• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
 
 
 
 
 
 
  •  متن
  • اگر چه اين مسئله برائت عقلى را اشكالاتى كه هست درأن بايد در اصول حل بشود  لكن بعضى جهات مختصرش را من حالا عرض مى كنم كه من مربوط به اين حرفهاى سابق است كه رفع شبهه بشود  ما تقرير كرديم كه در بين صلاة اگر چنانچه  ملتفت شده كه يكى از جهات را ترك كرده است  وسجده رفته احتمالات داشت روى اين سه احتمال يك احتمال بود اين بود كه سجده اصلاً نكرده باشد ما عرض كرديم كه ابتداً كه در بين صلاة علم اجمالى دارد به اين كه يا اين باطل بوده است  وبايد سجده بكند  واگر وقت سجده نگذشته است  بايد ركوع كند  وسجده كند  واگر وقتش نگذشته  است  واگر چنانچه وقتش گذشته است باز بين صلاة است . علم اجمالى دارد به اين كه بايد تمام كند  يا اعاده كند  ودر بعد از نماز اين جورى ما كه تقليب علم اجمالى نه اين است  كه معتقديم به اين كه  علم اجمالى دارد  وآن وقت بخواهيم با قاعده برائت  حل علم اجمالى بكنيم تا اشكال بشود  به اين كه علم اجمالى را نمى شود با برائت حل بشود كرد . اصل آن در باب اقل و اكثر علم اجمالى نيست  تو هم علم اجمالى است در اقل واكثر چون اقل لا بشرط حفظ شده است كه اگر چنانچه اصل مثلاً ركوع را واجب شده باشد در آنجا هم ركوع است  ركوع متقيد هم كه باشد باز ركوع هست با تقيد ركوع متقيد است اين علم اجمالى كه دارد اين طور نيست كه علم اجمالى بين متباينين باشد كه حقيقتاً علم اجمالى باشد اين علم اجمالى بين اقل واكثر علم اجمالى نيست اسمش را علم اجمالى گذاشتند  مثلاً در باب دين كه انسان به كسى دارد خوب آنجا هم همين كلمه هست كه دين داشته و مراد بين اقل واكثر حالا كه اقل را دارد علم اجمالى دارد به اين كه يا اقل یعنی اول علم اجمالى دارد به اين كه اقل برش واجب است يا اكثر بر آن واجب است لكن اين علم اجمالى نيست آن كه علم دارد علم تفصيلى دارد به وجوب اقل وشك بدوی دارد در زياده هر جاى كه باب اقل اكثر شد چه اقل اكثر استقلالى چه اقل اكثر ارتباطى چه در ماهياتى كه مثل جنس مثلاً نوع باشد نوع صنف باشد چه چيز هاى كه اين طور نباشد اگر باب ، باب اقل اكثر شد علم اجمالى نيست در صورتى علم اجمالى است .علم اجمالى نه اين است كه دارد و بعد ما مى خواهيم  منحلش كنيم از اول علم اجمالى نيست مجراى برائت است  .
     يك صحبت ديگر كه اصلاً اينها در محل خودش بايد بحث بشود  يك صحبت ديگر هم كه هست اين است كه قضيه برائت قضيه قبح عقاب بلا بيان است  ودر باب اجزاء وشرائط اينها كه عقابى نيست تا قضيه قبح عقاب بلا بيان باشد پس ما معنا تمسك به برائت در اجزاء وشرائط به برائت عقلى كه مبدأ ومبناى آن قبح عقاب آن بر نماز مى خورد براى اينكه نمازش باطل است عقاب مى كند كه چرا نماز نخواندى حالات اگر چنانچه يك چيزى را بداند كه قيد است  وشرط است  وترك كند نماز را اين عقاب دارد نه از باب اين كه اين شرط كرده از باب اينكه صلاة را اتيان نكرده است واگر يك جزئى رایقین ندارد شك در اين جزء و اين شرط را شك دارد كه این شرط است ونماز را بخواندبلااین جزء وبلا این شرط  وشارع بخواهد عقابش بكند  كه تو نماز را اتيان نكردى اين طورىكه ما گفته بوديم نماز باطل است اگر بخواهد عقابش كند اين خوب عقاب بلا بيان اينجاهست حالا اين كه آن مقدارى كه بيان داشته من اتيان نكردم آن مقدارى كه من اتيان نكردم  بيان نداشته .
    نباءًعليه اين جور نيست كه يك تكليفى هست ما مى خواهيم علاج آن بكنيم شك داريم دراين كه اصل تكليف هست  وچون شك داريم اصل تكليف است عقاب را بر خود اين ولو نمى كنيم لكن اگر شارع بخواهد عقاب كند بر صلاة وبگويد تو نمارت نقص داشته آوردى وبايد معاقب بشوى داشتم  وشما مى توانستيد براى احتياج بكند آن را من آوردم نماز را با همه اجزاء  وشرائطى كه به من رسيده بود بحسب ادله وحجت قائم شده بود آوردم اين جزء را حجت بر آن قائم نشده است ومن حجت چون قائم نشده است شما حق نداريدكه عقاب كنيد  از من ، من همين مقدار را در باب برائت عقلى  مى خواهيم بيشتر از اين نمى خواهيم  كه آن مقدارى كه حجت قائم است ادا كرده آن مقدارى كه حجت قائم نيست لازم ادا نيست اما حالا وجود پيدا كرده اين را صحت پيدا كرده این ما دنبالش نيستيم ما فقط قبح عقاب بلا بيان اين مطلب درست مى كند نماز هر چه بحسب واقع باطل باشد به من چه ، نماز بحسب واقع هم اگر باطل باشد حق ندارد شارع به من بگويد تو نماز باطل خواندی عرض بكنم كه كتك بخور براى اينكه اين بطلانش از ناحيه قصور بيان است و نترسيدن بيان چون نرسيده به من ، من خواندام بر فرض اينكه بحسب واقع باطل باشد من لازم نیست يك نماز صحيحى كه علم داشته باشم به صحت آن تقديم كنم من آن مقدار كه حجت دارم همين مقدار گفته نماز بخوانيد نماز ، گفته اجزاء شرائط چى هست گفته اين هم اجزاء و شرائطى يك چيزى به من نرسيده نگفته است شارع حالا بخواهد بيايد بگويد كه چون اين نرسيده است اين نماز تو باطل بوده است حالا بيا كتك بخور به نماز باطل ، حق ندارد همچنين كار بكند . براى اينكه قبيح است عقاب كند بدون بيان حالا اين مسئله اى است كه حل شده است اگر چنانچه سجده بكند  بر مكان مرتفع به مقدارى كه صدق بكند كه سجده كرده صدق نكند  سجده آنجا ، بحث الان نيست اگر چنانچه سجده نكند به يك مكان مرتفعى يا از ناحيه سهو اشتباه اينها بگويم بگوییم باعذرودر بين صلاة ملتفت بشود يعنى همين جاى كه سجده به مكان مرتفع كرده است يك وقت ملتفت مى شود به اينكه اين سجده آن بر مكان مرتفع بوده است يك وقت بعد از اينكه تمام شده است سجده يا بعد از اينكه سلام گفته است ملتفت مى شود به اينكه در مكان مرتفع بوده است  مكان مرتفع را يك طرف قرار داده اندچانچه انحناى در باب ركوع راهم يك طرف  قرار داده اندساير شرائط را كه مثل استقرار مثل عرض بكنم كه سجده ما يصح سجود عليه ، سجده بر مكان طاهر ، امثال ذلك را هم يك طرف قرار داده اند.
     ومن قائل به اينكه اينها همه آن مشترك اند در اينكه جايز است انسان سرش را بر دارد ودوباره نه ركوع وقتى در سجده كردن بر مكان مرتفع بحسب قائده عرض مى كنيم يجوز كه سرش گفته اند كه يجوز كه سرش را بردارد وبگذرد روى يك جاى كه به اندازه لبنه بيشتر نيست  وهمين طور اگر سجده كرده است بر يك محلى كه لا يصح سجود عليه مثل اينكه بر پوست مثلاً سجده كرده است يجوز كه رفع مى كند سرش را و بگذرد به يك محلى كه يجوز سجود عليه.
     من قائل كه يجوز رفع در همه جا همه موارد جائز رفع است ولو جائز جر هم هست مى شود جر درش بكند حالا در اين هم يك تحملى هست.
      ومن قائل اينكه در هيچ يك از اين موارد لازم نيست كه رفع بكند جائز نيست كه رفع بكند بايد جر بكند در همه موارد چه به مكان مرتفع سجده كرده باشد وچه به محل لا يصح سجود عليه غير اين شرط  ساير  شرائط  اين رفع جائز نيست  وبايد جر بكند سرش را.
     ومن قائل كه تفصيل قائل است ما بين اين چيزى كه معتبر است در ركوع انحناى معتبر در سجود وساير شرائط گفتند بايد جر بكند ودر اين مواردنه جايز است بر آن كه رفع بكند سرش وبگذاردبرچی  ومحصل حرفى كه زده شده است اينجا  على تفصيلاتى  كه گفته شده اند اين است  كه اينها دو قسم تصورشرط را كرده اند قسم ثالث را كه ما عرض كرديم يك نفر  بوده اند شايد هم مرادش اين باشد  يك قسم اينكه اين شرط مطلق كه شرط انحنا وچه ساير شروط تمام  شرائط ، شرائط اند  از براى سجده وچون اينها شرطند از براى سجده آن كسى كه مى گويد بايد اعاده بكند  مى گويد كه ماموربه را نياورده  آن سجده صلاتى عبارت است از سجده جامع لا جزاء وشرائط است  وچون اين صلاة را سجده را نياورده است  با بعضى اجزاء وشرائطش پس سجده صلاتى را نياورده است  حالا كه نياورده است اگر ثانياً سجده كند  زيادى سجده نشده است سجده جائز نيست ومن غير فرق بين اينكه از شرائط خارجيه اى باشد يا مثل انحنا باشد كه اينها همه آن شرط سجده هستند  لكن شرط سجده را نياورده است بايد اعاده بكند چيز كند رفع كند سرش را ودوباره بگذارد.
    ومن قائل به اينكه كه نه تفصيل است ما بين آنجا كه بر مكان مرتفع سجده كرده باشد وغير آن مكان مرتفع شرطيت از براى سجده دارد وليكن آنها شرطيت از براى اصل صلاة دارد ساير اصل شرط در صلاة هستند  مستمسكاً به اينكه اطلاق دليل سجده اقتضا مى كند كه شرط سجده نباشد  ودر باب صلاة ديگر ما اطلاقى نداريم چه قائل بشويم كه صلاة رفع شده براى صحيح چه قائل بشويم  براى اعم اصلاً در باب صلاة ديگر ما اطلاقى  نداريم كه اين دفع كند اين چيزها را نباءً عليه اينها همه آن شرائط خود صلاة هستند نه شرائط سجده وآنها ما اداى اين يكى كه عبارت از انحناى اين مقدار دارد انحناى اين مقدار نه اين ديگر از شرائط صلاة نيست واين از شرائط خود يعنى از چيزهاى است كه در خود سجده معتبر است  واز سؤال جوابهاى  كه در بين راوى امام شده است راجع به اينكه سرش را بر محل ارتفاع گذاشته ظاهر مى شود كه نه اين در ماهيت اين دخالت دارد  شرع يعنى به اين معنا كه اين شىء كه اگر نياید آن چيز شرعى نيامده است سجده شرعى نيامده است نباءً عليه چيزى كه سجده شرعى را نياورده است مى تواند سرش را مرتفع كند بر دارد  وبه زمين بگذارد  ومى تواند جر بكند تا آن چيزى كه معتبر شده است تفصيل را به اين وجه قائل شده اند.
      يك مطلب ديگرى  هم كه بعضى ديگر فرموده اند واو اين است كه نه اينها هيچ حرفى با هم ندارند  ودر همه اين موارد بايد جر كند سرش را حالا ما به اين قول آخر را بنظرمان تمام مى شود بايد چند تا مطلب را درست كنيم .
    يكى اينكه ادعاى شده است كه فرق است ما بين اين دو تا طايفه آنها شرائط   است براى نمازاندواين شرط از براى ركوع است ببينيم كه اين اصل دارد بحسب ادله اىكه شرطيت رادر اين امر اعتبار كرده اند لسانشان فرق دارد با هم يا لسانشان مثل هم هست  وما حق نداريم كسى كه همه آن لسانشان مثل هم است بخيال خودمان يكيشان را اين جور معنا كنيم ويكيشان را آن جور معنا كنيم بعد از اينكه اصل سجده عرضى صادق است  واو اينكه زائده بر مقدار لبنه ولو يك مقدار زيادتر باشد سجده عرضى صادق است حالا ماچند تا از اين شرائط را هر كدام يك روايتش را مى خوانيم وما بقى آن را هم همين جور است ديگر معطل نمى كنيم .
    حالا ما خود اصل آنجاى كه به قدر لبنه را چيزكرده اند آن چند تا روايت هم بعد مى خوانيم . رواياتى كه گفتند به قدر لبنه باشد
    إذا كان موضع جبهتك مرتفعاً عن موضع يدك قدر لبنهٍ لا بأس له
    خوب اين لا بأس به اما اينكه ماهيت اين عبارت از اين است خوب معلوم استفاده نمى شود يا مثلاً
    سألته عن مريض أيحل له أن يقوم على فراشه و يسجد على الارض قال فقال إذا كان فراش غليظاً قدر اجرة أو أتل استقام له أن يقوم عليه و يسجد على الارض وأن كان اكثر من ذلك فلا
    جايزاست  تعبيرات اينجا كه مدعى هستند اين است و بعد از آن بعضى رواياتى ديگر كه هست بعد عرض مى كنيم قضيه وجوب تمكين جبهه على الارض كه يكى از واجبات است
    عن نبی(ص) قال: إذا سجدت فمكن جبهتك على الارض  ولا تنقر نقراً فى مناه نبی يرى عنه نهى إن نقرت قراب أن لايتمكن من سجود ولا يتمأن فيه
     اينها نهى در اين است كه در حال سجده اين كار را نكند و بيش از اينكه اشتراك دارد چيزى فهميده نمى شود مثل او لسان يك جور همان طورى كه آنجا اين است كه سجده نكند بر مكان مرتفع اينجا هم اين است كه سجده نكند بر جاى غير متمكن إذاسجدت فمكن جبهتك من الارض.
     باب سجده بر الارض برما چيست كه يك دسته روايت لا تسجد إلا الارض وما انك  فالارض إلا كه دسته زيادى اين جور هستند بر غير الارض نبايد سجده بكند اين لسانش همان لسان .
    يك دسته روايت دارد كه سجده بر غير نكن سجده ذهب نكن سجده بر چه نكن اينها هم لسانشان يك لسان است نباءً عليه بعد از اينكه لسان ، لسان واحد است  وظواهر اين ادله اين است كه اينها سجده اين جورى شخص سجده كرده است ما بر فرض اينكه اطلاق دليل سجده چيز باشد چنانچه هست اطلاق دليل سجده وركوع باشد اينها شرط كرده است  رادر خود سجده كرده است ظهور در اين دارد كه در خود سجده است نمى توانيم بگوييم حالا كه دين اطلاق داردواواطلاق ندارد پس شرط صلاة است صحبت سر صلاة نيست صحبت سر سجده است لا تسجد على كذا ، اسجد على كذا ، لا تسجد على مثلاً فرض كنيد على قيد مثلاً امثال ذلك لا تسجد على ذهب  وفلان إذا سجدت فمكن دفع سجده اينها شما نمى دانيم دست از اين ظواهر بر داريم بگويم چون اطلاق دارد دليل سجده ديگر اينها شرط سجده نيست پس شرط صلاة لسان ادله اين است كه اينها شرط سجده هستند هزارتا اطلاق هم باشد اينها شرط سجده هستند اينها خوب تقيد مى كند حالا چه مى شود بعد از تقيداين است كه ما يك واجب داريم و آن عبارت از ركوع است اصل يك شرائط است صلاة ستر لازم دارد مكان مغصوب نبايد باشد چه نبايد باشد اينها اين شرائط كه اسباب اين نمى شود كه اين شرائط يك تكليف در كار باشد وآن تكليف روی مقيد عرض مى كنم با وحدت مطلوب چون ما احتمالش را داديم اينها شرائط اند اجزائى دارد الركوع جزء الصلاة السجود جزء الصلاة لذا شرائطى دارد صلاةشرائطى داردركوع شرائطى دارد اينها همه شرائط هستند بحيث كه اگر كسى ركوع بكند واين شرط را نياورد باطل است عمداًفرض كنيد نياورد ركوعش باطل است سجده اش باطل است لكن نه ازباب اينكه سجده نكرده است يا سجده شرعى نكرده است شرط سجده اى ندارد سجده كرده سجده شرعى كرده شرط شرعى را بجا نياورده است سجده شرعى با سجده غير شرعى فرقى با هم ندارد سجده را عمل كرده نه اين است كه الان تارك سجده است تارك ركوع است سجده بجا آورده ركوع بجا آورده شرطش را بجا نياورده لهذا اگر چنانچه ما اينطور مطلب را تمام كرديم چنانچه همين طور هم هست اگر بعد معلوم بشود كه اين اجزاء اين شرائط اينها را نياورده همه مجراى لا تعاد است اگر قيد باشد بطوري كه آنى كه در نماز معتبر است عبارت است از سجده جامع شرائط است اگرو استثنا ء لا تعاد باقى باشد نباءً عليه بايد باطل باشد ولى اگر اين طور باشد در مستثنى دافع نيست مستثنى منه واقع مى شود و بايد صحيح باشد  وما عرض كرديم كه دلالت لا تعاد قبیح است در اينها كه به لسان نبى به لسان غير وحى يعنى غير قرآن ثابت است تمام اينها قابل نقض نيستند فريضه را نقض نمى كنند نباءً عليه اين ادعا به اينكه ما بين لسان ادله در باب اين دو تا كه انحنا باشد با آنهاى ديگر فرق داردلسان فرق ندارد .
    حالا اين روايات كه در خصوص اين سجده بر مرتفع است عرض بكنيم  يك روايتى است كه تهذيب واستبصار نقل مى كنند عن احمد بن محمد عن معاويه ابن حكيم عن ابى مالك بن حضرمى عن حسين بن حماد أوعن الحسن بن حماد  بعضى از حسين بن حماد نقل مى كنند وبعضى از حسن بن حماد كه يعنى مختلف است كه آيا اين بوده است ياآن نه اينكه هردوآن دو تاروايت نيست همين يكى روايت بوده يكى از حسن بن حماد  نقل مى كند حسن بن حماد مجهول است معلوم نيست چه كسى هست حسين بن حماد محل اشكال است خودش محل اشكال است ولى روايت چون معلوم نيست از اين است يا آن روايت ضعيفى است
     قال: قلت: لأبى عبد الله أسجد فتقع جبهتى على موضع مرتفع قال ارفع رأس ثم ضعفه
     من سجده مى كنم وجبهه ام بر موضع مرتفع واقع مى شود در موضعى كه زيادتر از چيز است فرمودند اگر اين طور شد سرت را بر دار ثم ضعفه حالا اين و احتمال هست يك احتمال اين است كه بحسب كه بحسب واقع دو جور ممكنه يك جور اينكه انسان خيال مى كندكه اينجا زمين مستوى سجده مى كند بر اين بعد معلوم مى شود كه مرتفع است .
    يك وقت مى خواهد سجده كند به زمين مستوى يقع همين طور كه مى آيد واقع شود يقع رأسش براين دو جور واقع مى شود يكى اينكه يقع رأسى جبهتى على محل مرتفع یك طورهم اينكه سجدت على مكان مرتفع اگر معنايش اين باشد كه سجده كرده بر مكان مرتفع وچيز است آن وقت روايات اين است كه سجده بر مكان مرتفع كرده باشد سرش را بردارد روى اين شاهد بر آن احتمالى است كه مثلاً ما عرض كرديم كه سجده نكرده يا شاهد بر حرف آنهاى است كه مى گويند كه اگر سجده جامع الشرائط را نكرد عرض بكنم كه بايد زيادى نیست ديگر بايد سرش را بر دارد ولزوم هم ندارد حالا بعد عرض مى كنم چيزى سرش را بگذارد مثلاً روى مكان چيز مرتفع است و در ساير شرائط مثل اينكه چنانچه در باب چيز هم تمكن همين وارد شده است كه سرش را بر دارد بگذارد روى چيز يا شاهد حرف آنهاى است كه تفصيل قائل اند ما بين سجده و ما بين ساير شرطى كه سجده است راجع به اين مقدار ومابين ساير شرائط در خصوص آن چيز كه وارد شده است على مكان مرتفع اگر سجده كردبايد سرش را بر دارد در خصوص اين احتياج به همين دارد از باب اين كه فرق است مابين اين وما بين جاهاى ديگر خوب اين دو احتمال بود حالا لعل روى هم رفته همه آن مقصد اين باشد كه سجده اى كرده است  وبه تخيل اينكه مثلاً مكان صحيح است مكان مرتفع كرده ولو تقع جبهتى به نظر انسان مى آيد كه جبهه اش واقع شده نه اينكه نه اينكه خودش خواسته جبهه را آنجا بگذارد سجده مى كنم آنوقت بايد بگويم سجده مى كنم يعنى مى خواهم سجده كنم مى روم طرف سجده وحالا اينكه مى روم طرف سجده خوب بنا دارم به آنجا سجده كنم وقع رأسى على مكان مرتفع اگر وقع رأسه على مكان مرتفع اين سجده كرده يعنى اگركسى همين طورى بدون اراده خودش بدون چيز خودش سرش واقع شود در مكان مرتفع اين سجده كرده است يا نه آن كسى كه بى احتياط بدون اراده وبدون قصد به اينكه بر اينجا سجده بكند سرش واقع شده يك وقت سجده مى كند وبعد می بیند شرط را نداشته يك وقت سجده مى خواهد بكند براينجا سرش آنجا واقع مى شود نه اينكه سجده مى كند بر آن جا اگر معنى روايت اين باشد كه يقع وجهى على جبهتى على مكان مرتفع معنايش اين است نمى خواستم به اين مكان مرتفع سجده كنم مى خواستم به اين مكان منخفض سجده كنم وقع رأسى همچنين كه رفتم سرم رسيد به آن چيز بدون اينكه من خودم بنا داشته باشم روى آن سجده كنم لغفلتاً لجهت آخر بلكه ملتفت بودم كه آن مكان مرتفع مكان غير مرتفع است و بنا هم داشته به مكان غير مرتفع سجده بكنم لكن رفتم طرف سجده  وقع رأسى على مكان مرتفع اگر معنايش اين معنا باشد خوب این سجده نكرده كسى كه وقع بلا سجده عبارت از این است ازافعال قصدى است اگر چنانچه بلا قصد يك چيزى واقع بشود سجده نيست اگر چنانچه من بدون اينكه ملتفت باشم وقصد بكنم سرم خودم به زمين سجده نیست .سجده مطلب قصدى است همان طور كه افعال صلاة افعال قصدى هستند اگر معنى روايت اين معنا باشد اين بايد سرش را بلند كند و بگذارد روى چيز بحسب قائده هم همين طور است منتها در اين كلام مى آيدكه آيا واجب است كه سرش را بر دارد وبگذارد روى مكان منخفض يا جر هم بكند مانع ندارد احتمال مى دهد كه واجب باشد معنا وقتى كه اراده خودش واقع شد ه بر اين احداث سجده بايد بكند يعنى بايد سرش را احداث كند روى مكان منخفض واين وقتى جرش بكند همان آمده رسيد به اينجا اين يك احتمال است .
    احتمال ديگر اين است كه خوب اين الان سجده بر مكان منخفض كرده است حالا واين كه نبوده است از اول پس حادث شده است كه حادث كرده خودت حادث كردى اين روى اين احتمال وروى آن احتمال ديگر كه خير أسجد فيقع جبهتى على موضع مرتفع يعنى سجده كردم بر يك مكان مرتفعى و حالا ملتفت شده ام كه حالا  ملتفت شده ام كه سجده بر يك مكان مرتفعى كردم مى فرمايند كه سرت را بر دارد وبگذارروى محلى كه مى شود سجده كرد آن وقت اين را كسى بگويد كه از اين ما استفاده مى كنيم  كه ركوع را جورى اخذ سجده را جورى اخذ كرده اند كه اگر سجده بكند بر مكان مرتفع سجده نيست . سجده اصلاً تحقق پيدا نكرده از اين جهت مى‌گويند كه بر دار سرت را وبگذار روى‌مكان منخفض تا سجده تحقق پيدا بكند تو تا حالا سجده نكردى ‌بر دار سرت را وبگذار روى‌اين تا سجده تحقق پيدا بكند.
     نباءًعليه آن كسى كه سرش را بر مى داردمى گذارد روى مكان مرتفع زيادى سجده نكرد امر به اين نمى كند كه سجده زيادى‌كن سجده زيادى نكردم معلوم مى شود آن سجده صلاتى نبوده است آن جا كه سجده صلاتى نبود حالا سجده صلاتى بجا بياور آيا مى توانيم ما قطع نظر از معارضات اين روايت اين را بگويم يا نه.
     خوب يك احتمال ديگر هم هست وآن اين است كه زياده آن وقت كه ايقاعش مى كنند بايد زياد باشد اين كه سجده عرض مى كنم با شرائط فرض كنيد نبوده است كه حالا واقعش كرده اند اين را وقتى كه بر دارند وسجده مجتمع شرائط را بياورد آن وقت بعد اين يتصف بانه زائد آن كه اين زائد است اين هم يك احتمال است لكن اين احتمال هم تمام نیست براى اينكه كسى قائل است كه در نماز سجده خودش معتبر است ركوع خودش معتبر است اينها هم شرائطش هستند مى گويد سجده زيادى شده ركوع هم زيادى شده.
    نباءً عليه اين روايت اگر چنانچه جهاتى ديگرش تمام باشد از شواهدى است كه كسى قرار بدهد بر اين كه آن كه معتبر است در صلاة عبارت از سجده جامع شرائط است سجده در مكان غير مرتفع است واگر بر مكان مرتفع سجده كرد سجده صلاتى نيامده است از اين جهت به آن گفته اند به اينكه بايد بر دارى سرت را در مقابل اين روايت چند روايت صحيح است روايت مشهور چند روايت صحيحه است يكى روايت معاوية بن عمار ويكى روايت از خود حسين حماد كه آن صحيح نيست مثل خود اين مى ماند همين حسين بن حماد كه عن ابى عبد الله آن روايت را نقل مى كند همين حسين بن حماد از ابى عبد الله (عليه السلام)نقل مى كند كه
     قال: قلت له أضع جبهتى به سجود فيقع وجهى على شىء مرتفع احول وجهى از مكان مستوى قال: نعم جر وجهك على الارض من غیر أن ترفعك
    اين بدون اينكه أن ترفع رفعش نبايد بكنيم بايد بكشى از اينجا بكشى برسد به اينجا و نبايد رفعش صحيحه اين روايت خود حسين بن حماد از ابى عبد الله يك وقت اين طور روايت مى كند  يك وقت آن طور روايت مى كند خوب اين دو دفعه سؤال كرده ودو دفعه  حضرت ابى عبدالله جواب داده ومعلوم نيست اين را گفته يا آن را گفته است اين محل حرف است صحيحه معاويه بن عمار
    قال :ابوعبدالله إذاوضعت جبهتك على بنكت يا بنكت ، بنك هم يك محل مرتفعى است براى حكم مرتفع فلا ترفعها وكن جرها على الارض مرتفع نكند آن را ولكن بكشد على الارض
     اين هم يك روايت است آقايان روايت را اين طور جمع كرده اند بين اين دو تا روايت يكى اين كه اما سند را بعضى ضعيف مى دانند اين منجر به شهرت است اين مورد شهرت اصحاب است مورد اتفاق است بلكه صاحب حدائق گفته لا خلافتی است از اين معناى مجرد اينكه در يك قصه اى لا خلاف باشد فقها چيز كرده باشند در صورتى كه راههاى ديگر هم براى مطلب هست كه فتوى بدهند اين جهل سند مى كند فقها به اين استناد كرده اند كه يك مسئله خلاف كه مثلاً قاعده ای  را استناد به اين روايت كرده اند تا ما بگوييم كه جبر شده ضعف اين يا فتوى فقها همه آنها موافق با اين است وفقها دسته اى از آنها مى گويند كه چون شرائط از براى خودش نكرده اين شرائط از براى آن نكرده اند و مى خواهد سرش را بكشد مى خواهد سرش را مرتفع كند مختار است ما بين اين دو تا كه سرش را بكشد روى اين يا سرش را بردارد و روى اين بگذارد از باب اين كه سجده تحقق پيدا نكرده و آن چيز كه در نماز معتبر است السجده كذائيه معتبر است پس اين السجده الكذائيه معتبر است نياورد ه حالا كه نياورده مانعى ندارد ممكن است عده اى هم قائل باشند به اين كه اين وقتى بردارد وسرش را روى اين بگذارد زيادى سجده نيست يا اين بعد ها یتصف بزياده اين زيادى سجده نيست خوب ما كه هردوتاى آن را اشكال داديم و مى گوييم كه نه اين درسته نه اين فقها هم آن دو تا مطلب را قائل هستند اين مى تواند كه اين اجماع واتفاق فقها  واين تسلم فقها اصل مسئله را روى يك مبانى ديگرى ممكن است باشد جبران كند اين سند را وجبر سند بكند اين استناد مى خواهد كه بگويند مطلبى كه ما مى گوييم اين است دليلش مطلبى كه آقايان مى گويند دليل ادله ديگرى بر آن اقامه مى كنند راههاى ديگرى در مسئله هستش  بناءً عليه جبر مسند نمى تواند باشد اين ضعيف است روايت ومعارضه با روايت ديگر را نمى تواند باشد.
     روايات ديگرى كه هست اين است كه لا ترفع ها حالا با قطع نظر از اين مطلب ديگر اين است كه گفته لا ترفعها مى شود از آن رخصت فهميد ه نمى شود آن هم كه مى گويد يعنى بيش از كراهت آن كه مى گويد ارفع رأسك چون در جاى است كه توهم حضر است از اين جهت از آن رخصت فهميده مى شود آن كه مى گوييد كه جر وجهك اين هم از آن فهميده مى شود كه اولى اين است كه اين كار را بكند كه جر بكند اين كه مى گويد لا ترفع رأسك مى فهميم كراهت است سه لسان است يك لسان ارفع رأسك اين دليل بر لزوم نيست براى اين كه مقام تو هم حضر است رخصت يك روايت كه لا ترفع رأسك چون آن رخصت را حمل كرديم بر رخصت اين هم حمل مى كنيم بر كراهت يك روايت هم مى گويد كه جر كن اين را هم حمل مى كنيم بر استحباب روايت جر روايتى كه از اين روايت واقع شده است جر آن كن استحباب لا ترفعا يعنى مثلاً مرجوح است آن كه حمل بر رخصت خوب اين جمع عقلائيه بازاری بله ماهم گاهى وقتها قبول داريم كه امر در مقام نهى و مقام امر تو هم حتماً از آن استفاده وجوب نمى شود اما اگر چنانچه در يك موضوعى‌گفت أفعل  ولا تفعل اين در عرف عقلاء از آن اينطورى مى فهمند كه افعل آن به معناى رخصت ولا تفعل آن به معناى كراهت است. يا اینها را معارض با هم مى فهمند در بازارچه مى فهمند اين ها معارض مى فهمند قضيه تو هم حضر بايد يك مطلب بازارى باشد تا ما قبول كنيم وجمع اينطورى به مجرد اين كه اين در مقام تو هم حضر است  .
    بله  مشتمل بر لا ترفع نبود ارفع لا ترفع نبود يكى از آن ارفع يكى لا ترفع خوب اين طور نيست خوب مى شود انسان بگويد يك  كسى گفت اكرام زيداً يكى گفت لا تكرم زيداً اكرام دليل جمع ما بين آن دو تا اين است كه آن را حمل كنيم بر چيز كراهت اينها حمل كنيم بر جواز اما جمع مى شود عقلائى اينجا ولو اين نكته را دارد كه مقام توهم حضر است لكن اين اثبات نفى كه در يك قصه است لا ترفعها وجر جرا لا ترفعها رفعش نكن سر جا انسان نمى فهمد كه رفعش اشكالى دارد كه نه اينكه كراهت دارد رفع نكن چى بكن به نظر انسان مى آيد كه معارض باشند دو تا روايت واگر چنانچه معارض شدند وسندش هم مثلاً جبر سندی  شد آن وقت ممكن است با شهرت فرض بفرما مقدم بداريم به او، او را.
    على أى حال اين دو تا لسانى كه يكى مى گويند لا ترفع رأسك جر ويكى مى گويد ارفع رأسك اين را ما به عرف عقلاء اگر نشان بدهيم معارض نمى فهمند اين دو تا را و مى گويند كه نه اين است و تاجر عقلاء نيست بين اين دو تا عقلاء اين جور جمع مى كنند كه آن را به كراهت آن ها به رجحان آن ها به عرض كنم رخصت يا نه مى گويند  دو تا روايت معارض هستند ظار اين است كه معارضه باشند.