• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
 
 
 
 
 
 
  •  متن
  • اگر اخلال بكند به جهر و اخفات در نمازهاى كه جهريه است اخفات بخواند و در ركعات اخيره است مثلا در جهر بخواند يا در نمازهاي كه اخفاتيه است تاره جاهل به حكم است ،گاهی جاهل به موضوع ،جهر نمي داند موضوعا يعني چه ،گاهي ناسي هست گاهي ساهي است خطاكار شده است و امثال ذلك . حال ما يك صحبت می كنيم علي فرض اينكه دليل جهر اطلاق نداشته باشد ما دليل نداشته باشيم كه اطلاق داشته باشد در باب جهر چنانچه واقع مطلب هم همين طور است و عرض می‌كنيم يك صحبت هم می كنيم علي فرض اطلاق ادله جهر و علی القواعد بايد چه بگوييم و بعد ببينيم كه اين روايات خاصه‌اي كه در خصوص مسئله وارد شده است حدودش تا چه اندازه‌اي است ما اگر چنانچه در باب جهر اطلاقي نداشته باشيم و همين مقدار في الجمله جهر ثابت باشد اما در دليلش اطلاق نباشد خوب بحسب قاعده ما كه در اقل اكثر برائتي هستيم در هر موردش كه شك كرديم برائت جاري می كنيم مثلا شك می كنيم كه آيا براي غير آمر هر كس می خواهد باشد چه جاهل چه غير جاهل بعد از تصور اينكه جاهل هم ممكن است كه مختص به حكم باشد ، جاهل به حكم هم ممكن است اين را داشته باشد اين را تعرض كرديم كه امكان دارد اگر چنانچه شك بكنيم در غير آمر آيا جهر لازم هست يا لازم نيست مقتضاي اصل اين است كه برائت ماجاري بكنيم من غير فرق بين اينكه بعد از نماز مطلع بشود كه جهر نكرده است و لازم بود جهر بكند يا اخفات نكرده است و لازم بود اخفات بكند يا بين نماز مطلع بشود بعد از ورود در ركن  بعد از اينكه به ركوع رفته است توجه پيدا بكند التفات يا قبل از ركوع بعد از تماميت  قرائت بفهمد جهرا بجا نياورده است و اخفاتا بجا آورده است يا خير بين قرائت يك آيه را خوانده است جهرا  بعد فهميده است نماز مثلا ظهر است و اخفات بايد بخواند از همين جا ما بقيه اش اخفاتا به جا می آورد در موردی كه مورد سهو بوده است يا مورد جهل بوده است  برائت دارد و مابقی است را مثل ساير  مي شود  تفسيری ديگر نيست ما بين اينكه بعد از قرائت يا بين بعد از ركوع باشد يا قبل از ركوع بعداز صلاه باشد يا قبل از صلاه هيچ تفسيري اينجا ندارد براي اينكه مبنا برائت است برائت عقليه است و بواسطه  برائت ما اين معنا را درست مي كنيم  كه خوب نماز عبارت بوده از تكبير حمد  سوره كذا كذا تمام همه را بجا آورديم آن مقداري كه  حجت بر آن قائم است  ما به جا آورديم و اين يك آيه را كه ما جهر نكرديم و اخفات كرديم و بعد فهميديم كه بايد جهربخوانيم اين آيه را اخفات كرديم و اين آيه اخفات كردنش جهرش حجت نداشته شارع نسبت  به جهر اين آيه حجت نداشته همانطوری كه در همه جا می گوييم اينجا هم همينطور است ديگر فرض ما بين اينكه مثلا الحمدلله رب العالمين اگر گفت و بعدش ملتفت شد برگردد و بگويی نه لازم نيست كه برگردد و بگويد اين برائت دارد و مابقی اش را كه اتيان كرده آن ها را كه مولا  بخواهد مواخذه بكند مواخذه می كند بترك مامور به مامور به را بايد با اين كيفيت ادا كنيم نكردی چرا مامور به با اين كيفيت با يد ادا بكنی ادا نكردي  اين اعلان  مي گويد به مولا عرض مي كند به مولا  كه آن مقدار كه داشتي و قامت الحجه علی من اتيان كردم اينها حجت قائم بود همه را اتيان كردم  اين را كه من اتيان نكردم حجت در كار نبوده از ناحيه اين مامور من و عقاب از اين ناحيه نمی شود نمی تواند شارع بگويد كه نمی تواند همچنين كاري كه تو نمازت را بواسطه ترك اين بايد فعل پس عقاب بشوی همچنين كاري نمي شود.
     بناء عليه قبح عقاب بلابيان در اجزاء و شرا ئط هم هست به اين بيان روي برائت عقليه و عدم اطلاق ادله مطلب اينطوريست كه ما اگر اطلاق ادله نداشته باشيم ديگر محتاج به اينكه  بريم سراغ روايات خا صه بريم سراغ حديث لاتعاد اينها نيستيم همان برائت عقليه كافي است برائت شرعيه هم كه هست برائت عقليه هم هست و اما اگر چنانچه اطلاق فرض كرديم و ادله باشد كه بعد اين را بايد بخوانيم ببينيم اطلاق هست يا نه اگر اطلاقي در ادله جهر و اخفات باشند آن وقت اين بحث پيش مي آيد كه آيا لاتعاد صلاه الا من خمس مفادش اين است كه اعاده و تكرار نكنيد نماز را اعاده نكنيد نماز را الا در خمس كه فرض حديث فرض بعد الصلا است و آنجا جای اينست كه بگويد اعاده بكن يا اعاده نكن و حديث شامل نمی شودبين صلاة را و ما بايد بين صلاة دليل اخذ بكنيم نه حديث حديث لاتعاد همان بعد از نماز را كه ملاحظه كرده اند مي گويد ديگر تكرار نكنيد نمازي را كه نقصي را پيدا كرده است از ناحيه غير خمسه اين اعاده نكنيم نماز را لازم  نيست اعاده اين نماز تكرار اين نماز لازم نيست و ملاحظه كرده است بعد صلاة مكلف را و حكم را كه مكلف گذاشته است بعد تماميت صلاة اگر چنانچه حديث لاتعاد اين طور باشد آن وقت در همه موارد كه من جمله اين مورد هست اگر چنانچه در آن موارد مستثني منه خللي وارد شود و ادله آن چيزي كه برآن وارد شده است اطلاق داشت ما با حديث لاتعاد نمي توانيم درستش كنيم بلكه مبنا اين چيزي را كه بهش تمسك كنيم عبارت از اطلاق دليل جزء ادله شرط است اين  يك احتمال در لا تعاد.
     يك احتمال ديگر اين است كه نه لاتعاد نمي خواهد بگويد كه بعد از نماز لاتعاد همين مقدار مي گويد كه اعاده نكن اين اعم از اين است كه بعد از نماز باشد يا بعد از ركن باشد اگر سهوا را فراموش كرده ام و بعد از اينكه رفتم به ركوع آن وقت ملتفت شدم كه جهر نكردم اينجا هم لاتعاد  شاملش هست و ديگه عود به اين نكن كانه اعاده عود اين طبيعت است اگر چنانچه ركوع نرفتي اگر بخواهي حالا جبران بكني  بايد عود كني دوباره از سر تكبيري دوباره كه بگويم لاتعاد هم اعم از عود اول تكرار يا استيناف و اين آدمي كه به ركوع رفته است و ملتفت شده است كه چيز را بجا نياورده قرائت را بجا نياورده ياجهر به قرائت را بجا نياورده اين هم مشغول لاتعاد است و اما آن آدمي كه نه به ركوع نرفته است و قبل از اين است كه ركوع برود ملتفت شد كه جهر را ترك كرده است يا حمد را ترك كرده است و وارد سوره شده است اين ديگه لاتعاد ندارد و بايد به اطلاق دليل جزء يا اطلاق دليل شرط هر چيزي هست  به آن اطلاقات بايد عمل بكنيم لاتعاد اينجاها را نمی گيرد. اين يك احتمال است كه  حالا تا.
     يك احتمال لاتعاد اين است كه لاتعاد اصلا كاري به اعاده ندارد نمي خواهد  عنوان اعاده را بهش كار ندارد اين را آورده است كنايتا از اين كه لاتبطل الابالخمس اگر اين مراد باشد كه لاتعاد صلاة كنايه از بطلان صلاة باشد يعني نماز باطل نمی شود الا بخمس و اما خود عنوان اعاده حيثيتی ندارد كه شرع اعاده هيچ وقت واجب نيست حتی در خمس هم اعاده واجب نيست چون باطل است نماز بايد بخواند نه اين است كه به عنوان اعاده يك چيزي به عهده من آماده باشد لاتعاد بگويم صدرا و ذيلا مي گويد نه نماز تو باطل نيست به واسطه ترك اين شئ بواسطه ترك اين جزء، ترك اين شرط نماز باطل نيست نماز وقتی باطل می شود كه آن خمس خللی درآن وارد بشود نقصا حالا كسي بگويد زياده زيادتا آن خمس كنار گذاشته شد  ما ادایش ديگه  هر چي هست خللي به صلاه وارد نمی شود اگر اين را ما گفتيم می توانيم بگويم كه بين قرائت هم اگر چنانچه اين فهميدبه اينكه اين جزء رامثلا خطا ،مثلا اين اخفات را به جا نياورده است خوب اين اگر بخواهد همين طوري برود تاآخر به او بگويند كه نمازت باطل خوب لا تعاد مي گويد باطل نيست لا تعاد مي گويد كه در غير آن خمس تا خمسش را كنار گذاشتيم ماعداي خمس غير اين خمس به هر حالي از حالات كه تو بودي و ترك كردي خبري را يا شرطي را ترك كردي اين نماز تو بواسطه ترك اين باطل نيست خوب من اگر چنانچه نماز خواندم يك آيه ای از حمد را خواندم جهرا كه با يد اخفات بخوانم اگر من تتيم كنم نماز را و بگويم باطل است اين خلاف لا تعاد بوده و خلاف لا تعاد خوب باطل نيست به چه وجهي من لازم باشد كه بگويم كه برگردم اين جزء را بجا بياورم خوب لاتعاد می گويد كه لاتعاد اطلا قش  می گويد  كه لاتعاد صلاه الا من خمس هم ترك حمد، ترك سوره را از سر می گيرد هم ترك بعضی اجزاء سوره بلكه می شودگفت اگر چنانچه كسی بسم الله الرحمن الرحيم راگفت وبعد الحمدالله را نسيان كرد بگوييد بعد اهدناالصراط  المستقيم را گفت می شود كسي قائل بشود به اينكه نه اينجا هم لاتعاد صلاه الا من خمس هست اگر من ادامه بدهم به نمازم واز همان جاي كه ملتفت شدم نمازم ر ا بجا بياورم تا آخر اگر اين باطل باشد اين خلاف لاتعاد صلاه براي اينكه بطلانش از چه ناحيه است بطلانش از ناحيه اين است كه من ترك  كردم سهو وغير عمد من ترك كرد يك آيه را ترك آيه عمدا يا غير سهو اين بحسب اطلاق لاتعاد موجب بطلان نمی شود.
     بناء عليه من الان بواسطه لاتعاد مأمن دارم ومي گويم كه من نمازی را كه تا اينجا تصرفه جهرا خواندم يا خير نصف حمد را خواندم ونصف ديگرش را ملتفت شدم همچنين كه داشتم می خواندم ملتفت شدم كه اين قسم سابق را نخواندم يا اشتباها يا جهرا يا هرچه نخواندم حالا اگر بنا باشد كه اين نمازم ادامه اگر پيدا بكند باطل بشود بطلان اين ناحيه از ناحيه غير خمسه است وشارع فرموده است كه بحسب اين احتمال كه لاتبطل صلاه الا از آن خمس باطل نمی كند اين نماز را واين اجزای نماز باطل نمی كند اين احتمالاتي است كه در لاتعادهست قطع نظر از ادله خاصه .
    حالا اين سه تا احتمال كدام بنظر شما مي آيد آيا بگوييم كه لاتعاد هر چي عنوان اعاده يعني لازم نيست اعاده بكنيم الان در خمس كه آنجا عنوان اعاده است بايد اعاده بكنيم يك تكليفي آمده روي اعاده اين طور است الان بعد از اينكه من اين مصداق را ناقص آوردم مثلا ركوع را بجا نياوردم تكليف اقم صلاه از بين رفت ويك تكليف جديد پيدا شد وآن اعد صلاه شد اقم صلاه تبديل شد به اعد صلاه يا نه وقتي كه من تكبير را نياوردم وقتي من ركوع را بجا نياوردم اقم صلاه سرجایش است ساقط نشده  بود تكليف اول ساقط نشده است نه اين است كه يك تكليف ديگري و اعدی آماده لاتعاد مي گويد كه در آن چيزهاي كه غيرخمس است لاعاده اصلا توكار نيست در هرموردي كه كلمه يعد لايعد استانف او لايستانف اين طور چيزها وار د شده است اگر قرائنی در كار نباشد گاهي قرينه در كار دارد اگر قرائنی در كار نباشد در هرموردی كه اينها وارد شد اينها كنايه از اين است كه نمازت باطل است يعيد صلاه يعيد وضوء كسی كه مثلا چه بكند اعاده صلاه اعاده وضو يعنی اين وضو،وضو نيست ديگر نه اين است كه حالا ديگر تكليف وضوئي ساقط شد يك تكليف جديد پيدا شد وآن تكليف اعاده الوضو با اعاده الصلاه باشد علاوه براين كه در خود حديث لاتعاد قرينه قائم براين معناست القرائت سنه وتشهد سنه وسنه لاتنقض الفريضه صحبت سر نقض فريضه است از سنه لاتنقض الفريضه نه اين كه قضيه اعاده است اعاده لازم نيست چرا لازم نيست كانه گفته باطل نيست نمازت چرا باطل نيست براي اينكه شهرت باطل نمي كند فريضه را تعبير به اين تعبير به اين كه السنه لاتنقض الفريضه دليل براين است كه قضيه،قضيه نقض فريضه ولانقض فريضه است نه قضيه،قضيه اعاده،لااعاده قضيه نقض فريضه ولانقض فريضه است السنه لاتنقض الفريضه اعاده نكن بدليل اينكه السنه لاتنقض الفريضه اين سنه نقض فريضه نمی كند.
     بناء عليه بحسب نظر اين طوری می رسد كه اصلا لاتعاد صلاه مثل همه جاهای ديگر كه اعدولاتعاد  داريم استانف ولاتستانف داريم همه آن موارد الا اذا قام دليل علی خلافه همه اينها كنايات از اين است كه قرائن عقليه دارد آنجا كه قرينه لفظيه كنايه از اين است كه نمازت باطل نيست با ترك اين جزء با ترك اين چيزنمازت باطل نيست اگر بناء شد نماز باطل نباشد فرقي نيست كه من بعد از نماز بفهمم قرائت را بجا نياوردم يا بعد از ركوع بفهمم قرائت را بجا نياوردم يا بعد تكبيره ركوع بفهمم قرائت را بجا نياوردم حالا چه اينكه الله اكبر را گفتم و فهميدم قرائت را بجا نياوردم ياخير  بعضي از اجزاء قرائت را بجا نياوردم اين راجع حديث لا تعاد.
     بنابرين فرقي ما بين موارد نيست كه بگويم كه خير اگر چنانچه آخر، مگر دليل داشته باشيم  دليل چيز هم رفع هم اولی به اين مطلب است از لا تعاد زاهل تراست برای اين كسانيكه دليل رفع را عبادت از رفع عقوب نمی دانند  كه يكی از آن هم ما هستيم رفع احكام می دانند حديث رفع هم كه مثلا رفع ما نسو اين آدم وقتي  كه نسيان كرده است قرائت را چه بعد از نماز بفهمد قرائت را نسيان كرده چه بين قرائت بفهمد كه اين اجزاء سابق را نسيان كرده است  من وارد سوره شدم نسيانا همه را ترك كرده بودم بحسب دليل روايات رفع اين چيزی را كه نسيان كردی مرفوع است ديگه نسيانت بايد بعد از نماز باشد يا نسيانت بايد وارد بشوی در ركن تا ديگه نتواني جبران بكنی  آن وقت نسيان چيز هست يا مادامیكه نسيان هست اين چطور است اينها حرف است ولی گفته شده است كه ماداميكه نسيان هست مرتفع است ولا وقتي  نسيان برگشت اصلا اين عبارت معنا ندارد كه ماداميكه نسيان هست مرتفع است آن وقت بعد من نسيانم رفع شد دوباره سلب مي شود مگر بگوم نه رفع نشده الا برای آن كسی كه كه تا آخر ناسی باشد قیددر موضوعش اين است كه تا آخر من كان ناسيا و بقي علي نسيانه الي آخر عمرش اين رفع شده است و اما آن كسانی كه در بين عمرشان نسيانشان مقدر شد ذكر نه اينها حرف نیست كه آدم بتواند بگويد رفع مانسوا يعني آني كه نسيان كردي رفع شده كه چه حالا بعد متذكرش بشوی چه بعد متذكرش نشوی چيزی كه نسيان كردی مرفوع است و من چيز را حمد را نسيان كردم و وارد قرائت شد وارد سوره شدم اول حمد را نسيان كردم و وارد آخر حمد شد اين آدمي كه اول حمد را نسيان كرده است و وارد آخر حمد شده است آن را كه نه اينكه جزئيت داشت اين همشان جزء صلاه هستند اين را رفع كرده است شارع ما نسوا را رفع كرده شارع مقدس .
    بناء عليه وقتی كه اين را رفع كرد شارع مقدس يك حرف ديگه هم هست كه رفع مانسوا آن اجزاءآن افعال صلاه را افعال مستدله صلاه را می گيرد مثلا قرائت يكی از افعال مستقله است  ركوع يكی از افعال مستقله است نمی دانم سجود  يكی از افعال مستقله است اما آن افعال غير مستقله مثل جهر مثلا اين جهر كه  مستقل نسبت اين رفع ما لا يعلمون رفع كذااين را نمی گيرد اينها دليل می خواهد اطلاقش اقتضاءدارد كه می گيرد همه را چه اجزاء مستقله اگر جعل نداشت پس میگویيم جعل ندارد لكن وقتی كه جعل دارد قرائت را گفته است در نماز واجب حالا قرائت عبارت از اينجا تا اينجاست و اين قرائت از اينجا تا اينجا همه اش را شارع  تعالی جزء صلاه قرار داده بعد میفرمايد آن مقدارش را كه نسيان كردي مرفوع من حالا بعد از اينكه نمازم را خواندم مي گويم نماز عبارت بود از اوله التكبير و آخره التسليم همه را من آوردم آني كه من نياوردم عبارت از بسم الله الرحمن الرحيم است كه حديث رفع گفت اين جزء نماز نیست من اين را نياوردم جزء نماز اين هم جزء نسبت بحسب جعل شارع شده است از جزئيت .
    بناءعليه بحسب حديث رفع هم اينطور نيست كه اگر چنانچه اطلاقی هم در ادله جهر باشد يك مقدار راما جهر نخوانديم و اخفات كرديم اين بحسب حديث رفع هم آن مقداري را كه نسيانا ترك كردم حديث رفع جهر را در اين مقدارش رفع كرده و تحكيم مي شود بر اطلاقات ادله اين محصل حرف است كه روي فرض عدم اطلاق .
    اطلاق دليل مثلا الجهر واجب در يك روايتي داريم يك چيزی كه ذيل روايتي است را من عرض مي كنم اين است كه الجهر  في صلاه عشاءمغرب الجهر واجب اين اطلاق الجهر واجب می گيرد كه عن جهل باشد عن علم باشد عن نسيان باشد اين لازم است واجب است يعني لا به نه اينكه واجب نفسی است يعنی اين جزء چيز است مطلق اين جهر از كيفيات اين صلاه مطلق حديث رفع می گويد كه آن چيزی را كه جاهل هستيم  را روش را ما می گوييم چشم جعل كرده اما ما برآن داشتيم آن چيزي را كه از روي نسيان آمده قانون جعل كرد جعل قانوني است اين كه گفته اند رفع بر مي گردد به رفع اين براي اينكه توجه به اين مطلب نفرموده اند خيال كرده اند كه خوب اين بحسب  واقع در اين مورد لابد جعل ندارد پس رفع چي الرفع يرجع الي دفع مسئله اينجور نيست از باب اينكه اطلاق ادله شامل مي شود و جعل دارد بحسب اراده استعماليه رفع و قانون گذاري بحسب قانون گذاري اين اطلاق اقتضاء مي كند كه همه جا باشد و جعل هم شده روي امارات جعل شده است مثلا گفته است كه قرائت لاصلاه الا بفاتحه الكتاب يا خير یجب صلاه في فاتحه الكتاب اين اطلاق دليل اش اقتضاء مي كند  كه واجب باشد در همه جا اين بلحاظ اين جعل ابتدائي و قانونی كه شد رفع مي گويند رفع بلحاظ جعل قانوني است اين جعل قانوني ذكر شده است نه اينكه جعل شده است قانونا رفع بلحاظ اين جعل قانوني است رفع عن امتي تسعه عشر بلحاظ جعل هاي قانوني است قضيه نسخ هم همين طور است در باب نسخ هم مي گويند كه خوب وقتي نبوت نبي سابق آمد تا همين حد بود ديگه نسخ احكام يعني چه از اول احكام نبوده است تا اينجا بيشتر تا اينجا قصور دارد احكام تا اينجا نسخ معناش اين است كه هستش و برآن می دارد نسخش می كند آنجا هم همين طور است هيچ نبی نيامده به اينكه من احكامم تا يك حدي است حد كذا همه احكام روي عنا وین كليه مي گذاشتن همه انبياء احكام را روی چيز كلی می گذاشتند چون اين طور بوده است كلی روي عنوان عمومي بوده است از اين جهت وقتي كه شريعت ديگری آمد اين را گفت حكمش اين است حكم اول را نسخ كرده آيا آن نبوتی را كه از اول هيچ نبی ادعا نكرده كه من تا ده روز ديگر نبيم تا هزار سال ديگر مي گويد من نبي ام هيچ نبي نمي آيد بگويد كه من نبوت ام تا يك حد معين است مي گويد من نبيم اين ظا هر اين است كه اين ادعاي نبوت كرده است تا هميشه ظاهر براو نيست كه اينطور ولي هيچ كس نگفته  من نبيم تا فلان وقت من نبيم بنابراين احكامي كه در چيز است يا احكام شرعيه خودمان راجع بنسخ كه در احكام شرعيه خودمان هم نسخ داريم خوب مي گويند نسخ يرجو الي بداء واين محال است پس اين بايد نسخ نباشد بايد قصور باشد حرفي نيست قضيه نسخ هم همينطور است كه قانون گذاري چون بوده است ودر قانون حق نداشته است از اين جهت اطلاق آن اقتضاء مي كرد كه در عمود زمان تا همه جا باشد اگر چنانچه بعدآمد گفت كه از اينجا نه اين نسخ اسمش هست نسخ باعتبار جعل به قانون كلي است رفع هم بعنوان قانون جعل كلي است.
     بناء عليه چون جعل قانون كليه شده است از براي احكام جعل شرطيت جعل جزئيت بطور كلي بطور اطلاق شده است از اين جهت حديث رفع صحيح شده است كه به آن گفته شود رفع به اعتبار ظاهر ولو واقع قضيه رفع نيست لكن باعتبار جعل قانون يصح ان يقال رفع عن امتي كذا.
    آنجای كه اطلاق دليل لاتعاد باشد برائت شرعيه است اطلاق برائت برائت عقليه است برائت شرعيه هم هست نه از باب اينكه اطلاق را برمي دارد ما اگر بحسب واقع حكم باشد رفع مي كنيم ما كه اطلاع نداريم اگر بحسب واقع شارع مقدس يك دليلي داشتیم كه حكم در اينجاهم  بود ازآن رفع .نه اين است كه لاشيئ را رفع مي كند كانوا را رفع مي كند احتمال مي دهيم كه يك دليل وارد شده باشد شارع به من نرسانده باشد احتمالش كه هست آن جای كه من دليلی در دستم نيست خوب احتمال هست يك دليل از شارع رسيده باشد به من نرسيده باشد من مي گويم كه اما برائت عقليه كه وقتی به من حجت نرسيد مأمون نمازم هم آنقدری كه حجت دستم اتيان اما برائت شرعيه نه من كه احراز نكردم كه نرسيده احتمال می دهم كه داده باشد به من نرسيده .
    اما احتمال مي شود بحسب واقع باشد اين برائت شرعيم روي اين است كه شرع مقدس مالايعلم را رفعش كرده مجهول را رفعش كرده اين كه به من نرسيده اگر باشد مرفوع اگر باشد هم اينجا والا اگر نباشد بدانم نيست كه حديث رفع معنا ندارد اين حاصل احتمالات كه روي احتمال برائتي كه اول عرض كرديم كه اطلاقي در كار نباشد يا درهمه موارد بي چون چرا قاعده برائت جاري است وديگر بعد بين بعد، قبل اينها هم هيچ ندارد روی اين ترتيب های ديگر هم عرض كردم بحسب حديث لاتعاد بحسب حديث لاتعاد بحسب اطلاق حديث رفع اينها همان معنا راازآن استفاده می كنيم و الا آنجاها اابته احتمال داده اند به اينكه بعداز نماز باشد احتمال داده اند كه  بعد از دخول در چيز ديگري باشد اينها اگر دليلي نداشته باشيم مثلا در قرائت دليلي نداشته باشيم كه اگر قبل از ركوع است برگردد بجا بياور چنانچه داريم اگر نداشته مي گفتيم لازم نيست بعد از اين كه من نسيان كردم حمد را وارد شدم در سوره اين حمد مرفوع است بدليل چيز ولاتعاد هم مرا مرفوع كرده است وگفته است اين مبطل نيست اين محصل حرف است روی تصورات قضيه .
    حالا يك حرف راجع به اينكه جهرش تاچه اندازه هست يك مطلبش اين است كه آيا اطلاقي ما داريم در ادله جهر یااطلاقی نداريم يك مطلب هم راجع اين رواياتي است كه بخصوص در اين جا وارد شده است كه بايد ببينيم چی است.