• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
 
 
 
 
 
 
  •  متن
  • ما دیروز راجع به حدیث رفع مطلبی گفتیم و بعد هم توسعه دادیم راجع به خود قرائت و افرادش و این صورش كه محل اشكال است ما عرض كردیم كه اگر چنانچه اطلاقی در ادله نباشد ادله اعتبار جهر اخفات اطلاقی نباشد كه در همه موارد باید قرائت بگویم كه این مسائلی كه ثابت است همین مقدار را دارد در مورد جهلش حتی تصور كردیم كه می شود عالم به حكم مخصوص باشد در مورد جهلش در موردنسیانش موردها ی دیگرش ما با اصل برائت مشیئ می كنیم و نماز را به آن مقداری كه در این ثابت است اتیان می كنیم و آن مقداریش كه ثابت نیست برائت جاری می كنیم. بنابرین در اقل اكثر مجرای برائت هستیم و اگر اطلاق داشته باشد دلیل جهراخفات عرض كردیم كه بالاتعاد با حدیث رفع رفع می كنیم و این انتساب به بعد صلاه و بعد الركوع  و اینكه قبل ازركوع بین قرائت اینها هم می توانیم كه با حدیث رفع با حدیث لاتعاد تصحیح كنیم بعد عرض كردیم به این نفس قرائت را كه اگر چنانچه قرائت را هم یك مقداریش را از روی جهل یا از روی فراموشی ترك كرده باشد می توانیم با حدیث رفع حدیث لا تعاد این مقدارش استناد به او بكنیم از اینجا به بعدش هم كه ایتان بكند اشكال ندارد و بعد از ركوع بعد صلاه آن هم كه معلوم است ما حالا می خواهیم عرض كنیم در مواردی كه انسان می تواند نقش همان ماموربه را بیاورد  این نقیصه وجبران بكند این نقص را بدون اینكه نماز را دوباره بخواهد از سر بگیرد جاهای كه جبران دارد مثل خود برائت من قرائت را حمد را خواندم سحوا دارد در سوره شدم ولو اینكه حمد را الان ترك كردم سحوا لكن من الان وقتی ملتفت شدم به اینكه حمد را ترك كرده ام الان من می توانم حمد را بجا بیاورم علی ما هو علیه كه شارع مقدس خواسته است و ترك الان دیگر مستند به سحو نیست الان می توانم حمد را بجا بیاورم و عمدا دارم ترك می كنم و همین طور بین قرائت اگر چنانچه نصف قرائت را من اتیان كردم یعنی نكردم و نصف دیگرش را شروع دارم حالا ملتفت شدم كه من از نفس شروع كردم دیروز عرض كردم كه می شود ما بگویم كه آن مقدارش را حدیث برداشته یا لاتعاد آن مقدار را می گوید كه نقص مستند لاتعاد اعاده ندارد ما بیقیش هم كه من اتیان كردم و حالا عرض می كنم كه نه این را نمی توانیم و هیچ كس هم جواب ندارد التزاما به این معنا كرده است و نمی توانیم ملتزم بشویم به اینكه آنجای كه من می توانم بدون تكرار صلاه بدون اعاده صلاه محلش با قیست كه منن می توانم اتیان بكنم بگویم كه این مقدارش كه تو اتیان نكردی این مقدار از قرائت را كه تو اتیان نكردی   این سهوی بوده دیگه لازم نیست این را التزامش نمی توانیم پیدا كنیم كسی هم التزام پیدا نكرده و اشكال هم دارد بر اینكه الان من امر بصلاه مع القرائت  را الان من بطور تعمد دارم ازآن  دست بر می دارم تا حالا عمدی نبوده است اما الان من عمدا دارم ازآن دست بر می دارم و لهذا لاتعاد كه عمد را نمی گیرد و پیشتر عرض كردیم كه لاتعاد عمد را نمی گیرد ما اگر بخواهیم به لاتعاد تمسك بكنیم معناش این است كه اگر ترك عمدی هم باشد عیب ندارد و همین طور حدیث رفع هم كه رفع می كند چیز را جزئیت را این آن وقتی كه من لایعلمون بوده ام این را رفع كرد یعنی نه اینكه رفع كردآن بحسب لایعلم را رفع كرد لكن چیزی را كه من می توانم مامور به الان می توانم خود آن شی را از دست بدهم كه وارد در ركوع نشدم می توانم خود قرائت  را بجا بیاورم این هم مشكل است كه ما بتوانیم ولو اشتمل است از حدیث لاتعاد ولی باز مشكل است این التزام به نفس قرائت و حالا ما هم كلاممان در نفس قرائت نیست حالا آنجا هم باب دیگر است ما الان كلاممان در جهل به قرائت بوده است در باب جهل به قرائت صحبت آن غیر خود قرائت است در جهل به قرائت اگر چنانچه حدیث رفع این جهل را از قرائت برداشت من وقتی كه ناشی شدم قرائت را حدیث رفع این جهل را، از قرائت برداشت معناش این است كه من قرائتی را كه كردم قرائت صحیح است قرائت بی شرط است شرط نمی خواسته اگر من حمد را خواندم حالا وارد سوره هستم و با حدیث رفع گفتیم كه رفع ما نسو رفع منسی رفع نسی نسیان كه فرض این است كه منسی بوده است آن مقدار را از این حمد را كه خوانده ام منسی بوده اگر نسیان را با یعنی جهر نسیانی را برداشت معناش این است كه شرطیت جهر را از برای حمد برداشته است و حمد من وقع صحیحا الان وقتی كه حمد وقع صحیحادیگر جای جبران نسبت دیگه من الان نمی توانم مثل آنجا نسبت كه من جبران نتوانم بكنم اینجا جای جبران نسبت به اینكه حمد را من ایتان كرده ام و این چیزی را كه اتیان نكرده ام عبارت از جهر است و جهر هم محل گذشته است برای اینكه رفع المنسی این را برداشته است جهر را برداشته است و وقع القرائه صحیحا بلا شرط وقتی كه وقع القرائه صحیحتا من بخواهم دوباره قرائت بكنم و جهر بكنم این قرائت صلاتی نسبت تا برای اینكه قرائت صلاتی را من اتیان كردام قرائت صلاتی صحیح را من اتیان كردم حالا بخواهم دوباره قرائت بخوانم و جهرا قرائت بخوانم این محل شی محلش باقی نمانده وقرائت صلاه ساقط شده یك قرائت زائده درآن رفع معنا ندارد
    بناء علیه می توانیم ما در باب جهر این مطلب را بگویم و لیكن در آنجا محل اشكال است همچنین نیست كه صاف باشد مطلب در قرائت محل اشكال است و حالا هم مورد بحث مانیست.
     یك مطلب دیگری هم كه در باب جهر اخفات هست آن مطلبی است كه سابقا هم در یكی مشروط یا یكی از اجزاء ما ذكرش راكرده بودیم و آن اینكه این جهر اخفات را چند جور احتمال را می توانیم .
    یك احتمال اینكه این جهر اخفات در شرایط صلاه  باشد جهر به قرائت باشدنه شرط قرائت این شرط صلاه باشد صلاه مشروط باشد به اینكه جهر در این محل بكنند این اشكال ندارد یك احتمال هم این بود جهر از شرائط نفس قرائت باشد نه از شرائط صلاه یك احتمال ثابت هم هست كه اینطور  نسبت كه شرط مشروطی باشد قرائتی باشد شرطاالقرائتی قرائت را جزء صلاه قرار داده باشند و شرط كرده باشند كه این جزء اگر بخواهد صحیح بشود باید جهری باشد نه قرائتی جهریه را جزء قرار داده اند نه قرائت را در صلاه قرار داده اند ثم شرط كرده اند كه این قرائت باید اینطور باشد این شرط صحت است در این فرض این است كه آن چیزی كه جزء صلاه قرار داده اند قرائت جهریه است قرائت جهریه جزء صلاتی است كه صلاه مغرب عشاء است مثلا و قرائت اخفاتیه جزء صلاه ظهر عصر است در تسبیحات اربعه هم اخفات قید او همین تصورات می آید در راجع به ركعتین اخیر تین در تسبیحات همین احتمالات هست كه یك احتمال اینكه اخفات شرط صلاه باشد یكی اینكه شرط تسبیحه باشد یكی اینكه تسبیحه اخفای جزء باشد و فرق ما بین اینها در این جاستكه اگر چنانچه ما گفتیم كه آن چیزی كه جزء صلاه است عبادت از قرائت جهریه است آنی كه شرع جزء قرار داده از برای صلاه قرائت جهریه است اگر این طور گفتیم ما الان قرائت جهری را كه خواندیم قرائت صلاه را بجا نیاوریم نه اینكه قرائت را بجا آوریم و شرطش را بجا نیاوریم اصلا قرائت صلاه را بجا نیاوریم و ملتفت بودم قرائت واجب است ملتفت نبودم كه قرائت مثلا با چیز را جهریه لازم است و من ترك كردم سحوا یا جهلا قرائت جهریه راو قرائت جهریه را كه ترك كردم سحوا من الان قرائت صلاه را نیاورم و اگر چنانچه محلش باقی باشد من باید قرائت صلاه را بجا بیاورم از باب اینكه تارك قرائت صلاه هستم اما اگر چنانچه شرط صلاه باشد الان من قرائت واقعه بجا آورم قرائت صلاتی صحیح بجا آمد لكن شرط صلاه و نسیان را بجا نیاوردم و شرط صلاه را كه نسیانا بجا نیاورم دیگه محلی از برایش من دوباره این شرط درستش بكنم محلی باقی نمانده است برای اینكه این شرط قرائت اینطوری بایدباشدقرائت در محل قرائت است این شرط ومحل قرائت محل آن گذشته وقرائتی كه اتیان كردم قرائت صحیح بوده است و اگر بخواهم ثانیا قرائت بخوانم نمی توانم قرائت جزء صلاتی را بجا بیاوریم یك چیزی زائدی  می شود مبطل شاید باشد.
     بناء علیه اگر چنانچه قرائتی كه جهری را كه اعتباركرده ام قرائت جهریه را جزء قرار داده باشم من آخر این محلش كه عبارت از اتیان باشد نگذشته است تاركوع بكند اما اگر شرط صلاه باشد قرائت را كه كرده باشم محلش گذشته واگر شرط القرائت باشد نه شرط صلاه باشد نه قید قرائت بطوری كه مقید قید را بطور وحدت مطلوب جزء قرارداده باشد اگرشرط قرائت باشد من قرائت را كه ناسی بودم واتیان كردم شرطش را لاتعاد برداشته آن شرطی كه باید جهریه بوده شرط را لاتعاد برداشته ومن صلاتی را كه اتیان كرده ام قرائتش هم قرائت صحیحه بوده برای اینكه نسیان كرده ام بشرطش را ونسیان كردم شرطش را خودش واقع شد وشرطش منسی بود مرفوع شد وقتی مرفوع شد خودش صحیح واقع شد ودیگر محلش هم گذشته است.
     بناءعلیه اگر چنانچه ما شرط كنیم از برای خود صلاه با شرط كنیم از برای قرائت بعد از خواندن قرائت یا بعض از قرائت دیگر محلش می گذرد وامااگر قید قرار بدهیم از برای خود قرائت نگذشته است وباید بجا بیاوریم حرفهای خارجی قطع نظر از روایات حالا ما در این روایات دوتا نظر می خواهیم بخوانیم یكی راجع به این جهت كه عرض كردیم كه آیا اطلاقی ما درباب جهر اخفات اتمامی اطلاقی ماداریم كه در موارد شك توسط به اطلاق اگر ما شك كردیم كه آیا در حال نسیان هم معتبر است تمسك به اطلاق كنیم یا اصلا اطلاقی در كار نیست اگر اطلاق در كار نباشد باب اصالت برائت است این حرفهای كه گفتیم یك صحبت راجع به این است یك صحبت راجع مفاد خود روایت است راجع فرعی درآن مرتب می شود كه آن هم علی حده باید بگوییم یك روایتی است كه از بحار نقل می كند از كتاب علل محمد بن علی بن ابراهیم عن ابی عن جده اینها سه نفر بوده اند كه می گویند هر سه نفرشان از وكلای ناحیه بوده اند وثقه هستندعن حماد بن عیسی عن حریزعن زراره اگر چنانچه ثابت بشود این جهت كه كتاب مال محمدبن علی ابراهیم است كه این هم یك طریق صحیحی دست ما باشد كه نزد اوست آن وقت دیگه جهات دیگه اش محل اشكال نیست ولی كتب غیر این كتاب راجعه مثل كتاب اربعه امثال اینها كه واضح است حال صاحبانش است اینها دیگه همچنین وضوح ندارد از این جهت خدشه ای است مگر اینكه به یك طریق صحیحی ثابت شود كه این كتاب هم مال محمد بن علی بن ابراهیم است لكن در سند این اشكال هست ولی درخود سند دیگر اشكالی نیست حالا صحبت سر حال سالت ابا جعفر(ع) عن كبار حدود صلاه آن چیز های كه از حدود صلاه است لكن مهماتش و كبارش و قال سبعت الوضوء و الوقت و القبله و تكبیره الفتتاح و ركوع سجود ودعا این هفتا را می شمرد آن وقت از اینجا فهذه فریض یا فرض علی كل مخلوق یا فرض علی اغنیاء و العلماء  از اینجا به بعدش خوب محتمل است كه تتمه خود حضرت ابی جعفر باشد و احتمال بیشترش این است كه حال خود آن صاحب كتاب باشد كه اینها را تا آخر روایت چنانچه در بحار هم مجلسی فرموده اند كه از این جابجا به بعدش مال چیز است مال خود صاحب كنایه است  مستدرك هم از یك جایش را گفته اند از اینجاش مال خودش است و ظاهر هم این است كه تعبیرات تعبیرات امام نباشد و سئوال اوست حدود كرد این از شان تمام شد حالا بعد این تعبیرات كه هذه حدود علی كل مخلوق و فرض علی اغنیاء و العلماءازاینجا به بعدش خوب محتمل است كه تتمه قول خود حضرت ابی جعفر باشد واحتمال بیشترش این است كه مال خود آن صاحب كتاب باشدكه اینها را تا آخر روایت چنانچه در بهار هم مجلسی فرموده اند كه از اینجا به بعدش مال چیزاست مال خود صاحب كتاب است مستدرك هم از یك جایش را گفته اند از اینجاش مال خودش است وظاهرهم این است كه تعبیرات ،تعبیرات امام نباشدوسئوال اواست حدود كرد این هفتاازایشان تمام شد حالا بعداین تعبیرات كه هذه حدود علی كل مخلوق وفرض علی اغنیاءوالعلماء  الاذان و الاقامه و تسبیح و تشهد و لیس فرض فی نفسها و لكنها سنه و اقامتها فرض علی العلماء و الغنیاء ووضع عن النساء و المستضعفین و هو علی الاذان و الاقامه و لا بد من ركوع و سجود و ما احسن من القرائد و تسبیح و دعا و صلاه فرض و تتبع و اما الفرض و منه ركوع و اما سنه فثلاث تا می آید و قنوت واجب و اجهار بالقرائت واجب فی صلاه المغرب و العشاء و الفجر بل التی جالس كذا این یكی مناقشات خودش هم در بین خودش هم مناقشاتی هست یكی اشكالش سرای است كه برای ما ثابت نیست كتاب از محمد بن علی بن ابراهیم باشد برای ما الان ثابت نیست یكی هم بر فرض است كه از امام نباشد و این خودش فرموده باشدبیشترهم بنا براین بوده است كه شرح حدیث كه می كرده اند در ذیلش مثل كتب صدوق این جوری است كه خیلی هایش وقتی كه روایت نقل می كند خودش صحبتی می كند ذكری می كند بیانی می كند اینجا هم احتمال این معناست كه از این به بعدش با قرائتی هم هست كه این تعبیرات، تعبیرات امام نسبت بعد از اینكه حضرت حرفها را گفت و تمام شد حالا ایشان تقریر برش كرده است یك وقت در این مثلا آیات شریفه ای كه وارد شده است راجع به این تشریعات مثل صلاه زكات و امثال ذلك خصوصا آیاتی كه راجع صلاه وارد شده است اینهاهمه در مقام بیان اصل تشریع صلاه هستیند مقام بیان كیفیت صلاه عرض كنم اینها است و لهذا ادله در آن ادله وجوب صلاه اطلاقی نیست در سنت هم اگر واقع شده است صلاه واجبه ، چیز واجبه آنها هم فقط مقام تشریع اصل وجوب صلاه است اقیم صلاه اطلاق ندارد كه ما بگوییم كه این عنوان صلاه كه صدق كرد ما اقامه كردیم همه  اجزاء شرائط را اطلاق آن اقتضاء می كند كه نباشد نیست این جور را اینها مقام تشریع است این روایت هم ما بر فرض اینكه از معصوم (ع )بدانیم دارد می گوید فلان چیز واجب علی الاغنیاء فلان چیز مرفوع علی النساء واجب علی الضعفا واجب علی الكذا این القنوت واجب الركوع ،الصلاه ،الجهر و اشعار به قرائه واجب این در مقام بیان اصل اینكه وجود ما چیز داریم یك اصل یك جزء واجب مقام بیان این است بنابرین روایت بر فرض اینكه ثابت باشد از امام (ع) هست اطلاق ندارد ما با اطلاقش ثابت بكنیم كه جهر در صلاه به هر حالی از احوال معتبر است كه اگر من شك كردم كه در حال سهو هم آیا این معتبر است در حال مثلا نسیان هم معتبراست یا معتبر نیست بخواهد با اطلاق این بخواهیم درست بكنیم كه خیر معتبر است  آنی كه از همه روایات بی اشكال تر راجع اطلاق اینست كه هم مسندش محل اشكال است و هم اصل مقام دیگرش محل اشكال است این نیست در مقام بیان.
    روایات دیگری از حیث سند خیلی خوبند كه بعدهم باید در اینها راجع جهات دیگرش بحث كنیم صحسفه زراره عن ابی  جعفر فی رجل جهر فی ما لا ینبغی الجهار فی او اخفاء فی مالا ینبغی الجهارفیه اگر شیئ ان فعل تعمدا كذا واگر ناسیا چی باشد كذا این مقامش صحبت دیگر است ولو ما می فهمیم كه یك جهری در نماز اخفاتی در نماز هست بعضی جاهاست كه ینبغی كه انسان اجتهاد كند بعضی جاهاست كه ینبغی انسان اخفات كند لكن مقام بیان این نیست  كه الان بخواهد اخفات را یا  جهر را بخواهد اثبات كند و وما از مقام بیانش استفاده بكنیم كه اطلاق است ما توسط همچین عبارتی بكنیم این صحیفه زراره و آن صحیفه زراره دیگر قال قلت له رجل جهل بالقرائت فی ما لا ینبغی به جهر فیه این هم نظیر همان است اخفاء فیما لاینبغی جهر محفوظ كرده اخفات  را جهر آنجاهاحالا سئوال می كند كه نیست اذا جهر فی ما لا ینبغی كذا یا اخفاء فیما لا ینبغی چطور شده است جواب می دهد كه معتمدش جایز است بنابراین این روایات اطلاق ما از اطلاق اینها بخواهیم بفهمیم كه نماز در همه نمازها یعنی این نمازهایی كه درآن دارد در همه حالاتش چه عمدی چه سهوی چه چیزی معتبر است و اطلاقش اقتضا بكند مضاف اینكه خودش اینجا هم كه صحبت را سر این است كه نه اگرعمدیش است اشكال ندارد اگر غیر عمدیش است اشكال دارد كه این دیگر اطلاقی هم بود اینجا دیگه بلا اشكال مطلب خودش حل است و این روایات هم كه روایاتی است كه ازآن استفاده ای بشود مگر چیزهای دیگر روایات دیگر هم مثلا اعمال ائمه (ع) را حضرت رضا در نماز صبح مغرب عشاء  از كجا تا كجا اجهر می كرده اند حضرت چیز كجا یك عملی یا مثلا عبارتی كه از امالی صدوق اختصاصی صدوق نقل می كنند عن نبی (ص) فی حدیث اسالت الیهود قال بلی او الجهار فی سلام صلوات و اما اجهار فانه یتباعد. خوب اجهار در سلام صلوات هستش بعد به دنبال این است كه نكته های كه در این سلام صلوات اجهار است چی است این مقام باید  صحبت دیگر است این مقام الان نیست