين جاهل جاهل به حكم است وجاهل به موضوع داخل نيست وناسي،ناسي از موضوع است ناسي در حكم داخل اين نيست اين هم داخل مفهم مي شود بحسب مفهوم آن وقت يعني رو هم رفته منطوق مفهوم را روي هم كه بگذاريم متعمدش نماز باطل است واين سه نمازشان اين سه طايفه نمازشان صحيح هست وماعداي اينها هم بحسب مفهوم ذيل نمازشان باطل است اين هم در صورتي كه ما قضيه را مفهوم را بگويم  كه ذيل دارد.
     اما اگر گفتيم كه هردو مفهوم دارند قائل شديم كه حتي بحسب روايت فقيه هم از اين چيزها مفهوم اين كانه يك معناي شرطي در آن هست در اينها هم مفهوم مي فهميم بحث را روي فقيه مي بريم كه ان كان ذلك متعمدا ان كان متعمدا اين كذا آن وقت مفهوم داشته صدر مفهوم داشته باشد ذيل اين طور مي شود كه بحسب مفهوم صدر قيد متعمد هر كس باشد  نمازش صحيح هست  متعمد اذا كان متعمدا بطل صلاته  وغير متعمد هر كس هر طايفه اي باشد نمازش صحيح است مفهوم آن اين است كه نماز صحيح است در غير عامد ومفهوم آن روايات  اين است كه در غير اين سه تا موضوع كه عبارت از ناسي،ساهي،جاهل است  نمازشان باطل است آن وقت بنابراين كه ناسي،ساهي،ناسي، ناسي عن الموضوع باشد نه ناسي عن حكم باشد وجاهل،جاهل بحكم باشد نه جاهل به موضوع باشدوجاهل به موضوع در ناسي به حكم تعارض واقع مي شود ما بين مفهوم صدر ومفهوم ذيل بحسب مفهوم صدر بايد اعاده نكند اعاده ندارد بحسب مفهوم ذيل اعاده دارد يعني كسي كه ناسي حكم است آن مي گويد اعاده ندارد ناسي موضوع است آن مي گويد اعاده دارد آن مي گويد اعاده دارد آن كسي كه جاهل به موضوع است آن مي گويد اعاده آن يكي ديگري مي گويد اعاده ندارد تعارض واقع مي شود  مابين مفهومين وبايد ما عمل تعارض بكنیم وعمل تعارض هم اگر جمع عقلائي هم كه ندارد موضوعات را در آن مي گويد صحيح آن مي گويد باطل آن وقت بايد عمل تعارض  بكنيم عمل تعارض هم كه بكنيم با آن دليل مصحح چيز مي شود تر جيح پيدا مي شوداما لموافقت لسنه كه لاتعاد باشد واما اگر اينها باهم تعارض كردند وساقط شدند مرجح عبارت از لاتعاد است يا مرجح است لاتعاد يا مرجح است لاتعاد ،اين راجع به اينكه تصورات قضيه.
    حالا چه جور تصديقا چه جوريست آيا بحسب فهم عقلاء اينها فهم اعم از اينكه به ازای  باشد يا مثلا مطلب عقلي باشد آيا بحسب فهم عقلاء در اين مواردی كه مثلا دو شرطيه وارد بشود یكی  تعرض داشته باشد يك موضوعی ويكی هم تعرض داشته باشد ويكی هم تعرض داشته باشد موضوع مقابل بااين مثلا اگر روايت در باب اين معنا باشد إن غسلته اين طور نيست اغسله است لكن حالا اگر ما فرض كرديم اين جوری است درباب ثوب كه نجس شده است در روايت اگر اغسله ان غسلته باشد ان غسلته فالمركن مرتين وان غسلته به الماء جاري فمرت واحد خوب ماء كر چيست آيا بحسب فهم عرف ديگر مفهوم نيست اينجاها،اينجای كه يك دوتا شرطيه دنبال هم ذكر شده اند هيچ كدام مفهوم ندارند يا نه مفهوم حال صدر است و ذيل كه جايي راذكر كرده يك فرد روشن تر را ذكر كرده است و كأنّه اين طور گفته است كه اگر چنانچه در مركن يعني يك ظرفي اين را می خواهي تطهير كنی اين را دو دفعه آب بريزي و اگر اين طور نشد چه جاري باشد چه  كه كر باشد چه مركن نباشد اين طوري بريزيم مركن جامعه را می گذارد اينجا و آب مي ريزند رويش اين طور بعد اين را خالی كنند دوباره بگذارند بريزد اين تطهير می شود.
    اما اگر ثوب را اين طور بگيريم و آب رااينطور روش بريزيم اين می شود در اين مفهوم كه اگر درمركن نشد چه جاری باشد چه فرض بكنم كه كر باشد چه قليلی باشد كه بريزيم رويش آب را نه اينكه تو مركن بگذاريم آب را توي مركن باشد خوب اختلاف فهم هم هست دراين اختلاف فتوي هم دراين هست اين در اين طور جملاتی كه ان غسلته فالمركن مرتا فان غسلته فلماء الجاري مره واحد اگر دست عرف بدهيم می گويد اينها مفهوم ندارد يا می گويد مفهوم دارد همان صدر اين هم ذكر مفهوم است اين هم ذكر مصداق مفهوم است بعيد نيست كه اين ادعا بشود  صحيح باشد اين ادعا امثال اين موارد همان ذكر مفهوم است ذكر مصداق مفهوم است در اين روايت هم بگويم كه مفهو م صدر عبارت از اين است كه اگر چنانچه اين متعمد نباشد حكم حال متعمد است بطلان مال متعمد است اگرچنانچه متعمد نباشد ديگر اين حكم را ندارد منتها ان كان ناسيا او ساهيا او لا يدري شايد شهادت براين هم بدهد آن صحيحه بعدی دو تا مصداق را ذكر كرده اين جا سه تا مصداق را ذكر كرده در صحيحه بعدي خب البته  يك كلام ديگري هم هست در او باز صحيحه حريز و زراره است كه احتمال اينكه اين دو تا يك روايت بوده است و اين جزئش را مثلاذكر نكرده يك اضافه ای هم داشت در اين ذكر نكرده يا در ذيلش ذكر كرده است احتمال اين معنا هم هست چون اينجا عن ابي زراره عن حريز عن زراره منتها تا حريز اينجا يك دسته روايت كرده اند در اينجا يك دسته ديگرِی از حريز روايت كرده اند می گويد آنجا در سند حريز اختلاف است و الا حريز عن زراره اينجا
    في رجل جهر في مالاينبغي اجهار فيه واخفاء في مالا ينبغي اخفاء فيه قال:أاذا فعل متعمدا فقد نقص صلاته وعليه الاعاده فان فعل ذلك ناسيا او ساهيا او يدري فلاشي عليه فقدتم صلاته
     ودر فقيه هست
    وقال: قلت له رجل نسي القرائت اوليين فذكرها في الآخرتين قال يقضي القرائه وتكبير وتسبيح الي اخر
    در اين جا هم
     قلت له رجل جهر با لقرائه في ما لا ينبغي جهر فيه آن جا اجهار بود اينجا مي گويند جهراو اخفاء في ما لا ينبغي اخفات فيه
    آنجااخفاءفيه بود اينجا در يك نسخه اخفات است يك اضافه هم دارد
     وترك القرائه في ما ينبغي القرائه في او قراءفي ما لا ينبغي القرائت فيه فقال اي ذلك فعل ناسيا او ساهيا فلاشي عليه
     اگر چنانچه ناسي يا ساهي باشداين كار را بكند فلا شيئ عليه ديگر لايدري رانداردخوب ما معامله تعارض بين مفهوم اين و مفهوم آن بگيريم يعني با منطوق اي ذلك فعل ناسيا او ساهيا فلاشيئ عليه واگر چنانچه ناسي وساهي نباشد خوب لاشعر يعني ميشودنمازش  نمازش باطل است آن وقت جاهل در اين وارد مي شود كه اگر ان كان جاهلا اين نمازش باطل است آنجا مي گويد كه ان كان جاهل نمازش صحيح هست اين را بگوييم كه بحسب ظاهر با هم اختلاف دارند اين دو تا روايت آن مفهومش اين است كه صحيح نيست اين منطوقش اين است كه صحيح است بريم سراغ اينكه جمع عقلاي دارد يا ندارد تقيد به اطلاق است يا تعارض است يانه اين جا هم همان مطلب را بگوييم،بگوييم كه اين مفهوم صدر است يك چيز تازه اي نيست صدر يك قضيه شرطيه است اين هم مفهوم همان معنا است منتها يك جا دوتامصداقش را ذكر كرده ياسه مصداقش راذكركرده است تعارض مابين روايتين نيست كأنّه مي خواهد يك منطوق يك مفهوم بگويد منطوقي كه ان كان متعمدا اين نمازش آن باطل است واگر متعمد نيست نمازش صحيح است منتها متعمد نيست نمازش صحيح است گاهي سه تامصداقش را ذكركرده گاهي هم يك مصداقش را ذكر كرده به نظر انسان مي آيد كه اين موافق تر با فهم عقلائي باشد وعقلاءاگراين دوتاروايت را پهلوي هم بگذارند معامله تعارض نمی كنند به اينكه گفته است ساهيا او ناسيا منطوق ومفهومش اين است كه اگر چنانچه زاهل باشد  لذا واين هم كه گفته  زاهل  كذاوما بين اينكه مي گويد جاهل صحيح است نمازش آنجا مي گويد كه مفهوم او كه مي گويد جاهل صحيح نيست اين يك تعارض است وقتي دست عقلا بدهند مي گويند نه اين همان مفهوم را مي خواهد بگويد اين چيز ديگرِِي نمي گويد   مفهوم هم اطلاق دارد كه مطلق قيد متعمد اين طور است   كه نمازش صحيح است وغير متعمد باطل است مطلق غير متعمد هر جوري كه باشد اين مطلق غير متعمد نمازش صحيح است.
     نبا عليه ما اگر بعد بريم سراغ فروع ديگر بايد دنبال همين دو تا عنوان برويم متعمد غيرمتعمد ببينيم كه متعمد چي هست غير متعمد كي  وآن وقت در فروع اين قضيه مطالب ديگري واقع شده است صحبتهاي ديگري هست كه مثلا آيا اين روايت يكي ازآن همان بود كه عرض كردم كه لا يدري يعني لايدري حكما يا نه اعم است لايدري از آن ندانسته كه وساهي يعني ساهي موضوع يا خير ناسي يعني ناسي موضوع يا نه ناسي حكم هم مي گيرد ظاهر اين است كه خوب ناسي، ناسي حكم هم ناسي است عرض كنم كه جاهل به حكم همه اش جاهل هستن لايدري مختص به جهل بود جهل به حكم بود لا يدري اعم از لا يدري موضوع را يا كسي كه مقابل تعمد است آن آدمي كه يعني ميزان اينست كه اين آدم متعمد نباشد به فرض اينكه اين معنا را ما قبول كنيم كه اولي كه سوال كرده است كه رجل جهر في مورد كذا، كذا از آن انسان استفاده مي كند مثلا كه جاهاي بالصاله جهر بر فرض كسي كه اصا لتآ برآن جهد هست مثل مامور مسبوق كه اصالتا درآن خفات نيست وجهر كرده مقابل اخفا تي هم نمي گيرد ما بر فرض اينكه اين را قبول بكنيم اگراين مطلب را قبول بكنيم باز يك سوق كلام يك همچين چيزي باشد لكن با مناسبات ما مي فهميم كه قضيه ،قضيه عمد غير عمد است بطلان زير سر عمد است يا عمد ،بطلان زير سر غير عمد است اين دوتاعنوان ميزان است اگر چنانچه اينها آدمي كه مثلا مسبوق است به او گفته بودند كه بايد تو اخفاتابخواني اين جهلا بلحكم يا غفلتا بلندخواند اين نمي شود گفت كه فعل ذلك متعمدا فعل ذلك غير متعمد اين داخل در مفهوم است فعل ذلك غير متعمد ما بايد دنبال اين مطلب بريم كه اين صدر ولوفرض كنيد ولو اينكه ينبغي له اين كه چي بكند ولو اين مطلب هم مسلم نيست كه جهر كرده است في ما ينبغي ان يجهر في اخفات كرده است في ما لا ينبغي اخفات فيه خوب آنجا هم لا ينبغي اخفات فيه همان طوري كه خوب هم ركعتين اولتين هم ركعتين  آخرتين هر كدام ايبنها بحسب ذات يكيش اخفات است يكي بحسب جعل اول اما ماموم مسبوق هم بحسب جعل اول الهي اينطوري است منتها براي عنوان ماموم يك وقت اين است كه عنوان همه مردم داخل مامومين را مي گويند مكلفين را مي گويند يك وقت هست كه مامومين راست باز اختصار مي كنند مي گويند مامومي كه مي خواهد نماز بخواند نبايد بلند بخواند نمازش را وقتي كه مسبوق است نمازش را نبايد اين حكم  هم  حكم اصلي اين ات كه نبايد نماز بخواند اينها حكم عرضي، تبعي قرار بدهيم اين هم معلوم نيست كه صحيح باشد بله راجع به زني كه مثلا براو لازم بوده است كه بواسطه اينكه صوتش را كسي نشنود اخفات كند و حالا بلند خوانده است اين يك امر خارجي كانه باشد اين را كسي ميتواند بگوي اصلي ؛فرعي لكن ما دنبال اين بوديم كه ايا اين زني كه نمازش را خوانده است و بلند خوانده است و در عين حالي كه ملتفت هم بوده است كه چيزي اينجاست اجنبي آنجاست و فرض كنيد تكليفش اين بوده است كه اخفات كند اين بلند خوانده است اين متعمد في ذلك يا نه اين متعمد نيست جاهل به حكم جاهل است  اين متعمد نيست در اين تعمدي كه در مقابل لا يدري را گرفته است يعني آيا عامد مقابل لا يدري يعني مقابل جاهل  مقابل جاهل  به حكم يعني عالم عامد اين عالم عامد را ما ميزان مي گيريم كه هركس عالم عمدا علما همه اطراف قضيه را مي دانسته  است تكليف اين است كه نمازش را بخوان كه عنوان بلند خواندن چي هست همه جهات را مي دانسته است و عمدا بدون غفلت بودن سهو بدون نسيان                       بلند خوانده است اگر كسي يك همچنين احتمالي داده مي شد كه عمدا بلند خواند اين نمازش باطل است غير عمد همه اينها كه هست ولو بالعرض باشد با چي با هر چي باشد همه داخل در همين موضوع است ولو  از صدر هم فرض كنيد انصراف قائل داشته باشد به بعضي لكن وقتي ما نفس روايت را ملاحظه مي كنيم مي بينيم كه قضيه،قضيه عمد لا عمد نه  قضيه عمد در آن مو ضوع كه تو سئوال كردي اين به نظر انسان مي رسد به نظر عرف اين است كه ميزان را عمد و غير عمد حساب كرده اند و لهذا اتمام اين موارد را كه  تشكيك كرده اند در اين كه اين روايت مي گويد يا بنا گذاشته اند كه   نمي گيرند بنا براين گذاشته اند كه اين روايت نمي گيرند به نظر مي آيد كه بحسب سوق حسب فهم عرض اين است كه حكم روي عمد و غير عمد بوده است عمد هر جايي كه باشد مبطل است و غير عمد هرجا كه باشد مبطل اين محصل حرف است در اين روايت و بحسب اينطوري كه عرض كردام اين فروعي را كه ذكر كرده ام حرفش معلوم مي شود و ديگر محتاج اين كه تكرار كنيم نيست.