• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
 
 
 
 
 
 
  •  متن
  • فرموده بوده اند كه قيام حال تكبير ركن و شرط ركن آخر كه عبارت است از تكبيرة الحرام باشد و منافات ندارد كه خودش جزء باشد و ركن باشد و شرط باشد از برای ركنی ديگر و بعد هم فرموده بوده اندكه بطلان  مستند به هر دو است اگر چنانچه ترك بكند تكبير را و قيام را مستند به هر دو است ما در جزء اول آن عرض كرديم كه همچنين جعلی لغو است كه جعل كند ركنيت را از برای همين قطعی كه حال تكبيرة الحرام و جعل بكنند اين را شرط لتكبيرةالحرام اين احد جعلين زائد است لغو است همون شرط بكند كه او شرط به حكم باشد كافی است چنانچه اگر جزء قرار بدهند تكبير حال چند قيام حال تكبيرة احرام نه قيام به مقدار تكبيرة الحرام نه قيام به حال تكبيرة الحرام كه اگر چنانچه تكبيرةالحرام را نگويد اين قيام حال تكبيرةالحرام را هم ترك كرده است .
    ما عرض كرده است كه در جای كه يك شخص است يك شخص معين خارجی بگوئيم و او عنوان مشيربه شخص به عنوان منطبق بر شخص اين تكيه ای كه عبارت از قيام حال تكبيرةالحرام است اين هم با تكبيرة الحرام ملازم است يعنی تكبيرة الحرام از اول اين قيام تا آخراين قيام آخرش،آخر اين قيام است اولش هم اول اين قيام است و اگر چنانچه بخواهد دو جعل برآن مترتب بشود يكی بطور شرطيت يكی بطور جزئيت ركنیت  هست اين لغو است ممكن است كه در يك طرف اش كسی اين طور بگويد كه قضيه ركنيت اگرهم ممكن باشد جعلش چون محل صحبت است كه آيا امكان دارد جعل ركنيت يا امكان ندارد بر فرض اينكه ممكن هم باشد جعلش اين خودش جعل نشده است بلكه وقتی كه شارع اجزائی برای يك ماهيت مركب قرار داد اصل اقتضا می كند ركونيت را اگر هيچ دليلی نباشد اصل اقتضاء می كند اين ركن است پس در هرحالی از حالات كه اين طرح بشود موجب بطلان است پس قضيه ركنيت در قيام كه از اول قيام تا آخر قيام مثل ساير اجزاء اينها بحسب جعل جزئيت كه قيام را جعل كرده اند جزءلصلاة اين اصالت ركنيت اقتضاء مي كند كه اين امرش چه عمدی چه سهوی موجب بطلان می شود
     لكن حديث لاتعاد آمده است و گفته است كه الاتعاد صلاة ‍‍‍ إلی من خمس و پنج تا را شمرده است و قيام را نشمره است پس قيام با قطع نظر از يك دليل ديگری اين داخل در       
    مستثنی منه لاتعاد است كه نبايد اعاده بشود لكن اجماع كشف می كند از اينكه لاتعاد نسبت به مستثنی منه لاتعاد نسبت به تمام حال تكبير تقيد شده است بناء عليه نه اين است كه اجماع می خواهد اين تكيه خاص را معترض بشود و بگويد كه اين يك جعل حكميت برایش شده است اينجور نيست بلكه جعل حكميت به جعل جزئيت شده است انتزاع از جزئيت است پس جعل حكميت برای مطلق قيام و براي مطلق اجزاءانتزاعی از جعل جزئيت جعل بتبع شده است
     لكن از اجماعی كشف می كنيم كه لاتعاد كه گفته بود كه اعاده در هيچ چيزإلا اين ها تا ‍نيست نه در اين يك مور هم اعاده هست از اين كشف مي كنيم كه به اوله جعل جزئيت نسبت به اين تكه است نخورده نه اين است كه جعل می خواهد بكند برایش يك چيزی را كشف از اين می كند كه اون جعلی را كه شارع فرموده است و اين را جزء قرار داده است از برای صلاة و هر چيزی ر اكه جزء قرار داده از برای ماهيتی اصل اقتضای ركنيت می كند لاتعاد  مقابل اين ركنيت ايستاده بود و می گفت كه در حال سهوش مثلا يا در حالات ديگرش اعاده ندارد ما می فهميديم اين پس ركن نيست
     لكن بعد از آنكه اجماع قائم شده است به اينكه هم مثلاًَ ركن است نه معناش اين است كه يك اجتماعی ما داريم در مقابل ادله جزئيت كه جعل جزئيت كرده يك بساط ديگری می خواهد درست بكند و از اين اجماع ما كشف اين مطلب را می كنيم كه دليل جعل جزئيت كه به لاتعاد تقيد شده در اين مورد تقيد شده بنابرين يك جعل خاص ركنيت از برای اين نشده است تا شما بگويد كه جعل خاص ركنيت از برای اين با جعل خاص شرطيت اين را برای ديگری اينها با هم منافات دارد اين جعل مطلقی نشده است برای اجزاء شرايط كه قيام را مثلا را شرط كرده قيام اجزاء قرار داده است يا از اولی كه مثلا صلاة را تحويل شده است از اول قيام هم از اجزائش بوده و اينكه آمده است ،يك طبيعت كه همان اجزاء را داشته است يا امر روی طبيعت آمده است حالا ديگر ما فرقی نيست و بعد هم بدليل اينكه لذا وقتی می خواهی نماز بخوانی كن منتسبا صلاة نيست از برای كسي كه لم يتم صلبه به اينها اين ثابت شده است پس مخصوص اين قضيه ركنيت نيست كه جعل ركنيت برای اين كرده باشدجعل ركنيت را بگوئيم يا نمی شود يا اگر می شود هم لايهتاج اليه بعد ازاين كه جعل اجزاء اصالت ركنيت را دارد هر جا يش كه دليل بر خلاف بود ما دست ركنيت بر می داريم و هر جا كه دليل برخلافش نبود بر همان اصالت ركنيه عمل مي كنيم اين جا هم نيست به اين مقدار از قيامی كه درحال تكبيرة الحرام است ما به دليل اجماع نمی خواهيم ثابت بكنيم أنه ركن به دليل اجماع ثابت ميكنيم كه اين از لاتعاد خارج نشده است از مستثنی منه خارج نشده است بدليل اجزاء شرايط ركنيت آن را ثابت می كنيم دليل اجزاء‌ شرائط هم راجع خصوص اين صحبتی ندارد می گويدكه قيام معتبر است در صلاة يا حال صلاه لمن لم يقم صلبه و امثال ذلك اين طرفش را هم می شود يك همچنين حرفي زد
     لكن آن طرفش آن اينكه شما می خواهيد با اين دليلی كه حالا ما فرض می كنيم كه اصالت ركنيه را ما بواسطه ادله شرعيه ثابت كرديم و همه اقوام صلاتي يعني قيام های صلاتي را به استثناي قيام حال تكبيرة الحرام و قيام ركوع هم كه بعد صحبتش مي شود اين را ما اجماع قائم شده بود به اينكه اين ركن است معناش اين است كه اجماع قائم شده بود كه به اين كه به ترك  اين چی می شود اما نه اينكه اجماع ثابت می كند حكميت را اجماع قائم مي شود بر اين كه بر كنيت باقی است يعني لا تعاد تقيد شده است نسبت به اين مستثني لاتعاد تقيد شده است مستثنى منه تقيد شده است نسبت به اين تیكه
     نباءً عليه جعل مال جعل اولى است نه اين كه جعل خاصى داشته باشد اين طرفش را مى شود يك همچنين كلمه اى گفت اما آن طرفش را كه مى خواهيم شرط بكنيم همين قيام خاص حال القرائه را شرط بكنيم كه حال تكبيرة الحرام را بگويم اين از شرائط تكبيرة‌الحرام است كأنه ركن اين از شرائط ركن است اشكال در اين جا باز مى‌آيد براى اين كه بعد از اين كه حكم شرط به واسطه لا تعاد بواسطه اين اجماع اين شد كه اين قطعه از قيام كه در حال تكبيرة‌الحرام است اين ركن با مجموع ادله با جمع با بين ادله ما فهميديم كه ركن به دليل جزئيت ركنيت مطلق ثابت شد براى‌اجزاء به دليل لاتعاد يك مقدارى خارج شد به دليل اجماع اين خارج نشد حالا  ما بنابراين مى گذاريم كه بحسب واقع اين مقدار جزء است ركن است بحسب دلیل مستثنى منه لا تعاد خارج شده است وهوركن خوب إذا كان اين مقدار از قيام حال در تكبيرة الحرام كه ينطبق الف الله اكبر براولش و راء اكبر بر آخرش همين مقدار را از دليل لا تعاد ما خارج كرديم وصار ركنا ، حالا اين كه صار ركنا شما اگر چنانچه اين قيام را تركش بكنيم بشينيد وچه بكنيد خوب خودش ترك كرده است اگر در حال جلوس شما تكبير بگويد باز هم ترك كرده ايد اگر چنانچه تكبير اصلاً نگوييد  باز هم ترك كرديد قيام متصل به ركوع را قيام متصل به يعنى در حال تكبيرة الحرام را اين قيام در حال تكبيرة‌الحرام انفكاك از تكبيرة‌الحرام هيچ وقت ندارد وقتى‌انفكاك ندارد اين جعل دومى كه حالا مثلاً عبا وامامه كند يك كسى و جعل كند براى‌اين ركوع براى‌اين تكبير جعل شرطيت بكند آن هم شرطش همين باشد كه ركن است اين چه فايده اى‌دارد اين چه اثرى‌در پى دارد مى‌خواهد همين طورى‌صحبت كند مى خواهد اسحاق  بگويد كه حائش  مخرجش درست بشود اين طور كه نيست احكام براى‌عمل است احكام براى ترتب اثر است احكام همين طورى نيست وقتى كه هيچ اثرى‌بر اين شرطيت مترتب نيست چطور شارع مقدس جعل مى‌كند اين را كه شرطا  آن طرفش را بگويد  عموم است آن بر خصوص جعل نكرده عموم است درسته
     اما اين طرف كه خصوص اين قطعه خاص رامى خواهد شرط بكند از براى تكبيرة الحرام كه ملازم بااين است كه همراه با اين است اين شرطيت هيچ اثرى ندارد وجودعدم ان علی سواء است براي اينكه شرط هم نكرده بود شما ركن را نياورده بوديد نمازتان باطل بود شرط هم كرده بود باز شما ركن را نياورديد نمازتان باطل است اين جعل  اين شرطيت يك جعل لغوى است اين راجع اين تكه كلام آقايان كه مى فرمايند كه مانع ندارد كه جزء باشد شرط يك جزء ديگر باشد .
    و اما ان تكه كلام شان كه مى فرمايند كه يستند عليهما اين هم اشكال دارد ولو اينكه من ميل ندارم كه در اين طور مباحث خيلى حرفهاى سربالاى بزنم لكن گاهى وقتها پيش مى آيد چاره ندارد ما عرض می كنيم كه سبب و مسبب چه سبب ومسبب تكوينى باشدوچه سبب شرعى باشد سبب جعلى باشد فرق وسبب تكوينى اين است كه اوجعل وجودى دارد اين جعل تشريعى دارد اما در اينكه ترتب پيدا مى كند مسبب بر سبب هذا امر عقلى او مى گويد حكم عقل است كه اگر شارع يك چيزى را سبب قرار براى يك شى ترتب سبب بر اين شى امر عقلى چنانچه فقد اين شى كه باعث مى شود كه به فقد اين آنهم مفقود مى شود آنهم یفقدعليه عقلاً اين حكم ، حكم عقل است ولهذا ما مى‌خواهيم حساب حكم عقل را بكنيم نگويد كه مسئله عرفى را است نبايد اين جورى صحبت كرد.
    ما عرض مى كنيم كه ما نفس قيام قيام را داريم فى حد نفسه القيام فى حد نفسه و قيام راشرطيت برایش قرار مى دهند از براى‌شى ديگر اين را شرط قرار مى دهند از براى شى ديگرى كه عبارت از تكبير باشد ذات قيام مقدم است عقلاً بر وصف آن شرطيت وصف اعتبارى است براى او ذاتش نيست  ذات قيام تقدم عقلى دارد بر وصف قيام وصف قيام اعراض او است ولو اعراض اعتبارى است لكن از اعراض او است و اعراض متأخر از ذوات هستند وهمين طور فقد ذات مستلزم فقد عرض است براى اينكه همان طور كه ذات يك نحوه عليتى يك نحوه موضوعيتى را هر چى است دارد بوجوده او مترتب بر قيودش مى شود و وقتى هم معدوم بشود معدوميت او هم تبع معدوميت اين است يعنى بذات اولاً در ركوع متقدم ذات مفقود مى شود وچون اين عرض اين ذات است در رتبه متأخر به او نسبت مى دهند مگر اينكه يك انعدامى بيايد خود وصف را انعدام كند نه ذات را اما اگر ذات را اعدام كردند به اعدام ذات اعدام وصف هم مى شود لكن متأخر از او،تأخر بحسب حكم رتبه عقلى آن متأخر است آن وقت ما اين جا حساب مى‌كنيم
     كه ما هستيم يك ذات قيام كه بحسب فرمايش آقايان ركن و بحسب اجماع به قول خودشان ركن وركن هم مى گويند كه عبارت از اين است كه حكم مثلاًعقلى آن يا شرعى آن اين است كه ترك اين ركن عمداً وسهواً موجب بطلان است پس نفس اين قيام ركن وترك اين قيام ترك نفس اين شى‌است و ترك ركن است ودر رتبه متأخر از اين ترك يترتب بطلان صلاة وشرط آن فقد شرط كه عبارت از يك وصف متأخره از اين است اين وصف خود ذات وصف با بطلان صلاة در عرض هم هستند وقتى اين دو تا در عرض هم شد لا يعقل كه انتساب پيدا بكند بطلان به اين شرط براى اينكه شرط در رتبه بطلان موجود شد وتا اين تحقق پيدا نكند لا يترتب عليه بطلان وبه عبارت اخری ترتب بطلان بر شرط متأخر از خود شرط است وترتب فقدان شرط از فقدان ذات متأخر از خود ذات است وبطلان صلاة متأخر از خود ذات است به رتبة واحده و عرض مى كنم كه  فقدان شرط هم متأخر است از او هر دو معلول علت قاعده اند به رتبة واحده و بطلان اگر بخواهد مستند به اين باشد بايد يك رتبه بعقب تر برود فلا يعقل كه هيچ  وقت بعد از اين كه مسئله در اين جهت آن يك مسئله عقلى آن ديگر مسئله عرفى نيست آن جهت آن كه عرفى است عبارت اخذ آن عناوين است اما ترتب سبب على مسبب اين ديگر يك مطلب عرفى نيست كه عرف به يك نحوى بگويد و عقل يك نحوى نه خير اين مطلب عرفى نيست اگر مطلب عرفى نشد اين مطلب آقايان هم كه فرموده اند كه اين يكى ذات ركن است و وصف است از براى يك ركن ديگر اين هم ينتسب عليهما اين هم درست نيست هيچ وقت بطلان منتسب به ركوع نخواهد شد هميشه بطلان منتسب به قطع قيام خواهد شد
     نباءً عليه اين كه بگويم كه بخوداين منتسب است اين نمى تواند درست باشد يا به دو تا شان به هم منتسب اند يا به اين يكى منتسب است نمى تواند منتسب باشد به اينها حالا بعد راجع اين مطلب كه رواياتى كه وارد شده است راجع به ما حالا روايات را نمى خوانيم حرف آقايان را مى خوانيم ، رواياتى‌كه وارد شده است راجع بطلان صلاة به ترك سجده بطلان صلاة به ترك قيام اينها يك مسئله ديگرى است كه بعد انشاءالله در باب چيز هم عرض مى كنيم كه چى هست اگر اين مسائل تا اينجاش درست باشد يعنى ما قبول كرديم كه قبول بكنيم كه قام الجماع على بطلان صلاة‌به ترك ركوع يعنى به اينكه چيز است ركن است اين را قبول بكنيم و حرف آقايان را هم كه اين شرط است از براى او و اين را هم قبول بكنيم كه از روايت همچنين مى فهميم يا از تسألم آقايان يك همچنين چيزى استفاده مى شود اگر اين حرفها درست باشد اين اشكالات در آن است حالا خود اين حرفها درست باشد ما در آن حرف داشتيم و عرض كنيم بعضى از آن را اين محصل حرف
     واين را هم عرض بكنم كه مسئله اجماعى در كار نيست مسئله در محل خلاف است پيش ترى ها تعرض نكرده اند بعضى ها اشكال كرده اند بعضى ها مى دانند همه قيام را تمام قيام را ركن مى دانند بعضى ها قيام متصل به ركوع را ركن مى دانند بعضيها اشكال عقلى دارند به اين معنا در اين متأخرين هم دعوى اجماع علما امثال ذلك شده است وچون در مسئله روايت هم هست كه حالا سهوش هم گفته باطل است خوب ممكن است كه آقايان كه فرموده اند حال سهو قيام باطل است از اين روايت فهميده اند فرموده اند نباءً عليه مسئله يك مسئله اجماعى نيست كه ما از اجماعش بترسيم روى قواعد اگر تمامش كرديم بحسب قواعد صحيح است خوب البته احتياط هم يك مطلب خوبى بنابر اين در اين مسئله ما در جهت با آقايان را همان را جدا مى كنيم يكى راجع به اينكه خوب ركن و آقايان مى فرمايند كه ركن عبارت است از تركش عمداً وسهواً موجب بطلان است اين هم ما قبول نداريم اما يك اجماعى بايد ادعا بكنيد يا ثابت بكنيد به اينكه در حالا اعذار ديگر هم مثل نسيان است . مثل عمدهست مثل جعل كه گفته اند جعل حال عمد را دارد لكن دليلى بر اين مطلب ندارد إلا بعضى تشبيثات عقليه چون اين تشبيثات عقليه صحيح نيست از اين جهت ما بر فرض اينكه همه هم بفرمايند و احتمال بدهيم كه تشبث به همين مثال عقليه چنانچه مى دانيم اين تشبث به مسئله عقليه كرده اند از اين جهت چيز نيست
     بنابر اين بحسب قواعد إلا نسيان وعمد ساير اغطار اگر من قيام متصل به ركوع را با اعذار ديگرى ترك كردم بحسب قاعده بايد صحيح باشد دليل مگر قائم شده است بر اين مخصوص كه در اين عذر ممكن است و نداريم هيچ دليلى.
     يك جهت ديگرى هم كه ما را همان جدا شده از آقايان اين است كه ما احتمال يعنى ادعاى ظهور كرديم بنظر ما ظاهر است كه روايت موثقه افتتاح صلاة را شرط كرده است لا يفتتح صلاة إلا حال القيام و افتتاح صلاة بحسب افتتاح صلاة غير آن چيزى‌است كه يفتتح صلاة به تكبيرة الحرام يفتتح صلاة به افتتاح صلاة يك امرى كه يشرط بتكبيرة الحرام اگر از روايت ما اين را فهميديم كه افتتاح صلاة مشروط به اين است كه قائم باشد كه در تعبيرات مداوم  تكرار كرده است و مداوم افتتاح صلاة افتتاح قائم هى كلمه را مداوم ذكر كرده است اصلاً شايد اين طور فهميده بشود بنظر انسان مى آيد اين جور فهميد مى شود كه آنى كه هست اين است كه انسان وقتى مى خواهد اين انسانى كه مكلف به قيام است وقتى بخواهد در اين مركب را باز كند بايد ايستاده باشد اما قبل از اين هم بايد ايستاده باشد اين دليل ندارد بر آن اين روايت هم بيش از اين نيست كه افتتاح صلاة چيز لازم دارداين هم يك جهت است كه ما مطلبمان غير مطلب آقايان است 
    حالا اگر چنانچه آقايان مثلاً اجماعى بدست آورده اند تسالمى از اصحاب بدست آورده كه كشف بكند كه نه اين اجماع هم باشد كه مستند به يك مسائل عقلى يا مسائل روايتى باشد كه حجت نيست اگر چنانچه آقايان راه پيدا كردند ما هم مضايقه نداريم و ليكن نداريم ظاهر يك همچنين چيزى اين راجع قيام حال تكبيرة‌الحرام .
    يك مورد ديگرى هم كه مورد كلام است قيام حال ركوع است قبل ركوع يعنى متصل به ركوع كه اين را هم ركن مى دانند همان حرفها را كه آنجا زده اند اينجا هم زده اند و همان اشكالاتى ديگرى بنظر مى آيد حالا ما در باب قيام متصل به ركوع چند تا مطلب را بعضى مطالب را بايد ببينيم چه جورى است
    يكى اينكه ماهيت الركوع چيست ركوع يعنى چه آيا ماهيت ركوع عبارت از اين است كه انسان مستقيم باشد و صلب او ونحرش اين طور مستقيم باشد وبعد خاضع بشود و ركوع كند لله تعالى تا آن حدى كه مثلاً معين كرده اند كه اگر كه چنانچه نشسته ركوع بكند اصلش ركوع نيست ديگر اين ركوع عبارت از ايستاد از ايستاد. رفتن به آن حد است آدم نشسته اصلاً ركوع ندارد و اگر چنانچه به او گفته شده است مجازى گفته شده است اگر اجازه دادن مثل اينكه به اشاره گفتن كه كافى است از باب اين است كه همان طورى كه عاجز است آدمى خم است تا حد ركوع آنجا هم به او مى گويند ركوع بكن نمى تواند خم بشود ابرویش را اين جور بكند از اين قبيل است ركوع نشسته يا در مقابل او كسى بگويد نه اصلاً ما اين مسائل را نمى خواهيم ركوع هم مثل سجده مى ماند همان طور كه سجده وضع رأس است على الارض اين سجده است ركوع هم به اين حد مثلاً كه به حديست كه رسيد ركوع است و مثلاً اگر كسى خم باشد تا قبل از آن حد و بعد خم بشود تا آنجا اين هم اسمش ركوع است يك مقدارى خم باشد و خم بشود تا حد ركوع اين هم اسمش ركوع است آدمى هم كه نشسته و ركوع مى كند اين هم اسمش ركوع است حقيقتاً ركوع است آدم نشسته وقتى خم مى شود و به عبارت آخرى ركوع مطلق انحنا است يا انحنا عن قيام يا نه پهلوش بگذاريد انحنا از جلوس است يا اينكه طلبش باز مستقيم باشد نشسته هم صلبش مستقيم باشد اين است يا هر دو اينها هم اين وآن  و باقى ديگر خارجند يا نه اعم از اين دو تاست و آنكه یك خورده خودش را كج كرده است و حالا دارد يك چيزى را نگاه مى كند بعدش مى فهمد بايد ركوع كند اين هم اسم ركوع است اين هم انحنا است ركوع است آن نيست اين است كه يا احتمال اينكه خير اصل در ركوع هيچى لازم نباشد مثل سجده باشد ، سجده وضع رأس و آن حالت انحنا عبارت ركوع است حالا آن حالا انحنا را من تاآن حداز طرف بيایم حاصلش كنم از اين طرف حاصلش كنم فرق نمى كند از سجده بر گردد تا برسد به حال ركوع حال انحنا را ايجاد كرده از بالا بر گردد تا برسد به اين ركوع حال انحنا را ايجاد كرده ماهيتش عبارت از چى است ثم بعد كه ماهيتش را بدست آوردى اين شارع مقدس در خصوص ركوع قيامى يك تصرفى دارد يك حدى دارد يا نه  .