• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
 
 
 
 
 
 
  •  متن
  • ما اگر بخواهیم حجیت قيام متصل به ركوع را در قبال  ركنیت ركوع  جزء بدانیم بايد اولاًمعلوم بشو دكه اين قيام متصل به ركوع از اجزاء ركوع نيست در خود ركوع اين طور نيست كه قيام هم قيام متصل هم داخل در مفهوم باشد وعرض كرديم كه اگر قيام متصل به ركوع در ركوع وارد باشد آن وقت مابخواهیم هم ركوع ركن حساب كنیم وهم قيام را از اجزاءركن حساب كنیم وخودش را مستقلاً ركن حساب كنيم اين نمى شود براى اينكه اين جعلش جعل وقف است این معنا باید ثابت بشود كه اين شرط ركوع هم نيست در صورتى كه ما اگر چنانچه شرط ركوع نيامد ركوع را باطل بدانيم وحديث لا تعاد را از اين كه ركوعى‌كه دو نماز جعل شده است نه ركوع عرفى كه در لا تعاد اين طورى كه بعضى قائلند مى گويند كه لا تعادعلت ركوع علت سجود يعنى همان سجودی  كه درنماز جعل شده است به همان جورى كه با شرايط در نماز جعل شده است لا تعاد ركوع باهمه خصوصیاتی كه جعل شده است اين را استثنا كرده باشد بنابر این اگرچنانچه ما ركوع بدون قيام متصل به ركوع در صورتى كه فرض كنيم سهواً بدون قيام متصل به ركوع بجا بياوريم اين در مستثناى لا تعاد واقع مى شود وسهوش هم عبارت باطلى مى شود وركنيت پيدا مى كند بنابراين اگر چنانچه ما دو مطلب را قائل بشويم باز نمى توانيم از براى قيام حجيت قائل بشويم يكى اينكه فرضيت داشته باشد اين قيام متصل به ركوع از براى ركوع يكى هم اينكه اگر چنانچه فرضيت داشت وركوع باطل شد بواسطه فقدان آن در مستثنى لا تعاد واقع مى شود اگر چنانچه ما اين دو مطلب را قائل بشويم كه هم فرض است وهم چنانچه باطل شد ركوع بواسطه فقدان شرطش در مستثنى لاتعاد واقع مى شود آن وقت ديگر نمى توانيم از براى‌قيام متصل به ركوع حجيت قائل بشويم براى اينكه دو دفعه نمى تواند ركن باشد دو دفعه نمى تواند جزءباشد.
     نباءً عليه دو مطلب را بايد تمام بكنيم تا بخواهيم اگر بحسب تعبد بخواهيم قائل بشويم به قبل از اين اينكه حال دليل حجيت باشد اگر ما بخواهيم صالح باشد اين بحثى كه هذا ركن بايد اين دو تا مطلب را ما نقد  بكنيم يك جورى كه اين قيام متصل به ركوع در مفهوم ركوع وارد نيست ماهيت ركوع عبارت از اين نيست يا فرض كنيد كه لغتاً اگردرماهیت ركوع نباشد شرع قرار نداده آن را جزء ماهيت يكى اين معنا كه اگر جزءماهيت باشد خوب اين بطلان مستند به ترك ركوع است ونمى شود كه هم اين ركن باشد يك دفعه ركنيت بحسب ذاتش باشد يك دفعه هم ركنيت بحسب اين دوتا ركن است باشد وبطلان آن هم مستند به مثلاً چى باشد اين نمى شود.
     واگر چنانچه اين مطلب را تمام كرديم لكن قائل شديم به اينكه قيام شرط است از براى ركوع وركوعى كه در صلاة استثناء شده است در لا تعاد استثناء شده است ركوعى است كه شارع مقدس قرار داده وبا خصوصياتش كه در شرطيت كذا دارد جزئيت كذا دارد اينها همه را لحاظ كرده اگر اين طور ما قائل بشويم هم باز نمى توانيم قيام را مستقلاً ركن قرار بدهيم بنابر اين اين دوتا بايد نقد كنيم .
    اما آن حرف اول كه قيام جزء ماهيت ركوع نيست آن بحسب لغت اين طور است هم بحسب عرف ركوع عبارت از چيزى است عبارت از قيام انسان قائم باشد وارد بشود قيام داخل باشد در ماهيت ركوع وهم از بعضى روايات استفاده مى شود مثل موثقه عماركه سابقاً خوانديم آنجا مى گويد كه اگر چنانچه اهوى إلى ركوع قبل أن يصل عليه كذا ، أهوى إلى ركوع اگر بنا بود كه قيام هم خودش جزء ماهيت ركوع باشد اهوى إلى ركوع خلاف ظاهرش مى شود ظاهر اهوى إلى ركوع اين است كه ركوع يك چيزى است وهوی  إلى ركوع يك شیئ ديگر وهمين طور در حكمش هم همين طور است كه اگر وارد در ركن شد انسان ديگر نمى تواند بر گردد براى يك امر مستحبى قنوت را مثلاً مى خواهد بخواند برگردد وبيايد قنوت را بخواند برگردد بجا بیاورد لابد باید این جزء عبارت از همان ركوع باشد حال ركوعی باشد علی ای حال اهوى إلى ركوع است كه فرموده اند اهوى وهمين طور كلمات فقها را ملاحظه مى كنيم إذا اهوى إلى ركوع ،هوى إْلى ركوع  تا ركوع كرده ونرسيده است بحد ركوع مى تواند بر گردد وچه بكند اينها جزء هوى حساب كرده اند نه جزء ماهيت ركوع حساب كنند
     نباءً عليه اين معنا صحيح است كه جزئيت از براى ماهيت ركوع ندارد وماهيت ركوع عبارت از قيام رفتن آنجا خود قيام يا عرض كنم كه مبتدأيت قيام است اينها نيست در ماهيت ركوع واما قضيه شرطيت آن از براى ركوع شرطيت اين قيام از براى ركوع واگر شرط شدمثلاً باطل مى شود ركوع واگر باطل شد ركوع در مستثنى لا تعاد واقع مى شود اين هم از قضيه فرضيتش بى دليل است وهم آن مطلب على شرطيت آن محل اشكال است.
     اما دليل شرطيتش نيست مثلاً در يك صصيحه زراره هست كه وقل منتسبا الله اكبر ثم ركع كسى بخواهد از اين بگويد اين شرط است از براى ركوع قول منتسب الله ثم ركع از اين استفاده نمى شود كه اين انتساب هم شرط از براى صحت تزكيه وهم شرط از براى ركوع است اين مقدارى كه مى خواهد بگويد اين است كه در حالى كه الله اكبر مى خواهى بگويى منتسب باشد اما حالى كه ركوعى منتسب از اين هم استفاده نمى شود بلكه شايد اشعاربه افراد شايد هم داشته باشد ثم ركع يعنى پس از اينكه منتسبا ركوع كردى آن وقت بعدش ركوع كن اما در حال انتساب باشد از آن استفاده نمى شود
    و بعضى فرموده اند كه اين كه امر به قيام خودش يك امر واجبى است در صلاة وچون شارع مقدس امر كرده است به ركوع به آن آدمى كه در حال قيام است پس معلوم مى شود كه بايد از قيام ركوع بكند واين دليل بر اين است كه شرطيت دارد از براى ركوع مدعى آنها اين است كه قيام واجب است پس بايد قائم باشد در نمازش حالا اينكه قائم است در نماز شارع فرموده است ايها القائم الركع به كسى كه قائم است امر كرده است به ركوع پس معلوم مى شود كه به قائم گفته اند ركوع بكن وركوع را وقتى گفته اند به اينكه قائم ركوع بكن از آن استفاده شرطيت مى شود از براى ركوع حرف تمام نيست .
    اولاًاینكه اگر چنانچه يك چيزى مثلاً شرط شده است در صلاة يك چيزى واجب شده  در صلاة به هر يك از واجباتى كه امر مى شود مى گويد توى كه مثلاً حالا اين كسى كه به او مى گويد كه اركع خوب تكبیره الحرام هم واجب بوده است امر هم واجب بوده سوره هم واجب بود اين اركع معناش اين است اى كسى كه تكبيرة الحرام بجا آوردى ای كسى كه قرائت بجا آوردى ای كسى كه سوره بجا آوردی اركع يعنى دليل هر يك از اينها مستقلاً براى خودش دلالت دارد نه اين است كه اين لحاظ مى كند آن تكاليف ديگركه اطلاق داشته باشد بنشيند ى كه شده است البته قيام يكى از واجبات است درست اما قيامى كه از واجبات است معناش اين نيست كه وقتى مى گويد اركع به آن كسى كه قائم است مى گويد اركع ، اركع خودش يك دليل دارد آن هم یك دلیل دارد .
    حالا اگر گفتيم كه به اين آدمى كه قائم است گفته مى شود ركوع عرفى عبارت از اين است كه انسان آن حال را داشته باشد خوب آن آدمى كه قائم است مى نشيند ديگر اطاعت كرده است امر مولا را نگفته است كه من قيامك منحنى بشود از قيامت منحنى بشود آدمى كه مثل اينكه آدمى كه نشسته اينجا به او بگويد نماز بخوان  همین طور كه نشسته ركوع كند با آدمى‌كه در حال قيام است گفته ركوع كن با آدمى كه در حال قيام است ركوع كن مى شود كه اطلاق داشته باشد بنشيند وركوع كند لازم نيست كه بايست وركوع كند بنابراين از اين استفاده مى شود كه اين نمى شود كه حالای كه  آدم راكع و آدم چيز بگويد ركوع كن پس شرطيت.
     بعد از همه اين حرفها شرطيت چرا استفاده مى شود شرطيت استفاده از راكع بودن مى شود اين كه راكع است نه او گفتيم ، ايستاده است به او بگويند اين كار را انجام بدهد ركوع را انجام بده ممكن است كه اين شود اين ركوع ركن باشد نه اين است شرط از براى اين است خودش يك ركنيتى داشته باشد اين امكان اين را دارد بنابراين ظاهر دليلى كه نداريم كه در وقتى مى خواهيد ركوع ركوع كنى قيام بكنى از حال قيام ركوع بكند حالا ما بگوييم كه اين ظهور در شرطيت دارد نباءً عليه اثبات اين معنا كه اين شرط است از براى ركوع هم امكان ندارد.
     پس نباءً عليه امكان دارد كه اين قيام متصل به ركوع خودش يك واجب مستقلى واجب ركنى باشد حالا امكان دليل ادله اى كه بر آن اقامه كرده اند براى ركوعنیتش  ما عدای اجماعش همان حرفها ى بوده است كه زده اند وگفته اند ولا صلاة إلا لمن كسى كه منتسب نباشد نمى دانم قضيه ركنيت اصالت ركنيه قضيه اصالت اشتغال اينها همه حرفها مطلب هم حرف حساب نيست كه اصالت ركنيه عمده قضيه اجماع است كه از زمان محقق به بعد تا به حال كه اجماع محصل ، اجماع منقول ، متواتر اجماع متواتر از زمان محقق به اين طرف  به ادعاى اجماع كرده اند آن هم روى عنوان قيام گفتند قيام ركن است وباطل مى شود نماز به عمدش وسهوش كه اجماع از زمان محقق به اجماع علما وبعدها هى از اشخاصى نقل كرده اند كه متأخر از ايشان هست همين جا كه قيام ذكر از قيام متصل به ركوع نيست همين قيام را گفته اند خوب اين به اين معنا كه قيام از اركان است اگر ما بخواهيم يك مطلبى مثلاً صحيح است از كار در آيد بايد بگوييم قيام از اول تا آخر نماز اين جور است اجماع قائم شده است وإلا اگر ما بخواهيم بگوييم به اين اركان بعضى هر جزئى از اجزاءقيام كه انسان سهواً ترك بكند باطل است نمازش خوب اينجا خود همين هاى كه اجماع قائل شده اند خودشان قائل نيستند اگر كسى قرائت را مثلاً سهواً بجا نياورد خوب قيام قرائت را بجا نياورده درست اگر فرض كنيد كه ذكر را نگفته قيامش را هم بجا نياورده اينها كه نگفته اند نباءًعليه اگر ما بخواهيم اين جور باشد بايد بگوييم كه آنها مقصودشان اين است كه تمام نماز از اگر از قيام خالى شد اين نماز صحيح است .
    آن وقت بعد بگوييم كه مقصود آنها اين معنا است كه قيام متصل به ركوع اگر ساقط شد قيام در حال تكبير اگر نسيان شد اين عبارت را به ايشان مطلق قيام را بگوييد بعدش اراده اين خاص را آن خاص را بكند كه اين هم كه خيلى صحيح نيست اينها بطور اطلاق نباشد .
    بعدش هم كه هى مناقشه شده است ازاين طرف از آن طرف مناقشه شده است اين محل خلاف بوده است محل اين حرف آيا تمام قيام ركن است كه الان هم اگر بعضى جاها فرموده است كه تمام قيام ركن است بعضى جاها هم مشابهت كردند از آن يا قيام فقط قيام متصل به ركوع ركن است يا خير اعم از قيام متصل به ركوع وقيام حال تكبير ركن آيا چى ركن اينها همه اش محل صحبت محل حرف است همچنين نيست كه اين چيز باشد.
     ثم اين معنا كه گفته شده است ركن است كه باطل مى شود نماز بيش نيست كه ركن يبطل صلاة به تركه عمداً وسهواً اين مقدار ثابت خواهد ما بگوييم كه اين مرادشان قيام در تكبيرة الحرام يا مرادشان قيام متصل به ركوع است اما اين كه خود قيام ركن است ثابت نمى شود خوب ممكن است كه اينها همه چنانچه خوب كثيرى يا اكثر آقايان قائل به اين هستند كه خوب لا تعاد صلاة إلا من خمس اين خمس كه استثنا ء شده همين قدرى است كه توى نماز هستش اشاره به همين ركوع با همه خصوصيات مى شود شايد آقايان اين مطلب را قائل اند كه اين شرطيت دارند ولا تعاد آنجا در مستثنى لا تعاد واقع مى شود از آن جهت باطل است اين از باب اين است كه نقصان در ركوع حاصل شده است اين قيام را گفته اند باطل است از باب اين است كه نقصان ركوع حاصل است در تكبيرة الحرام شايد شرط تكبيرة الحرام را مى دانند ودر تكبيرة الحرام اين است كه آن دليلى كه مى‌گويد در تكبيره الحرام سهواً آن هم باطل است اين همان تكبيرة الحرامى كه قيام هم از شرائط آن است اين است سهواً باطل نه ترك تكبيرة الحرام اگر تكبيرة الحرام باطل هم بگويد اين هم بحسب  آن ادله اى كه بعدش انشاءالله خوانده مى شود اين تكبيرة الحرامى كه در نماز قرار داده شده است باطل است.
     نباءً عليه ما از كجا بدست مى آوريم اين مطلب را اين مقداررا فرض كنيد كه بدست مى آوريم آنها نماز را اجماع از زمان علامه اززمان محقق به اين طرف را خوب بگويم اجماع منقول شده است يا اجماع متواتر است وثابت مى كند كه همچنين اجماعى بوده است به اتفق العلماء هست علاوه بر اين اجماع هم فرض كنيد هستش اين مقدار ما بواسطه تسليم اجماع ثابت مى كنيم كه اگر اين نماز را بدون قيام بجا بياورد آن هم آن طورى كه مثلاً توجيح شده است بدون وجود قيام متصل به ركوع بدون قيام در حال تكبيرة الحرام اگر كسى نماز را بجا بياورد نمازش باطل است اما همين آقايان كه قيام متصل به ركوع را از شرايط ممكن است بدانند از شرائط ركوع بدانند واز آن طرف لا تعاد صلاة اشاره به همين ركوع سجود صلاتى با همه خصوصيات آن بدانند اينها هم بايد همه قائل بشوند به اينكه اگر كسى قيام متصل به ركوع را حذفش بكند نمازش باطل است اما باطل مستند به مفسد قيام است يا باطل مستند به بطلان ركوع است كه قيام از شرائطش بوده است يا قيام از اجزاء آن بوده است كه بعضى ها هم همين قائل بوده اند كه اصلاً قيام در ماهيت ركوع دخالت دارد وقتى اين طور شد ما چطور اجماع را بدست بياوريم كه قيام متصل به ركوع فى نفسه خودش جزء اركان است واگر كسى ركوع را بجا بياورد وقيام متصل به ركوع را نداشته باشد ماهم قائل بشويم كه عرض بكنيم كه لا تعاد همان نفس ركوع را استثناء مى كند واين چيزها ى كه با سنت ثابت شده است اينها در مستثنى منه لا تعاد واقع شده است بعد از اين  كه قاعده اين جور اقتضاء مى كند ما از كجا بدست بياوريم كه اين قيام متصل به ركوع خودش يك اجماعى دارند كار دارد  به ركوع وبه قيام ركوع نه كار دارند به جزئيت ركوع نه كار دارند شرطيت ركوع نه كار دارند به مفاد لا تعاد به اينها كار ندارند سر بسته و در بسته قائلند فقها به اين كه ركوع قيام متصل به ركوع فى نفسه اين ركن و موجب لا بطال همچنين چيزى اصلاً نمى فهميم اين به معنا كه قيام مى گويند به بطلان قيام ، قيام البته ركن است وركن با ترك باطل مى شود اما فى نفسه ركن است يا ركنيت بواسطه جهاتى ديگر است بواسطه اين است كه جزءركوع است يا شرط است اين از آن استفاده نمى شود و به اين اشكال مى شود ولو خوب تسالم اصحاب هم كسى نمى تواند از آن تخلف كند لكن بحسب قواعد ، اين قواعد ه اوليه قواعدى كه ملاحظه مى كنيد اينها چه جور باشد  نشسته ركوع بكند سهواً يا يقدرى منحنى بكند خودش را يا بعدش ركوع را احراز بكند بحسب قاعده بايد صحيح باشد حالا اينها البته نمى شود از حرف فقها دست بر دارد لكن محل آن اشكال است اين راجع به قيام مسئله ديگر راجع تكبيرة‌الحرام است كه اگر كسى اخلال بكند به تكبيرة الحرام